eitaa logo
استاد مجاهدی 🌹🍃 و شاگردان
163 دنبال‌کننده
726 عکس
544 ویدیو
17 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
┏━━━🍃🌺🍃━━━┓ @ostadmojahedi ┗━━━🍂━
meisamdavodi.mp3
5.13M
"بی حواس" شعر و دکلمه: ┏━━━🍃🌺🍃━━━┓ @ostadmojahedi ┗━━━🍂━
┏━━━🍃🌺🍃━━━┓ @ostadmojahedi ┗━━━🍂━
خوش است توبه کنم با تو از گناه نکردن که اشتباه بزرگی ست اشتباه نکردن به اشک موی تو را ریسه ستاره کشیدن و در حوالی رویت ، هوای ماه نکردن اگر مرا قفس آغوش گرم و نرم تو باشد چگونه فرصت پرواز را تباه نکردن؟ ولی تو نیستی و کار هر شبم شده با بغض به هیچ چیز به جز عکس تو نگاه نکردن میان این همه دیوار، ای نسیم، برایت مباد پنجره ای باز رو به راه نکردن چنین که خون مرا بی تو کرده است به شیشه علیه آینه سخت است کودتآه نکردن به قدر پلک به هم بستنی بیا و بیاندیش به روزگار مرا بیش از این سیاه نکردن ┏━━━🍃🌺🍃━━━┓ @ostadmojahedi ┗━━━🍂━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قشنگ‌ترین خنده رهبری در جلسه با شاعران 🔹🌱 به آب روشن می عارفی طهارت کرد و رفته رفته به این کار زشت عادت کرد! 🔹 - سالها دل طلب جام جم از ما می‌کرد! بی خبر بود که ما مشترک کیهانیم 🔹 - تو را ز کنگره عرش می‌زنند سفیر! چرا به کنگره شعر می‌روی شاعر؟! 🔹 - من بیچاره هم از اهل سلامت بودم بس که رفتم به چکاپ این همه بیمار شدم 🔹 - صوفیان وا ستدند از گرو می همه رخت بنده از شرم شدم پشت درختی پنهان! 🔹 - کلنگ توسعه بوسید تربت قم را کسی مقیم حریم حرم نخواهد ماند! 🔹 برای بیمارستان "نکویی" قم قلمی شد: - سعدیا مرد نکو نام نمیرد هرگز مرده آنست که او را به نکویی نبرند ! 🔹 ┏━━━🍃🌺🍃━━━┓ @ostadmojahedi ┗━━━🍂━
هیچ از شعر غم انگیز نمی دانستم چیزی از مویِ شب آویز نمی دانستم منشآ رقصِ سماعِ قلمم را غیر از صحنه ی چشم غزل خیز نمی دانستم تنِ تبدارِ خودم را به تنت دادم آآه تنِ مردادی و تب ریز؟؟ نمی دانستم!!! تو چه کردی که لبت قاتل یک شهر شده غنچه را این همه خونریز نمی دانستم!!! با تو سر سبزتر از جنگلِ گیلان بودم چیزی از محنتِ پاییز نمی دانستم عاشقی بازیِ پروانه و شمع ست که من هیچ از آتش و پرهیز نمی دانستم
نمانده طاقت هجران نمی شود که بیایی؟ امید قلب پریشان نمی شود که بیایی؟ ببین که فتنه گرفته تمام خلق جهان را نه عشق ماند و نه درمان نمی شود که بیایی؟ عجیب شیعه غریب است در جهان پر آشوب پناهگاه غریبان نمی شود که بیایی؟ نشسته رنگ تباهی به فصل فصل گلستان شعورِ عالم امکان نمی شود که بیایی؟ هوس گرفته تمام وجود پاک بشر را ستون محکم ایمان نمی شود که بیایی؟ جنون و درد و سیاهی گرفته عالم جان را شفا دهنده ی انسان نمی شود که بیایی؟ گرفته دست خجالت پدر به صورت زردش قسم به سفره ی بی نان نمی شود که بیایی؟ جهان شبیه علی را دوباره میطلبد چون نه عدل مانده نه میزان نمی شود که بیایی؟ چه ظلمها که روا شد به نام مذهب و آیین تو ای صداقت قرآن نمی شود که بیایی؟ گرفته ظلم جهان را شکسته قامت مظلوم امید قلب ضعیفان نمی شود که بیایی؟ شکسته قلب تو مولا از این جماعت بد عهد ولی تو دیده مپوشان نمی شود که بیایی؟ بخوان دعای فرج را خودت که پاک و عزیزی قبول حضرت رحمان چه می شود که بیایی!!!
سلام الله  شرط پیروزی جام را با نوگلی پاک و معطر داشتن بهتر از سجاده و سودای منبر داشتن زاهدا سوگند بر جان شما دارد ثواب بار ساغر را ز روی شانه اش بر داشتن از نماز پیش چشمان همه نیکوتر است دور از چشم همه بر دست ساغر داشتن از بزرگی، بال سیمرغ است در هر جا وبال در ادب خوب است بالی چون کبوتر داشتن ای فقیه امشب چو غنچه راز خود را فاش کن جام را زیر عبا تا کی مستر داشتن من ز حرص مال داران جهان فهمیده ام در نداری نیست فقری که بود در داشتن نزد ساقی نه، ولی خوب است نزد هر کسی غیرت سرو و سری همچون صنوبر داشتن زاهدا در روی ساقی بستن از انصاف نیست کعبه چون خیبر چه سودی کرد از در داشتن گفتمش جانا بگو نرخ شرابت چیست؟ گفت: مثل دامن چشمی از کردار خود تر داشتن ساقی ما شاه مردان است آنکس که از او احتیاجی نیست ما را جام دیگر داشتن حاصل لبخند ساقی بر خماران چیست جز دائما سر تا کمر در حوض کوثر داشتن  چونکه اکنون لحظه ی میلاد طفل ساقی است چشم عیدی کی شود از دست او بر داشتن تا عدالت را خدا جاری کند مابین خلق گفت بس خوب است بر زن ها مظفر داشتن زین جهت بخشید زینب را به حیدر تا شوند جمله زنها مثل مردان مست حیدر داشتن من ز زینت کردن حیدر چنین پنداشتم دست خود کرده خدا واجب به گوهر داشتن مرتضی او را به روی دست بالا برد و گفت: آسمان بر خود مناز از ماه بر سر داشتن تا که احمد دید او را گفت بر ما واجب است با خدیجه حرمت زینب برابر داشتن کشتی عرش خدا از مقدمش فهمیده است احتیاج خویش را در بحث لنگر داشتن انبیا و اولیا را نیست جز این آرزو دختری مانند آن حضرت، دلاور داشتن  از قدم هایی که بر می داشت می آموخت کوه قدرت استادگی را تا به آخر داشتن بود زینب بی گمان تنها گزینه در جهان از زنان گر داشت رب، قصد پیمبر داشتن دختر ام ابیهایی و او را وارثی با تو دارد مرتضی احساس مادر داشتن دید دشت کربلا مفهوم خواهر داشتن کرد کاخ شام تفسير برادر داشتن ناله زینب کی نماید از هجوم غصه ها کی توان با آه آیینه مکدر داشتن رسم خوبی نیست در چشم پر اشک باغبان بعد قتل گل به لب الله اکبر داشتن سخت باشد در خزان یاس ها، آلاله ها لاله ای رنجور هم در بین بستر داشتن سخت باشد دیدن قاری به روی نیزه ها در تنور و دیر، شب خورشید خاورداشتن سخت باشد سر به سجده داشتن روی زمین همزمان در آسمان هفتاد و دو سر داشتن سخت تر باشد زمانی که شنید از دختران ساربان می گوید از یاقوت احمر داشتن زینب آمد کوفه و دارالاماره نعره زد چون علی در اوست عزم فتح خیبر داشتن در چهل منزل زند تکیه به منبر تا دهد حضرت یعقوب را تعلیم دلبر داشتن دو پسر داده ست در راه خدا زین رو رباب شرم دارد نزد او گوید ز اصغر داشتن تا شنیدم او ندارد دختری گفتم عجب با رقیه می برد او حظ دختر داشتن خطبه هایش آتشین بود، آنچنان کز قرب او جبرئیل از جسم خود ترسد، نه از پر داشتن مهربانی و عطوفت را به نوکر داشتن از علی آموختی آیین قنبر داشتن میشود طوفان نسیم آن را که پشتش هست کوه یعنی از تو نیست دل را بیم محشر داشتن افتخاری هست که ولله باشد با چشم امیدی به دستانت مکرر داشتن مکتب زینب چنین بر شیعیان آموخته بحث پیروزی ندارد شرط لشکر داشتن
پاسداشتي منظوم از 🌱🌹 سلام! اهل خراسان! بهشت مال شماست جهان، فدايي خورشيد بي مثال شماست و روشنايي افلاك از هلال شماست خوشا به حال شما! چون كه حال، حال شماست مجاوران دلآگاه! التماس دعا رسيده ام به قدمگاه، التماس دعا به محض اين كه رسيدم، دلم به شور افتاد گذار تشنه به پيمانه اي طهور افتاد نگاه غرق گناهم به كوه نور افتاد و چشم «خواجه» گمانم به اين سطور افتاد به خاكبوسي ات اي شاه! آمدم رحمي «فقير و خسته به درگاه آمدم رحمي» براي حضرت سلطان و لطف دربارش، كسي كه شعر بگويد، خدا نگهدارش! «سراج» ماست به عالم، عيون اخبار ش فداي مرثيه خوانان ماه رخسارش ! فرشتگان غزلخوان در اين مكان جمعند «حضور مجلس انس است و شاعران جمعند» به يمن شعر «مؤيّد» ، غزل، مؤيّد شد به لطف حضرت سلطان، «شفق» زبانزد شد شُكوه شعر «شكوهي» از آن سرآمد شد كه «رستگار» شد و بيقرار مشهد شد جهان و هر چه در آن است از امام رضاست و نام ديگر «هاشم» ، همان «غلامرضا» ست غبار غربت و ماتم كه هست بر تن دوست كشانْد اهل جهان را به سمت مدفن دوست شبي كه سر بگذاريم روي دامن دوست «توان واژه كجا و مديح گفتن دوست؟» به عزّت و شرف «لا اله الّا الله»! گذشت «خسرو» شيرين سخن از اين درگاه گذشتم از در و ديدم چقدر زائر داشت امام، گوشه ي چشمي به شعر «فاخر» داشت در اين حريم كسي كه دلي مسافر داشت چه خوب، شعر «نگارنده» را به خاطر داشت!: «به ملّتي كه مرامش بُوَد مرام حسين من احترام گزارم به احترام حسين» در اين فضاي بهشتي، نشاني از غم نيست شبيه اين حرم جانفزا به عالم نيست چگونه از تو بخواند كسي كه «محرم» نيست؟ شميم روضه ي «قانع» در اين هوا كم نيست به شوق آتش عشقي كه جان «آذر» داشت هميشه صحن، هوايي پُر از كبوتر داشت چگونه ميشود از اصل ماجرا ننوشت؟ رهين لطف رضا بود و از رضا ننوشت غريب بود و از آن يار آشنا ننوشت كسي شبيه «رسا» مدح را رسا ننوشت به آستان رفيعش دخيل بايد بست به ياد «شاهد» دلخون «آستانه پرست» فداي قامت «سروي» كه محو قامت اوست! وجود پاك «ترابي» ، تراب «تربت» اوست ضمير سبز «زرافشان» ، پُر از محبّت اوست وفاي هر چه «وفايي» به يُمن طلعت اوست بگو به اهل خراسان كه سخت «بندار»ند به سمت قبله ي هشتم نماز بگزارند رضا به هر كه نظر كرد، شور و حال گرفت «كمالپور» از اين آستان، كمال گرفت درخت طبع «بقا» ، رنگ اعتدال گرفت و «قهرمان» غزلها از او مدال گرفت هميشه سير غزلهايشان صعودي بود وجود «قدسيِ» «جودي» ، عجب وجودي بود خوشا دمي كه به يعقوب، پيرهن برسد! غريب باشي و پيغامي از وطن برسد نسيم از دم «فرّخ» به انجمن برسد غزل به دست كريم اباالحسن برسد لب صبور «صبوري» چقدر صامت بود! و پاي ثابت روضه، هميشه «ثابت» بود شبي كه صحبت انگور هست و پيمانه دوباره بر سرم آوار ميشود خانه اماممان كه غريب است، پس غريبانه بيا ز داغ بسوزيم مثل «پروانه» به ياد باب جوادش پُر از «بهار» شويم خدا كند كه از اين باب، «رستگار» شويم! من از قم آمده ام، آشيانه ام آن جاست مقيم ساحل عشقم، كرانه ام آن جاست رها در اين حرمم، آب و دانه ام آن جاست دلم هوايي اين جا و خانه ام آن جاست بگو كجا بروم جز حريم حضرت يار كه شعر، كار من است و رضاست «صاحبكار» دخيل بسته دل من به بغضهاي كبود به شعر «واعظي» و روضه هاي بغض آلود نشسته مادر باران، ميان آتش و دود دوباره با دل غمگين، دوباره اي «محمود» بگو بگو كه «علي راز ناشناخته» است بگو سرودن از اين داغ از كه ساخته است
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هوالمحبوب به آستان (س) پنجره در آسمان ملائکه ی خوش ذوق شهر بهشت را که بنا کردند اول به سوی صحن و سرای تو چندین هزار پنجره وا کردند مشتی ستاره از فلک آوردند در سفره های ما نمک آوردند بس که بهار از فدک آوردند در شهر قم مدینه به پا کردند با چشم های غرق عطش دیدیم گنبد درون آینه ی حوض است آن کاسه های پر شده از خورشید سیرابمان از آبِ طلا کردند ملا حسین مولویِ مداح همراه شمس و عاصی و خورشیدی از بس که بوده اند نمک گیرت در هر مقام شور به پا کردند صحن عتیق و جلوهء دیرینش با چلچراغِ خوشهء پروینش اینها به اتفاق مضامینش پروانه را مدیحه سرا کردند ما قاصریم وصف تو را وقتی امثال مرعشی و بروجردی یک عمر روزه های معطر را با بوسه بر ضریح تو وا کردند تکرار فاطمه است عبور تو ، توصیف زینب است مرور تو معصومه نام داشت حضور تو ، اما تو را کریمه صدا کردند ای تا همیشه کار تو کارستان اثبات کرده شوکت تو هر آن هرگز نکرده اند همه مردان کاری چنان که فاطمه ها کردند … از مجموعه شعر (یحیی)
فرج یعنی دعای عهد خواندن ، عهد را بستن دعا یعنی پلی از فرش تا عرش خدا بستن فرج یعنی دلِ سجاده را با اشک ها شستن دهان هرچه شیطان است را با ربنا بستن فرج یعنی در آبِ توبه دل را شست و شو دادن هیولای هوای نفس خود را دست و پا بستن در امواج بلندِ آل یاسین غوطه ور بودن دلِ خود را در این طوفان به لطفِ ناخدا بستن فرج یعنی به سوز ناحیه ، حق را قسم دادن دخیلِ اشک را بر تکیه های کربلا بستن توسل های ما در هر سه‌شنبه معنی‌اش این است درِ دل را به روی هرچه غیر از اِنَّما بستن خوشا مثل شهیدانِ مدافع زندگی کردن به سر سربندِ یا مهدی و یابن المصطفی بستن
آبی چشمان من ابریست بارانیش کن مثل یک دریای بی آرام،طوفانیش کن تا خدایی یک قدم مانده ست ابراهیم من! سدّ راه توست اسماعیل ، قربانیش کن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
میثم داودی غزلی برای امام هادی(ع) بیت رهبری شعر خواندی و استوارترین کاخ‌های ستم خراب شدند دست بردی به چشمه زمزم، آب‌های جهان شراب شدند پلک باز تمام پنجره‌ها، روزها با تو خیره حرف زدند شب ولی سرد بود، پس ناچار، چشم بستند و گرم خواب شدند آسمان راه خویش را گم کرد، ماه در چشم شب تلاطم کرد ابرهای سیاه با گریه، خیره در چشم آفتاب شدند تو خلیلی که زیر پاهایت، قفس شیرها گلستان شد دست آخر هم از خجالت تو، شیرها قطره قطره آب شدند ای نگاهت شفای بیماران، ای امام صداقت و باران تو دعا کردی و گنهکاران، با خدا پاک بی‌حساب شدند ساحران را به خاک افکندی، بارها مثل حضرت موسی بعد هم دور گردن آنها، مارها یک‌به‌یک طناب شدند خواب مسموم معتمدها را، زلف آشفته‌ات پریشان کرد آسمان رعد و برق زد یعنی، اشک‌های تو مستجاب شدند ┏━━━🍃🌺🍃━━━┓ @ostadmojahedi ┗━━━🍂━
شب عاشقانگی است و من شده ام گدای تو یاعلی به امید آن که صدای من برسد به اهل سما علی چه کنم اگر که در آن میان نرسد صدا به صدا علی؟ تو که‌ای که نام بلند تو به خدا رسانده مرا علی؟ به خدا که با تو رسیده ام به زلال ذات خدا علی تو که‌ای که برتری از مکان و چنین گذشته‌ای از زمان؟ تو که‌ای که از برهوت تن، زده پل به مرکز بی کران؟ تو همان که در تو به حیرتم، تو همان که إنس و فرشتگان تو همان که درک همه جهان شده در صفات تو ناتوان تو همان که قبله‌ی اهل دل، تو همان که قبله نما علی نه عجب که درّ نجف شود قطرات اشک زلال تو ظلمات بود و تو آمدی، «کَشَفَ الدّجی» به جمال تو تو محمدی و به این سبب «بَلَغَ العُلی» به کمال تو حسنی ی و فاطمه وحسین «حَسُنَت جمیع خصال» تو صلوات بر تو و آل تو، همه وقت، در همه جا علی تو چگونه آمده‌ای بگو که نه حاضری و نه غایبی؟! چه بگویم از جلوات تو، تو که جلوه گاه عجایبی ... تو ابوتراب و ابوالیم و طلوع کل مطالبی پدر مکرّم زینبی و شریک هرچه مصائبی برسان مرا به جوار خود، پس از آن به کرب‌و‌بلا علی به خدا قسم که بدون تو همه جا همیشه مشوّشم به بهشت بی تو نمی‌روم که بدون تو پُر آتشم نخورم می از خُم دیگران که خمار کوثر بی غشم به کدام شیوه بیان کنم که چه می کشم که چه می‌کشم؟! نفسی اگر نکنی نظر به گدای بی سر و پا علی چه خوش است در تصور من که تو «نون» بین «لـنـا» شوی چه خوش است ای شه لافتی که شکوه نقطه با شوی تو رسیده ای به وصال حق که امیر هر دو سرا شوی همه ترس من بود از همین که خدا نکرده خدا شوی شده ذکر هر شب قدر من «بِکَ یاعلی بِکَ یا علی» نه فرشته‌ای و نه آدمی، تو فقط تجلّی ایزدی تو نگین حلقه‌ی انبیا و شکوه حضرت سرمدی چه در آسمان و چه در زمین تو سرآمدی، تو زبانزدی تو عزیز خانه‌ی فاطمه، تو عزیز جان محمدی و تویی که وقت مباهله شده شرح «أنفسنا» علی که علیست «یَحکُمُ ما یُرید»، علیست «یُثبِت ما یشاء» که علیست کُنه سوره «روم» و علیست معنی «هَل أتی» که علیست «مُنتَهِیُ الهِمَم»، که علیست سایه‌ی ماسوا که علیست سعی به سوی حق و علیست مروه‌ی با صفا نشود قبول حج کسی به خدا بدون ولا علی به خدا به اذن خدا فقط ابدی شدی، ازلی شدی و به کام مردم میکده می ناب لم یزلی شدی ملکوت نابِ غزل شد و تو در آن عجب غزلی شدی خبری رسید و در آن خبر تو فقط امیر و علی شدی لِتُرابِ مَقدَمِکَ الفِدا دل و جان عاشق ما علی بنشین دوباره رجز بخوان که زمان کف زدن آمده در قلعه‌ای که تو کنده ای ز هراس در سخن آمده بروید از سر راه او که امیر بت شکن آمده چه بد است عاقبت کسی که به جنگ تن به تن آمده به سپاهیان و یلان بگو بدهند آب طلا علی شده اند در مقابل تو همه شیرِ بی سر و یال و دُم همه گفته اند و شنیده ام که شدند «مُعتَرِفٌ بِکُم» نگران آن همه «مرحبم» که فرار کرده و گشته گم دل بی قرار و هوایی‌ام شده رهسپار غدیر خُم به چهارده خُم می قسم احدی نرسیده تا علی اسداللها، اذن اللها، به شب بلند عبادتت به کدام رتبه رسیده ای که خداست شاهد رتبتت به نجف رسیده مسافری که رسد به فیض زیارتت به عنایتت به کرامتت به محبتت به شفاعتت تو بگو به غیر حریم تو به کجا رود به کجا علی؟ همه شب نشسته خیال تو سر راه من، سر راه من چه شود اگر که نگاه تو برسد شبی به نگاه من به دو چشم غرق خیانتم، به دو چشم غرق گناه من و تو ای سپیده نظر کنی به من و به روی سیاه من چه غم از عذاب خدا اگر که تویی شفیع جزا علی ثقلین مدح دو چشم تو شده روشنایی دفترم که علیست ذکر مداومم، صلوات قند مکرّرم به جهان مرید ابوذرم، مدیون مالک أشترم ندهم به زیر بیرق کس ، که غلام خادم قنبرم همه عمر بنده‌ی حیدرم به حقیقت «إنّما» علی
مطلع شعر تو ای عشق "هوالباران" است قسمت چشم تو از روز ازل باران است اشک آهسته وپیوسته ی تو تا جاریست روزی روز وشب اهل محل باران است به امیدی که در افلاک قدم بگذاری آسمان غرق ستاره ست ،زحل باران است سوره ی " روم" به سمت تو اشارت دارد سوره ی نحل به یُمن تو عسل باران است بت شکستن فقط از دست تو بر می آید کفر میبارد و این شهر هُبَل باران است خیبر وخندق از این قاعده مستثنی نیست عبدود ریخته در لشکر و یل باران است بس که در خلوت یاد تو به وجد آمده ام دفتر شعر من امروز غزل باران است واژه ها باز به این شعر هجوم آوردند آیه ی روشنی از سوره ی "روم " آوردند
بیست و دوم ذی الحجه شهادت میثم تمار علیه السلام مرد خرما فروش در زندان راوی سرنوشت مختار است حرف هایی شنیدنی دارد، سخنانش کلید اسرار است رطبش طعم نیشکر دارد، تا خدا نیت سفر دارد از سر انجام خود خبر دارد، شوق پرواز او چه بسیار است زخم های دلش نمک خورده، بار ها این چنین محک خورده از علی گفته و کتک خورده، این برای هزارمین بار است یاد آن روز های خوب بخیر، که علی بود و میثم و سلمان جمعشان جمع بود و می گفتند، رطبت کو؟ که وقت افطار است در طلوعش غروب پیدا بود، آخر قصه خوب پیدا بود چوبه دار او همین ئخل است، لیف خرما طناب این دار است با زبان علی تکلم کرد، رو به جمع غریب مردم کرد تا دم مرگ هم تبسم کرد، گفت: این آرزوی تمار است که بمیرد فقط به عشق علی، که علی دست قادر ازلی است رشته ی ما سوا به دست علی است، سر این رشته نا پدیدار است رشته اتصال محکم شد، کمر نخل ناگهان خم شد لحظه های عروج میثم شد، که همان لحظه های دیدار است