eitaa logo
🕊💜ࢪٻحـــاݩھ‌اݪݩݕــۍ💜🕊
1هزار دنبال‌کننده
11.6هزار عکس
5.5هزار ویدیو
97 فایل
مآدرساداٺ!🙃 فڪرڪن‌مآ‌بچہ‌هاٺیم🙏 دسٺ‌محبٺ‌بڪش‌به‌سرمون؛🙃🙂🌹 اینجاهمہ‌مهماڹ‌حضرت زهرا س هستی زیرنظر مدافع حرم عمه سادات 😷 💚εαɖᵃT سادات الحسینی💚: @bs_hoseini
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😭😭😭 🍃رفیق جا نمونی😓 🍃بره اسم تو بین جامونده ها 🎤 👌👌 اَللّٰهُمَ عَجْل لوَلِیِّکَ اَلفَرَج🖤 •┈••✾🕯🏴🕯✾••┈• @oshahid
❖﷽❖ 💚 هــــوا بـــاران ؛ دلـــم نـــالان ؛ ڪجایید اے سبڪ بالان ...؟ هـــواے برف ؛ دهان پر حرف ؛ شـــــھادت با شما شد صــــرف ... ! ڪجایندمردان‌بےادعا🌷 @oshahid
🖤 به یادکربلا دلها غمین است، دلا خون گریه چون اربعین است🌱🖤 @oshahid
به علت در خواست اعضای محترم کانالمون کپی کلیه مطالب کانال با ذکر صلوات برای ظهور آزاد است کپی هر پست=یک صلوات برای ظهور مولایمان💚 اللهم عجل لولیک الفـرجــــ💚 @oshahid
💚 🌺•ـپشٺ این مشڪے به خدا هستـ🧐 🍃ـبه ڪبودے زده اند ࢪنگ"غم یاسے"ࢪا•🦋 🌏•ـبه خدا ڪند باࢪ دگࢪ دنیا ࢪا 🍀ـچادࢪ عباسے ࢪا•👌🏻 🐣| @oshahid
🙂🌼🍂 💚 رفتی و دل رُبودی یك شهر مبتلا را تا کی کنیم بی تو ، صبرۍ کھ نیست ما را ... :) +به‌وقت‌دلتنگی💔 •{ •{ 🌱 @oshahid
💚👆👆👆 معاویه:قویتر از ذوالفقــــــــــار علے سراغ داری؟🤔 عمروعاص:آری؛جهــــــــــــــــــــل مردم😓 🎥امام علی ع_۱۳۷۵_داود میرباقری @oshahid
★ چهل روز اسـارت چهل روز جـسارت چهل روز غـم و غـربت و غـارت چهل روز پـریشانی و حـسرت چهل روز مـصیبت چه بگویم ازغم دل زینب؟.. اربعین حسینی بر همسنگران کانال ریحــــــــــــــــــــانـــــہ النــــــــــــــــــــبے💚 تسلیت باد🖤🏴 @oshahid
💚 ✍امام حسین (علیه السلام) :💔 برای هر غم و دردے درمانے است ؛ و درمان گناه ؛ طلب مغفرت و آمرزش از درگاه خـــــداوند مے باشد . 📚وسائل الشیعه،ج۱۶،ص۶۵ ▪️اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ ▪️ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ ▪️ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ ▪️وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ 🖤🖤🖤 @oshahid
1_506085471.attheme
183.4K
😭 • 📲 • 👌👌 درخواست اعضا💚 📲📱ایتاتو اربعینی کن 🖤 @oshahid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💚 🏴🌸 زی‌‌‌♡ر نور مــــــ🌙ـــــــاه خاطـــــــره ۦ اولیــــڹ نــگـــ👀ـــــــاه شیرینـــــے خســــتـــگـــ❤️ـــی راه حــــــ🕌ــــــــرمتو آخـــڕیڹ پنـــــــاه @oshahid
💚 پنجشنبه است🕯💔 و روز اربعین سالار شهیدان 🏴😭 یادی كنیم از مسافرانی که روزی در آرزو و حسرت کربلا به سر بردن و الان در خاک سرد آرمیده اند خدایا تمام عزیزان و رفتگان ما را ببخش و بیامرز و با اباعبدالله الحسین محشور بگردان با فاتحه و صلواتی روحشون را شاد کنیم 🕯🖤🙏 @oshahid
💚 یادی هم از سلامِ منِ بی‌جواب کن در پاسخِ سلامِ زیارت کنندگان 💔 @oshahid
😍💚 🚩 🔹️پایبند نماز باشید، و بر آن محافظت نمایید، و به نماز به خداوند تقرب جویید، زیرا نماز امری واجب در اوقاتی معین بر مؤمنین است.آیا پاسخ اهل عذاب را نشنیدید زمانی که از آنان پرسیده می شود: «چه چیز شما را به جهنم آورد؟ می گویند: از نمازگزاران نبودیم»؟! (نهج البلاغه_خطبه ١٩٠) 💚🤲 😍👌 @oshahid
💔 ای دختر دُردانه ی اربابِ عالم، دریاب بغض حسرت درماندگان را😔 جامانده ایم از اربعین آه ای رقیه، تنها تو میدانی غم جاماندگان را💔 @oshahid
🌾🍁🌾 ؛💚۩۩۩ تو خودت حافظ من باش به یغما نروم... دام ابلیس به من در همه جا نزدیک است....    یا ضامن آهو🖤 @oshahid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپ محرمی🖤 هرشب یک کلیپ محرمی ناب👌👌 ✅ التماس دعا امشب اربعین امام حسین ع😭😭 میثم مطیعی👌👌 😭😭 @oshahid
. ✨💕 قـبـلـه ے مــن 💕✨ مســیر سـنگ فـرش را پشـت سر مـی گـذارم و به سـاختمون اصلـی در ضلع جنوبـی حیـاط نسـبتا بزرگمـان مـی رسـم. دررا بـاز میکنـم، کتونیهایـم را گوشـه ای کنـار جاکفشـی پـرت میکنـم و وارد پذیرایـی مـی شـوم. نگاهـم بـه دنبـال پـدر یـا مـادرم مـی گـردد. دلم میخواهـد مـرا ببیننـد!!! بــه آشــپزخانه مــی روم ، دریخچــال را بــاز میکنــم و بــه تماشای قفســه هــای پــراز میــوه و ترشــی و .....مــی ایســتم. دســت دراز میکنــم و یــک ســیب از داخــل ظــرف بــزرگ و اســتیل برمیــدارم. دریخچــال را مــی بنــدم و بــه ســمت میــز برمیگــردم کــه بادیــدن مــادرم شــوکه مــی شــوم و دســتم راروی قلبــم مــی گــذارم. چشــمهای آبــی و مهربانــش را تنــگ میکنــد و مــی پرســد: تــاالان کجــا بــودی؟ کلافه بـه سـقف نـگاه مـی کنـم و جـواب میدهـم: اولـن علیـک سـلام مادرمــن! دومــن سر زمیــن ! داشــتم شــخم میــزدم! چشم غره می رود و می گوید: خب سلام! حالا جوابمو بده! _ وای مگه اینجا پادگانه اخه هربار میام سوال پیچ میشم؟! _ آسه بری آسه بیای! گربه شاخت نمی زنه! گاز بزرگـی بـه سـیب میزنـم و بادهـن پـر جـواب میدهـم: مـن هیـچ وخ نفهمیـدم شـاخ ایـن گربـه کجاسـت؟! _ چقدر رو داری دختر! لبخنـد دنـدون نمایی میزنـم و پشـت میـز میشـینم. مقابلـم روی صندلـی... @oshahid
. ✨💕 قـبـلـه ے مــن 💕✨ مـی شــیند و میگویــد: محیــا اخــه چــرا لــج میکنــی دخــتر؟ تــو کلاست ظهر تمـوم میشــه ....امــا الان ســاعت پنــج عــصره. بـدون توجـه گاز دیگـری بـه سـیبم مـی زنـم و بـرای آنکـه مـادرم متوجـه ماتیکــم شــود ، بــا سر انگشــت کنــار لبــم را لمس میکنم. مــادرم همچنــان حـرف مـی زنـد: _ میدونـی اگـر حاجـی بفهمـه کـه دیـر میـای چیـکار میکنه؟!....خـب اخـه عزیزمـن تاکـی لجبـازی؟! بـاور کـن مافقـط... حرفـش را نیمـه قطـع مـی کنـد و بابهـت بـه لبهایـم خیـره مـی شـود... موفـق شـدم. نگاهـش از لبهایـم بـه چشـانم کشـیده میشـود. دهانش رابـاز میکنـد تـا چیـزی بگویـد کـه از جایـم بلنـد مـی شـوم و میگویـم: اره اره میدونـم. رژ زدم! ولـی خیلـی کمرنگ!...چـه ایـرادی داره؟ ناباورانـه نگاهـم مـی کنـد. اخریـن گاز را بـه سـیبم مـی زنـم و دانـه هـا و چـوب کوچکـش را درظـرف شـویی مینـدازم. از اشـپزخونه بیـرون و سـمت راه پلـه مـی روم. از پشـت سر صدایـم میکنـد: محیـا!؟.. ینـی.. باچـادر... تـو چـادر سرته و ارایـش مـی کنـی؟! سرجایـم مـی ایسـتم و بـدون اینکـه بـه پشـت سر نـگاه کنـم، شـانه بـالا مینــدازم و بارنــدی جــواب میدهــم: پــس چــادرم رو درمیــارم تــا راحــت ارایـش کنـم... @oshahid
✨💕 قـبـلـه ے مــن 💕✨ بعد به سرعت از پله ها بالا می روم کیــف دوشــی ام را برمیــدارم و روی شــانه ام مینــدازم. مقابــل آینــه مــی ایســتم و نگاهــم ازروی شــالم تــا مانتــو و شــلوارم ، سر مــی خــورد. شــال سرخابی و مانتــوی زرشــکی ، هارمونــی جالبــی بــه چهــره ام مــی دهــد. چـادرم را روی سرم مینـدازم و کیـف مکعبـی کوچکـم را که وسـایل خطاطی داخلـش چیـده شـده بـود، از کنـار تختـم برمیـدارم. دراتاقـم رابـاز میکنـم و از پلـه هـا پاییـن مـی روم. صـدای صحبـت هـای آرام مـادر و پـدرم از آشـپزخانه مـی آیـد. پاورچیـن پاورچیـن پلـه هـای اخـر را پشـت سر مـی گـذارم و گوشـم را تیـز مـی کنـم تـا بفهمـم حرفـی راجـب مـن رد و بـدل مـی شـود یـا نـه؟! چشـمهایم را مـی بنـدم و بیشـر مترکـز مـی کنـم... مـادرم سـعی میکنـد شـمرده شـمرده حرفهایـش را بـه حـاج رضـا تحمیـل کنـد. _« ببیـن اقارضا.بنظـرم یکـم رابطـه ی عاطفیـت بـا محیـا کـم شـده!...بهتر نیسـت بیشـر حواسـت بهـش باشـه؟!...« و درمقابل پدرم سکوتی ازار دهنده می کند. پوزخنـدی مـی زنـم و بـه سـمت در خروجـی مـی روم. » مامـان مـی خـواد بـا فکرهـای قدیمـی و نقشـه هـای کهنـه باعـث نزدیـک شـدن بابـا به من بشـه. دندانهایم راروی هم فشار می دهم و کتونی هایم را می پوشم @oshahid
✨💕 قـبـلـه ے مــن 💕✨ میخواد برام بپا بزاره!...« لبخند کجی می زنم... » البته باز دمش گرم یهو نرفت بزاره کف دست بابا!....« سری تــکان مــی دهــم و دســتم را ســمت دســتگیره در دراز میکنــم کــه صــدای پــدرم درفضــای ســالن و اشــپزخانه مــی پیچــد. _ محیا بابا؟ کجا میری بااین عجله؟ ... بیا بشین صبحانت رو بخور. سرجایم می ایستم و بلند جواب می دهم: _ گشنم نیست بابا. _ خب بیا یه لقمه بگیر برو. هروقت گشنه شدی بخور. _ وقت ندارم. باید زود برسم کلاس. _ خب عب نداره دخترم.تو بیا لقمه بگیر خودم میرسونمت . باکلافگی هوفی میکنم و چادرم را در مشتم می فشارم. زیرلب زمزمه میکنم: عجب گیری کردما چـاره ای نیسـت. دوبـاره باصـدای بلنـد مـی گویـم: باشـه چشـم بزاریـد کتونیــم رو درارم. _ باشه بابا.عجله نکن. تلفـن همراهـم رااز کیفـم بیـرون میـآورم و بـه سـحر پیـام مـی دهـم: » مـن یکـم دیرتـر میام.فـا گیـر حاجـی افتـادم! شرمنـده بـای.« کتونــی هایــم را در مــی اورم و گوشــه ای پــرت مــی کنــم! قراربــود بــه @oshahid
✨💕 قـبـلـه ے مــن 💕✨ بهانــه ی کلاس خطاطــی ، باســحر و مهســا و آیســان بــه گــردش برویــم! کیفــم را روی مبــل مینــدارم و ســانه ســانه ســمت آشــپزخانه مــی روم. پـدرم دسـتهایش راتکیـه ی بـدن عضلانی اش کـرده و پشـت میـز نشسـته! باوجـود سـن نسـبتا بـالا، هیـکل رو فـرم و چهـره ی جذابـی دارد! اسـتکان چایـش را تالبـش بـالا مـی آورد و بعـد دوبـاره روی نعلبکـی مـی گـذارد. مـادرم نـگاه مهربـان و نگرانـش را بـه چهـره ام مـی دوزد و بادیـدن چـادر روی روسری ام ، لبخنـدی ازسر رضایـت مـی زنـد. گلویـم را صـاف میکنـم و وارد اشــپزخانه مــی شــوم. پــدرم نگاهــی بــه چشــانم مینــدازد و بــه صندلـی مقابلـش اشـاره مـی کنـد کـه یعنـی » بشـین« روی صندلـی مـی شـینم و بـه ظـرف کـره و پنیـر وسـط میـز خیـره مـی شـوم. پـدرم نفسـش را پرصــدا بیــرون مــی دهــد و مــی پرســد: خــب! کلاس خطاطیــت تاکجــا پیـش رفتـه؟ یــک لحظــه قلبــم مــی ایســتد.این چــه ســوالی اســت کــه مــی پرســد؟ تقریبــا ســه هفتــه ای مــی شــود کــه کلاس را دنبــال نکــرده ام و مــدام بادوسـتانم بـه گـردش مـی رویم. سـعی میکنـم طبیعـی بـه نظـر بیایـم. پیشـانی ام را مـی خارانـم و لبهایـم را بـه نشـانه ی تفکـر جمـع مـی کنـم _ اممم.. عی بد نیست. _ ینی خوبم نیس؟ _ نـه نـه! یعنـی... خـب راسـتش... حـس میکنـم تقریبـا داره تکـراری مـی شـه. @oshahid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا