هدایت شده از 🕊💜ࢪٻحـــاݩھاݪݩݕــۍ💜🕊
با سلام و ارادت
پخش شارژهای عیدی😍😃
#همراه_اول💚 #ایرانسل❤️
در روز عید غدیر خم در
کانال ریحانة النبی (س)🤩
کسانی که آنلاین باشند عیدی دریافت خواهند کرد😊
نگین نگفتیم😉👌👌👆👆👆
🦋 @oshahid 🦋
کانال را به دوستانتون معرفی کنید☺️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سلام_مولا_جانم💚✨🌹😊
✨باغ ما پر گل و زیباست ولی غم دارد
✨همه گویند که این باغ گلی کم دارد
✨بوستانی که در آن نرگس زهرایی نیست
✨چو خزانی است که گویی غم عالم دارد
✨آفتابی، نفس صبح دل آرایی تو
✨مَه من ، شاخ گل نرگس رعنایی تو
✨چشمهای من اگر رخصت دیدار نیافت
✨رو به هر سوی نماید دلم ، آنجایی تو
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج💚
#جمعه💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بچه شیعه باید سواد رسانه ای داشته باشه و هر چیزی را باور نکنه👌
زود قضاوت نکنیم😊👆👆👆👆
حتما ببینید😹
#همســــــــــــــــــــرداری 💚✨🌹
•⊰❤⊱•
✳️ هنگامی که با همسرتان به مشکلی میرسید بهترین کار چیست؟
⛔️ خانواده هارا در جریان قرار ندهید.
⛔️ به هیچ عنوان قهر نکنید.
⛔️ منزل تان را ترک نکنید.
⛔️ از همه مهمتر تخت خوابتان را ترک نکنید.
این راهها 👆 باعث هرچه #طولانی تر و #حادتر شدن #مشکل می شوند.
⚜ در این عصر انتظار بیشتری وجود دارد که با #منطق و #برخورد_صحیح مشکلات بین فردی را حل نمایند.
#عصــــــــــــــــــــرانہ💚🌹☕️
عصرتون قشنگ🌸
آرامش در💗
ثانیہ ثانیہ زندگی را
براتون آرزو میڪنم🌸
شاد باشید
وشادى رابه💗
عزیزانتون هدیہ ڪنید🌸
عصـرتون دلچسپ 🌸☺️✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#یاعلی مدد✌️💪💚
عملیات دستگیری قاتلان شهدای ناجا..👌
قاتلان شهدای کهنوج کرمان در بندرعباس دستگیر شدند.
❣ #سلام_امام_زمانم❣💚
🌸دلبــ♥️ـری دارم
🍃که هردم مست #نامش می شوم
🌸سرخوش از
🍃صَهبای جانبخش #کلامش میشوم
🌸آنچنان درعمقـ💗 جانم
🍃ریشه کرده #عشق او
🌸هرکه یک #مهدی بگوید
🍃من #غلامش می شوم
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌺
امـــــامـ زمـــانـــے شــــو💚😍👌
بوی عطر یار دارد جمعه ها😍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🦋🌸ذکر تعجیل فرج، رمز نجات بشر است!
ما برآنیم که این ذکر، جهانی بشود🌸🦋
#جمعه_های_دلتنگی💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#جمعه💔
غروب جمعه،دلم
بی بهانه می گیرد
ودیدگانم در افق
خون گرفته خورشید
قفل می شود
چه سخت است انتظار
وچه شیرین است
این همه سختی
شبهای جمعه کمیل
وصبح جمعه ندبه هاخواندم
امانیامدی..آقا نیامدی
🌷 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج💚
39.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#به_وقت8⃣💚✨🌹
یا امام رضا ع💚
باز هم میل زیارٺ ڪرده ایم از راه دور
نیٺ از ما قصد از ما رفت و آمد با شما
ما ڪبوترهای بی بالیم اما آمدیم
لذت پرواز در اطراف گنبد با شما
#الّلهُـمَّ_عَجِّـلْ_لِوَلِیِّکَــ_الْفَـرَج
🍃🌸﷽🌸🍃
#دم_اذانی😍🌹
💝پیروان ما را در سه
چیز امتحان کنیدوببینید :
۱- آیادر نماز اول وقت
مواظبت میکند.
۲- در حفظ اسرار
پایبند است.
۳- درحفظ و تقسیم
اموال برادران ایمانی
خود، مقیَّدمیباشد......
[ ازحضرت امام صادق
علیه السلام ]
📚 الخصال ص۱۰۳
✅نماز_اول_وقت💚
🌹التماس_دعای_فرج🤲
#ألّلهُمَّصَلِّعَلىمُحَمَّدٍو
آلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجَهُم
#نماز_اول_وقتش_میچسبه😍👌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#الله_اکبر🦋
الله_اکبر🦋
#ﷴﷺ🌸
#علیاً_ولی_ﷲﷺ🌸
#مھدی💚 #آمد😍
خدایۍاینمژدھ🎉روبدن،
واڪنشتچیہ؟
+ ذوقمرگمنمیشم
قطعامیمیرم😭♥
╭─•─•⇝❁♡•♥•♡❁⇜•─•─╮
#مهدی #آمد💚💚💚😍😍😍
╰ ─•─•⇝❁♡•♥️•♡❁⇜•─•─╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مولاجان
اومدم با آه و گریه 😭
روم سیاهه یابن الحسن
#حاج_مهدی_رسولی
شبتون پرنور✨
التماس دعای فرج✨
اَللّٰهُمَ عَجْل لوَلِیِّکَ اَلفَرَج به حق حضرت زینب علیها السلام
•┈••✾ 🍃🌹🍃✾••┈•
#شبتون مهدوی😊💚😍👌
#رمانبیصدا
#قسمتپنجم
از در رفتم بیرون که داشتم میخوردم به رئوف!!!!😶😶
هم خودش هم من چند ثانیه ای تو شوک بودیم!!!😵
سریع خودمو جمع کردم تا بیشتر پیشش ضایع نشم!!!😓😓
رفتم کنار و آروم گفتم:ببخشید!!!😢😓
با لبخند🙂 گفت:اشکال نداره!!!😙پیش میاد!!!!😌شما هم ببخشید!!!!😓
نمی دونم چرا،اما اون حرفش از صد تا فحش،بدتر بود!!!!😤
یعنی پیش خودش فکر میکنه من دست و پا چلفتی ام؟؟؟؟😒😒😒
تو دلم اداش رو در آوردم:"پیش میاد!!!!"😠😠😠
.
.
.
خب رسیدیم چَماستان!!!!🙃🙃
یه خرده تو روستا گشت زدم تا بقیه ی اعضای گروه هم بیان!!!!👥👥
باورم نمیشه!!!😲😲
یعنی واقعا چنین جاهایی وجود داره؟؟؟؟😱😱😱
شاید بپرسین:مگه اونجا چی داره؟؟؟؟🤨🤨
توی یه جمله بخوام بگم:"هیچی نداره!!"😨😨
نه آب درست و حسابی داشت💧،برقشون هم خیلی کم بود⚡،اصلا حموم نداشن🛁،بچه هاشون اونقدر کثیف بودن،دیگه داشتن سیاه می شدن🧒🏿👧🏿!!!!!داشت گریه ام می گرفت!!!😢😢
دیگه باید کارم رو شروع کنم!!!!🛠
با این که اول دلم نمی خواست بیام،اما بعد گفتم:حالا که رئوف کار میکنه(رئوف چون پزشک👨🏻⚕ بود،به بابا جون 🧔🏻کمک می کرد!!!)،منم باید کار بکنم!!!🛠
از یه طرف هم وقتی بچه هاشون🧒🏿👧🏿 رو دیدم،تو تصمیمم مصمم شدم!!!!🤗
من مسولیت هدایت بچه های روستا🧒🏿👧🏿 رو به عهده گرفتم!!!👊🏻
قرار بود با بچه ها 🧒🏿👧🏿کاردستی 🧸درست کنیم و نقاشی🖼 کنیم!!
سخت تر از چیزی بود که فکر می کردم!!!!😩😩
چون با زبون محلی حرف می زنن،حرف هاشون رو نمی فهمم!!!😞
تازه؛چون جزء روستاهای محروم بودن،خیلی از چیز ها رو تا حالا ندیده بودن؛مثل قیچی✂،چسب💈و.....
واسشون بادکنک🎈برده بودیم!!!
وقتی بهشون دادیم،خیلی ذوق کردن!!!😆😆
.
.
دیگه شب شده بود!!!!🌃
رفتم پیش بابا جون🧔🏻تا ببینم کارش چطور پیش میره!!!!😎😎
حواسم نبود که رئوف هم پیش بابائه!!!!🙃
اگه یادم بود هیچ وقت نمی رفتم،چون......
#ادامه_دارد
◦•●◉✿کپی به شرط گذاشتن نام نویسنده ✿◉●•◦
#ف_چ
#رمانبیصدا
#قسمتششم
اگه یادم بود هیچ وقت نمی رفتم، چون ....
ادامه👇🏻👇🏻👇🏻
وارد محوطه شدم!!! سر و صدا خیلی زیاد بود،بوی دارو های شیمیایی میومد!!!!👨🏻🔬🧪🌡💉
داشتم می رفتم طرف بابا و رئوف که طاهر جلوم سبز شد!!!!🧑🏻
طاهر با تندی گفت:کجا می رفتی؟؟؟🤨
من با بیخیالی گفتم:واسه تو که مهم نیست!!!😌😌
طاهر تقریبا داد زد:کی گفته؟؟؟من هر چقدر ساکت باشم،اما رو خواهرام غیرت دارم و باید بدونم خواهرم تو جایی که پُره مرده چی کار می کنه!!😠😠
یکم ترسیدم!!!😨
تا حالا سابقه نداشته طاهر صداشو بلند کنه!!!🗣❌
نیم نگاهی به رئوف که با تعجب😳 ما دو تا رو نگاه می کرد،انداختم!!!!👀
طاهر ردِ نگاهم رو گرفت و به رئوف رسید!!!!🧑🏻
رئوف سریع سرشو پایین انداخت و مشغول ویزیت مریض ها 🤧😷🤒🤕شد!!!
طاهر دستم ✋🏻رو محکم کشید و به سمت بیرون برد!!😠
نالیدم:طاهرر😢😢
طاهر تند گفت:شما ساکت!!🤫😡
دیگه داشت اشکم در میومد!!!😢😢
منو بُرد پشت ساختمون🏢،کنار تنها شیر آب🚰 روستا!!!!!
گفت:حالا بگو میخواستی بری پیش اون پسره🧑🏻 چی کار؟؟؟؟🤨
سعی کردم ترسم😨 رو پنهان کنم و خودم رو بیخیال🙄 نشون بدم:کدوم پسره؟؟🧑🏻
طاهر غرید:رئوف!!!!😡
منم گفتم:آهان!!!آقا رئوف رو میگی🧐؟؟؟؟خب راستش من داشتم می رفتم پیش بابا...🤓🤓
حرفم رو برید و گفت:منو احمق فرض کردی؟؟🤓🤓فکر کردی اون روز ندیدم چطوری نگاهش👀 می کردی!!!
واای!!!😨بدبخت شدم!!😰پس طاهر اون روز منو دیده!!😱
یعنی پیش خودش چی فکر کرده!!!!😫😫
تا اومد یه چیز دیگه بگه،رئوف اومد و گفت:.....
#ادامه_دارد
◦•●◉✿کپی به شرط گذاشتن نام نویسنده ✿◉●•◦
#ف_چ
#رمانبیصدا
#قسمتهفتم
تا اومد یه چیز دیگه بگه، رئوف اومد و گفت:سلام🌹
طاهر که فکر میکرد مقصر یه طرف این قضیه رئوفه با عصبانیت گفت:فرمایش!!🤬
رئوف با صدایِ گیراش گفت:فکر کنم جواب سلام واجبه ها!!!😙😙
من به جای طاهر آروم گفتم:سلام!!!☺☺
اما بعد تو دلم اَشهدم رو خوندم!!!😨
طاهر برگشت طرف من و گفت:شما خف.......😡
رئوف گفت:آقا طاهر!!موقع اذانه!!!حیف نیست تو این زمان خوب دهنتو نجس کنی؟؟!🤨🤨جواب سلامه ما رو هم که ندادی!!!😌😌انگار فقط خواهرتون حرف منو شنیدن!!!😏😏
تا گفت خواهرتون،حس کردم،سرخ شدم!!😊
تو دلم گفتم:جمع کن خودتو طهورا!!!الان طاهر یه چیزی میگه دوباره!!!زشته جلوی رئوف!!😔😔
طاهر با کمی شرمندگی گفت:سلام!!😞
بعد انگار چیزی یادش اومده باشه،رو به رئوف گفت:راستی نگفتید چی کار دارید؟؟🤨🤨
رئوف گفت:اولاً اومدم تذکر بدم،صداتون خیلی بلنده!!!🗣کل روستا فهمیدن دارید خواهرتون رو دعوا میکنید!!!!😤بعدم،شما کنار تنها شیر🚰 روستا وایسادید!!
اگه اشکالی نداره،میخوام وضو بگیرم!!!😊
طاهر شرمنده کنار رفت!!!😓😓
منم اتو ماتیک وار دنبالش رفتم!!!🤖🤖
حالا بر عکس شده بود:چرا مثل کَنه چسبیدی به من؟؟؟🤨🤨
با این حرف طاهر عصبانی شدم و به سرعت ازش دور شدم!!!!🏃🏻♀
دلم میخواست گریه کنم!!!😢😢
نیاز به آرامش داشتم!!!🙃🙃
که صدای اذان رئوف،من رو به خواسته ام رسوند!!!!☺☺
#ادامه_دارد
◦•●◉✿کپی به شرط گذاشتن نام نویسنده ✿◉●•◦
#ف_چ