﴿ صل الله علیڪ یا فاطمة الزهراۜ ﴾
شهدا ؛ فرزندان حضرت زهراۜ ♥️✨
نثار ارواح طیبه ی شهدا صلوات🥀
سلام دوستان صبحتون وعاقبتتون بخیر
ایامتون فاطمی ان شاءالله🌱
#جان_فدا
#فاطمیه
ـــــــــــــــــــــــــــ
@parastohae_ashegh313
⇜❣ #شهیدانه ↝
رَختهارو جمعکردمتویحیاط،
تاوقتےبرگشتمبشویم..💦
.
وقتےبرگشتم،دیدمعلےاز
جبهہبرگشتہوگوشـہحیاتنشستہ
ورختهاهمرویطنابپهنشده..!🌞
.
رفتمپیششگفتم:
«الهےبمیرم! مادر،توبایہدست
چطورۍاینهمہلباسروشستے😳؟!»
.
گفت:«مادرجون،
اگہدوتادستهمنداشتم🙆🏻♂،
بازوجدانمقبولنمےکردمن
خونہباشموتۅزَحمتبکشے..:)♥️»
#شهیدعلیماهانی🌱
#جان_فدا
#فاطمیه
🥀🕊 @parastohae_ashegh313 🥀🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آدم وقتی دختر داره بیشتر دلتنگ میشه
اما تا یاد دختر امام حسین می یوفتہ
روش نمیشہ دلتنگی کنه ..💔!
شهید مصطفی صدر زاده
#شهیدانه
#کلام_شهید
#جان_فدا
ـــــــــــــــــــــــــــــ
@parastohae_ashegh313
مداحی آنلاین - چرا هوا زمستونیه - محمود کریمی.mp3
6.26M
🔳 #ایام_فاطمیه
🌴چرا هوا زمستونیه
دیوار خونمون خونیه
🎤 #محمود_کریمی
#فاطمیه
#جان_فدا
#حاج_قاسم
به یاد تموم شهـــــــدا🥀
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ🏴🏴ــــــــــــــــــــ
@parastohae_ashegh313🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صوت شهید دانشگر
سـپاه حضـرت ولی عصـر عج یار میـخواد
خیـلی کار داریـم
ان شـاء الله موثـر باشیـم ...
شهید_عباس_دانشگر
#فاطمیه🖤
#جان_فدا
#حاج_قاسم
@parastohae_ashegh313
#قسمت180
معجزه اذان
حسين الله كرم
در ارتفاعات انار بوديم. هوا كاماً روشــن شــده بود. امدادگر زخم گردن ابراهيم را بست. مشغول تقسيم نيروها و جواب دادن به بي سيم بودم. يكدفعه يكي از بچه ها دويد و باعجله آمد پيش من و گفت: حاجي، حاجي يه سري عراقي دستاشون رو بالا گرفتن و دارن به اين طرف مي يان! با تعجب گفتم:كجا هســتند!؟ بعد با هم به يكي از سنگرهاي مشرف به تپه رفتيم.
حدود بيســت نفر از طرف تپه مقابل، پارچه سفيد به دست گرفته و به سمت ما مي آمدند. فوري گفتم: بچه ها مسلح بايستيد، شايد اين حُقه باشه! لحظاتي بعد هجده عراقي كه يكي از آن ها افسر فرمانده بود خودشان را تسليم كردند
.🥀🥀🥀🥀
من هم از اينكه در اين محور از عراقي ها اسير گرفتيم خوشحال شدم. با خودم فكركردم که حتماً حمله خوب بچه ها و اجراي آتش باعث ترس عراقي ها و اســارت آن ها شــده.
بعد درجه دار عراقي را آوردم داخل سنگر. يكي از بچه ها كه عربي بلد بود را صدا كردم.
@parastohae_ashegh313
#بخش4
هاشم گفت: «جان من بگذار يك بار ديگر مدالت را سیر کنم!» بهنام مدالش را به هاشم داد. چشمان هاشم از خنده برق مي زد. مدال را به دندان گرفت و خنديد. «بهنام، مي گويم نكنه تقلبي باشد؟!» بهنام خنديد. «پس فكر کردي راســت راســتكي، به ام طلا مي دهند؟ نه پسر، فقط رنگش طلايیه.» روي سنگفرش ســاحل کارون، نرم نرم قدم برمي داشتند. خورشید مي رفت تا در مغرب به خواب شــامگاهي برود، اما از هرم گرما کاســته نشده بود. هاشم دست بهنام را کشید.«بیا بهنام، مي خواهم به افتخار قهرمان شــدن در مسابقات کشتي نوجوانان خرمشهر، مهمانت کنم. بیا نوشابه بخوريم، مهمان من.» «مي گويم اي کاش صالي هم بود! اگر بود خیلي خوشحال مي شد.» هاشــم خنديد. کنار يك دکه ايستادند. هاشــم دو تا نوشابه ي خنك خريد. داشــتند خنده خنده نوشابه شان را مزه مزه مي کردند که فرياد يك دختر جوان آنها را به خود آورد
🌹داستان شهید بهنام محمدی🌹
@parastohae_ashegh313