eitaa logo
✍️از جنس تجربه (اللَّهُمَّ اجْعَلْنا فِي دِرْعِكَ الْحَصِينَةِ)
106 دنبال‌کننده
419 عکس
466 ویدیو
14 فایل
۞﷽۞ تصمیم بر آن است که برخی مطالب مرتبط با مسائل روز در زمینه‌های مختلف اجتماعی، سیاسی و فرهنگی تقدیم شود. تا خدا چه خواهد آدرس کانالهای دیگر👇 ✍️جُمْلِهْ دَرْمانی 💊 @jhakimaneh آیا می دانستید؟ @haltaalam @ayyamollah ارتباط با ادمین @Mirzameysam
مشاهده در ایتا
دانلود
مولایمان ابی جعفر، امام باقر علیه السلام فرمودند: علیک بالدعاء لاخوانک بظهر الغیب فإنه یهیل الرزق! بر شما باد به دعا کردن برای برادرانتان در غیابشان که این کار روزی را برای شما سرازیر خواهد کرد! در ماه مبارک دعا کردن برای نزدیکان، دوستان، آشنایان و همسایگان خود را فراموش نکنیم 🆔 @pajayepa
🔷 چرا او نامیده شد؟ 🍃 می گوید: از حضرت امام (علیه السلام) پرسیدم: ای فرزند رسول خدا! مگر شما ائمه، همه قائم به حق نیستید؟ فرمود: بلی!. عرض کردم: پس چرا فقط امام زمان (علیه السلام) قائم نامیده شده است؟ حضرت فرمود: هنگامی که جدّم حسین بن علی (علیهما السلام) به شهادت رسید، فرشتگان آسمان به درگاه خداوند متعال نالیدند وگریستند وعرض کردند: پروردگارا! آیا کسی را که برگزیده ترین خلق تو را به قتل رسانده است به حال خود وامی گذاری؟ خداوند متعال به آنها وحی فرستاد: آرام گیرید! به عزّت وجلالم سوگند! از آنها انتقام خواهم کشید، هرچند بعد از گذشت زمانی باشد. آنگاه پرده حجاب را کنار زده وفرزندان حسین (علیه السلام) را که وارثان امامت بودند، به آنها نشان داد ملائکه از دیدن این صحنه بسیار مسرور شدند. یکی از آنها در حال قیام نماز می خواند. حق تعالی فرمود: به وسیله این قائم از آنها انتقام خواهم گرفت.🍃 📚 : بحارالانوار جلد ۵۱ صفحه ۲۹ ، علل الشرایع صفحه۱۶۰ اللٰهَمَ عَجِل لِوَلیِّکَ الفَرَج 🆔 @pajayepa
یکی از اساتید نقل میکرد میگفت: روزی یکی از شاگرداش بهش زنگ میزنه که فورا استاد واسش یه استخاره بگیره استاد هم استخاره میگیره و بهش میگه: بسیار خوبه معطلش نکن و سریع انجام بده. چند روز بعد شاگرد اومد پیش استاد و گفت: میدونید استخاره رو برا چی گرفتم؟ استاد: نه!!! شاگرد: تو اتوبوس نشسته بودم دیدم نفر جلوییم، پشت گردنش خیلی صافه و باب زدنه؛ هوس کردم یه پس گردنی بزنمش. دلم میگفت بزن. عقلم میگفت نزن میزنه داغونت میکنه. خلاصه زنگ زدم و استخاره گرفتم و شما گفتین فورا انجام بده. منم معطل نکردم و شلپ زدمش. انتظار داشتم بلند شه دعوا راه بندازه اما یه نگاهی به من انداخت و گفت استغفرالله. تعجب کردم گفتم: ببخشید چرا استغفار؟!؟!؟! گفت: دخترم یه پسر بیکار رو دوست داره و من با ازدواج اون مخالفت کردم ولی پسر همکارم که وضعیت مالی خوبی دارن به خواستگاریش اومده و میخوام مجبورش کنم که زن پسر همکارم بشه و الان توی دلم داشتم به خدا میگفتم خدایا اگه این تصمیمم اشتباهه یه پس گردنی بهم بزن که بفهمم. تا این درخواستو کردم تو از پشت سر محکم به من زدی!!!😂 : همیشه با خدا مشورت کن. درسته بهت پس گردنی میزنه ولی نمیزاره تصمیم اشتباه بگیری 🆔 @pajayepa
منبع روایی دارد امام باقر علیه السلام فرمودند: ◀️ما پسران خود را وقتى هفت ساله اند، تکلیف به روزه گرفتن می کنیم، به اندازه اى که توان دارند تا به روزه، عادت کنند، ولى شما پسرانتان را وقتى نه ساله شدند، به اندازه اى که توان دارند، تکلیف کنید و زمانی که تشنگى بر آنان چیره شد، افطار کنند. کافی/ج3/ص409 🆔 @pajayepa
شخصي نزد همسايه اش رفت و گفت: گوش کن، ميخواهم چيزي برايت تعريف کنم. دوستی به تازگی در مورد تو ميگفت... همسايه حرف او را قطع کرد و گفت: قبل از اينکه تعريف کنی، بگو آيا حرفت را از ميان سه صافی گذرانده ای يا نه؟ گفت: کدام سه صافی؟ اول از ميان . آيا مطمئني چيزی که تعريف ميکنی واقعيت دارد؟ گفت نه. من فقط آن را شنيده‌ام. شخصی آن را برايم تعريف کرده است. سری تکان داد و گفت: پس حتما آن را از ميان صافی دوم يعني گذرانده ای. يعني چيزی را که ميخواهی تعريف کنی، حتی اگر واقعيت نداشته باشد، باعث خوشحالی ام می‌شود. گفت: دوست عزيز، فکر نکنم تو را خوشحال کند. بسيار خوب، پس اگر مرا خوشحال نمی کند، حتما از صافی سوم، يعنی رد شده است. آيا چيزی که ميخواهی تعريف کنی، برايم مفيد است و به دردم می خورد؟ نه، به هيچ وجه! همسايه گفت: پس اگر اين حرف، نه واقعيت دارد، نه خوشحال‌کننده است و نه مفيد، آن را پيش خود نگهدار و سعی کن خودت هم زود فراموشش کنی. 🆔 @pajayepa •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
شیخ عباس وارد مسجد شد.....جمعیت گوش تا گوش نشسته بود... کتاب منازل الاخره به دست سخنران بود او مدتی بود که هر روز قسمتی از کتاب رو برای مردم شرح میداد.. شیخ عباس ..بدون اینکه توجهی را جلب کند به دنبال پدرش میگشت...تا اینکه پیدایش کرد...جلو رفت و در گوش پدر آرام زمزمه ای کرد....بابای بیسوادش اما یک دفعه برآشفت و با صدای بلند گفت: پسر بیا بشین اینجا وگوش کن این سخنران چی میگه...شاید تو هم یه چیزی بفهمی! صدای بلند پدر توجه جمعیت رو جلب کرد...شیخ عباس مثل لبو سرخ شده بود...پدر بین این همه جمعیت او رو سکه ی یه پول کرده بود...پسر آرام گفت : چشم پدر دعا کنید بفهمم! و هرگز به پدر نگفت که اون کتاب منازل الاخره که الان دست سخنران مسجد هست رو من خودم نوشتم! شاید تحمل بالای حاج شیخ عباس قمی و احترامش نسبت به تندی پدر باعث شد.... که هنوز پرونده ی حسناتش با کتاب مفاتیح الجنانی که نوشت باز باشه حالا توی هر خونه ای از شیعیان اگر قران هست حتما کتاب وزین مفاتیح‌الجنان شیخ عباس قمی (ره) هم هست و شیخ عباس سهیم میشه در ثواب هر دعایی که از مفاتیح خونده میشه پ.ن: اگر پدرو مادرها حتی گاهی به ناحق شما را توبیخ میکنند هرگز از مدار احترام خارج نشید...قضیه والدین پیش خدا با همه ی عالم فرق داره...این احترام وصبری که نشون میدید از طرف پروردگار به طرز عجیبی جبران میشه...مثل شیخ عباس قمی (خدایا به من هم توفیق احترام به والدین رو عطا بفرما😍😍) راستی ماه رمضان بدون مفاتیح معنا نداره مگه نه؟ برای شادی روح پاک او و پدر و مادرش صلواتی بفرستیم🌹🌹 🆔 @pajayepa
داستان واقعی و خیلی زیبا که در اتفاق افتاد پزشک و جراح مشهور ( ) برای شرکت در یک کنفرانس علمی که جهت بزرگداشت و تکریم او بخاطر دستاوردهای پزشکی اش برگزار می شد، باعجله به فرودگاه رفت. بعد از پرواز ناگهان اعلام کردند که بخاطر اوضاع نامساعد هوا و رعد و برق و صاعقه که باعث از کارافتادن یکی از موتورهای هواپیما شده، مجبوریم فرود اضطراری در نزدیکترین فرودگاه داشته باشیم. پس از فرود، دکتر بلافاصله به دفتر استعلامات فرودگاه رفت و خطاب به آنها گفت: من یک پزشک متخصص جهانی هستم و هر دقیقه برای من برابر با جان خیلی از انسانها هاست ولی شما می خواهید من ۱۶ ساعت در این فرودگاه منتظر هواپیما بمانم؟ یکی از کارکنان گفت: جناب آقای دکتر! اگر خیلی عجله دارید میتوانید یک ماشین کرایه کنید؛ تا مقصد شما سه ساعت بیشتر نمانده است، دکتر ایشان با کمی درنگ پذیرفت و ماشینی را کرایه کرد و براه افتاد. در بین راه ناگهان وضعیت هوا نامساعد شد و بارندگی شدید شروع شد، بطوری که ادامه حرکت برایش مقدور نبود. ساعتی گذشت تا اینکه متوجه شد راه راگم کرده است. خسته و درمانده و نا امید به راهش ادامه داد که ناگهان کلبه ای کوچک توجهش را به خود جلب کرد. کنار کلبه توقف کرد و در زد. صدای پیرزنی راشنید: هرکه هستی بفرما داخل؛ در باز است. دکتر داخل شد و پیرزنی زمین گیر در خانه دید. از او درخواست کرد که از تلفنش استفاده کند. پیرزن لبخندی زد و گفت: کدام تلفن فرزندم؟ اینجا نه برق هست و نه تلفن... ولی بفرما کمی استراحت کن و برای خودت استکانی چای بریز تا خستگی از تنت بدر شود. کمی غذا هم هست بخور تا جان بگیری. دکتر از پیرزن تشکرکرد و مشغول خوردن شد درحالی که پیرزن مشغول خواندن نماز و دعا بود. در این هنگام دکتر، متوجه طفل کوچکی شد که بی حرکت در گهواره ای نزدیک پیرزن خوابیده بود که هرازگاهی بین نمازهایش او را تکان می داد. پیرزن مدتی طولانی به نماز و دعا مشغول بود. دکتر گفت: بخدا من شرمنده این لطف و کرم و اخلاق نیکوی شما شدم؛ امیدوارم همه دعاهایت مستجاب شود. پیرزن گفت: و اما شما، رهگذری هستید که خداوند به ما سفارش شما را کرده است. ولی دعاهایم همه قبول شده است بجز یک دعا... دکتر ایشان گفت: کدام دعا؟ پیرزن گفت: این طفل معصومی که جلوش چشم شماست نوه من است که نه پدر دارد و نه مادر. به بیماری مزمنی دچار شده که همه پزشکان اینجا از علاج آن عاجزند. به من گفته اند که فقط یک پزشک و جراح بزرگ بنام دکتر ایشان قادر به درمانش است ولی او خیلی از ما دور است و دسترسی به او مشکل. من هم نمیتوانم این بچه را پیش او ببرم. می ترسم این طفل بیچاره و مسکین، خوار و گرفتار شود. پس از خداوند خواسته ام که این کار سخت را برایم آسان کند. دکتر ایشان در حالی که گریه می کرد گفت: به والله که دعای تو، هواپیماها را ازکار انداخته است... باعث زدن صاعقه ها شده است... و آسمان را به باریدن وا داشته تا اینکه مرا بسوی تو سوق دهد و من، هرگز اعتقاد نداشتم که، "خداوند عزوجل با دعایی این چنین، اسباب را برای بندگان مومنش مهیا می کند و بسوی آنها روانه می کند." 🆔 @pajayepa
نقل شده امام حسن مجتبی(علیه السلام) بر فراز منبر خطبه میخواند.. چشمها حیران و جمعیت سراپا گوش و محو سخنان امام(ع)..تا اینکه کلامش به پایان رسید.. معاویۀ ملعون که از این وضعیت خیلی ناراحت بود و نمیتوانست بزرگواری و عظمت ایشان را ببیند، رو به امام کرد و گفت: یا ابا محمد: قرآن میفرماید: لا رطب و لا يابس الا في كتاب مبين.... هيچ تر و خشكي نيست مگر اينكه در كتابي است كه واضح است(یعنی همه چیز در قرآن آمده).. شما هم که ادعا دارید از تمام محتویات قرآن باخبرید..! پس میتوانی بگویی:( اطراف را نگاه کرد چیزی پیدا کند که یکدفعه دست به ریش برد و به قصد استهزاء گرفتن قرآن و امام گفت) رابطۀ ریش من و ریش تو کجای قرآن آمده ؟!: اشراف حاضر همه خندیدند .. ( ریش امام حسن(ع) پرپشت و زیبا بوده و ریش معاویه کم و کوسه وار).. امام مجتبی(علیه السلام) فرمود مگر نخوانده ای: وَ الْبَلَدُ الطَّيِّبُ يخَْرُجُ نَبَاتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَ الَّذِى خَبُثَ لَا يخَْرُجُ إِلَّا نَكِدًا..؛ زمین پاکیزه گیاهش به اذن پروردگارش( خوب و پر ) می روید امّا زمین خبیث شوره زار، جز گیاه کم و بی ارزش چیزی از خود بیرون نمی دهد.. سوره اعراف آیه 58... (یعنی محاسن من مصداق جمله ی اول آیه و ریش نحس تو مصداق جمله ی دوم آیه است ) جمعیت منفجر شد و همه زدند زیر خنده.. عمرعاص ملعون که از خنده غش کرده بود، برگشت به معاویه گفت: مگر به تو نگفته ام که با این خاندان درنیفت که زبانشان شمشیرست و علمشان کامل... معاویه با اعصاب خراب لگدی زد به عمرعاص و از مجلس بیرون رفت.... جا داره اینجا بگیم: ای روبَـهَـک چـرا ننشستی به جای خویش با شیر پنجه کردی و دیدی سزای خویش ________________________________ برگرفته از کتاب تفسیر سوره نحل از تالیفات آیت الله ضیاءآبادی صفحه 354 🆔 @pajayepa
🔸رهبرانقلاب: یک درس رمضان، سخت گرفتن بر خود و انفاق به دیگران است. انسان چقدر لذت می‌برد که می‌بیند در شب ولادت امام مجتبی علیه‌السلام بالای سر یک نانوائی تابلو زده‌اند که امشب به عشق امام حسن علیه‌السلام، نان از این نانوائی صلواتی است.۸۶/۰۷/۲۱ @pajayepa
💕سر تا پایم را خلاصه کنند می شوم "مشتی خاک" که ممکن بود "خشتی" باشد در دیوار یک خانه یا "سنگی" در دامان یک کوه یا قدری "سنگ ریزه" در انتهای یک اقیانوس شاید "خاکی" از گلدان‌ یا حتی "غباری" بر پنجره اما مرا از این میان برگزیدند : برای" نهایت" برای" شرافت" برای" انسانیت" و پروردگارم بزرگوارانه اجازه ام داد برای : " نفس کشیدن " " دیدن " " شنیدن " " فهمیدن " و ارزنده ام کرد بابت نفسی که در من دمید من منتخب گشته ام : برای" قرب " برای" رجعت " برای" سعادت " من مشتی از خاکم که خدایم اجازه ام داده: به" انتخاب " به" تغییر " به" شوریدن " به" محبت " وای بر من اگر قدر ندانم…❤️❤️ 🆔 @pajayepa
پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله): اگر قرار بود به صورت یک انسان تجسم پیدا کند به صورت (علیه‌السّلام) ظاهر می‌شد. ولادت کریم اهل بیت، امام حسن مجتبی علیه السلام بر همه ارادتمندان خاندان عصمت و طهارت و به ویژه اعضای بزرگوار کانال مبارک باشه.💐💐💐💐 🆔 @pajayepa
✨﷽✨ 💐 عاقبتِ شیرین هدیه دادن به امام معصوم -علیه السلام-💐 : کنیزی شاخه گلی را به امام حسن مجتبی -علیه السلام- اهداء نمود، آن حضرت کنیز را در راه خدا آزاد کرد. انس بن مالک عرض کرد: "آیا شما برای یک شاخه گل، او را آزاد کردید؟!" حضرت در پاسخ فرمودند: خداوند ما را چنین تربیت کرده است آن جا که می فرماید: إذَا حُیِّیتُمْ بِتَحِیَّةٍ فَحَیُّوا بِأحْسَنِ مِنْهَا أوْ رُدُّوهَا: هنگامی که کسی نسبت به شما تَحیّتی انجام داد، پاسخ او را به طور بهتر، یا همان گونه بدهید. (نساء ٨٦) پاسخ بهتر، همان آزاد کردن او بود.» 📚مناقب آل ابی طالب جلد٤ صفحه١٨ -------------------------------------------------- 🔰دعای فراوان برای و ظهور، بهترین هدیه ای است که می توانیم به امام زمانمان تقدیم نماییم؛ چرا که این دعا از عوامل مهم جلو افتادن است و یقین که او پیش خود وا نخواهد گذاشت و به ما نظر رحمتی خواهد فرمود. ✅از قافله هدیه دهندگان به امام‌ زمان -عجل الله فرجه- عقب نمانیم. ♦️اللهم عجل لولیک الفرج♦️ 🆔 @pajayepa
✨﷽✨ ﺭﻭﺑﺎﻫﯽ ﺍﺯ ﺷﺘﺮﯼ ﭘﺮﺳﯿﺪ : ﻋﻤﻖ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪ ﭼﻘﺪﺭ ﺍﺳﺖ؟ ﺷﺘﺮ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ : ﺗﺎ ﺯﺍﻧﻮ! ﻭﻟﯽ ﻭﻗﺘﯽ ﺭﻭﺑﺎﻩ ﺗﻮﯼ ﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪ ﭘﺮﯾﺪ، ﺁﺏ ﺍﺯ ﺳﺮﺵ ﻫﻢ ﮔﺬﺷﺖ ! ﺭﻭﺑﺎﻩ ﻫﻤﺎﻧﻄﻮﺭ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺁﺏ ﺩﺳﺖ ﻭ ﭘﺎ ﻣﯽ ﺯﺩ ﻭ ﻏﺮﻕ ﻣﯽ ﺷﺪ، ﺑﻪ ﺷﺘﺮ ﮔﻔﺖ: ﺗﻮ ﮐﻪ ﮔﻔﺘﯽ ﺗﺎ ﺯﺍﻧﻮ! ﻭ ﺷﺘﺮ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ : ﺑﻠﻪ ﺗﺎ ﺯﺍﻧﻮ، ﻭﻟﯽ ﺗﺎ ﺯﺍﻧﻮﯼ ﻣﻦ ، ﻧﻪ ﺯﺍﻧﻮﯼ ﺗﻮ!... 🌹ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ﮐﺴﯽ ﻣﯽﮔﯿﺮﯾﻢ، ﺑﺎﯾﺪ ﺷﺮﺍﯾﻂ ﻃﺮﻑ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﻭ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺩﺭ ﻧﻈﺮ ﺑﮕﯿﺮﯾﻢ، ﻟﺰﻭﻣﺎً ﻫﺮ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺩﺍﺭﻧﺪ، ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎ ﻣﻨﺎﺳﺐ ﻧﯿﺴﺖ...🤔 🆔 @pajayepa
✨﷽✨ ﭘﺴﺮ در خاطرات خود ﻣﯽﮔﻮﯾﺪ: ﭘﺪﺭﻡ ﮐﻨﻔﺮﺍﻧﺲ ﯾﮏ ﺭﻭﺯﻩﺍﯼ ﺩﺭ ﺷﻬﺮ ﺩﺍﺷﺖ. ﺍﺯ ﻣﻦ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺷﻬﺮ ﺑﺮﺳﺎﻧﻢ، ﻭﻗﺘﯽ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺭﺳﺎﻧﺪﻡ ﮔﻔﺖ: ﺳﺎﻋﺖ ۵ ﻫﻤﯿﻦ ﺟﺎ ﻣﻨﺘﻈﺮﺕ ﻫﺴﺘﻢ ﺗﺎ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺑﺮﮔﺮﺩﯾﻢ. ﻣﻦ ﺍﺯ ﻓﺮﺻﺖ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﮐﺮﺩﻡ و ﺑﺮﺍﯼ ﺧﺎﻧﻪ ﺧﺮﯾﺪ ﮐﺮﺩﻡ. ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺗﻌﻤﯿﺮﮔﺎﻩ ﺑﺮﺩﻡ، ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺑﻪ ﺳﯿﻨﻤﺎ ﺭﻓﺘﻢ، ﺳﺎﻋﺖ ۵:۳۰ ﯾﺎﺩﻡ ﺁﻣﺪ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﭘﺪﺭ ﺑﺮﻭﻡ!! ﻭﻗﺘﯽ ﺭﺳﯿﺪﻡ ﺳﺎﻋﺖ ۶:۰۰ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ!! ﭘﺪﺭ ﺑﺎ ﻧﮕﺮﺍﻧﯽ ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﭼﺮﺍ ﺩﯾﺮ ﮐﺮﺩﯼ؟! ﺑﺎ ﺷﺮﻣﻨﺪﮔﯽ ﺑﻪ ﺩﺭﻭﻍ ﮔﻔﺘﻢ: ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺣﺎﺿﺮ ﻧﺒﻮﺩ، ﻣﺠﺒﻮﺭ ﺷﺪﻡ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺑﻤﺎﻧﻢ! ﭘﺪﺭﻡ ﮐﻪ ﻗﺒﻼ ﺑﻪ ﺗﻌﻤﯿﺮﮔﺎﻩ ﺯﻧﮓ ﺯﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﮔﻔﺖ: "ﺩﺭ ﺭﻭﺵ ﺗﺮﺑﯿﺖ ﻣﻦ ﺣﺘﻤﺎ ﻧﻘﺼﯽ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﺑﻪ ﻧﻔﺲ ﻻﺯﻡ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺩﻩ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻣﻦ "ﺭﺍﺳﺖ" ﺑﮕﻮﯾﯽ!!" ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺑﻔﻬﻤﻢ ﻧﻘﺺ ﮐﺎﺭ ﻣﻦ ﮐﺠﺎﺳﺖ؟ ﺍﯾﻦ ﻫﺠﺪﻩ ﻣﺎﯾﻞ ﺭﺍ ﺗﺎ ﺧﺎﻧﻪ ﭘﯿﺎﺩﻩ ﺑﺮ ﻣﯽ ﮔﺮﺩﻡ ﺗﺎ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ باره ﻓﮑﺮ ﮐﻨﻢ!! ﻣﺪﺕ ﭘﻨﺞ ﺳﺎﻋﺖ ﻭ ﻧﯿﻢ ﭘﺸﺖ ﺳﺮﺵ ﺍﺗﻮمبیل ﻣﯽﺭﺍﻧﺪﻡ ﻭ ﭘﺪﺭﻡ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺩﺭﻭﻍ ﺍﺣﻤﻘﺎﻧﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﻏﺮﻕ ﺩﺭ ﻧﺎﺭﺍﺣﺘﯽ ﻭ ﺍﻧﺪﻭﻩ ﺑﻮﺩ، ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ!! ﻫﻤﺎﻥ ﺟﺎ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﺩﯾﮕﺮ ﻫﺮﮔﺰ ﺩﺭﻭﻍ ﻧﮕﻮﯾﻢ... ﺍﯾﻦ ﻋﻤﻞ ﻋﺎﺭﯼ ﺍﺯ ﺧﺸﻮﻧﺖ ﭘﺪﺭﻡ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﻧﯿﺮﻭﻣﻨﺪ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﮔﺬﺷﺖ ۸۰ ﺳﺎﻝ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﻡ ﻫﻨﻮﺯ ﺑﺪﺍﻥ ﻣﯽﺍﻧﺪﯾﺸﻢ!! 🆔 @pajayepa
🍁🍃 🍁🍃 🍁🍃 ✨﷽✨ 🌹حکایتی از 🌹 یک روز در بازار قدم میزد و پیر مردی را دید که مشغول دوختن پالان پاره مردم بود و از این راه امرارمعاش میکرد. شیخ دلش به حال پیرمرد سوخت و جلو رفت وگفت : سلام سپس دستش را به پالان پیرمرد زد و بلافاصله از طرف غیب پالان پیرمرد پر شد از سکه های اشرفی. پیرمرد وقتی این حرکت شیخ را دید ناراحت شد و فریاد زد چکار کردی؟ یالا سکه ها را بردار که به درد من نمیخورد. شیخ گفت : من نمی توانم سکه ها را غیب کنم. پیرمرد چوب دستی خود را به پالان زد و سکه ها غیب شدند و رو به شیخ گفت تو که نمی توانی غیب کنی چرا ظاهر میکنی؟ شیخ بها فهمید پیرمرد صاحب علم و کمالات بسیار است. پیرپالان دوز سپس رو به شیخ می کند و می گوید: "دلت را کیمیا کن!" کما اینکه خدای رحمان در حدیث قدسی می فرماید : " یا عبدی اطعنی اجعلک مثلی انا اقول کن فیکون انت تقول کن فیکون : بنده من مرا اطاعت کن تا تو را مانند خود کنم. من می گویم باش پس بوجود می آید تو هم می گویی باش پس می شود." سرانجام عالم ربانی، محمد عارف عباسی در سال 985 ه. ق جان به جانان تسلیم نمود. مقبره‌ی این عارف بزرگ جنب حرم رضوی در مشهد مقدس واقع و در شمال شرقی حرم مطهر، واقع در ابتدای خیابان نواب صفوی (پایین خیابان)، زیارتگاه بسیاری از شیفتگان اهل بیت عصمت و طهارت می‌باشد 🆔 @pajayepa 🍃🌸🌺🍃🌹🍃🌺🌸🍃
✨﷽✨ 🔴معاویـــه، توییـــــتر و تلگــــــرام معاویه، و نداشت، اما با جنگ روانیِ عمروعاص و رسانه هایش کاری کرد که اهل شام وقتی خبر در محراب عبادت را شنیدند، میگفتند: مگر علی هم میخواند!؟ معاویه نسلی را با و بغض نسبت به امام علی(علیه السلام) تربیت کرد، همانهایی که پس از عاشورا با ورود کاروان خاندان امام حسین(علیه السلام) به شهر شام فرزندان حضرت علی(علیه السلام) را کافر و خارجی می خواندند. قدرت رسانه، آن هم رسانه ای که در خدمت باشد از صدها لشکر بیشتر است. مواظب علی مان و اعتقاداتمان باشیم! 🆔 @pajayepa
✨﷽✨ سلام علیکم طاعات و عباداتتان قبول باشه. در این شبهای قدر بناست لباس سرنوشت سال آینده خودمان را به خیاط سرنوشت سفارش دهیم. در شب نوزدهم به سراغ خیاط رفتیم و اندازه هامان را گرفت. امشب شب پرو لباس سرنوشتمان است شاید شب نوزدهم خوب اندازه های مان را نداده باشیم و امشب باید همه شان را با دقت اصلاح کنیم و یک لباس خوش فرم و زیبا را برای خودمان مطالبه کنیم. التماس دعا 🆔 @pajayepa
✨﷽✨ نقل است در یکی از سفرهای خود، با جمعی از شاگردان به عتبات عالیات می‌رفت. در بین راه، به قهوه خانه‌ای رسیدند که جمعی از اهل هوی و هوس در آن جا می‌‌خواندند و پایکوبی می‌کردند.. آخوند به شاگردانش فرمود: یکی برود و آنان را نهی از منکر کند. بعضی از شاگردان گفتند: اینها به نهی از منکر توجه نخواهند کرد ! فرمود: من خودم می‌روم.. وقتی که نزدیک شد، به رئیسشان گفت: اجازه می‌فرمایید من هم بخوانم، شما بنوازید؟! رئیس گفت: مگر شما بلدی بخوانی؟ فرمود: بلی! گفت: بخوان. آخوند شروع به خواندن حضرت امیر مؤمنان ـ علیه السلام ـ کرد: لا اله الا الله حقاً حقاً صدقاً صدقا / ان الدنیا قد غرّتنا و اشتغلتنا و استهوتنا / یابن الدنیا مهلاً مهلاً یابن الدنیا دقّاً دقّاً / یابن الدنیا جمعاً جمعاً تفنی الدّنیا قرناً قرناً / ما من یوم یمضی عنّا ، الّا اوهی رکناً منّا / ضیّعنا داراً تبقی و استوطنّا داراً تفنی / لسنا ندری ما فرّطنا فیها الّا لو قد متنا.. (معبودی به حق و شایستة پرستش جز خدا نیست. این را به حق و راستی می‌گویم: به راستی که دنیا ما را فریفت و ما را به خود سرگرم نمود و ما را سرگشته و مدهوش گردانید. ای فرزند دنیا! آرام باش! آرام! ای فرزند دنیا (در کار خود) دقیق شو! دقیق! ای فرزند دنیا (کردار نیک) گرد آوری کن! گرد آوردنی! دنیا سپری می‌شود، قرن به قرن هیچ روزی از عمر ما نمی‌گذرد، جز این که پایه و رکنی از ما را سست می‌گرداند. ما سرای باقی را ضایع نمودیم و سرای فانی را وطن و جایگاه خویش ساختیم. ما آنچه را که در آن کوتاهی نموده‌ایم، نمی‌دانیم؛ مگر روزی که مرگ به سراغ ما بیاید...) آن جمع سرمست از لذت‌های زودگذر دنیوی، وقتی این اشعار را از زبان کیمیا اثر آن عارف هدایتگر شنیدند. به گریه در آمده و به دست ایشان توبه کردند. یکی از شاگردان می‌گوید: وقتی که ما از آن جا دور می‌شدیم، هنوز صدای گریه آنها به گوش می‌رسید... (جذبات توحیدی آخوند همدانی مشهور است که چگونه افراد را متحول میکرد وی سیصد نابغه در عرفان تربیت می کند که هرکدام ستاره ای در کهکشان طریق الی الله می شوند.. درود ورحمت خدا بر او باد) 🆔 @pajayepa
✨﷽✨ سلام علیکم امشب شب ۲۳ ماه مبارک رمضان و سومین شب قدره. شب جمعه ، شب زیارتی امام حسین علیه السلام هم هست. احتمال شب قدر بودن امشب بیش از دو شب دیگر است. امشب شب تحویل گرفتن لباس سرنوشتمان است. لباس را امشب امام زمان امضا فرموده و به ما تحویل می دهند. همان امام زمانی که ملائکه و روح (بزرگ،ملائکه) امشب که روی زمین می آیند سرنوشتها را بر او عرضه می کنند. جالبه بدونیم که دعای اللهم کن لولیک ... از اعمال امشب است. تا می توانیم در هر حالتی امشب این ذکر را زیاد بخوانیم. امشب خودش را از خودش بخواهیم! ما امشب با امام زمان خیلی کار داریم. کسی امشب خواب نمونه حتی کودکان را هم امشب بیدار نگه داریم. کاری که حضرت زهرا (صاحب شب قدر) با کودکان خود می کرد و آب به صورتشان می پاشید تا خواب نروند. چه سرّی دارد نمی دانم! التماس دعا 🆔 @pajayepa
✨﷽✨ تا حالا قبض موبایلتونو قبل از رسیدن به آخر ماه پرداخت کردید تا از یک روز مکالمه رایگان درون شبکه بهرمند بشید؟! دیدید وقتی یک روز مکالمه تموم میشه چه پیامی میاد رو گوشی؟! "مشترک محترم مهلت استفاده هدیه یک روز مکالمه رایگان شما به پایان رسید از این پس مکالمات با نرخ عادی محاسبه خواهد شد. داستان ما و شماست ... و .... مهلت استفاده ما از یک ماه هدیه و ارزاق آسمانی مضاعف و ثوابهای چندین برابر در ضیافت الهی درون شبکه و برون شبکه تا چند وقت دیگه به پایان میرسه و عبادات با نرخ واقعی محاسبه خواهد شد. درهای جهنم باز، شیطان از غل و زنجیر آزاد میشه، ثواب خواندن یک آیه برابر همان آیه نه یک ختم قرآن، خواب یعنی خواب نه عبادت، نفس یعنی نفس نه تسبیح... مشترکین عزیز تا رسیدن پیام پایانی فقط چند روز دیگر فرصت دارید چون «کم کم غروب ماه خدا دیده میشود...» 🍃🌹 التماس دعا 🆔 @pajayepa
✨﷽✨ دوستی داشتم ﮐﻪ ﭘﻠﻮﯼ ﻏﺬﺍﯾﺶ ﺭﺍ ﺧﺎﻟﯽ ﻣﯽﺧﻮﺭﺩ، ﮔﻮﺷﺖ ﻭ ﻣﺮغ و ته دیگش ﺭﺍ ﻣﯽﮔﺬﺍﺷﺖ ﺁﺧﺮ ﮐﺎﺭ! ﻣﯽﮔﻔﺖ: ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﻢ ﺧﻮﺷﻤﺰﮔﯽﺍﺵ ﺑﻤﺎﻧﺪ ﺯﯾﺮ ﺯﺑﺎﻧﻢ... ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻫﻢ ﭘﻠﻮ ﺭﺍ ﮐﻪ ﻣﯽﺧﻮﺭﺩ، ﺳﯿﺮ ﻣﯽﺷﺪ، ﮔﻮﺷﺖ ﻭ ﻣﺮﻍ و ته دیگ ﻏﺬﺍش ﻣﯽﻣﺎﻧﺪ ﮔﻮﺷﻪﯼ ﺑﺸﻘﺎﺑﺶ! ﻧﻪ ﺍﺯ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺁﻥ ﭘﻠﻮ ﻟﺬﺕ ﻣﯽﺑﺮﺩ، ﻧﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﻣﯿﻠﯽ ﺩﺍﺷﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﮔﻮﺷﺖ ﻭ ﻣﺮغ وته دیگش... ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻫﻢ ﻫﻤﯿﻦ ﺟﻮﺭﯼ ﺍﺳﺖ... ﮔﺎﻫﯽ ﺷﺮﺍﯾﻂ ﻧﺎﺟﻮﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺭﺍ ﺗﺤﻤﻞ ﻣﯽﮐﻨﯿﻢ ﻭ ﻟﺤﻈﻪﻫﺎﯼ ﺧﻮﺑﺶ ﺭﺍ ﻣﯽﮔﺬﺍﺭﯾﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﻌﺪ! ﺑﺮﺍﯼ ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﻣﺸﮑﻼﺕ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﻮﺩ.. ﮐﻤﺘﺮ ﻣﯽﺷﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻠﺪ ﺑﺎﺷﯿﻢ! ﻫﻤﻪﯼ ﺧﻮﺷﯽﻫﺎ ﺭﺍ ﺣﻮﺍﻟﻪ ﻣﯽﮐﻨﯿﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﻓﺮﺩﺍﻫﺎ؛ ﺑﺮﺍﯼ ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﻗﺮﺍﺭ ﺍﺳﺖ ﺩﯾﮕﺮ ﻣﺸﮑﻠﯽ ﻧﺒﺎﺷﺪ؛ ﻏﺎﻓﻞ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺩﺳﺖ ﻭ ﭘﻨﺠﻪ ﻧﺮﻡ ﮐﺮﺩﻥ ﺑﺎ ﻫﻤﯿﻦ ﻣﺸﮑﻼﺕ ﺍﺳﺖ. ﯾﮏ ﺭﻭﺯﯼ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﻣﯽﺁﯾﯿﻢ ﻣﯽﺑﯿﻨﯿﻢ ﯾﮏ ﻋﻤﺮ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﭘُﻠﻮی ﺧﺎﻟﯽ ﺯﻧﺪﮔﯽﻣﺎﻥ ﺑﻮﺩﻩﺍﯾﻢ ﻭ ﮔﻮﺷﺖ ﻭ ﻣﺮﻍ و ته دیگشو ﻟﺤﻈﻪﻫﺎ، ﺩﺳﺖ ﻧﺨﻮﺭﺩﻩ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﮔﻮﺷﻪﯼ ﺑﺸﻘﺎﺏ.. از لحظه لحظه زندگیمان استفاده کنیم باور کنیم خیلی زود دیر می شود. 🆔 @pajayepa
✨﷽✨ 💠از خیابان شهدا آرام آرام در حال گذر بودم! اولین کوچه به نام شهید همت؛ محمد ابراهیم با صدایی آرام و لحنی دلنشین... نامم را صدا زد! گفت: توصیه ام بود! چه کردی... جوابی نداشتم؛سر به زیر انداخته و گذشتم... 🌷🌷 دومین کوچه شهید عبدالحسین برونسی؛ پرچم سبز یا زهرا سلام الله علیها بر سر این کوچه حال و هوای عجیبی رقم زده بود! انگار همین جا بود... عبدالحسین آمد! صدایم زد! گفت: سفارشم توسل بود به حضرت زهرا و رعایت خدا... چه کردی؟ جوابی نداشتم و از از کوچه گذشتم... 🌷🌷 به سومین کوچه رسیدم! شهید محمد حسین علم الهدی... به صدایی ملایم،اما محکم مرا خواند! گفت: و در کجای زندگی ات قرار دارد؟!؟ چیزی نتوانستم جواب دهم! با چشمانی که گوشه اش نمناک شد! سر به گریبان؛ گذشتم... 🌷🌷 به چهارمین کوچه! شهید عبدالحمید دیالمه... آقا حمید بر خلاف ظاهر جدی اش در تصاویر و عکس ها! بسیار مهربان و آرام دستم را گرفت؛ گفت: چقدر برای روشن کردن مردم! کردی؟! برای خودت چه کردی!؟ برای دفاع از !!؟ همچنان که دستانم در دستان شهید بود! از او جدا شدم و حرفی برای گفتن نداشتم... 🌷🌷 به پنجمین کوچه و شهید مصطفی چمران... صدای نجوا و شهید می آمد! صدای و ناله در درگاه پروردگار... حضورم را متوجه اش نکردم! شدم،از رابطه ام با پروردگار... از حال معنوی ام... گذشتم... 🌷🌷 ششمین کوچه و شهید عباس بابایی... هیبت خاصی داشت... مشغول تدریس بود! مبارزه با ،نگهبانی ... کم آوردم... گذشتم.. 🌷🌷 هفتمین کوچه انگار بود! بله؛ شهید ابراهیم هادی... انگار مرکز کنترل دل ها بود!! هم مدارس! هم دانشگاه! هم فضای مجازی! مراقب دل های دختران و پسرانی بود که در خطر لغزش و تهدیدشان میکرد! را دیدم... از کم کاری ام شرمنده شدم و گذشتم... 🌷🌷 هشتمین کوچه؛ رسیدم به شهید محمودوند... انگار پازوکی هم کنارش بود! پرونده های دوست داران شهدا را میکردند! آنها که اهل به وصیت شهدا بودند... شهید محمودوند پرونده شان را به شهید پازوکی می سپرد! برای ارسال نزد ارباب... 🌷🌷 پرونده های باقیمانده روی زمین! دیدم وساطت میکردند،برایشان... . اسم من هم بود! وساطت فایده نداشت... از تا ! فاصله زیاد بود. . دیگر پاهایم رمق نداشت! افتادم... خودم دیدم که با چه کردم! تمام شد... .. از کوچه پس کوچه های دنیا! بی شهدا،نمی توان گذشت... 🆔 @pajayepa
از طرف پدر بزرگوارم (خدا حفظشون فرماید) ✨﷽✨ در راه مشهد شاه عباس تصمیم گرفت دو بزرگ را امتحان کند!! به شیخ بهایی که اسبش جلو میرفت گفت: این میرداماد چقدر بی عرضه است اسبش دائم عقب می ماند. شیخ بهائی گفت: کوهی از علم و دانش برآن اسب سوار است، حیوان کشش اینهمه عظمت را ندارد. ساعتی بعد عقب ماند، به میر داماد گفت: این شیخ بهائی رعایت نمیکند، دائم جلو می تازد. میرداماد گفت: اسب او از اینکه آدم بزرگی چون شیخ بهائی بر پشتش سوار است سر از پا نمی شناسد و می خواهد از شوق بال در آورد. این است "رسم رفاقت..." در "غیاب" یکدیگر" حافظ آبروی" هم باشیم... 🆔 @pajayepa