eitaa logo
نشر آثار استاد حسین عشاقی
647 دنبال‌کننده
29 عکس
3 ویدیو
77 فایل
📚 پایگاه اطلاع رسانی آثار استاد حسین عشاقی ✅ ارائه کتاب ها، مقالات، دروس و يادداشت هاي جناب حجت الاسلام والمسلمين استاد حسين عشاقي زيد عزه 🔸 متخصص در فلسفه و عرفان اسلامي 🔸 مدرس اسفار و فصوص الحكم @oshaghierfan
مشاهده در ایتا
دانلود
🖌 يادداشت‌هاي قرآني و روايي (1) 🔹 موضوع: نسبت حق و خلق 🔵 «قال (الصادق): النَّاسُ فِي التَّوْحِيدِ عَلَى ثَلَاثَةِ أَوْجُهٍ مُثْبِتٍ وَ نَافٍ وَ مُشَبِّهٍ فَالنَّافِي مُبْطِلٌ وَ الْمُثْبِتُ مُؤْمِنٌ وَ الْمُشَبِّهُ مُشْرِك‏»[1]. طبق مفاد اين روايت، امام صادق (ع) فرمودند كه مردم در مسئله توحيد به سه صورت‌اند، گروهي، مثبِت؛ و گروهي، نافي؛ و گروهي مشبّه‌اند. گروه نافي، مبطل و منكر خدا هستند؛ و گروه مثبت، مؤمن‌اند؛ و گروه مشبّه، مشركند. ✴️ توضيح عقلاني اين حديث شريف اين است كه مردم سه دسته‌اند؛ 1️⃣ يك گروه «مبطل»‌اند يعني موجود بودن خدا را باطل دانسته، و منكر هستي خداوندند؛ و اصلا هستي و شيئيتي را براي خدا قائل نيستند؛ اين گروه همان ملحدان منكر خداوندند كه امام آنها را با عنوان «مبطل» نام مي‌برند و مي‌فرمايد «َالنَّافِي مُبْطِلٌ»؛ ولي بقيه افراد، موجود بودن خدا را باطل ندانسته؛ بلكه براي خداوند، هستي و موجوديتي را مي‌پذيرند؛ و اين گروه شامل دو دسته‌اند؛ 2️⃣ يك دسته از اينان هستي و موجوديت را مخصوص به خداوند مي‌دانند؛ و ماسوا را در موجود بودن شبيه خدا نمي‌دانند؛ امام اين دسته را مؤمن معرفي مي‌كند و مي‌فرمايند «الْمُثْبِتُ مُؤْمِنٌ»؛ 3️⃣ يك دسته از اينان، هستي و موجوديت را مخصوص به خداوند نمي‌دانند؛ بلكه ماسوا را در موجود بودن شبيه خدا مي‌دانند؛ امام اين دسته دوم از اين گروه را مشرك، معرفي مي‌كند و مي‌فرمايند «الْمُشَبِّهُ مُشْرِك‏»؛ ✅ علت مشرك بودن دسته سوم: اما اين كه چرا كساني كه هستي را مخصوص به خدا ندانسته؛ بلكه ماسوا را در موجود بودن شبيه خدا مي‌دانند مشركند؛ بيانش اين است كه وقتي ما هستي را براي خداوند پذيرفتيم، بايد بپذيريم كه اين «هستي»، در خداوند، همان چيستي و حقيقت خداوند است؛ يعني نبايد بگوييم هستي و چيستي خداوند متغايرند؛ زيرا اگر خداوند نيز مثل ممكنات هستي و چيستي‌اش متغاير باشند؛ لازمه‌اش تركب خداوند از دو حيثيت هستي و چيستي است؛ روشن است هيچ مركب از أجزائي، امكان ندارد كه همان خداوند بي‌نياز باشد؛ زيرا هر مركبي، وابسته به اجزاء خود است؛ و شيئ وابسته به غير، ممكن نيست همان خداوندي باشد كه بي‌نياز مطلق است؛ بنابراين بناچار وقتي هستي را براي خداوند پذيرفتيم؛ بايد اين را نيز بپذيريم كه اين هستي، عين چيستي و عين حقيقت خداوند است. ⬅️ اينك با فرض مشترك بودن هستي بين حق و خلق؛ لازم مي‌آيد كه همان چيزي كه حقيقت خداوند است را براي ديگران نيز پذيرفته باشيم؛ يعني همه ماسوا را پذيرفته‌ايم كه داراي همان حقيقتي هستند كه حقيقت خدا را تشكيل مي‌دهد؛ روشن است اگر چيزي، واجد حقيقت خداوند باشد؛ و حقيقت خداوند واقعا بر آن چيز حمل شود؛ بايد او نيز خدا و داراي حقيقت خداوندي باشد؛ و اينجا است كه بايد بي‌نهايت موجود واجد حقيقت خداوندي را بپذيريم؛ و اين همان شركي است كه در كلام امام آمده است؛ 🔸پس آنهايي كه هستي را براي خداوند قائل‌اند؛ اما ماسواي ذات حق را هم مثل خدا، موجود مي‌دانند گرفتار شرك ذاتي خواهند بود؛ چنانكه صريحا در اين حديث شريف، وارد شده است. 🔷 از اين روايت شريف روشن مي‌گردد كه نسبت بين حق و خلق، نسبت بين شيء و شي‌‌ء نما است نه نسبت بين دو شيء حقيقي. [1] - ابن شعبه حرانى‏، تحف العقول عن آل الرسول‏ ص 370؛ مجلسي، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج 75 ص 253. (1) @oshaghierfan
با سلام خدمت سروران گرامي🌺 🔷 مطالب جناب استاد از كانال تلگرام ايشان به مرور در ايتا بارگذاري خواهد شد. مطالب جديد ايشان نيز همزمان در تلگرام و ايتا قرار خواهد گرفت. 🔸جهت استفاده از مطالب شيرين استاد، دوستان مشتاق مباحث فلسفي و عرفاني خود رابه كانال دعوت كنيد. @oshagierfan
📚 پایگاه اطلاع رسانی آثار استاد حسین عشاقی ✅ ارائه کتاب ها، مقالات، دروس و يادداشت هاي جناب حجت الاسلام والمسلمين استاد حسين عشاقي زيد عزه 🔸 متخصص در فلسفه و عرفان اسلامي 🔸 مدرس اسفار و فصوص الحكم @oshaghierfan
🌷موضوع : برهانهايي بر وحدت شخصي وجود (11) 🌷برهان بر اساس إمتناع نقيض واجب الوجود 🌷به‌حكم امتناع ارتفاع نقيضين «وجود» از دو حال بيرون نيست، يا او واجب الوجود بالذات است يا نقيض «واجب الوجود بالذات»، اما احتمال دوم باطل است؛ زيرا نقيض «واجب الوجود بالذات» (كه همان عدم «واجب الوجود بالذات» است) ممتنع الوجود بالذات است؛ زيرا هر چيزي وجودش براي او ضرورت ذاتي داشته باشد، عدمش محال و ممتنع بالذات است؛ و گرنه إمكان اجتماع نقيضين لازم مي‌آيد، كه مثل وقوع اجتماع نقيضين محال است؛ بنابراين (نقيضِ «واجب الوجود بالذات»، ممتنع الوجود بالذات است)؛ بر اين أساس اگر احتمال دوم درست باشد دو گزارة زير را خواهيم داشت گزارة (1) = («وجود»، نقيض «واجب الوجود بالذات» است) و گزارة (2) = (نقيض «واجب الوجود بالذات»، ممتنع الوجود بالذات است) كه أولي، بنا بر فرض، درست است، و دومي به‌حسب واقع، درست است، و اين دو گزاره يك قياس اقتراني شكل أول تشكيل مي‌دهند بدين صورت (1) = («وجود»، نقيض «واجب الوجود بالذات» است) و (2) = (نقيض «واجب الوجود بالذات»، ممتنع الوجود بالذات است) كه اين، طبق شكل أول نتيجه مي‌دهد كه (3) = («وجود»، ممتنع الوجود بالذات است)، ولي روشن است چنين گزاره‌اي محال و باطل است؛ زيرا معنايش اين است ثبوت وجود براي «وجود» ناممكن است؛ و اين يعني سلب شئ از خودش كه چنين لازمه‌اي آشكارا محال و باطل است؛ بنابراين احتمال دوم باطل است، و ضرورتا درست است كه («وجود»، واجب الوجود بالذات است) و چون «واجب الوجود بالذات» هيچ تكثري ندارد (نه تكثر تبايني و نه تكثر تشكيكي)؛ پس «وجود»، كه طبق استدلال فوق، همان «واجب الوجود بالذات» بود هيچ تكثري ندارد، نه تكثر تبايني و نه تكثر تشكيكي. http://eitaa.com//oshaghierfan @oshaghierfan
🖌يادداشتهاي قرآني و روايي (2): 🔵 موضوع : تعريف چيستي خدا به شيء حقيقي و اثبات مجازيت موجوديت ماسوا 🔹 «عَنْ هِشَامِ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّهُ قَالَ لِلزِّنْدِيقِ حِينَ سَأَلَهُ مَا هُوَ قَالَ هُوَ شَيْ‏ءٌ بِخِلَافِ الْأَشْيَاءِ ارْجِعْ بِقَوْلِي شَيْ‏ءٌ إِلَى إِثْبَاتِ مَعْنًى وَ أَنَّهُ شَيْ‏ءٌ بِحَقِيقَةِ الشَّيْئِيَّةِ غَيْرَ أَنَّهُ لَا جِسْمٌ وَ لَا صُورَة»[1]. 📜بيان اين حديث اين است كه پرسش سائل از امام پرسش از چيستي و ماهيت خداوند است؛ او مي‌پرسد «مَا هُو» خداوند چيست؟ بنابراين پاسخ امام، بيان چيستي خداوند است؛ و حقيقت و ذات خداوند را تعريف مي‌كند؛ و حاصل اين تعريف اين است كه «أَنَّهُ شَيْ‏ءٌ بِحَقِيقَةِ الشَّيْئِيَّةِ» او شيئي است كه به حقيقت شيئيت، شيء است 👈🏼 دو نكته از حديث استفاده مي‌شود ✅ تعريف چيستي خدا به شيء حقيقي ✅ اثبات مجازي بودن موجودات ماسوي الله 🔷 بيان اول: 🔸 روشن است تعريف هر حقيقتي بايد مانع اغيار باشد؛ بنابراين طبق اين تعريف بايد گفت كه هيچ موضوعي جز خدا شيء حقيقي نيست؛ و گرنه لازم مي‌آيد كه اغيار در تعريف خداوند داخل باشند كه چنين چيزي پذيرفته نيست. 🔷 بيان دوم: 🔸 اگر ساير موضوعات نيز مثل خداوند شيء حقيقي باشند در اين صورت شيئيت حقيقي بين ذات حق و ساير حقائق امكاني مشترك مي‌گردد و لازم است خداوند با قيدي اضافه بر اصل شيئيت از ساير اشياء حقيقي ممتاز گردد؛ در اين صورت حقيقت خداوند مركب مي‌گردد از يك مابه‌الاشتراك كه بين خدا و ديگران مشترك است، و يك مابه‌الامتيازي كه خدا را ساير اشياء حقيقي متمايز مي‌سازد؛ و لازمة‌ اين تركب، وابستگي ذات حق به اجزاء است؛ كه لازمه‌ آن ممكن بودن ذات حق است كه آشكارا محال و باطل است؛ بنابراين حقيقت و ماهيت خداوند هيچ قيد اضافه بر «شيء حقيقي» ندارد؛ 🔷 بيان سوم: اگر ما ساير موضوعات را شيء حقيقي بدانيم لازم مي‌آيد كه همه آنها مصداقي از تعريف خداوند باشند؛ كه اين خود به شرك ذاتي و چند خدائي بلكه به بي‌نهايت خدائي منجر مي‌گردد؛ زيرا وقتي تعريف ذات خداوندي بر چيزي صادق بود بايد آن مصداق را كه مطابَق تعريف خداوند قرار گرفته است، مصداق واقعي خدا دانست؛ و روشن است در اين صورت همه آن موضوعاتي كه ما آنها را شيء حقيقي مي‌دانيم بايد خدا باشند؛ و اين همان التزام به چند خدائي است بلكه اين، به ساير شرك‌ها نيز منجر مي‌گردد؛ زيرا خداوند با همين تعريف خدا بودنش، لايق معبوديت است و طبق فرض ما همان تعريف را براي ديگران نيز پذيرفته‌ايم و لازمه‌اش آن است كه همانگونه كه خدا معبود حقيقي است ساير اشيائي كه همين تعريف را براي آنها پذيرفته‌ايم لايق معبوديت باشند؛ و نيز در مورد ساير اختصاصيات حق كه ثبوت آنها براي اغيار به نوعي از شرك منجر مي‌گردد مثل توحيد در ربوبيت، توحيد در خالقيت، توحيد در ملك و فرمانروائي و غير آنها همين اشكال جاري است «سُبْحانَهُ وَ تَعالى‏ عَمَّا يَصِفُون». 🔷 بيان چهارم: لازمه شيء واقعي بودن ساير اشياء، انكار موجوديت خداوند است؛ 🔸 زيرا گزاره «خدا، مخلوق نيست» را هر دو طايقه قبول دارند، عارف قبول دارد؛ چون او مي‌گويد مخلوق وجود مجازي دارد و خدا وجود حقيقي؛ پس اين، غير آن است؛ فلاسفه و متكلمان نيز آن را قبول دارند اما آنها تغاير حق و خلق را، تغاير دو موجود حقيقي متغاير مي‌دانند؛ 🔸 لازمه تغاير دو موجود، سلب هر موجودي، از موجوديت ديگري است؛ پس آنها در جمله «خدا، مخلوق نيست»، مخلوق را كه يك موجود حقيقي است (نه يك معدوم حقيقي و موجود مجازي) را از خدا سلب مي‌كنند؛ و مي‌گوييد «خدا، مخلوق نيست»؛ 🔸ولي «مخلوق» و «لامخلوق» نقيضين‌اند؛ و طبق اصل امتناع ارتفاع نقيضين، وقتي يكي از نقيضين از موضوعي سلب شد نقيض ديگر بر همان موضوع حمل مي‌گردد؛ پس آنها بايد بپذيرند كه «خدا، لامخلوق است»؛ زيرا اگر خدا نه «مخلوق» باشد و نه «لامخلوق» ارتفاع نقيضين از موضوع واحد، لازم مي‌آيد؛ پس آنها بايد بپذيرند كه «خدا، لامخلوق است»؛ 🔸از طرفي چون آنها «مخلوق» را موجود حقيقي مي‌دانند، پس نقيضش يعني «لامخلوق» مي‌شود يك معدوم حقيقي؛ 🔸 بنابراين طبق ديدگاه مكاتب كثرت وجودي خدا مصداق يك معدوم حقيقي است؛ چون مصداقِ معدوم حقيقي، معدوم حقيقي است؛ و اين يعني انكار خدا؛ اين يعني خدائي، موجود نيست؛ بلكه چون مخلوقات بي‌شمارند؛ طبق همين استدلال، آنها خدا را بايد بي‌نهايت بار مصداق معدوم حقيقي قرار ‌دهند؛ پس حقيقي بودن شيئيت خلق، منجر به انكار خدا است «سُبْحانَهُ وَ تَعالى‏ عَمَّا يَقُولُونَ عُلُوًّا كَبيرا». 🔍 بنابراين از اين حديث شريف هم تعريف چيستي خداوند به «شيء حقيقي» فهميده مي‌شود و هم مجازي بودن موجودات امكاني. [1] - صدوق، التوحيد، ص 104؛ كليني، الكافي، ج 1، ص 83. (2) http://eitaa.com//oshaghierfan @oshaghierfan
[8]p14 - s 21.mp3
30.36M
📕 #مقدمه_قيصری_بر_شرح_فصوص_الحكم #استاد_عشاقی 📌 جلسه هشتم 📖 شرح فصوص الحكم، چاپ بوستان كتاب (1382)، ص26 س 5 http://eitaa.com//oshaghierfan @oshaghierfan
🖌 يادداشت‌هاي قرآني و روايي (3) 🔵 موضوع : ذاتي بودن علم خداوند در قرآن آمده است كه «وَ فَوْقَ كُلِّ ذي عِلْمٍ عَليم» بالاتر از هر دارنده علم، دانائي هست. 🔷 در اينجا پرسشي به ذهن مي‌رسد و آن اينكه آيا اين قانون در مورد خود خداوند نيز صادق است يا نه؟ اگر صادق است خوب عالم‌تر از خدا چه كسي است؟ و اگر اين قانون در مور خداوند صادق نيست؛ پس اين قانون مورد نقض دارد؛ در اين صورت چگونه به قانوني منقوض و باطل، در قرآن حكم شده است؟ با اين كه طبق آيه (43 فصلت) هيچ گزاره باطلي در قرآن نيست «لا يَأْتيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزيلٌ مِنْ حَكيمٍ حَميد». 🔸 پاسخ اين است كه اين قانون در مورد خداوند صادق نيست؛ زیرا هیچ کسی عالمتر از خدا نیست، و در عين حال قانون هم نقض نشده و باطل نيست؛ زيرا موضوع اين قانون كلمه «ذي علم» است نه «عالِم». 🔸به عبارت ديگر: در اين آيه گفته نشده كه «هر عالمي بالاتر از او عالمي هست»؛ بلكه گفته شده هر «ذي علمي» يعني «هر دارنده علمي، بالاتر از او عالمي هست»؛ 🔸 بين دو تعبير «دارنده علم» و «عالِم» تفاوت وجود دارد. در تعبير «دارنده علم»، دارنده و علم دو چيز متغايرند، دارنده نفس يك شخص است مثلا و علم وصف مغايري است كه به عنوان يك دارائي براي آن نفس تحقق مي‌يابد؛ اما در تعبير عالم يا عليم لزوما بين شخص آگاه و آگاهي دوگانگي نيست؛ مثلا گفته مي‌شود كه نفس به خودش به علم حضوري عالم است؛ در اينجا عالم و علم دو واقعيت متغاير نيستند بلكه علم نفس به خودش، عين ذات نفس است، نه علمي زائد بر خودش؛ در مورد خداوند هم مسئله به همين صورت است او عالم است به علمي كه عين ذات او است، و هيچ تفاوتي بين عالم و علم نيست؛ 🔸به بيان اصطلاحات : علم خداوند ذاتي ذات حق است و يك وصف عرضي و بيروني براي او نيست؛ بنابراين هر ذي علمي بالاتر از او عالمي است حد اقل بالاتر از هر ذي علمي خداوند عالم و دانا قرار دارد كه علمش از هر دارنده علمي بيشتر است؛ ولي اين چنين نيست كه «هر عالمي بالاتر از او عالمي باشد»؛ مثل خداوند كه عالم است و بالاتر از چنين عالمي هيچ دانائي نيست. (3) @oshaghierfan
روزهاي چهار شنبه و شنبه درسهاي خارج فلسفه، اسفار و نصوص بدليل مسافرت تعطيل است عشاقي
009 P 28 - S 2.mp3
27.72M
📕 #مقدمه_قيصری_بر_شرح_فصوص_الحكم #استاد_عشاقی 📌 جلسه نهم 📖 شرح فصوص الحكم، چاپ بوستان كتاب (1382)، ص28 س 2 http://eitaa.com//oshaghierfan @oshaghierfan
🖌 رابطه ذات و صفات (23) 🔵 موضوع : عدم دلالت نفي كثرت بر وحدت ذاتي حق 🔹در بحث پيشين در (22) اثبات شد كه وحدت در صورتي كه بر معناي متعيني دلالت كند، ممكن نيست كه از احكام ذات حق باشد؛ 🔸 اشكال: در اينجا ممكن است اشكالي به نظر برسد بدين صورت كه گفته شود كه براي وحدت ذاتي حق ادله‌اي اقامه شده است، كه قطعا مواردي از آنها را مي‌توان به عنوان برهان تامِ چنين ادعائي پذيرفت؛ بنابراين چاره‌‌اي نيست كه وحدت ذاتي حق را به‌عنوان حكمي از احكام ذات حق بپذيريم؛ پس ادعاي حكم نبودن وحدت براي ذات حق مردود است. 🔸پاسخ 👈🏼 اولا ادله معروفه اقامه شده همه كثرت ذات حق را ابطال مي‌كنند؛ و ما آن ادله را تا جايي كه كثرت را از ذات حق نفي مي‌كنند مي‌پذيريم؛ ولي مسئله اين است كه نفي كثرت از ذات حق، ملازم با ثبوت وحدت براي ذات حق نيست؛ زيرا وحدت و كثرت نقيضين نيستند تا نفي يكي ملازم با اثبات ديگري باشد؛ بلكه وحدت و كثرت هر دو، نحوه‌اي از تعينات حق محسوب مي‌شوند كه هيچكدام در مرتبة ذات حق راه ندارند؛ و ذات حق، مصداق بالذات و مطابَق حقيقي هيچكدام نيست. 👈🏼 ثانيا ما داشتن برهاني كه وحدت ذاتي حق (نه وحدت تعيني) را اثبات كند نيز مي‌پذيريم؛ ولي چنين وحدتي هيچ مغايرتي و از جمله مغايرت مفهومي با ذات حق ندارد؛ و در اين صورت گرچه حمل چنين وحدتي بر ذات حق درست است؛ اما با اين حال چنين وحدتي حكم ذات حق نيست؛ زيرا هيچ چيز حكم خودش نيست. (23) http://eitaa.com//oshaghierfan @oshaghierfan