eitaa logo
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
1.8هزار دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
3.3هزار ویدیو
38 فایل
•❤️|شـهیـد ســید مــرتـضـے آویـنــے: در عالمـ رازےاست کہ جز بـہ بهـای خــون فـــــاش نمـیشـود.💖 ایــنــجــا⇦ 『قـطـعـہ‌اےاز بـهشـ😍ــت』 『شـهـدای گمنـام』(زندگی به سبـ💚ــڪ شهـدا) 🌹°تخریب چی ڪانال ☜ @Khomool2 🌹°بیسیم چی ڪانال ☜ @Hasibaa2
مشاهده در ایتا
دانلود
«آچار شماره ي چهار را بده!» بهنام جعبه ابزار را کاويد. آچار شــماره ي چهار را پیدا کرد و به دست احمد آقا داد. احمد آقا عرق پیشــاني را با آســتین روغني و ســیاه شــده پاك کرد. پیشاني اش سیاه و چرب شد. سر و وضع بهنام هم تعريفي نداشت. آستین هايش ســیاه و چرب و کاسه ي زانويش سابیده و روغني شده بود. با آن که زير سايبان تعمیرگاه بود، باز از گرماي هوا عرق مي ريخت. احمدآقا کاپوت ماشــین را بالا زد و گفت: «بیا اينجا بهنام... خوب نگاه کن ببین چكار مي کنم. دقت کن ياد بگیري.» لازم به گفتن احمد آقا نبود. از اول تابستان که داريوش او را به تعمیرگاه سپاه آورد، بهنام هوش و حواسش را به کار داد تا مكانیك خوب و ورزيده اي شود. صبح تا عصر در تعمیرگاه، زير دست احمدآقا و مكانیك هايديگر کار مي کرد و بعد به باشگاه کشتي مي رفت. کارکنان تعمیرگاه از بهنام خوششان مي آمد. بهنام از زير کار در نمي رفت و مثل شــاگردهاي ديگر نبود که وقتي براي کاري بیرون مي فرستادندشان، برود و وقت تلف کند و بعد پاکشان برگردد و دل به کار ندهد. نه! بهنام چهارچشمي به دســتان احمدآقا و ديگران زُل مي زد و روز به روز در کارش بیشتر پیشرفت مي کرد. «بیا بهنام، ســر شمع ها را بساب، سرجايشان نصب کن. بعد برو آن موتور را با گازويیل خوب بشور، ببینم چه مي کني... بارك الله پسرم!» بهنام، کار شــمع ها را تمام کرد و نشســت پاي تشت پر از گازويیل. فرچه ي ســیمي را برداشت. مشــغول تمیز کردن قطعات موتور بود که صداي انفجاري از دور آمد. بهنام از جا بلند شد و به احمدآقا نگاه کرد. احمدآقا با عصبانیت غريد: «بر مصبتان لعنت... باز يك بمب ديگر!» 🌹داستان شهید بهنام محمدی🌹 @parastohae_ashegh313
عــند_ربـهم_یــرزقون 🌹توصیه مهم و حیاتی شهید حاج قاسم سلیمانی به من و شما:بزودی فتنه‌‌هایی پیش روی خواهید داشت که کل شهدا آرزوی حضور بجای شما را خواهند داشت! اون روز من نیستم، ولی شما پشت آقا را خالی نکنید....🍂 @parastohae_ashegh313
✨کلام بزرگان✨ عزٺ‌دستِ‌خداست‌؛ وبدانیداگـرگمنـٰام‌ ترین‌هم‌باشیدولی‌نیتِ‌شمایارۍمردم‌باشد می‌بینیدخدٰاوند؛ چقدربـٰاعزت‌وعظمت‌ شمآرادر‌آغوش‌می‌گیرد 💔 💔 @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پیشاپیش سالروزشهادتت برتومبارک حاج بابا ولی برمنوقلبم وکشورم تسلیت 😭 مگرتوچن نفربودی که بعدازتوامنیت کشورم بخطرافتاد... @parastohae_ashegh313
این نکته خیلی قابل توجهه👆 امان از حق الناس.............. امان از بی حیایی.............. بعضیا تبِ خودنمایی دارن در حالیکه سردار کاراش با اخلاص برای خدا بود، نه برا رضایت شخص خاص و جلوه گری. رضایت خدا رو در نظر داشت که خدا اینجور جلوه داد بهش. خدا کنه دیندار وقعی باشیم @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀باگریہ‌بگفتندکھ‌سردارنیامد صدنالہ‌حسرت‌کھ‌سپهدارنیامد دنیاشدھ‌سرتاسرش‌آغشتہ‌بھ‌این‌کھ‌: «اۍاهل‌حرم،میروعلمدارنیامد» @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_5816586351121797162.mp3
7.18M
اُمُّنا زَهرا.... بیا کانال از این مداحیا هست:)👇 https://eitaa.com/joinchat/2251620466C35890955d1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عصر بود که بهنام دست و صورتش را شست و خداحافظي کرد. از تعمیرگاه بیرون زد، نرسیده به مسجد جامع ديد که روستايیان آنجا جمع شده اند. بهنام شــنیده بود که عراقي ها روستاهاي مرزي را با توپخانه مي زنند و مردم از ترس جان؛ مجبور به کوچ شــده اند. صدها نفر در گوشــه و کنار، بیرون مسجدجامع ديده مي شدند. بیشترشان زن و بچه بودند. پیرمردهايــي هــم بودند که با ناراحتي کنار هم نشســته بودند و ســیگاري مي کشــیدند. بیشــتر آنها خانه هاي گلِــي خود را در مناطق شــلمچه، خین و نزديك مرز رها کرده و از کوچك و بزرگ ـ مرد و زن ـ آواره ي شهر شده بودند. ديروز تو تعمیرگاه، احمدآقا تعريف مي کرد که بیشــتر روستايیان جنگزده را به خانه هاي کارمندان شهرداري که ساختمان هايش تازه تمام شده، برده اند. اما باز جــا کم آمده بود. آنها هرجاي خالي که پیدا مي کردند، جا مي گرفتند. احمدآقا مي گفت که تعدادي هم پیاده عازم ماهشــهر و شهرهاي نزديك شده اند. بهنام بیرون شــهر آنها را ديده بود که خسته و گرفته، در حالي که رمه ي گوسفند و گاومیش هايشان را جلو انداخته بودند، به سوي مقصدي نامعلوم مي رفتند. از چنــد روز پیش که شــايعه ي حمله ي عراقي ها به خرمشــهر قوت گرفت، تعدادي از ثروتمندان و خانواده هايي که دست شــان به دهانشــان مي رســید، اسباب و اثاثیه شان را سوار کامیون و وانت کرده و شهر را ترك مي کردند. فكر اين که دشــمن حمله کند و خانواده ي او هم مجبور شــوند شهر را ترك کنند، قلب کوچكش را به درد آورد. 🌹داستان شهید بهنام محمدی🌹 @parastohae_ashegh313
مسئول بودن و مسئولیت داشتن یعنی پایبندی به وظایف تا مرز شهادت 💔 @PARASTOHAE_ASHEGH313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کی گفته مرده ؟؟ عَلم زمین خورده !! مگه شهید ميميره💔 ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ @parastohae_ashegh313
چفيه عباس هادی بعد از كمي صحبت هاي معمول، ابراهيم گفت: حاجي، من انشــاءالله فردا عازم گيلان غرب هستم. پيرمرد هم گفت: ابرام جون، براي بچه ها چيزی احتياج داريد؟ ابراهيم كاغذي را از جيبــش بيرون آورد. به پيرمرد داد وگفت: به جز اين چند مورد، احتياج به يك دوربين فيلمبرداري داريم. چون اين رشــادت ها و حماسه ها بايد حفظ بشه . آيندگان بايد بدانند اين دين و اين مملكت چه طور حفظ شده. 💚💚💚💚 بعد هــم ادامه داد: براي خود بچه هاي رزمنده هــم احتياج به تعداد زيادي چفيه داريم. صحبت كه به اينجا رسيد پسر آن آقا كه حرف هاي ابراهيم را گوش مي كرد جلــو آمد وگفت: حالا دوربين يه چيزي، اما آقا ابرام، چفيه ديگه چيه؟! مگه شما مثل آدماي لات و بيكار مي خواهيد دستمال گردن بندازيد!؟ ابراهيم مكثي كرد وگفت: اخوي، چفيه دســتمال گردن نيســت. 💚@PARASTOHAE_ASHEGH313💚
ژنرال سلیمانی از نگاه جهان 🔸شهید سلیمانی فقط برای مردم ایران یه چهره‌ای اسطوره‌ای نبود. آوازه شجاعت این سردار ایرانی به قدری زیاد بود که حتی دشمنانش رو هم به احترام و تحسین وادار می‌کرد @parastohae_ashegh313