عجب جمعیست جمع عاشقان امشب و قاسم
بهشتی از شهیدانِ غزل زیر لب وقاسم
ببین فرمانده پیش افتاده و یاران به دنبالش
دوباره گعده ی شاگردهای مکتب و قاسم
صدا زد کل ارض کربلا! گلزار خونین شد
به یاد روضه های خیسِ در اشک تب و قاسم
چه گلزاری که افتادند بر دامان خونینش...
علی اصغر، علی اکبر، رباب و زینب و قاسم
ر. ابوترابی
https://eitaa.com/otaghekonji
چشم هام باز است . کفن ریحانه ی دوساله جلوی چشمم روی دست پدرش بالا میرود. صدای سید نصرالله میپیچد توی گوشم : بین ما و شما ،شب ها و روزهاست . پدر داغدار تابوت را گرفته و جلوی چشم هزاران نفر ضجه میزند . سردار سلامی میگوید انتقام شروع شده . کفن ریحانه روی دست هابالا و پایین میرود . شهیده فایزه رحیمی میگوید 18 ساله هستم از تهران. چشم و دهان طفل معصومی پر از لخته ی خون است . بینی روحانی شهید را از پنبه پر کرده اند و چشم های سبز نیمه بازش ،خاموش است. کفن کوچک ریحانه ی دوساله با گوشواره ی قلبی روی دست پیرمردی بالا میرود . سید حسن نصرالله با صدایی آرام و قاطع میگوید : بین ما و شما شب ها و روزهاست . زینب سلیمانی به 84 تابوت خیره مانده . مرد میانسال دیگر زن و بچه ندارد. زن میگوید گرمی خون سر بچه اش را روی شانه اش حس کرده . بچه اش روی شانه اش خواب بود. ریحانه ی دوساله توی عکس میخندد.
....
24 ساعت است دارم در خواب و بیداری ،روی گوشی و توی ذهنم ،وقت ظرف شستن ،وقت غذا خوردن ،وقت نمازخواندن ، وقت بازی با بچه هام ، تماشایشان میکنم و گریه میکنم. گریه ای که به جای آرام کردن ،بیشتر بهمم میریزد.
حس میکنم دارم دیوانه میشوم. نه صاحب عزایم که ضجه بزنم . نه غریبه ام. نه دست به اسلحه دارم . نه جایی برای فریاد زدن . هزار و صد بار زهرا و مهدی را در خون تصور کرده ام و پابه پای خیالش مرده ام . هنوز بی پناهی مردمی که در شاهچراغ ،پشت کولر پنهان شده بودند ولی همانجا تیرباران شدند ،دارد تمام قلبم را چنگ میزند . نمیدانم تکه تکه های این طفل معصوم هارا چه کنم. . .
سنگینم.
دستهام میلرزند
حالم خوب نیست .
باید ایتا را پاک کنم
https://eitaa.com/otaghekonji
مرد صبح زود از خانه بیرون زد
غروب
زن و بچه هایش را به خاک سپرد
و تک و تنها به خانه برگشت...
شام دیشب، دستپخت خانمش، هنوز روی گاز بود.
و مشق های فاطمه زهرا وسط هال...
این یک روایتِ واقعیِ چند خطی است
از 15 دی ماه 1402
خانواده سلطانی نژاد
کرمان
این بغض را نوشتم
تا یکروز... زیر همین پست یک پی نوشت اضافه کنم که :
انتقامشان را گرفتیم!
https://eitaa.com/otaghekonji
غصه بودم، آمدی دنیا برایم شاد و شیرین شد
قند من، دمنوش تلخ زندگانی با تو شیرین شد
https://eitaa.com/otaghekonji
چقدر؟ تا به کی آهسته، ریز، میباری؟
چرا؟ چگونه؟ چه اندازه دوستش داری؟...
https://eitaa.com/otaghekonji
کفش هایم... کفش هایم را کجا انداختم؟
ساده بودم خویش را در دست و پا انداختم
عزم رفتن کرده ام، شاید که پیدایش کنم
دختری را که به چنگ غصه ها انداختم
آنقدر مات تو بودم از خودم هم رد شدم
سالها از آینه خود را جدا انداختم
میدویدم، غافل از آنکه میان جاده ها
کوله ی لبخندهای تازه را انداختم
فکر میکردم بهشتی، غرق آغوشت شدم
تازه فهمیدم که خود را در بلا انداختم
آنقدراصرار کردم در قنوت و سجده ام
تا خودم را آخر از چشم خدا انداختم
توی قاب آهسته میخندی به این انکارها...
عکس هارا من نمیدانم چرا انداختم!
#ریحانه_ابوترابی
https://eitaa.com/otaghekonji
چقدر؟ تا به کی آهسته، ریز، میباری؟
چرا؟ چگونه؟ چه اندازه دوستش داری؟
تویی که عاشقی و غرق لعن و نفرینی
دلیل روشنی و غرق رد و انکاری
اهای رود پریشان، خروشِ بی دریا
به این تلاطم بی انتها سزاواری؟
هزار بار به دور خودت گره خوردی
به شمع بی رمق مرده ای گرفتاری
خدا که هست و منم شاعری که عاشق توست
بگو بگو دگر از این جهان چه کم داری؟
تورا بگیرم از این غم...اگر که بگذارند
سری به شانه ام امشب...
... اگر که بگذاری
#ریحانه_ابوترابی
https://eitaa.com/otaghekonji
هدایت شده از تبسم بهار
من بی حوصله، من غمگین
من اشوب خسته ی مضطر
توی آرام دلنشین و صبور
من طوفانی ملال آور
در سر من صدای سوت قطار
حبسِ فریاد، کنج حنجره ام
پنجره بسته است. من اما...
چشم های ضعیف شب پره ام
درد:بی رحم، تیز، برنده
درد :سرکوب گریه باخنده
باز مابین کوپه های قطار
عطر تو میشود پراکنده
تو نشستی کنار پنجره ات
خیره بر امتداد ریل قطار
من ولی در جدال یکطرفه
در دلم میکنم تورا انکار
خیره ماندم به بهت ِ فنجانت...
میشوی با غریبه ها دمخور
صندلی های کوپه ام خالی
صندلی های کوپه ات پرِپر
با حرارت بلند میگویی
از نگاهت به سبک های رئال
حرف های تورا نمیفهمم
من درگیر شعر و فکر و خیال
ناگهان با تکان دلم افتاد
قندمن حل شده است در چایت
ایستگاه قطار نزدیک است
دل نبندی به همسفرهایت
ر. ابوترابی
یک عزیز که نمیدانم کیست در پیام های ناشناس خواسته بود تا بیشتر متن بگذارم.
فرصت نوشتن نبود
از قبلی ها اوردم :
جسارتم کم شده . جسارتم در نوشتن کم شده . زیاد از بک اسپیس استفاده میکنم . حتی گاهی آنقدر نگهش میدارم که آخرین حرف یک نوشته ی چند خطی را هم پاک میکند . از چیزی میترسم که درست نمیدانم چیست . حتی درست نمیدانم میترسم یا نه . جسارتم در کشیدن هم کم شده . هی پاک کن بدست میگیرم و معلم نقاشی هم نیست که بزند پشت دستم و پاک کن را از دستم بگیرد و بگوید : فکر کن پاک کن نیست . درست بکش . نترس !
و اینجای متن، " نترس " مدام در گوشم تکرار میشود.
جسارتم در خواندن هم کم شده . وسط لالایی خواندن شبانه خودم را به خواب میزنم .
قبل ازینکه خواب بروم . . . انگار که نباید !
جسارتم در تحمل درد هم کم شده . زود قرص میخورم . قرص مسکن . از همان ها که تا اسمش می آمد به قدر یک پایان نامه در مورد مضراتش توضیح ارائه میدادم . جسارتم در ارتباط هم ! اگر در جمع باشم ، بعد از دادن جواب سلام ها ، گم میشوم . یا در جمع، یا در خودم !دیگر در رد شدن از خیابان هم جسارت ندارم . حتی چراغ سبز هارا هم توقف میکنم . مثل ِ بچه ها . یا مثل ِ پیرمرد ها !
جسارتم در زندگی هم کم شده...
خودم را همرنگ محیط کرده ام . خودم را به مردن زده ام .کاری که جانورها میکنند . هنگام ترس! انگار که نباید وجود داشته باشند .
دارد در من یک رخداد اتفاق می افتد . که کسی جلو دار ِ آن نیست . کسی جلوی این واقعه را نخواهد گرفت . همه فقط مرا بیشتر خواهند ترساند . و لایه هایم را عمیق تر خواهند کرد . ولابد آنقدر بر سرم خواهند کوبید تا من هی در خودم بیشتر و بیشتر و بیشتر فرو بروم . آدم گاهی آنقدر در خودش فرو میرود که دیگر یادش میرود از کجا شروع شده و کجا قرار است تمام شود . آنقدر فرو میرود که دیگر آسمان آبی دلش را نمیبیند . فقط بوی خود ِ خاکی اش را میفهمد.
متن ِ خسته کننده ای است .جسارت ِ ادامه دادن ندارم . دکمه ی بک اسپیس هم کار نمیند . نمیکند ! ...
...
خاطره شده دریکشنبه 93/5/26ساعت 9:37
#ریحانه_ابوترابی
https://eitaa.com/otaghekonji
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صاف بشین! نمرده، تصادف نکرده که! مردونه مثل خودش لات❤️🩹
واکنش برادر شهید امیر سلطانینژاد به ناراحتی فرزندان شهید..
اتاق کنجی من
صاف بشین! نمرده، تصادف نکرده که! مردونه مثل خودش لات❤️🩹 واکنش برادر شهید امیر سلطانینژاد به نار
گذاشتم اینجا چون ارزشش از کل مطالب این کانال بیشتره.
#یادداشت_روزانه
امروز امتحان داشتم. آنقدر اضطراب داشتم که انگار برگه ی اعتراف جلویم گذاشته اند! هرچه بنویسم محکومم! اصلا دستم به نوشتن نمیرفت.
یکسری سوالات را بلد بودم. یکسری را یادم نمی آمد. یکسری راهم توی کتابم نوشته بودم حذف و از چشم انداخته بودم. چرا؟ نمیدانم
بنا براین افتضاح دادم!
افتضاحاتم سه بخش داشت :
1.آن هایی که فکر میکردم در محدوده نبوده اند و کلا نخوانده بودم و نظرات "آخوندابوترابی" را در قسمت پاسخ لحاظ کردم.
2.آنهایی که خوانده بودم و یادم نمی آمد. و وقتی هی فکر میکردم تا یادم بیاید فقط مصرع های شعر های جدید یادم می آمد و کتاب قصه ای که ديشب برای بچه ها خوانده بودم:" نه گوشت دارم نه جون دارم! یه پوست و استخون دارم. بذار برم به خونه ی دخترکم! آب بخورم نون بخورم، قرمه فسنجون بخورم.بعدش میام تو منو بخور! "
3.آن هایی که بلد بودم و با اطمینان خاطر و خوش خط نوشتم.بعد که آمدم بیرون دیدم عه! قاطی کردم غلط نوشتم!
دیشب سه ساعت با خودم شعر میخواندم :وفیات الاعیان مال خلکان. خلکان اعیان. اعیان خلکان. اعیان پلکان. نه نه خلکان.
اتفاقا در امتحان سوال آمد وفیات الاعیان اثر کیست؟ نوشتم ابن الاثیر!!!
برایم دست بزنید. و ان یکاد بخوانید و در فراز کنید.
درس خواندن مجازی آنهم حفظیات برای مادر دوبچه کار سختیست. دیشب ساعت یک و نیم وقتی بچه ها خواب بودند و توانسته بودم کمی با تمرکز درس بخوانم درست در جایی که محدثین مکتب تاریخنگاری مدینه را تاسیس کردند یادم آمد که مهدی چند سال دیگر سیبیل در می آورد! راستش مکتب مدینه تا مکتب عراق را گریه کردم. خیلی حس عجیبی بود. کلی فکر کردم که آن موقع باید چطور باش برخورد کنم.
دیگر درس را ادامه ندادم.
رفتم کنار بچه ها و خیره شدم به مهدی بی سیبیل و با انواع سیبیل تصورش کردم و خوابیدم.
امتحانم را پاس میکنم. ولی عمیقا از نمره ی کمی که خواهم گرفت ناراحتم. چون تلاش کرده بودم؟ نه. چون بلد بودم؟ نه! چون حیف شد؟ نه!چون محدوده هارا اشتباه علامت زده بودم؟ نه! صادقانه بگویم چون مرکز خدمات به معدل های بالا جایزه میدهد و میترسم این نمره معدلم را پایین بکشد.
علم بهتر است یا ثروت؟
قطعا پول!
...
تا امتحان بعدی چه بشود...
https://eitaa.com/otaghekonji
اتاق کنجی من
فردا باز امتحان حفظی دارم. یا باب الحوائج!
#یادداشت_روزانه
امروز هم امتحان داشتم.(چرا میخندید؟)
درس سختی بود.
جنبش های فکری معاصر.
اینکه به جای تقی الدین نوشتم میرزاتقی خان خیلی مهم نیست.
اینکه فامیلی اش کلا یادم نمی آمد و فقط هانی اخرش یادم می آمد و یکجوری نوشتم که الکی مثلا بلدم و بدخط نوشتم هم اهمیت خاصی ندارد.
اینکه دارالعلوم دیوبند به این تابلویی به هیچ وجه یادم نمی آمد هم چیز بعیدی از من نبود.
درد آنجاست که یکباره ذوق کردم که تفکرات حزب تحریر الاسلامی یادم آمده. نوشتم نوشتم نوشتم...و اضافه کردم که بخاطر همین تفکرات خیلی به اخوان المسلمین نقد داشتند.
بعد آمدم دیدم تفکرات اخوان المسلمین را برای التحریر نوشته ام.
دس بزنید 👏👏
میشود اخوان التحریر مثلا.جنبش جدید.
برای القاعده هم یکسری تفکرات داعشی نوشتم. برای داعش هم تفکرات وهابی.
تهش اضافه کردم همه سر و ته یک کرباسند.
برای مهدی سودانی جغرافیای جدیدی تعریف کردم و هرجا بحث از استعمار بود نوشتم انگلیس! در حالیکه فرانسه بود.
جنبش سنسی ها چه بود؟موسسش؟ میدانم اسم سه نفر را توی امتحان محمد احمد نوشته ام. این بنده خدا محمد بن علی بود!
سر سید احمد خان را نوشتم.احمدش یادم نمی آمد. متوجه اید؟ احمدش یادم نمی آمد!! محمد؟ علی؟ سر سید علی؟ نه! کامبیز؟ حمید؟... آخرهم یادم نیامد!
خلاصه اینکه کل تاریخ را به هم ریختم. یعنی به هم ور کردم!
این را هم بگویم. برای سوال 5 که کلا نمیدانستم چی میگوید یک صفحه جواب نوشتم. یعنی از هرآنچه در جزوه بود خلاصه ای نوشتم. که یکجوری جوابش درست دربیاید. لحظه ی اخر امتحان یادم افتاد استاد گفته سوال 5 امتحان را جواب ندهید. در محدوده نبوده.
دس بزنید 👏👏👏
از وقتی رسیده ام دارم سرچ میکنم راه های تقویت حافظه!
پ. ن:امیدوارم استاد متوجه نشود سنوسی ها را سینوسی ها نوشته ام😣
https://eitaa.com/otaghekonji
اثری که در کنگره همسنگ طوفان برگزیده شد
وممنونم از دوستانم که در پیام ها به بنده ابراز لطف داشتند:
جنازه پشت جنازه شهید پشت شهید
نزول موشک وباران, هجوم ترس و امید
سکوت شیون نوزاد در تلاطم خون
-هنوز گوشه ی لبهاش داشت میخندید -
اگر که زنده بماند، دوباره میمیرد؟
نفس کشیدن هر لحظه در تب تردید
اهای تیر، گلوله، آهای ترکش و بمب
برای تشنگی کودکان چه آوردید؟
چقدر غنچه در این شعله ها فراوان است
بدون معجزه آتش چرا گلستان است؟!
هزار پیکر مجهول بی نشان داریم
بجنگ دشمن صهیون! هنوز جان داریم
بکوب، خانه ام آباد تر شده ای جنگ
برای خرد شدن باز استخوان داریم
بیا بیا و ازین خون تازه، عکس بگیر
که در حضور خدا کار با جهان داریم
به قتل صبر بکش کودکان کم جان را
برای کشته شدن تا ابد زمان داریم...
که قطره قطره ی این خون به موج می افتد
رسیده ظلم به اوج و از اوج می افتد
تورا نرانم اگر از زمین خود، ننگ است
بترس دشمن صهیون که غزه دلتنگ است
جوان؟ جوان که بماند, جوان به جای خودش...
که شیرخواره مان در کشاکش جنگ است
شکست هیمنه ات تا ابد، بسوز ای دیو
رجز نخوان که حنایت عجیب بی رنگ است
هنوز اسلحه ی مادران ما آه است
هنوز اسلحه ات، ساحرانه نیرنگ است
جهان برای تو باشد خدا ولی با ماست
به کفر تکیه بزن ، شیعه ی علی باماست
آهای غزه گلویت به خون گرفتار است
دوچشم خیس کبودت هنوز بیدار است
هزار راکت و موشک، هزار تن کودک
چه رزم تن به تنی، این دگر چه پیکار است
برای هر خبری، زخم تازه ای داری...
و زخم از تو شمردن عجیب دشوار است
بگو که مرگ بیفتد به جان اسرائیل
که مرگ گفتن بر ظالمان سزاوار است
نترس تا بشِکافد خروش دریا را
که اژدها بکند چوب دست موسی را
اگرچه در تب خون، باز خاک من وطن است
زمین بی رمق چاک چاک من وطن است
اگر چه خانه شده گور دسته جمعی مان
همین خرابه ی اندوهناک من وطن است
نَمیرم و بروم؟ خواب دیدی ای صهیون
بزن که خانه ی خونین پلاک من وطن است
نجاستی و تورا خاکمال خواهم کرد
زمین مسجد الاقصای پاک من وطن است
شکفته از خفقان، های های آزادی
تمام خون فلسطین فدای آزادی
ر. ابوترابی
https://eitaa.com/otaghekonji
دیوار، شیشه،پنجره،پرده،جهان، سکوت
بی تیک تاک، عقربه های زمان سکوت
یک ناگهان شکستنِ رعد و سقوط اشک
دیگر دوباره همهمه ی آسمان، سکوت
گاهی دوتا تلنگرِ کوچک به پنجره
تق تق، دو باره تق تق و تق! بعد از آن سکوت
با آه روی شیشه ی شب ماه میکشم
میریزد از نگاه ترم بی امان سکوت
(غم غم، غم است،غم!غم پاییز آمده...)
آه ای کلاغ! از غم هجران نخوان! سکوت!
باران چه عاشق است! که اینگونه کرده است...
امشب به احترام دلِ عاشقان سکوت
#ریحانه_ابوترابی
#تمرین_حس_شنوایی_در_شعر
#حواس_پنج_گانه
https://eitaa.com/otaghekonji
#یادداشت
بیاد مرگ
مرگ ، در قبرستان ، فراموش شده ترین چیز است . بیخود در قبرستان به یاد مرگ می افتیم . مرگ که به سراغ مرده ها نمی آید. مرگ بین زنده ها سرک میکشد . با آدم بزرگ ها دست میدهد و لپ بچه ها را میکشد . به شانه ی مرد های خسته میزند و اشک زن های تنها را پاک میکند . سر سفره مینشیند و گاهی به صرف عصرانه با زنده ها چای مینوشد . گهواره ی نوزاد را تکان میدهد و برای پیرمردهای زمینگیر شده دلبری میکند.
گاهی که دلگیر میشوم، در قبرستان راه میروم و خوب به زندگی فکر میکنم...
#ریحانه_ابوترابی
https://eitaa.com/otaghekonji
#یادداشت_روزانه
چرا کاندیدا نمیشوم؟
درخواست های بسیار زیادی از جانب دوستان و اطرافیان به بنده فرستاده شده_ البته هنوز دلیور نشده_ مبنی بر اینکه چرا کاندیدا نمیشوی؟!
خب اتفاقا خودم هم خیلی دوست دارم مثل آن خانم نماینده هه که دوماه یکبار می آید پشت تریبون مجلس دکلمه میخواند و فیلمش وایرال میشود، من هم شعر های انتقادی بخوانم.ولی راستش وجدانم اجازه نمیدهد.
البته راست راستش همسرم هم اجازه نمیدهد. چون اگر رای بیاورم _اولا آقایان بیخود میکنند به من رای بدهند_دوما اگر بخواهم نطق داشته باشم هم بهتر است آقایانِ مجلس بروند بیرون. کسی هم در پاسخ به من جیک بزند، میزند لایحه لایحه اش میکند.
ولی خب طرح های شاعرانه ای برای قم دارم که گاهی حس تکلیف میکنم. ولی همین که حس تکلیفم را تبدیل به شعر میکنم انگیزه ام تمام میشود و راحت میشوم.
صلاح هم نیست. چون دست به هجوم خوب است و احتمالا مینشینم توی مجلس برای رییس مجلس و نائبش هجونامه مینویسم و خودم را در به در دادگاه و شکایت میکنم.سند مند هم نداریم که بگذاریم وثیقه. از دار دنیا یک اپارتمان نقلی داریم که آن هم سند ندارد. برای همین است که مهریه ام را هم نمیتوانم بگذارم اجرا. یکبار فکر کردم بگذارمش اجرا شوهرم را بیاندازم زندان، که بابایش پول بدهد بیاردش بیرون، بعد با شوهرم پوله را برداریم بزنیم به زخم زندگی. ولی هرچه فکر کردم دیدم اولا دوباره وجدانم اجازه نمیدهد. دوما بابایش هم پول ندارد، سوما بی تربیتی است.(به خدا این ها شوخی است. نیایید در پیام ناشناس نصیحتم کنید سر جدتان) همین فکرها باعث شده اگر خواستم نمایندگی مجلس را از جانب مردم بپذیرم حتما بروم توی فراکسیون زنان و حسابی گرد و خاک کنم. گفتم گرد و خاک یادم افتاد بگویم خانه تکانی را شروع کرده ام.البته چون حضرت آقا اخیرا فرمودند خانه داری مطلقا وظیفه زنان نیست همسرم به یاری ام آمده و تقسیم کار کرده ایم. ایشان کابینت هارا بیرون میریزد. بنده تمیز میکنم و جمع میکنم.
بالاخره هرکسی در توان خودش!
داشتم درمورد چه صحبت میکردم؟ ها! نمایندگی مجلس.
در هرصورت فعلا که باید پرده هارا بشویم و شام بپزم و جارو کنم و بچه ها را که الان دارند وظایف پدرشان را انجام میدهند! تربیت کنم!
شاید چهارسال آینده دوباره بهش فکر کردم.
#ریحانه_ابوترابی
https://eitaa.com/otaghekonji
32.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شعرخوانی ریحانه ابوترابی در حلقه شعر ولایی فرات
« کنگره سراسری شعر حماسه غزه مظلوم »
#ریحانه_ابوترابی
#همسنگ_طوفان
https://eitaa.com/otaghekonji
از چشم هایم هم فراتر رفت...
دارم دگر سر میروم از غم
لبخند، ای لبخند کاری کن
غفلت کنی پر میشوم از غم
چیزی نگو ، حرفی نزن ای عشق
ای خاطره، دست از سرم بردار
باید حواسم را بیاندازم
یک جای دور از چشم هاش اینبار...
https://eitaa.com/otaghekonji
ته مانده نوشت:
حال من خوش نیست ای هم سایگان انجمن
خسته ام از حال و روزم. خسته ام از خویشتن
کاش میشد یک لباس تازه تر بر تن کنم
تازه تر از رنگ و روی این زن ِ غم پیرهن
رخت هارا شسته ام عطرت فراموشم شود
اشک میریزم برای خاطراتم در لگن!
عهد کردم دست بردارم از این شب گریه ها
آه از این چشم های خود سر قانون شکن
سال ها تنهایی ام را جرعه جرعه ریختم
سر کشیدم شعرهایی را که افتاد از دهن...
مرز آغوش تورا بستند بر بیگانه ها..
رحم باید کرد بر ابن السبیل بی وطن
منتی بگذار ای دیوار جان، همسایه وار...
با من دل زیر و رو،چیزی بگو حرفی بزن
ر. ابوترابی
https://eitaa.com/otaghekonji
در سینه دارم غصه های یک جهان را
در چشم هایم ابرهای آسمان را
اندازه ی یک شهر حرف تازه دارم
کنج گلویم بغض را!این استخوان را...
شعری به جای قند بر لب میگذارم
سر میکشم اندوه تلخ استکان را
ارام در پس کوچه های شهر دلگیر
رد میکنم از زیر چشمم دوستان را
پیش آمده عرض سلامی کرده باشم
انداختم گاهی به زحمت دیگران را..
من با کبوترها صمیمی تر ازاینم
حظ میبرم پرواز های ناگهان را
گنجشک ها، گنجشک ها را دوست دارم
بر بال دارم زخم سنگ کودکان را
با یاسمن ها نسبتی دیرینه دارم
حس میکنم این شاعران بی زبان را
حتی علف را محترم تر میشمارم
این سبزهای ساده ی بی باغبان را
اینگونه شیرین میزنم در اوج تلخی
تاسیس کردم مجمع دیوانگان را
یکروز یک گنجشک من را میسراید...
این شاعر بی دفتر بی داستان را
#ریحانه_ابوترابی
https://eitaa.com/otaghekonji
من به همسر:
سفره را انداختم چایی ولی اماده نیست
همسر:باشه چایی اماده شد بگو بیام
من چند دقیقه بعد:
سفره را انداختم چایی برایت ریختم
ارده را با اندکی شیره به هم آمیختم
همسر:🤦♂️خل شد رفت... باشه میام
من بعد از چهارهزاربار صدا زدن اهل خانه:
صبحانه ام را میخورم حالا خودم تنها
دیگر نمی اندازم اصلا سفره هم فردا
😐
چند وقتی هست دارم سخت شاعر میشوم
https://eitaa.com/otaghekonji
زندگی با شعر
پ. ن:ممنونم از عاطفه جوشقانیان عزیزم به خاطر این هدیه زیبا
https://eitaa.com/otaghekonji