eitaa logo
کتابخانه‌ی خیابان نوزدهمـ
303 دنبال‌کننده
480 عکس
344 ویدیو
6 فایل
با عطر اسپرسو و بوی کاه پذیراتون هستم. ☕📜 ریوجی می‌شنود‌: https://daigo.ir/secret/2399342596 طنین هجویات روزانه + پاسخ پرسش هاتون: https://eitaa.com/storerome
مشاهده در ایتا
دانلود
نیازمندی من در قلم نمی‌گنجد قیاس کردم و ز اندیشه‌ها وراست هنوز!...
دل و جانم به تو مشغول و نظر در چپ و راست تا ندانند حریفان که تو منظور منی دیگران چون بروند از نظر از دل بروند تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی
بسیار می‌گفتم که دل با کس نپیوندم ولی دیدارِ خوبان اختیار از دستِ دانا می‌برَد...
11.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شب فراق که داند که تا سحر چند است مگر کسی که به زندان عشق در بند است گرفتم از غم دل راه بوستان گیرم کدام سرو به بالای دوست مانند است؟! پیام من که رساند به یار مهرگسل که برشکستی و ما را هنوز پیوند است(; قسم به جان تو گفتن طریق عزت نیست به خاک پای تو وان هم عظیم سوگند است... که با شکستن پیمان و برگرفتن دل هنوز دیده به دیدارت آرزومند است:)))) بیا که بر سر کویت بساط چهرهٔ ماست به جای خاک که در زیر پایت افکنده‌ست خیال روی تو بیخ امید بنشانده‌ست بلای عشق تو بنیاد صبر برکنده‌ست عجب در آن که تو مجموع و گر قیاس کنی به زیر هر خم مویت دلی پراکند است:» ز دست رفته نه تنها منم در این سودا چه دستها که ز دست تو بر خداوند است(؟!) فراق یار که پیش تو کاه برگی نیست بیا و بر دل من بین که کوه الوند است...(((; ز ضعف طاقت آهم نماند و ترسم خلق گمان برند که سعدی ز دوست خرسند است!!!... [می‌تونیم گریبان چاک بدیم با این غزل در میانه های جاده]
ز دستم بر نمی‌خیزد که یک دم بی تو بنشینم به جز رویت نمی‌خواهم که روی هیچ کس بینم من اول روز دانستم که با شیرین درافتادم که چون فرهاد باید شست دست از جان شیرینم تو را من دوست می‌دارم خلاف هر که در عالم اگر طعنه است در عقلم اگر رخنه است در دینم و گر شمشیر برگیری سپر پیشت بیندازم که بی شمشیر خود کشتی به ساعدهای سیمینم برآی ای صبح مشتاقان اگر نزدیک روز آمد که بگرفت این شب یلدا ملال از ماه و پروینم ز اول هستی آوردم قفای نیستی خوردم کنون امید بخشایش همی‌دارم که مسکینم دلی چون شمع می‌باید که بر جانم ببخشاید که جز وی کس نمی‌بینم که می‌سوزد به بالینم تو همچون گل ز خندیدن لبت با هم نمی‌آید روا داری که من بلبل چو بوتیمار بنشینم رقیب انگشت می‌خاید که سعدی چشم بر هم نه مترس ای باغبان از گل که می‌بینم نمی‌چینم
مرا دو دیده به راه و دو گوش بر پیغام تو فارغی و به افسوس می‌رود ایام...
هدایت شده از پیچیدگی عرفانی
گر بیایی دهمت جان و نیایی کُشدم غم. من که بایست بمیرم! چه بیایی چه نیایی.
به انتظار عیادت که دوست می‌آید خوش است بر دلِ رنجورِ عشق، بیماری!...
جمع نمی‌شود دگر، هرچه تو می‌پراکنی...
کتابخانه‌ی خیابان نوزدهمـ
دلم می‌خواست مثلا ایتا قابلیت این را دارا بود که پیام‌های مرتبط با محرم و صفر را داخل یک طبقه از کتا
یا به‌ قول جناب در دیباچه‌اش: ای برتر از خيال و قياس و گمان و وهم وز هر چه گفته‌اند و شنيديم و خوانده‌ايم مجلس تمام گشت و بآخر رسيد عمر... ما همچنان در اولِ وصف تو مانده‌ايم
معلمت همه شوخی و دلبری آموخت جفا و ناز و عتاب و ستمگری آموخت غلام آن لب ضحاک و چَشم فتانم که کید سحر به ضحاک و سامری آموخت تو بت چرا به معلم رَوی که بتگرِ چین به چین زلف تو آید به بتگری آموخت[; هزار بلبل دستان سرای عاشق را بباید از تو سخن گفتن دری آموخت برفت رونق بازار آفتاب و قمر از آن که ره به دکان تو مشتری آموخت همه قبیله‌ی من عالمانِ دین بودند مرا معلم عشق تو شاعری آموخت مرا به شاعری آموخت روزگار آن گه که چشم مست تو دیدم که ساحری آموخت؛> مگر دهان تو آموخت تنگی از دل من وجودِ من ز میان تو لاغری آموخت بلایِ عشق تو بنیاد زهد و بیخ وَرَع چنان بِکَند که صوفی قلندری آموخت[[": دگر نه عزم سیاحت کند نه یاد وطن کسی که بر سر کویت مجاوری آموخت... من آدمی به چنین شکل و قد و خوی و روش ندیده‌ام مگر این شیوه از پری آموخت؟=)) به خون خلق فروبرده پنجه کاین حَنّاست ندانمش که به قتل که شاطری آموخت(!) چنین بگریم از این پس که مرد بتواند در آبِ دیده‌ی سعدی شناوری آموخت... ــــــــــــ *This time, the poem is related to the real person, not sth or someone imaginary:)). I hope u get all the words and sentences I wanted to tell u. I hope u wholeheartedly figure my intention out.
یعلم الله که خیالی ز تنم بیش نماند بلکه آن نیز خیالی‌ست که می‌پندارند...