هدایت شده از تبسم بهار
من بی حوصله، من غمگین
من اشوب خسته ی مضطر
توی آرام دلنشین و صبور
من طوفانی ملال آور
در سر من صدای سوت قطار
حبسِ فریاد، کنج حنجره ام
پنجره بسته است. من اما...
چشم های ضعیف شب پره ام
درد:بی رحم، تیز، برنده
درد :سرکوب گریه باخنده
باز مابین کوپه های قطار
عطر تو میشود پراکنده
تو نشستی کنار پنجره ات
خیره بر امتداد ریل قطار
من ولی در جدال یکطرفه
در دلم میکنم تورا انکار
خیره ماندم به بهت ِ فنجانت...
میشوی با غریبه ها دمخور
صندلی های کوپه ام خالی
صندلی های کوپه ات پرِپر
با حرارت بلند میگویی
از نگاهت به سبک های رئال
حرف های تورا نمیفهمم
من درگیر شعر و فکر و خیال
ناگهان با تکان دلم افتاد
قندمن حل شده است در چایت
ایستگاه قطار نزدیک است
دل نبندی به همسفرهایت
ر. ابوترابی
یک عزیز که نمیدانم کیست در پیام های ناشناس خواسته بود تا بیشتر متن بگذارم.
فرصت نوشتن نبود
از قبلی ها اوردم :
جسارتم کم شده . جسارتم در نوشتن کم شده . زیاد از بک اسپیس استفاده میکنم . حتی گاهی آنقدر نگهش میدارم که آخرین حرف یک نوشته ی چند خطی را هم پاک میکند . از چیزی میترسم که درست نمیدانم چیست . حتی درست نمیدانم میترسم یا نه . جسارتم در کشیدن هم کم شده . هی پاک کن بدست میگیرم و معلم نقاشی هم نیست که بزند پشت دستم و پاک کن را از دستم بگیرد و بگوید : فکر کن پاک کن نیست . درست بکش . نترس !
و اینجای متن، " نترس " مدام در گوشم تکرار میشود.
جسارتم در خواندن هم کم شده . وسط لالایی خواندن شبانه خودم را به خواب میزنم .
قبل ازینکه خواب بروم . . . انگار که نباید !
جسارتم در تحمل درد هم کم شده . زود قرص میخورم . قرص مسکن . از همان ها که تا اسمش می آمد به قدر یک پایان نامه در مورد مضراتش توضیح ارائه میدادم . جسارتم در ارتباط هم ! اگر در جمع باشم ، بعد از دادن جواب سلام ها ، گم میشوم . یا در جمع، یا در خودم !دیگر در رد شدن از خیابان هم جسارت ندارم . حتی چراغ سبز هارا هم توقف میکنم . مثل ِ بچه ها . یا مثل ِ پیرمرد ها !
جسارتم در زندگی هم کم شده...
خودم را همرنگ محیط کرده ام . خودم را به مردن زده ام .کاری که جانورها میکنند . هنگام ترس! انگار که نباید وجود داشته باشند .
دارد در من یک رخداد اتفاق می افتد . که کسی جلو دار ِ آن نیست . کسی جلوی این واقعه را نخواهد گرفت . همه فقط مرا بیشتر خواهند ترساند . و لایه هایم را عمیق تر خواهند کرد . ولابد آنقدر بر سرم خواهند کوبید تا من هی در خودم بیشتر و بیشتر و بیشتر فرو بروم . آدم گاهی آنقدر در خودش فرو میرود که دیگر یادش میرود از کجا شروع شده و کجا قرار است تمام شود . آنقدر فرو میرود که دیگر آسمان آبی دلش را نمیبیند . فقط بوی خود ِ خاکی اش را میفهمد.
متن ِ خسته کننده ای است .جسارت ِ ادامه دادن ندارم . دکمه ی بک اسپیس هم کار نمیند . نمیکند ! ...
...
خاطره شده دریکشنبه 93/5/26ساعت 9:37
#ریحانه_ابوترابی
https://eitaa.com/otaghekonji
9.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
صاف بشین! نمرده، تصادف نکرده که! مردونه مثل خودش لات❤️🩹
واکنش برادر شهید امیر سلطانینژاد به ناراحتی فرزندان شهید..
اتاق کنجی من
صاف بشین! نمرده، تصادف نکرده که! مردونه مثل خودش لات❤️🩹 واکنش برادر شهید امیر سلطانینژاد به نار
گذاشتم اینجا چون ارزشش از کل مطالب این کانال بیشتره.
#یادداشت_روزانه
امروز امتحان داشتم. آنقدر اضطراب داشتم که انگار برگه ی اعتراف جلویم گذاشته اند! هرچه بنویسم محکومم! اصلا دستم به نوشتن نمیرفت.
یکسری سوالات را بلد بودم. یکسری را یادم نمی آمد. یکسری راهم توی کتابم نوشته بودم حذف و از چشم انداخته بودم. چرا؟ نمیدانم
بنا براین افتضاح دادم!
افتضاحاتم سه بخش داشت :
1.آن هایی که فکر میکردم در محدوده نبوده اند و کلا نخوانده بودم و نظرات "آخوندابوترابی" را در قسمت پاسخ لحاظ کردم.
2.آنهایی که خوانده بودم و یادم نمی آمد. و وقتی هی فکر میکردم تا یادم بیاید فقط مصرع های شعر های جدید یادم می آمد و کتاب قصه ای که ديشب برای بچه ها خوانده بودم:" نه گوشت دارم نه جون دارم! یه پوست و استخون دارم. بذار برم به خونه ی دخترکم! آب بخورم نون بخورم، قرمه فسنجون بخورم.بعدش میام تو منو بخور! "
3.آن هایی که بلد بودم و با اطمینان خاطر و خوش خط نوشتم.بعد که آمدم بیرون دیدم عه! قاطی کردم غلط نوشتم!
دیشب سه ساعت با خودم شعر میخواندم :وفیات الاعیان مال خلکان. خلکان اعیان. اعیان خلکان. اعیان پلکان. نه نه خلکان.
اتفاقا در امتحان سوال آمد وفیات الاعیان اثر کیست؟ نوشتم ابن الاثیر!!!
برایم دست بزنید. و ان یکاد بخوانید و در فراز کنید.
درس خواندن مجازی آنهم حفظیات برای مادر دوبچه کار سختیست. دیشب ساعت یک و نیم وقتی بچه ها خواب بودند و توانسته بودم کمی با تمرکز درس بخوانم درست در جایی که محدثین مکتب تاریخنگاری مدینه را تاسیس کردند یادم آمد که مهدی چند سال دیگر سیبیل در می آورد! راستش مکتب مدینه تا مکتب عراق را گریه کردم. خیلی حس عجیبی بود. کلی فکر کردم که آن موقع باید چطور باش برخورد کنم.
دیگر درس را ادامه ندادم.
رفتم کنار بچه ها و خیره شدم به مهدی بی سیبیل و با انواع سیبیل تصورش کردم و خوابیدم.
امتحانم را پاس میکنم. ولی عمیقا از نمره ی کمی که خواهم گرفت ناراحتم. چون تلاش کرده بودم؟ نه. چون بلد بودم؟ نه! چون حیف شد؟ نه!چون محدوده هارا اشتباه علامت زده بودم؟ نه! صادقانه بگویم چون مرکز خدمات به معدل های بالا جایزه میدهد و میترسم این نمره معدلم را پایین بکشد.
علم بهتر است یا ثروت؟
قطعا پول!
...
تا امتحان بعدی چه بشود...
https://eitaa.com/otaghekonji
اتاق کنجی من
فردا باز امتحان حفظی دارم. یا باب الحوائج!
#یادداشت_روزانه
امروز هم امتحان داشتم.(چرا میخندید؟)
درس سختی بود.
جنبش های فکری معاصر.
اینکه به جای تقی الدین نوشتم میرزاتقی خان خیلی مهم نیست.
اینکه فامیلی اش کلا یادم نمی آمد و فقط هانی اخرش یادم می آمد و یکجوری نوشتم که الکی مثلا بلدم و بدخط نوشتم هم اهمیت خاصی ندارد.
اینکه دارالعلوم دیوبند به این تابلویی به هیچ وجه یادم نمی آمد هم چیز بعیدی از من نبود.
درد آنجاست که یکباره ذوق کردم که تفکرات حزب تحریر الاسلامی یادم آمده. نوشتم نوشتم نوشتم...و اضافه کردم که بخاطر همین تفکرات خیلی به اخوان المسلمین نقد داشتند.
بعد آمدم دیدم تفکرات اخوان المسلمین را برای التحریر نوشته ام.
دس بزنید 👏👏
میشود اخوان التحریر مثلا.جنبش جدید.
برای القاعده هم یکسری تفکرات داعشی نوشتم. برای داعش هم تفکرات وهابی.
تهش اضافه کردم همه سر و ته یک کرباسند.
برای مهدی سودانی جغرافیای جدیدی تعریف کردم و هرجا بحث از استعمار بود نوشتم انگلیس! در حالیکه فرانسه بود.
جنبش سنسی ها چه بود؟موسسش؟ میدانم اسم سه نفر را توی امتحان محمد احمد نوشته ام. این بنده خدا محمد بن علی بود!
سر سید احمد خان را نوشتم.احمدش یادم نمی آمد. متوجه اید؟ احمدش یادم نمی آمد!! محمد؟ علی؟ سر سید علی؟ نه! کامبیز؟ حمید؟... آخرهم یادم نیامد!
خلاصه اینکه کل تاریخ را به هم ریختم. یعنی به هم ور کردم!
این را هم بگویم. برای سوال 5 که کلا نمیدانستم چی میگوید یک صفحه جواب نوشتم. یعنی از هرآنچه در جزوه بود خلاصه ای نوشتم. که یکجوری جوابش درست دربیاید. لحظه ی اخر امتحان یادم افتاد استاد گفته سوال 5 امتحان را جواب ندهید. در محدوده نبوده.
دس بزنید 👏👏👏
از وقتی رسیده ام دارم سرچ میکنم راه های تقویت حافظه!
پ. ن:امیدوارم استاد متوجه نشود سنوسی ها را سینوسی ها نوشته ام😣
https://eitaa.com/otaghekonji
اثری که در کنگره همسنگ طوفان برگزیده شد
وممنونم از دوستانم که در پیام ها به بنده ابراز لطف داشتند:
جنازه پشت جنازه شهید پشت شهید
نزول موشک وباران, هجوم ترس و امید
سکوت شیون نوزاد در تلاطم خون
-هنوز گوشه ی لبهاش داشت میخندید -
اگر که زنده بماند، دوباره میمیرد؟
نفس کشیدن هر لحظه در تب تردید
اهای تیر، گلوله، آهای ترکش و بمب
برای تشنگی کودکان چه آوردید؟
چقدر غنچه در این شعله ها فراوان است
بدون معجزه آتش چرا گلستان است؟!
هزار پیکر مجهول بی نشان داریم
بجنگ دشمن صهیون! هنوز جان داریم
بکوب، خانه ام آباد تر شده ای جنگ
برای خرد شدن باز استخوان داریم
بیا بیا و ازین خون تازه، عکس بگیر
که در حضور خدا کار با جهان داریم
به قتل صبر بکش کودکان کم جان را
برای کشته شدن تا ابد زمان داریم...
که قطره قطره ی این خون به موج می افتد
رسیده ظلم به اوج و از اوج می افتد
تورا نرانم اگر از زمین خود، ننگ است
بترس دشمن صهیون که غزه دلتنگ است
جوان؟ جوان که بماند, جوان به جای خودش...
که شیرخواره مان در کشاکش جنگ است
شکست هیمنه ات تا ابد، بسوز ای دیو
رجز نخوان که حنایت عجیب بی رنگ است
هنوز اسلحه ی مادران ما آه است
هنوز اسلحه ات، ساحرانه نیرنگ است
جهان برای تو باشد خدا ولی با ماست
به کفر تکیه بزن ، شیعه ی علی باماست
آهای غزه گلویت به خون گرفتار است
دوچشم خیس کبودت هنوز بیدار است
هزار راکت و موشک، هزار تن کودک
چه رزم تن به تنی، این دگر چه پیکار است
برای هر خبری، زخم تازه ای داری...
و زخم از تو شمردن عجیب دشوار است
بگو که مرگ بیفتد به جان اسرائیل
که مرگ گفتن بر ظالمان سزاوار است
نترس تا بشِکافد خروش دریا را
که اژدها بکند چوب دست موسی را
اگرچه در تب خون، باز خاک من وطن است
زمین بی رمق چاک چاک من وطن است
اگر چه خانه شده گور دسته جمعی مان
همین خرابه ی اندوهناک من وطن است
نَمیرم و بروم؟ خواب دیدی ای صهیون
بزن که خانه ی خونین پلاک من وطن است
نجاستی و تورا خاکمال خواهم کرد
زمین مسجد الاقصای پاک من وطن است
شکفته از خفقان، های های آزادی
تمام خون فلسطین فدای آزادی
ر. ابوترابی
https://eitaa.com/otaghekonji
دیوار، شیشه،پنجره،پرده،جهان، سکوت
بی تیک تاک، عقربه های زمان سکوت
یک ناگهان شکستنِ رعد و سقوط اشک
دیگر دوباره همهمه ی آسمان، سکوت
گاهی دوتا تلنگرِ کوچک به پنجره
تق تق، دو باره تق تق و تق! بعد از آن سکوت
با آه روی شیشه ی شب ماه میکشم
میریزد از نگاه ترم بی امان سکوت
(غم غم، غم است،غم!غم پاییز آمده...)
آه ای کلاغ! از غم هجران نخوان! سکوت!
باران چه عاشق است! که اینگونه کرده است...
امشب به احترام دلِ عاشقان سکوت
#ریحانه_ابوترابی
#تمرین_حس_شنوایی_در_شعر
#حواس_پنج_گانه
https://eitaa.com/otaghekonji
#یادداشت
بیاد مرگ
مرگ ، در قبرستان ، فراموش شده ترین چیز است . بیخود در قبرستان به یاد مرگ می افتیم . مرگ که به سراغ مرده ها نمی آید. مرگ بین زنده ها سرک میکشد . با آدم بزرگ ها دست میدهد و لپ بچه ها را میکشد . به شانه ی مرد های خسته میزند و اشک زن های تنها را پاک میکند . سر سفره مینشیند و گاهی به صرف عصرانه با زنده ها چای مینوشد . گهواره ی نوزاد را تکان میدهد و برای پیرمردهای زمینگیر شده دلبری میکند.
گاهی که دلگیر میشوم، در قبرستان راه میروم و خوب به زندگی فکر میکنم...
#ریحانه_ابوترابی
https://eitaa.com/otaghekonji