#یاطفل_الرضیع😭🥀
#ارباب را در دل غـــمی ناگفتــه مانده
سوزی ز داغ #محسن نَـشکفــته مانده
امـروز بگو هر قصه ای داری #ربــابـــه
تا ماه بی #اصغر شدن یک هفته مانـده
#۷روزمـــانده_تـامـــحـــرم_حسینی🥀🖤
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرج 💚
دقت کردین تاریخ امروز چقدر زیباست😍 ۱۴۰۰/۰۵/۱۲
الهی به حق دوازده امام 💚
و پنج تن آل عبا ....💚 و چهارده معصوم ، 💚
خداوند حاجات همه رو براورده کند ورهبرمون را حفظ کنه و به رییس جمهورمون کمک کنه تا برای رضایش قدم بردارد😊👌
الهی آمین🤲☺️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♡أَلسَّلامُعَلَیکَیاعَلۍاِبنِموسَۍ
أَلࢪّضآ♡
#به_وقت_8⃣💚😍✨🌹
•°~🕌💛
منغافلم؛از حالمنآقاکهغافل نیست
شکرخداهمسایهیشاهخراسانم😍☺️
..↺🧡🍂
•
.💐🌙🌟
هَـرڪہآمدبِہتَماشاۍتـوبۍدِلبَرگَشـت
دِلربـآیۍ،هنَـراینشھدآمۍباشَد.!♥
#به_وقت_حاجقاسمـ🌸💚✨🥀🕊
امروز جاتون خیلی خالی بود حاجی😔
💚💚
#یابقیهالله ✨
#سه_شنبه_های_جمکرانی💚 🌹✨
ظهور کن نگار من بیا که از سر شعف
فدای قامتت کنم دو چشم اشک بار را
تمام لحظه های من فدای یک نگاه تو
بیا و پاک کن زدل حدیث انتظار را
┄┄┅┅┅❅◇❅┅┅┅┄┄
الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 💚✨
#ســلام_مــولاجــانم ❤️
🌸 با توام ای دشت بی پایان سوار ما چه شد
🌾 یکه تاز جاده های انتظار ما چه شد؟
🌸 آشنای” لا فتی الا علی” اینجا کجاست؟
🌾 صاحب” لا سیف الا ذوالفقار “ما چه شد؟
💚الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج💚
#شبتون_مهـدوے ☀️😊
#التماس_دعای_فـرج 🤲
#رمانبیصدا
#قسمتپنجاهم
اما بعدش محمد اومد و دیگه نشد بخورم☹☹
طهورا خانم!!!🙂🙂
میخواین سومین لیوان شیر🥛 رو هم بخورید😒😒
پس منو دیده بود🤦🏻♀🤦🏻♀
سرم رو انداختم پایین: نه دیگه😊😊
ممنون🙏🏻🙏🏻
بالاخره از موکب شیر🥛 و نون🥖 دل کندم😔😔
.
.
وارد کربلا شدیم😍😍
فردا اربعینه و ما دقیقا یک روز قبل از اربعین رسیدیم کربلا🤩🤩
محمد گفت: بریم یه موکب اطراف حرم پیدا کنیم، چند ساعت استراحت کنیم، بعد بریم حرم🕌🕌
چه عجب😒😒
این آقا محمدم خسته شد😏😏
البته😐😐
من خودم ازش خسته تر بودم!!!🤤🤤🤤
حالا مگه موکب پیدا میشه☹☹
اینقدر گشتیم، تا یکی پیدا کردیم😚😚
اما فاصلش تا حرم یکم زیاد بود🙁🙁
رفتم تو موکب🚶🏻♀🚶🏻♀🚶🏻♀
یه گوشه ی موکب، کولر گذاشته بودن😆😆😆
چادر و روسریم رو در آوردم😜😜😜
موهام رو باز کردم و دور از جونم مثل جنازه افتادم رو پتو🤪🤪
یه پتوی دیگه هم تا کله کشیدم رو کلم😴😴😴....
#ادامه_دارد
◦•●◉✿کپی به شرط گذاشتن نام نویسنده ✿◉●•◦
#ف_چ
#رمانبیصدا
#قسمتپنجاهویکم
یه پتوی دیگم کشیدم رو کلم😴😴😴
وسط خواب شیرینم بودم که یک مردم آزار بیدارم کرد😠😠
در حالی که چشام رو بزور باز نگه داشته بودم گفتم: بفرمایید🙁🙁
با لبخند بهم گفت: نامزدت کارت داره عزیزم🙂🙂
من چرا این همه نامزد دارم، اما خودم خبر ندارم؟؟🤨🤨🤨
استغفرالله😞😞
چادرم رو انداختم سرم و رفتم ببینم نامزدم کیه!!!😏😏😏
خبـ...
نامزدم کو؟؟؟🧐🧐
فقط محمد اینجا وایستاده که😐😐
نکنهـ...😬😬
ای به خشک این شانس🤦🏻♀🤦🏻♀
بفرمایید آقا محمد!!😕😕😕
سر به زیر اومد جلو: میخوام برم حرم🕌🕌
شما هم میاید؟؟؟🤔🤔
ناراحت گفتم: معلومه😒😒
نکنه میخواستید منو جا بذارید؟؟😠😠
هول گفت: نه نه❌❌
فقط بدویید که دیر نشه🏃🏻♀🏃🏻♀🏃🏻♀
پرسیدم: فاطمه نمیاد؟؟🤔🤔
گفت: نه🚫🚫
اون خیلی خسته بود😪😪
نمی دونم چرا😶😶
اما پرسیدم: یعنی تنها برم؟؟🤨🤨
گفت: من هستم دیگه!!😌😌😌
تا حالا دو نفری پیاده روی نکرده بودیم🙃🙃
اما مجبور بودم😕😕
اگه نمی رفتم، احتمال حرم رفتنم ۰ بود☹☹
اما پیشش معذب بودم😊😊
تصمیم گرفتم در طول راه، هیچ حرفی نزنم❌❌....
#ادامه_دارد
◦•●◉✿کپی به شرط گذاشتن نام نویسنده ✿◉●•◦
#ف_چ
#رمانبیصدا
#قسمتپنجاهودوم
تصمیم گرفتم در طول راه، هیچ حرفی نزنم❌❌
.
در طول راه، نه محمد حرفی زد، نه من🤭🤭
از ترس اینکه گمش کنم؛ مجبور بودم کنارش راه برم👫
راه خیلی پیچ در پیچ بود😟😟
مطمئن بودم اگه تنها میومدم، احتمال گم شدنم ۱۰۰% بود😧😧
از خیابون که پیچیدیم، گنبد حرم حضرت عباس "ع" معلوم بود😢😢
اما خیلــ👥👥👥👥ــے شلوغ بود!!!
محمد گفت: بعد از بازرسی ورودی......صبر کنید تا منم بیام🙂🙂
اینقدر شلوغ بود که صداش رو نشنیدم👂🏻👂🏻
خواستم بگم دوباره اسم ورودی بگو🗣🗣
اما محمد با موج جمعیت ازم دور شده بود😟😟😟
نمی دونم چرا دلم آشوب شد😰😰
حس کردم قراره اتفاقی بیوفته!!!😥😥
.
بعد ایست بازرسی، موندم کدوم وری برم😨😨
ای خدااا🥺🥺🥺
چرا نباید اسم ورودی رو بشنوم😫😫
حالا من گم شدم😱😱
یاد جمله ای افتادم، که لبخند تلخی رو لبم نشست!!😭😭
"بزرگی می گفت:حضرت عباس(ع) همون یه بار که بچه های برادرش تو صحرای کربلا گم شدن، واسش بس بود
دیگه نمی ذاره کسی تو حرمش گم بشه"
توسل کردم به خود آقا.....
#ادامه_دارد
◦•●◉✿کپی به شرط گذاشتن نام نویسنده ✿◉●•◦
#ف_چ