✹﷽✹
═══════ ೋღ🕊
ღೋ═══════════
#سـرزمیـنزیبـایمـن♡
#نوشتهشهیدمدافعحرمطاهاایمانی
#قسمتهفدهم
تحقیقاتم رو در مورد #اسلام ادامه دادم …
شیعه، سنی، وهابی …
هر کدوم چندین فرقه و تفکر …
هر کدوم ادعای حقانیت داشت …
بعضی ها عقاید مشترک زیادی داشتن
اما همدیگه رو کافر می دونستن …
بعضی از عقاید هم زمین تا آسمان با هم فاصله داشت …
به شدت گیج شده بودم …
نمی تونستم بفهمم چی درسته و باید کدوم رو بپذیرم …
کم کم شک و تردید هم داشت به ذهنم اضافه می شد …
اگر اسلام حقانیت داره پس چرا اینقدر فرقه فرقه است؟ …
از طرفی هجمه تفکرات منفی نسبت به #اسلام هم در فضای مجازی روز به روز بیشتر می شد … .
خسته شدم … چراغ رو خاموش کردم و روی تخت ولو شدم …
– شاید اصلا چیزی به اسم خدا وجود نداره …
شاید دارم الکی دنبال یه توهم و فکر واهی حرکت می کنم …
مگه میشه برای پرستش یه خدا، این همه تفکر و عقیده وجود داشته باشه؟ …
شاید تمام اینها ریشه در داستان های اساطیری گذشته داره …
خدایا! اصلا وجود داری؟ … .
بدون اینکه حواسم باشه … کاملا ناخودآگاه … ساعت ها توی تخت داشتم با خدایی حرف می زدم که … فکر می کردم اصلا وجود نداره …
اما حقیقت این بود … بعد از خوندن قرآن … باور وجود خدا در من شکل گرفته بود …
همه چیز رو رها کردم و برگشتم سر زندگی خودم …
به خودم گفتم … کوین بهتره تمام انرژیت رو بگذاری روی زنده موندن …
داری وقتت رو سر هیچی تلف می کنی …
اونهایی که دنبال دین و خدا راه میوفتن … آدم های ضعیفی هستن که لازم دارن به چیزی اعتقاد داشته باشن … تا توی وقت سختی، بدبختی هاشون رو گردن یکی دیگه بندازن … و به جای تلاش، منتظر بشن؛ یکی از راه برسه و مشکلات شون رو حل کنه …
فراموشش کن …
و فراموش کردم … همه چیز رو …
و برگشتم سر زندگی عادیم …
نبرد با دنیای سفید برای بقا …
از یه طرف به مبارزه ام برای دفاع از انسان های مظلوم ادامه می دادم …
از طرف دیگه، سعی می کردم بچه های بومی رو تشویق کنم … گاهی ساعت ها و روزها از زمانم رو وقف می کردم … بین بچه ها می رفتم و سعی می کردم انگیزه ای برای نجات از بردگی و بدبختی در بین اونها ایجاد کنم …
اونها باید ترس رو کنار می گذاشتن و برای رسیدن به حق شون مبارزه می کردن …
#مبارزه تنها راه، برای ساختن آینده و نجات از بدبختی بود.
کم کم تعداد افراد متقاضی برای #درس خوندن زیاد می شد …
من با تمام وجود برای کمک به اونها تلاش می کردم …
پول و قدرتی برای حمایت از اونها نداشتم … اما #انگیزه ی من، برای #تغییر دنیای سیاه بردگی عصر بیست و یک ، خاموش شدنی نبود …
مبارزه ای تا آخرین نفس …
کار سختی بود؛ اما تعداد ما داشت زیاد می شد …
حالا کم کم داشتیم وارد آمارها می شدیم … از هر ۱۰۰۰ بومی استرالیایی، ۴۰ نفر برای درس خوندن یا ادامه تحصیل اقدام می کرد …
شاید از نظر دنیای سفید، این تعداد خنده دار بود؛ اما برای ما، مفهوم #امید_به_آینده رو داشت …
نعمتی رو که من با تمام وجودم حس می کردم، سفیدها حتی قادر به دیدن و درک کردنش نبودن …
سال ۲۰۰۸ … یکی از مهمترین سال های زندگی من بود …
زمانی که برای اولین بار، یک نفر از ظلمی که در حق بومی ها روا شده بود … عذرخواهی کرد …
زمانی که #نخست_وزیر رسما در برابر جامعه ایستاد و از ما #پوزش خواست …
همون سال، #اوباما … اولین رئیس جمهور #سیاه_پوست امریکا… در یک جامعه سرمایه داری به قدرت رسید …
اون شب، من از شدت خوشحالی گریه می کردم …
با خودم گفتم … امروز، صدای #آزادی در امریکا بلند شده … فردا این صدا در سرزمین ماست، کوین …
نوری در قلب من تابیده بود …
نور #امید و آینده ی روشن …
سرزمین زیبای متمدن من … داشت گام هایی در مسیر انسانیت برمی داشت …
به زودی، دنیا به چشم دیگه ای به ما نگاه می کرد …
اما این توهمی بیش نبود … هرگز چیزی تغییر نکرد … سخنرانی نخست وزیر صرفا یک حرکت سیاسی برای آرام کردن حرکت بومی ها بود …
آی دنیا … ما انسانهای متمدن و آزادی خواهی هستیم … این تنها #جلوه سخنان نخست وزیر بود …
من گاهی به حرکت جهان فکر می کردم …
گاهی به شدت مایوس می شدم …
آیا حقیقتا راهی برای تغییر و اصلاح #دنیا وجود داشت؟ …
ناامیدی چاره ی کار نبود …
من باید راهی برای نسل های آینده پیدا می کردم …
برای همین ، شروع به تحقیق کردم …
دقیق تمام اخبار جهان رو رصد می کردم …
توی شبکه های اجتماعی و اینترنت دنبال یافتن جوابی بودم… فراتر از مرزهای استرالیا
#ادامهدارد....
═══════ ೋღ
🕊ღೋ══════
#امامحسنیام
#عشاقالحسنمحبالحسنع
https://eitaa.com/oshagholhasan_313