https://harfeto.timefriend.net/16981809751214
*همین حالا به لینک بالا برو و حرف دلت رو در مورد نوشته ها، به صورت ناشناس واسم بفرست*
‼️👆👆👆👆👆👆‼️
اتاق کنجی من
https://harfeto.timefriend.net/16981809751214 *همین حالا به لینک بالا برو و حرف دلت رو در مورد نوشت
اگه در مورد شعرا، حرفا، نظری دارید بفرمایید...
پیامم را که جواب نداد و گوشی ام که زنگ نخورد و دلی که هوایم را نکرد...
گوشی را انداختم کنار و چپیدم گوشه ی اتاق!
طبق معمول بعد چند ثانیه گوشی را برداشتم و قابش را کندم و خودش را توی دستم گرفتم تا بهتر شوم و نشدم.
آمدم توی کانال و هر مطلبی گذاشتم یک نفر کانال را ترک کرد.
رفتم توی گروه ها بی هدف چرخیدم و دوباره پیام های بی جوابم را نگاه انداختم.
تا الان.
تا الان که توی تنظیمات دنبال یک چیزی میگردم.
چطور خودم را، بلاک کنم؟!....
https://eitaa.com/otaghekonji
جمعه جان!
لطف کن، به قدر یک هفته کش بیا که حدود سه چهار هفته از زندگی عقبم و هرچه که میدوم نمیرسم!
من را نگاه کن چطور صبح تا شب،شب تا صبح، کش می آیم و از قد و قواره ی خودم بیرون می زنم. اما بازهم کمم!
باز هم چند تای دیگر از خودم لازم دارم تا به کارها برسم.
هیییع...
جمعه جان.
قبل ازین از تو متنفر بودم. از بس از تعطیلی و بیکاری بدم می آمد. توی طول هفته چیزی به نام"وقت" قاطی خنز پنزر هام (چجوری نوشته میشود؟) زیاد پیدا میشد. هر موقع دنبالش میگشتم بود.
الان؟ الان قربانت میروم. فدات میشوم. از کله سحر تا اخر شبت را میگذارم روی چشمم.
برای مخاطب های این کانال لینک پیام ناشناس گذاشتم.
نصف بیشترشان قربان صدقه ی شعرهام و متن هام رفتند.
نصف کمترشان فقط قربان متن هام رفتند.
نصف دیگرشان هم گفتند خاک برسرت با این شعرهای در پیتی و متن های حال گیر افسرده کننده ت که جز ضد حال زدن به مخاطب هیچ حاصلی ندارد.
یک چند نفر هم تا پیام جدید کانال را برایشان بالا آورد، گفتند عه! من هنوز اینو ترک نکردم؟ و رگباری لفت دادند. درست موقعی که من داشتم تست میکردم ببینم با خودم چند چندم.
متاسفانه در این کانال هدف من جلب رضایت مشتری نیست. درواقع هرکس گذری رد میشود چیزی ازین جا ب دلش بنشیند میماند تا بخواند و بقیه هم خب رد میشوند دیگر. چه عیبی دارد؟
چه میگفتم؟
هان! جمعه جان!
خیلی هنر کردم سینک را خالی کردم. نمیدانم نصفه شب دقیقا چه اتفاقی می افتد که صبح باز پر است. ولی میدانم که فردا بوق حیوان با وفا هم بلند شوم تا خود بوق حیوان باوفا بدوم باز عقبم.
پس کش بیا لطفا.
یک خورده از ته پنجشنبه بگیر یک خورده از سر شنبه بزن، حل میشود.
خسته م و مشتاق چرت نویسی نیمه شبانه! حتی اگر مخاطب قشنگم بگوید خاک بر سرت! Left
https://eitaa.com/otaghekonji
تا که خالی شود آیینه ات از غم چه کنم؟
چه کنم تا که کمی در نظرت جلوه کنم؟
تو همانی که همیشه دل من میخواهد
کاش میشدکه خودت را به خودت هدیه کنم
ر. ابوترابی
https://eitaa.com/otaghekonji
تا که خالی شود آیینه ام از غم چه کنم؟
پیش چشم همه با گریه ی نم نم چه کنم؟
باشد اصلا به جهنم، همه این ها به کنار
من خلوت زده باعالم و آدم چه کنم؟
ر. ابوترابی
https://eitaa.com/otaghekonji
امن یجیب... ظلم به اوجش رسیده است
امن یجیب... رنگ زمانه پریده ست
امن یجیب.. گرگ به انسانیت زده
امن یجیب... حنجر طفلان دریده است...
مضطر شدیم و صبر به فریاد آمده
شاید که دست غیب به امداد آمده
این غزه است شعله به شعله درون خون
این غزه است عشق کنان در تب جنون
این غزه است، سینه سپر، غرق در غرور
کوه است گرچه دامنش اینگونه لاله گون...
صبح تو خصم را به سیاهی کشانده است
عالم به ایستادگی ات خیره مانده است
ای سرزمین غیرت و ای خاک قهرمان
برخیز و در میانه ی میدان رجز بخوان
زن های تو فداشده ی مام میهنند
اطفال تو چگونه رجزخوان شدند؟ هان!
هرقدر زیر و رو بشوی قهرمان تری
با صبر از دشمن خود زهره میبری...
صهیون اگرچه خون شما را حلال کرد
خود را به دست پست خودش در زوال کرد
اما کجاست غیرت اسلام و مسلمین
باید ازین یزید زمانه سوال کرد...
با مشرکان نشسته و لیوان به هم زدید
سفیانیان چگونه به دین محمدید؟...
آزادگان عالم امکان بایستید
آری. به احترام شهیدان بایستید
ای سرو های تازه نفس قد علم کنید
ای بیدها به حال پریشان بایستید
چیزی دگر نمانده فقط مانده چند آه
دارد سوار منتقمی میرسد ز راه
ر. ابوترابی
https://eitaa.com/otaghekonji
دلم گرفته و باران نمیوزد به نگاهم...
مسافری که ندارم!
چقدر چشم به راهم...
https://eitaa.com/otaghekonji
شاید خدا به یمن قدوم مبارکم
اندوه آفریده پس از آفریدنم.
https://eitaa.com/otaghekonji
در ذهن من قد بلندی داشتی ای عشق
من ماندم و سرخوردگی از قد کوتاهم
https://eitaa.com/otaghekonji
مانند ابری قطره قطره روبه پایانم
با اشک ها از جان خود هر روز میکاهم
https://eitaa.com/otaghekonji
از چشم تو افتادم و از پا نیفتادم...
این روزها افتاده ام انگار از پاهم...
https://eitaa.com/otaghekonji
ای غم، عمیقا از ته دل دوستت دارم
تنها رفیق بی کسی های شبانگاهم...
https://eitaa.com/otaghekonji
گاهی به یادت مینشینم شعر میگویم
دیگر گریزی نیست از اندوه ناگاهم...
https://eitaa.com/otaghekonji
تو زیر باران میروی... لابد خبر داری
از گریه های شعروار گاه و بیگاهم...
https://eitaa.com/otaghekonji
تو دشتی و من گریه ترین ابر بهارم
آغوش بیاور که در آن جان بسپارم
https://eitaa.com/otaghekonji
فنجان غم و قهوه ی تلخ و غزلی ناب
ای دوست بیا و نفسی باش کنارم
https://eitaa.com/otaghekonji
رفتی همه ی شهر بدون تو قفس شد
حالا دگر این بال و پر آید به چه کارم
https://eitaa.com/otaghekonji
این شعر های بند و نیم بند
تکه های پِرت من است
وقتی روزگار
در قالب ِ میل خودش
بُرِشم میزند
و این اضافه های روحم را
کف دستم میگذارد..
https://eitaa.com/otaghekonji
نگاه میکنم
بابای بچه ها نماز میخواند، زهرا و مهدی هردو قهقهه زنان خودشان را انداخته اند روی سجده ی پدرشان!
دوره اش کرده اند. با خنده هایشان، با شیطنت هایشان... نمیتواند بلند شود.
هزار بار دیگر هم سبحان الله بگوید بعید است بتواند بلند شود.
حس پدری اش نمیگذارد.
چشم هایم را میبندم
پدری دختر شش هفت ساله اش را روی تخت بیمارستان خوابانده و بلند بلند گریه میکند و التماس میکند. بابا چشم هایت را باز کن. بابا رانگاه کن.
دخترک خواب خواب است. یک خواب عمیق. یک خواب ناگهان. بین چشم هاش باز است. موهای فرفری اش غرق خاک است. سرش به راحتی این طرف و آن طرف می افتد. لبش در حالت خشکی و غم تثبیت شده و هرگز نمیخندد. هرگز جواب نمیدهد.
بابا بلند شو. تورو خدا بلند شو نگاهم کن...
....
دخترک از دست رفته
مثل 4هزار کودک دیگر...
بغض مرد از هزاران کیلومتر آن طرف تر، بین آوار و خون، ابر میشود، راه می افتد، تا اینجا، تا چشم من ، اشک میشود روی گونه ام...
دوست دارم فریاد بزنم
دوست دارم بمیرم
دوست دارم بی جانِ فرزندش را در اغوش بگیرم و هق هق کنم
دوست دارم غزه باشم
دوست دارم موشک باشم
تکه ای نان باشم
قطره ای آب باشم
کیسه ای خون باشم...
هیچ نیستم
یک آه م در زندان این طرف مرزهای زمینی.
یک آه که هرروز صبح به آسمان میرود و به میلیون ها آه دیگر میپیوندد...
https://eitaa.com/otaghekonji
با دوتا تکه زمرد، کار دستم داد و رفت
چشم هایش، مست وسرخود ، کار دستم داد و رفت
میرسید و خنده ای میکرد و راحت میگذشت
آه، این حق تردد کار دستم داد و رفت
او که اصلا با من و این حرف ها کاری نداشت
با همین ترفند لابد کار دستم داد و رفت
شاعری کذاب بود و عاشقی هم پیشه اش...
حرف هایش باورم شد، کار دستم داد و رفت
رفت و بعد از رفتنش، مانند او شاعر شدم
عشق آمد. دفتر و خودکار دستم داد و رفت
#ریحانه_ابوترابی
https://eitaa.com/otaghekonji
#روایت
تعداد شهدا که به 500 رسیده بود، فکر میکردم دیگر کار تمام است. صبر خدا تمام میشود. نشد...
بیمارستان را که زدند تا صبح راه رفتم و گریه کردم. مردم در میدان ها و اماکن مذهبی همان نیمه شب جمع شدند و باهم گریه کردند و شعار دادند
فکر کردیم ته خط است. صبر خدا تمام میشود...
نشد.
سید حسن که آمد پشت تریبون و صحبت کرد دیدم دودوتا چارتای حکیمان با ما فرق دارد. افق دید و تحلیل و تاکتیک متفاوت تر از کم صبری و ساده اندیشی ماست...
حالا چند روز است دارند روز و شب بیمارستان میزنند و تعداد پانصد تا و هزارتا شهید الان یازده هزار تاست...
شاید صبح که این مطلب را میخوانید خیلی بیشتر باشد.
من دیگر کلمات جدیدی ندارم که شعر جدیدی بگویم.
تصاویر و فیلم ها می آیند و وایرال میشوند و دو روز بعد جای خود را به جدیدترین فاجعه ها میدهند.
گورهای عریض و طویل، از پدربزرگ تا نبیره را دسته جمعی در آغوش میگیرند و زمین غزه، بی پناهی کودکانش را فریاد میزند.
اما دردناک ترین تصویر منم!
من!
خود من که در خانه ای گرم، در حالیکه به مبل لم داده ام و میوه در دهانم میگذارم، تصویر کودکی را دانلود میکنم که همین امروز صبح وقتی یکباره آدم های اطرافش تکه تکه شده اند، پریشان و هراسان و غمگین فریاد میزند.فریاد میزند. فریاد میزند... و صدایش به هیچکس نمیرسد.
من فیلم را میبینم
میوه را نجویده قورت میدهم.
زانوهایم را جمع میکنم
توی خودم مچاله میشوم.
و برای هزارمین بار گریه میکنم.
من هرچه گریه میکنم بال در نمی آورم
و هرچه گریه میکنم مرزها به رویم باز نمیشوند.
و هرچه گریه میکنم دعایی از من مستجاب نمیشود.
دردناک ترین تصویر اینست که این فاجعه ها هرروز و هرثانیه جلوی چشم ما اتفاق می افتد و تلوزیون ما جدیدترین و تازه ترین اخبار را بصورت زنده نشان میدهد و ما این طرف قاب تلوزیون زنده میمانیم!
و شمار کشتگان را به روز میکنیم
و تاریخ لابد در مورد ما اینطور روایت میکند:
"هزاران بچه، هرروز درباریکه ای کوچک، تکه تکه میشدند و میلیاردها انسان، آن ها را از طریق گوشی های موبایل، تماشا میکردند.
ولی هیچکس
نجاتشان نداد...."
خدایا میشود مرا از معاصر بودن با این تاریخ، کنار بگذاری؟
یا به من بال دهی؟....
#ریحانه_ابوترابی
https://eitaa.com/otaghekonji
#یادداشت
اتاقم چهارفصل داشت
باران
لبخند
اندوه
و خیره شدن بر دیوار
باران، بهار بود. گریستن مدام که یکباره از بارش می ایستاد و به آفتاب ملایمی منتهی میشد.
لبخند، تابستان بود. گرم و شیرین. پر از زندگی. جوشیدن و خروشیدن و پیش بردن. پخته شدن نارس ها و به کمال رسیدن ناتمام ها.
اندوه، پاییز بود. میل به ریزش، تنهایی ممتد. راه رفتن بی انگیزه دور اتاق. بی اشتها، رو به سردی، پاییزی که اگر میبارید هم تهش آفتاب گرمی در نمی آمد.
سوز می آمد و خط و نشان میکشید.
زمستان اما، همان خیره شدن به دیوار بود. دراز کشیدن وسط اتاق و زل زدن به سقفی که لابد دیگر نگاهم را، رنگ چشم هایم را حفظ بود.
زمستان رکود بود. نه باران داشت. نه آفتاب داشت. بغض هم حتی نداشت.
یک دلگرفتگی بی تپش بود. یک دلگرفتگی مانده . تاریخ گذشته.یخ زده.
سکوت خالی بود. آه سرد بود.
آنقدر که اتاق هم یخ میزد.
اتاقم چهارفصل داشت. ولی هروقت از درش بیرون میرفتم فقط تابستان و بهارش را میریختم توی کوله و باخود میبردم.
تابستان را میگذاشتم برای چاق سلامتی ها و احوالپرسی ها. گپ و گفت ها و آشنایی ها.
بهار را میگذاشتم برای بین راه...
برای قدم هام...
اما همیشه
هروقت بهار را از جیب بزرگ کوله ام بیرون می آوردم،پاییز، غم کوچکی که به من وابستگی زیادی داشت، هرطور بود خودش را بالا می کشید. میرفت در چشمم. گریه ام میگرفت. میرفت روی لبم. ساکت میشدم. میرفت توی پاهام، سرگردان قدم میزدم. میرفت توی قلبم. شعر میشدم و برای انجمن آخر هفته چهار غزل مینوشتم.چهار غزل تکه پاره.
چهاره پاره مینوشتم و میرفتم انجمن. انجمنی که هیچ وقت درآن شعر نخواندم.
کنج اتاقم نشسته م
زمستانم.
#ریحانه_ابوترابی
https://eitaa.com/otaghekonji
نشستم گریه کردم خاطراتت را غزل کردم
تمام حرفهایت را شبی ضرب المثل کردم
https://eitaa.com/otaghekonji
تو را در خاطرتم آوردم و در گریه خندیدم
دلم افتاد! تا عکس تورا در خاطرم دیدم...
https://eitaa.com/otaghekonji