eitaa logo
استاد مجاهدی 🌹🍃 و شاگردان
163 دنبال‌کننده
726 عکس
543 ویدیو
17 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
نخل‌ها در طرب از طنطنه‌ی هوهویش بادِ صحرا به سکون آمده در گیسویش برق شمشیر علی، بارقه‌ی تیغ حسن ‌چشم عباس خبر می‌دهد از الگویش روی دوش دگران معرکه را کرده وداع هر کسی موقع جنگ آمده رو در رویش آسمان «بار امانت» نتوانست کشید «عَلم عشق» در آورد سر از بازویش یک‌‌تنه زد به دل لشکر و آن‌گاه سپرد میمنه، میسره را دست دو تا ابرویش غرقه در لطف خداوند خود از شش جهت است تیر می‌بارد اگر یکسره از هر سویش جملگی شیشه‌ی عطرند و نشان رفته‌ی سنگ که یکی فرق و یکی می‌شکند پهلویش مرهم زخم سرش نیست به جز دست حسین زودتر کاش به مقصد برسد دارویش! کوه صبر است ولی آه بعید است حسین در غم ساقی خود، خم نشود زانویش
علیه‌السلام 🔹رجز نیاز ندارد🔹 رجز نیاز ندارد اگر نگاه کنید در این معارفه انصاف را گواه کنید رجز نیاز ندارد، حسینِ فاطمه است چگونه می‌شود ای قوم! اشتباه کنید؟ چگونه می‌شود از عشق رو بگردانید؟ و ساده فرصت معراج را تباه کنید؟ مباد در پی نان، با ذغال سرد تنور تمام چهرۀ تاریخ را سیاه کنید کدام سورۀ مُنزَل نوشته وقت صلاة وضو به خون قتیلان بی‌گناه کنید؟ قسم به عصمت پروانه‌ها که بعد حسین مباد ارادۀ تاراج خیمه‌گاه کنید و در سیاهی شب در مسیر شام مباد سر بریدۀ‌ او را چراغ راه کنید رجز نیاز ندارد میان سجدۀ خون به چشم‌های نجیبش کمی نگاه کنید 📝 🌐 shereheyat.ir/node/4848@ShereHeyat
به آسمان تو، آن چشم‌ها دلم نرسید که جوجه بال درآورد و جبرئیل نشد
برای اتفاقات فرودگاه کابل یک اصلا نه شبیه نور تا فرداها یا مثل عبور باد از صحراها حتی شده آه! صدقدم آن سوتر ما را ببرید ای هواپیماها! دو خورشید دمید، لحظه‌ی زادن شد طیاره پرید، وقت جان‌دادن شد کار همه‌ی پرندگان بعد از تو افتادن و افتادن و افتادن شد سه صبحی که سقوط، رستگارت می‌کرد ای کاش قضا ادامه‌دارت می‌کرد طیاره که آهن است، آهن سرد است ای کاش پرنده‌ای سوارت می‌کرد چهار تصویر سقوط می‌دهد آزارم طیاره بلند می‌شود، می‌بارم می‌خواهم و ای پرنده در وسعم نیست پرواز تو را به خاطرم نسپارم @saeid_mobasher_71
🌷 قبل از تو انسان حرف انسان را نمی‌فهمید گُل را نمی‌دانست، باران را نمی‌فهمید‌ 🌷 «آن»ی که از صبح ازل پیچیده در هستی انسان قبل از خنده‌ات، «آن» را نمی‌فهمید 🌷 انسان قبل از چشم‌هایت هر چه می‌کوشید پیداییِ آن ذات پنهان را نمی‌فهمید 🌷 هر شب می‌آمد بشنود عطر صدایت را حتی ابوجهلی که قرآن را نمی‌‌فهمید 🌷 در بی‌زمان بوسیده پایت را و الّا رود در خود معطل بود و «جریان» را نمی‌فهمید 🌷 تا آمدی انسان به انسان گل تعارف کرد قبل از تو انسان حرف انسان را نمی‌فهمید 🌷
تکاند سفره‌ی افطار را... جهان این است گرفت قبضه‌ی دستاس را... زمان این است فرشته بوسه که زد رد گیوه‌هایش را اشاره کرد به خورشید: آسمان این است سه بار فاطمه گفتیم... شعر یعنی این و باز فاطمه گفتیم... [داستان این است] تو قبل خلق‌شدن امتحان شدی... وَه! وَه! بگو به آدم و حوا که امتحان این است خطاب می‌کنی و گوش می‌شود ملکوت سکوت می‌کنی و مجمع البیان این است تبارِ ماه محمد، تبارِ کوه علی تبار باغچه زهراست... خاندان این است خریده‌ایم غمت را به سکه‌‌سکه‌ی اشک عجب بهای کمی! گنج رایگان این است شکست و ریخت زمین چای روضه، ما چه کنیم؟ در آن مقام که احوال استکان این است نشسته‌ایم _ چه خوشبخت!_ زیر بیرق تو قسم به ابر و درختان که سایبان این است
محال بود و خیالی، سفر به آینده کسی نمی‌برد از ما خبر به آینده به آب‌های روان نامه را بیندازید که رود می‌رود آسیمه‌سر به آینده در این اتاق پس از مرگ ما، فقط خون است که نَشت می‌کند از لایِ در به آینده برای محکمه خاکستری نخواهد ماند یکی فرار کند شعله‌ور به آینده! به قدر بوسه‌ی کبریت اهل حادثه باش که نیست هیچ پلی بی‌خطر به آینده نگاه می‌کنم از شب به شب؛ [چه تیره شبی!] نگاه می‌کنم از چشمِ تر به آینده چه حرف‌ها که ندارد دهان زخمی ما گذشته را بکشانیم اگر به آینده @ostadmojahedi
قبل از تو انسان حرف انسان را نمی فهمید گُل را نمیدانست، باران را نمی فهمید «آن»ی که از صبح ازل پیچیده در هستی انسان قبل از خنده ات، «آن» را نمی فهمید انسان قبل از چشم هایت هر چه می کوشید پیداییِ آن ذات پنهان را نمی فهمید در بی زمان بوسیده پایت را و الّا رود در خود معطل بود، «جریان» را نمی فهمید هر شب می آمد بشنود عطر صدایت را حتی ابوجهلی که قرآن را نمی فهمید تا آمدی انسان به انسان گل تعارف کرد قبل از تو انسان حرف انسان را نمی فهمید 🌷😞
چقدر چشم تو _این بیت ناگهان_ سبز است نگاه کن که بدانند آسمان سبز است به هر طرف که بچرخی، بهار می روید همیشه در نظرم نیمی از جهان سبز است مگر به مجلس رقص فرشته ها رفتی؟! که جای هر قدمت روی نردبان سبز است گذشته عطر تنت از میان عقربه ها که در اتاق تو پیراهن زمان سبز است تو اسم اعظم گلبرگ های معصومی زمان خواندن تو، واژه در دهان سبز است هجوم عاطفه پاییز را فراری داد دلم به عشق تو ای دوست هم چنان سبز است
به خنده خلوت خود را به من تعارف کرد گریست از هیجان، چشم آسمان پُف کرد گرفت دست مرا، از درون درخت شدم نخواند وِردی و در روح من تصرف کرد تکاند پیرهنم را که از گریبانم زنی غریبه خودش را به ناکجا تُف کرد دلش گرفته‌ی غم بود و از زلیخا گفت؛ که حیف از آن همه حُسنی که خرج یوسف کرد به دورها نظر انداخت _از خودم به خودش _ مرا مسافر یک راه بی‌تکلف کرد سرم به شانه‌اش افتاد و رادیو می‌گفت: شهاب نابلدی با زمین تصادف کرد «زمان گذشت وَ ساعت چهار بار نواخت» وَ رأس بوسه‌ی ما ناگهان توقف کرد... پ ن: مصرع در گیومه از فروغ فرخزاد است
مثل گاز اشک‌آور قصه‌ام غم‌اندود است هر که پیش ما آمد با دو چشم تر رفته
حنا خریده‌ام از قم برای گیسویت سفیدتر شده از قبل مادرم! مویت کشیدی از سر ما دست و بی‌خبر هستی که روی طاقچه دق‌ می‌کند النگویت هنوز می‌پرم از خواب و می‌شوم نگران که یک‌زمان نشود دیر وقتِ دارویت بیا و کاسه‌ی آبی به پای ماه بریز چرا تُهی شده گلدانِ خانه از بویت؟ بیا برایم عروسی بگیر و شادی کن کجاست آن همه احساس و آن هیاهویت؟ نگاه مادر من! طاق آسمان ابری است مرا پناه بده زیر چتر ابرویت و کاش قبر تو یک‌مُرده بیشتر جا داشت که دفن می‌شدم آن ظهرِ تیره، پهلویت من سن نن آیریلمازدیم آیریلیخ سن نن اولدی💔
به آسمان تو، آن چشم‌ها دلم نرسید که جوجه بال درآورد و جبرئیل نشد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نخل‌ها در طرب از طنطنه‌ی هوهویش بادِ صحرا به سکون آمده در گیسویش برق شمشیر علی، بارقه‌ی تیغ حسن ‌چشم عباس خبر می‌دهد از الگویش روی دوش دگران معرکه را کرده وداع هر کسی موقع جنگ آمده رو در رویش آسمان «بار امانت» نتوانست کشید «عَلم عشق» در آورد سر از بازویش یک‌‌تنه زد به دل لشکر و آن‌گاه سپرد میمنه، میسره را دست دو تا ابرویش غرقه در لطف خداوند خود از شش جهت است تیر می‌بارد اگر یکسره از هر سویش جملگی شیشه‌ی عطرند و نشان رفته‌ی سنگ که یکی فرق و یکی می‌شکند پهلویش مرهم زخم سرش نیست به جز دست حسین زودتر کاش به مقصد برسد دارویش! کوه صبر است ولی آه بعید است حسین در غم ساقی خود، خم نشود زانویش
از این نسوختم ای گل! کفن نداشته‌ای شنیده‌ام که به تن پیرهن نداشته‌ای چنان غریب تو را دوره کرده‌اند ای دوست که از قدیم تو گویی وطن نداشته‌ای تو را عقیله از انگشترت شناخته است به قتلگاه که سر در بدن نداشته‌ای به جز سه‌شعبه که از حلق ماه‌پاره گذشت به هیچ رهگذری سوءظن نداشته‌ای قتیل تشنه! مگر بر گلوی خود حرزی برای ایمنی از اهرمن نداشته‌ای؟ نزول تیر نه از وحی کمتر‌ است حسین! مگر علاقه به احمد‌شدن نداشته‌ای؟ عروج بر سر نی هم‌تراز معراج است مگر رجای محمد‌شدن نداشته‌ای؟ تو یک نشانه‌ از اویی تو یک اشاره به او تو واقعا همه اویی تو «من» نداشته‌ای «حیات» از نفس افتاد زیر آب فرات در آن غروب که نایی به تن نداشته‌ای @ostadmojahedi
تو ای صلابت افتاده روی خاک حسین! تو ای حقیقتِ عریان چاک‌چاک حسین! کجاست حوصله‌ی ابرهای موی‌سفید کجاست همدلی چشمه‌های پاک حسین... @ostadmojahedi
هزار خلسه‌ی شمسی‌است هر دقیقه‌ی تو که نیست فاصله تا ماه در طریقه‌ی تو کدام دگمه مگر باز مانده بود؟ که شد دوباره پاتوق پروانه‌ها جلیقه‌ی تو پریدن از سر پل یا رها شدن بر دار؟ بگو چگونه بمیریم با سلیقه‌ی تو زیاد فکر نکن، گیج می‌رود سر ماه به وقت بوسه‌ی انگشتت از شقیقه‌ی تو به لطف سبزی چشمت، هزار باغچه‌ گل درآمد از قفس خاک با وثیقه‌ی تو درون شیشه‌ی یک موزه می‌رسند به هم کتِ قدیمیِ من، دامنِ عتیقه‌ی تو
سنگی به دل آینه زد با تردید یک سنگ دگر در آب محکم کوبید تاثیر غرور و نرم خویی این بود آئینه شکست.... آب لَختی خندید ┏━━━🍃🌺🍃━━━┓ @ostadmojahedi ┗━━━🍂━
از این نسوختم ای گل! کفن نداشته‌ای شنیده‌ام که به تن پیرهن نداشته‌ای چنان غریب تو را دوره کرده‌اند ای دوست که از قدیم تو گویی وطن نداشته‌ای تو را عقیله از انگشترت شناخته است به قتلگاه که سر در بدن نداشته‌ای به جز سه‌شعبه که از حلق ماه‌پاره گذشت به هیچ رهگذری سوءظن نداشته‌ای قتیل تشنه! مگر بر گلوی خود حرزی برای ایمنی از اهرمن نداشته‌ای؟ نزول تیر نه از وحی کمتر‌ است حسین! مگر علاقه به احمد‌شدن نداشته‌ای؟ عروج بر سر نی هم‌تراز معراج است مگر رجای محمد‌شدن نداشته‌ای؟ تو یک نشانه‌ از اویی تو یک اشاره به او تو واقعا همه اویی تو «من» نداشته‌ای «حیات» از نفس افتاد زیر آب فرات در آن غروب که نایی به تن نداشته‌ای @ostadmojahedi
مسیح من! به صلیبت کشیده‌اند چرا؟ نشانِ ایزدی‌ات را ندیده‌اند چرا؟ مسیح من! نفست در شماره افتاده که ابروان تو از غم خمیده‌اند چرا؟ کجاست مادرت؟ ای زخم‌های پی در پی! رگ از گلوی سپیدت بریده‌اند چرا؟ تو برگزیده شدی تا حسین‌ِمان باشی برای قتلگه‌َت برگزیده‌اند چرا؟ تو آب خواسته بودی، به دور پیکر تو کنون به دشنه و خنجر رسیده‌اند چرا؟ مگر نه این همه ابلیس آدمی‌زادند؟ حریم حرمت حق را دریده‌اند چرا؟ تو را فروخته هر کس به کیسه‌ی درمی به جان خود همه‌ آتش خریده‌اند چرا؟ میان شعله‌ی غربت چه خیمه‌ای داری! کبوتران حریمت پریده‌اند چرا؟ یکی بگویدمان آه! دختران حسین به سمت کوه و بیابان دویده‌اند چرا؟ تو اِبنِ فاطمه‌ای، کلمه‌ی خداوندی مسیح من! به صلیبت کشیده‌اند چرا؟ پ‌ن: "إِنَّمَا الْمَسیحُ عیسَى ابْنُ مَرْیَمَ رَسُولُ‌اللَّهِ وَ کَلِمَتُهُ". سوره نساء ۱۷۱. همانا مسیح فرزند مریم، فرستاده‌ الله و کلمه‌ی اوست.
به مناسبت روز مادر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نخل‌ها در طرب از طنطنه‌ی هوهویش بادِ صحرا به سکون آمده در گیسویش برق شمشیر علی، بارقه‌ی تیغ حسن ‌چشم عباس خبر می‌دهد از الگویش روی دوش دگران معرکه را کرده وداع هر کسی موقع جنگ آمده رو در رویش آسمان «بار امانت» نتوانست کشید «عَلم عشق» در آورد سر از بازویش یک‌‌تنه زد به دل لشکر و آن‌گاه سپرد میمنه، میسره را دست دو تا ابرویش غرقه در لطف خداوند خود از شش جهت است تیر می‌بارد اگر یکسره از هر سویش جملگی شیشه‌ی عطرند و نشان رفته‌ی سنگ که یکی فرق و یکی می‌شکند پهلویش مرهم زخم سرش نیست به جز دست حسین زودتر کاش به مقصد برسد دارویش! کوه صبر است ولی آه بعید است حسین در غم ساقی خود، خم نشود زانویش
از این نسوختم ای گل! کفن نداشته‌ای شنیده‌ام که به تن پیرهن نداشته‌ای چنان غریب تو را دوره کرده‌اند ای دوست که از قدیم تو گویی وطن نداشته‌ای تو را عقیله از انگشترت شناخته است به قتلگاه که سر در بدن نداشته‌ای به جز سه‌شعبه که از حلق ماه‌پاره گذشت به هیچ رهگذری سوءظن نداشته‌ای قتیل تشنه! مگر بر گلوی خود حرزی برای ایمنی از اهرمن نداشته‌ای؟ نزول تیر نه از وحی کمتر‌ است حسین! مگر علاقه به احمد‌شدن نداشته‌ای؟ عروج بر سر نی هم‌تراز معراج است مگر رجای محمد‌شدن نداشته‌ای؟ تو یک نشانه‌ از اویی تو یک اشاره به او تو واقعا همه اویی تو «من» نداشته‌ای «حیات» از نفس افتاد زیر آب فرات در آن غروب که نایی به تن نداشته‌ای @ostadmojahedi
تو ای صلابت افتاده روی خاک حسین! تو ای حقیقتِ عریان چاک‌چاک حسین! کجاست حوصله‌ی ابرهای موی‌سفید کجاست همدلی چشمه‌های پاک حسین... @ostadmojahedi