eitaa logo
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
1.8هزار دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
3.3هزار ویدیو
38 فایل
•❤️|شـهیـد ســید مــرتـضـے آویـنــے: در عالمـ رازےاست کہ جز بـہ بهـای خــون فـــــاش نمـیشـود.💖 ایــنــجــا⇦ 『قـطـعـہ‌اےاز بـهشـ😍ــت』 『شـهـدای گمنـام』(زندگی به سبـ💚ــڪ شهـدا) 🌹°تخریب چی ڪانال ☜ @Khomool2 🌹°بیسیم چی ڪانال ☜ @Hasibaa2
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️ دل ها همہ منتظر براےدعاےفرج اسٺ در ناے بنفشہ ها نواے فرج اسٺ ذکرےڪہ حجاب غیب از او مےگیرد اےعاشق منتظر دعاےفرج اسٺ ☀️ ❤️ ✋ 💚 @parastohae_ashegh313
#پای_درس_شهدا 📚خواسته ی من از امت شهید پرور این است که از خط امام که همان خط اسلام و قرآن است، جدا نشوید و این انقلاب را زمینه ساز انقلاب امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف بدانید.🥀 #شهیدحسین_وحدتی_فر #شهدا_و_مهدویت ┄┅═══✨📚✨═══┅┄ @parastohae_ashegh313 ┄┅═══✨📚✨═══┅┄
🎊دهم ربیع الاول #سالروزازدواج حضرت محمد مصطفی (ص) و حضرت خدیجه (س) را به پیامبر عظیم الشان اسلام و همچنین ساحت مقدس امام زمان (عج) و تمام مسلمین جهان تبریک و تهنیت می‌گویم. 🎊 @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
✨﷽✨ #داستان_واقعی #رمان_عاشقانه‌ای_برای_تو 💖═══════💖═══════💖 #قسمت_چهاردهم 《من و خدای امیرحسین》
✨﷽✨ 💖═══════💖═══════💖 《دست‌های خالی》 📌توی این حال و هوا بودم که جلوی یه ساختمان بزرگ، با دیوارهای بلند نگه داشت ... رفت زنگ 🛎 در رو زد ... یه خانم چادری اومد دم در ... چند دقیقه با هم صحبت کردند ... و بعد اون خانم برگشت داخل ... . دل توی دلم نبود💓 ... داشتم به این فکر می‌کردم که چطور و از کدوم طرف فرار کنم ... هیچ چیزی به نظرم آشنا نبود ... توی این فکر بودم🤔 که یک خانم روگرفته با چادر مشکی زد به شیشه ماشین ... .🚖 انگلیسی بلد بود ... خیلی روان و راحت صحبت می‌کرد ... بهم گفت: این ساختمان، مکتب نرجسه. محل تحصیل خیلی از طلبه‌های غیر ایرانی ... راننده هم چون جرأت نمی‌کرده من غریب رو به جایی و کسی بسپاره آورده بوده اونجا ... از خوشحالی گریه‌ام گرفته بود ...😭 چمدانم 🎒رو از ماشین بیرون گذاشت و بدون گرفتن پولی رفت ... . اونجا همه خانم بودند ... هیچ آقایی اجازه ورود نداشت ... همه راحت و بی حجاب تردد می‌کردند ... اکثر اساتید و خیلی از طلبه‌های هندی و پاکستانی، انگلیسی بلد بودند ... .👌 حس فوق العاده‌ای بود 😍... مهمان نواز و خون گرم ... طوری با من برخورد می‌کردند که انگار سالهاست من رو می‌شناسند ... . مسئولین مکتب هم پیگیر کارهای من شدند ... چند روزی رو مهمانشون بودم تا بالاخره به کشورم برگشتم ... یکی از اساتید تا پای پرواز ✈️ هم با من اومد ... حتی با وجود اینکه نماینده کشورم و چند نفر از امورخارجه و حراست بودند، اون تنهام نگذاشت ... .😊 سفر سخت و پر از ترس و اضطراب من با شیرینی بسیاری تموم شد که حتی توی پرواز ✈️ هم با من بود ... نرفته دلم برای همه‌شون تنگ شده بود ... علی‌الخصوص امیرحسین که دست خالی برمی‌گشتم ... .💔😔 اما هرگز فکرش رو هم نمی‌کردم بیشتر از هر چیز، تازه باید نگران برگشتم به کانادا باشم ... .😔 ✍ ... ⇩↯⇩ 💖═══════💖═══════💖 ┄┅═✧❁🎼❁✧═┅┄ @parastohae_ashegh313 ┄┅═✧❁🎼❁✧═┅┄
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
✨﷽✨ #داستان_واقعی #رمان_عاشقانه‌ای_برای_تو 💖═══════💖═══════💖 #قسمت_پانزدهم 《دست‌های خالی》 📌توی
✨﷽✨ 💖═══════💖═══════💖 《اسیر و زخمی》 📌از هواپیما که پیاده شدم پدرم توی سالن منتظرم بود ... صورت مملو از خشم 😠... وقتی چشمش به من افتاد، عصبانیتش بیشتر شد ... رنگ سفیدش سرخ سرخ شده بود😡 ... اولین بار بود که من رو با حجاب می‌دید ... مادرم و بقیه توی خونه منتظر ما بودند ... پدرم تا خونه ساکت بود ...😐 عادت نداشت جلوی راننده یا خدمتکارها خشمش رو نشون بده ... . وقتی رسیدیم همه متحیر بودند ... هیچ کس حرفی نمی‌زد که یهو پدرم محکم زد توی گوشم 👂... با عصبانیت تمام روسری رو از روی سرم چنگ زد ... چنان چنگ زد که با روسری، موهام رو هم با ضرب، توی مشتش کشید😱 ... تعادلم رو از دست داد و پرت شدم ... پوست سرم آتش 🔥گرفته بود ... . هنوز به خودم نیومده بودم که کتک مفصلی خوردم ... مادرم سعی کرد جلوی پدرم رو بگیره اما برادرم مانعش شد ... .🙋‍♂ اون قدر من رو زد که خودش خسته شد ... به زحمت می‌تونستم نفس بکشم ... دنده‌هام درد می‌کرد، می‌سوخت و تیر می‌کشید ... تمام بدنم کبود شده بود ... صدای نفس کشیدنم شبیه ناله و زوزه شده بود ... حتی قدرت گریه کردن نداشتم ... .😑😞 بیشتر از یک روز توی اون حالت، کف اتاقم افتاده بودم ... کسی سراغم نمی‌اومد ... خودم هم توان حرکت نداشتم ... تا اینکه بالاخره مادرم به دادم رسید ... .🍃 چند تا از دنده‌ها و ساعد دست راستم شکسته بود ... کتف چپم در رفته بود ... ساق چپم ترک برداشته بود ... چشم چپم از شدت ورم باز نمی‌شد و گوشه ابروم پاره شده بود ... .😔 اما توی اون حال فقط می‌تونستم به یه چیز فکر کنم ... امیرحسین، بارها، امروز من رو تجربه کرده بود ... اسیر، کتک خورده، زخمی و تنها ... چشم به دری که شاید باز بشه و کسی به دادت برسه ...😔 ✍ ... ⇩↯⇩ 💖═══════💖═══════💖 ┄┅═✧❁🎼❁✧═┅┄ @parastohae_ashegh313 ┄┅═✧❁🎼❁✧═┅┄
#سلام_بر_شهدا ◽️آن مهدی باوران و یاوران ڪہ لبیڪ گفتند بہ نائب المهدی و مهدی نیز ادرڪنی‌شان را خریدار شد ... #لبیک_یا_مهدی #صبحتون_شهدایی ❤ ┈┅━✿🌹🌼🌹✿━┅┈ @parastohae_ashegh313 •┈┈••✾❀💎❀✾••┈┈•
امـروز این وعده خداست☝️ ڪه رو نمےبخشه❗️ 💔ـــدا  به گردن ماست نمےدونم با این بزرگے که به گردن ماست، چه می‌کنیم⁉️ @parastohae_ashegh313
#روز_شماره_دفاع_مقدس 🗓رویدادهای مهم این روز در تقویم شمسی (18آبان) #لطفا_تصویربازشود☝️ ┄┅═══🍃🌸🍃═══┅┄ @parastohae_ashegh313 ┄┅═══🍃🌸🍃═══┅┄
بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷 #معرفی_مختصری_از_شهیدمدافع_حرم_نوید_صفری 💫تاریخ تولد : ۱۶ تیر ۱۳۶۵ 💫محل تولد: تهران 💫وضعیت تاهل: متاهل -تازه داماد 💫 #شهادت در تاریخ : ۱۸ ابان ۱۳۹۶ مصادف با اربعین حسینی 💫تفحص و شناسایی: ۵آذرماه ۹۶ پس از آزادسازی بوکمال 💫محل شهادت:سوریه _ابوکمال 💫محل دفن : بهشت زهرا-قطعه ۵۳-در جوار مزار شهید رسول خلیلی 💫شهید مورد علاقه : شهید محمد حسن (رسول) خلیلی- شهید سعید علیزاده – شهید علی خلیلی #سالروز_شهادت @parastohae_ashegh313
🌷آرزو داشت اسرائیل را نابود کند  مادر شهید می‌گوید: «مصطفی مدتی برای آموزش خلبانی رفت، و با اینکه چشمانش ضعیف بود اشکال نگرفتند، اما وقتی پا‌هایش را جفت کردند و دیدند کمی حالت پرانتزی دارد قبولش نکردند. از او پرسیدم: «برای چه می‌خواستی خلبان شوی؟ برای اینکه شغل خلبانی درآمد خوبی دارد؟» گفت: «نه مامان، آرزو داشتم خلبان شوم و هواپیما را پر از مهمات کنم و دشمنان کشورمان را بزنم.» آن دنیا را برایت آباد می‌کنم مادر شهید سید مصطفی موسوی درباره  روزی که مصطفی برای رفتن به سوریه از او رضایت گرفت بیان می‌کند:‌ «یک روز آمد کنار من نشست و گفت مامان،  برای هر کسی یک روز، روز عاشورا است، یعنی روزی که آقا امام حسین(ع) ندای «هل من ناصر» را سر داد و کسانی که رفتند و با امام ماندند، «شهید و رستگار» شدند، ولی کسانی که نرفتند چه چیزی از آن‌ها مانده است؟»، تعجب کردم و گفتم: «مصطفی جان مگر تو صدای «هل من ناصر» شنیدی؟» گفت: «دوست داری چه چیزی از من بشنوی؟» گفت: «مامان می‌خواهم یک مژده به تو بدهم، اگر از ته قلب راضی بشوی که به سوریه بروم، آن دنیا را برایت آباد می‌کنم و دنیای زیبایی برایت می‌سازم که در خواب هم نمی‌توانی ببینی»، گفتم: «از کجا معلوم می‌شود که من قلبا راضی نشدم؟»، مصطفی گفت: «من هر کاری می‌کنم بروم سوریه، نمی‌شود، علت اصلی‌اش این است که شما راضی نیستید، اگر راضی شوی خدا هم راضی می‌شود، اگر راضی نشوی فردای قیامت جواب  حضرت زهرا(س) و حضرت زینب(س) را چه می‌دهی؟» مادر ادامه داد: «من در مقابل این حرف، هیچ چیزی نتوانستم بگویم و از ته قلبم راضی شدم. قبل از رفتن، به من گفت: «خیلی برایم دعا کن تا دست و دلم نلرزد و دشمن در نظرم خوار و ذلیل بیاید.» منبع خبر: باشگاه خبرنگاران جوان 📚موضوع مرتبط : تاریخ تولد ┄┅═✧❁🖤❁✧═┅┄ @parastohae_ashegh313 ┄┅═✧❁🖤❁✧═┅┄
به گزارش خبرنگار حوزه قرآن و عترت گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان؛ شهید سید مصطفی موسوی، جوانترین شهید ایرانی مدافع حرم که در سن 20 سالگی، به عنوان بسیجی تکاور به سوریه اعزام شد و در روز بیست و یکم آبان سال 1394، در شهر حلب سوریه به شهادت رسید. شهید سید مصطفی موسوی را که به عنوان جوانترین شهید ایرانی مدافع حرم می‌شناسند، به همگان ثابت کرد که جنگیدن با دشمنان اسلام، سن و سال نمی‌شناسد بلکه شجاعت و قلبی مطمئن به وعده خداوند می‌خواهد که همه درد ها و رنج ها را به جان بخرد و برای رضای خدا از همه چیز خود بگذرد. 🌹هوش بالای سید مصطفی🌹  پدر شهید سید مصطفی موسوی درباره نبوغ فرزندش این چنین می‌گوید: «یک طرح زیر دریایی داشت و من چندین بار به بنیاد نخبگان رفتم که ثبت کنم ولی متاسفانه پیگیری صورت نگرفت. گفتند که این  طرح، هزینه بالایی دارد و مدت زمان زیادی می‌برد. مصطفی خودش طرح را برای کانادا فرستاد و تایید هم شد. اما مصطفی گفت من دوست دارم این طرح را به کشور خودم ارائه بدهم و از دادن طرحش صرف نظر کرد. او برای همه کارهایش برنامه‌ریزی داشت». تقی همتی از هم‌رزمان شهید موسوی نیز، درباره توانایی و هوش او بیان می‌کند: «پسر آرامی بود و چهره‌ای بسیار دلنشین داشت، اما آنچه او را از دیگر بچه‌های همسن و سالش متمایز می‌کرد این بود که از زمان خودش بسیار جلو‌تر بود و افکار و ایده‌های بزرگی در سر داشت، و من تا امروز پسری با این وسعت تفکر و توانمندی ندیده بودم، او هم از نظر فنی پسر بسیار ماهری بود و هم از نظر علمی و اعتقادی در مقام بالایی قرار داشت. مصطفی خیلی کتاب می‌خواند؛ یک روز کتاب «جستاری در خاطرات حاج قاسم سلیمانی» نوشته علی اکبری مزدآبادی را می‌خواند که سردار سلیمانی آمد و سید مصطفی از او خواست که کتاب را امضا کند، اما سردار امتناع کرد و گفت: «درست نیست کتابی را که در مورد من نوشته شده امضا کنم و به شما که روح بزرگی دارید اهدا کنم و پیشانی سید را بوسید.» 📚موضوع مرتبط: تاریخ تولد ┄┅═✧❁🖤❁✧═┅┄ @parastohae_ashegh313 ┄┅═✧❁🖤❁✧═┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📚موضوع مرتبط: #شهید_سید_مصطفی_موسوی #شهید_مدافع_حرم #معرفی_بازی_رایانه_ای(با روایت شهید موسوی) تاریخ تولد #08_18 ┄┅═✧❁🖤❁✧═┅┄ @parastohae_ashegh313 ┄┅═✧❁🖤❁✧═┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•••🍁••• وداعی برادرانه ✨♥️ ای ساربان آهسته ران ....کارام جانم‌ می رود چادر حضرت زهرا رو سرت همیشه نگه دار همیشه پیرو حضرت زهرا باش 👌پیشنهاد دانلود ┏━━━━━━━━━━━━━━━┓ ❖ @parastohae_ashegh313 ❖ ┗━━━━━━━━━━━━━━━┛
شهید سید مهدی رضوی؛ شهید سید مهدی رضوی فرزند سید علی اصغر در یکم آذر۱۳۵۱ در شهر بار چشم به جهان گشود. او اولین فرزند خانواده بود، بعد از گذراندن دوران کودکی تحصیلات خود را تا پنجم ابتدایی ادامه داد و به علت نداشتن شرایط ادامه تحصیل به پدر و مادرش در شغل قالیبافی و کشاورزی کمک می کرد. نوجوانی مهربان و پرتلاش بود. سید مهدی با اینکه ۱۴ سال بیشتر نداشت حرف ها و حرکاتش او را بزرگتر نشان می داد. عشق و علاقه زیادی به امامان و ائمه اطهار(علیه السلام) داشت. بنیانگذار انقلاب اسلامی امام خمینی(ره) و آیت الله خامنه ای را خیلی دوست داشت و مقام معظم رهبری در زمان ریاست جمهوری خود که به نیشابور سفر کرده بود و سفر یک روزه به بار داشت شب قبل سید مهدی و دوستانش گلزار شهدا را به یمن ورود ایشان آذین بندی کردند و به استقبالشان رفتند و پس از این دیدار بعد از چندماه از طریق بسیج عازم جبهه شد و پس از سه ماه جنگ حق علیه باطل در عملیات کربلای۵ شلمچه شهد شیرین شهادت نوشید و به درجه رفیع شهادت نائل آمد. پیکر مطهرش در گلزار شهدای بار به خاک سپرده شد. @parastohae_ashegh313
شهید آوینی‌ : خون شهید جاذبه‌ی خاک را خواهد شکست و ظلمت را خواهد درید و معبری از نور خواهد گشود و روحش را از آن به سفری خواهد برد که برای پیمودن آن هیچ راهی جز شهادت وجود ندارد. ┏━━━━━━━━━━━━━━━┓ ❖ @parastohae_ashegh313 ❖ ┗━━━━━━━━━━━━━━━┛
حياء بسيار داشت ؛ حتي با اقوام نزديك كه نامحرم بودند ، رابطه نداشت . هميشه مي گفت : حيا و تقوا مثل طناب است و اگر طناب ِ حياء پاره بشود ، تقوا هم از بين مي رود . ┄┅═✧❁🖤❁✧═┅┄ @parastohae_ashegh313 ┄┅═✧❁🖤❁✧═┅┄
📚 #سخنان_گرانبها 🔴 امروز، به فضل همین #شهادتها و به برکت #خون_شهدا، ملت ما، ملت سربلند و آبرومندی است و ملتها آبرو و عزت را این گونه باید پیدا کنند.🥀 ✨ #مقام_معظم_رهبری✨ @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
✨﷽✨ #داستان_واقعی #رمان_عاشقانه‌ای_برای_تو 💖═══════💖═══════💖 #قسمت_شانزدهم 《اسیر و زخمی》 📌از هو
✨﷽✨ 💖═══════💖═══════💖 《فرار بزرگ》 📌حدود دو ماه بیمارستان بستری بودم ... هیچ کس ملاقاتم نیومد ... نمی‌دونستم خوشحال باشم یا ناراحت ... حتی اجازه خارج شدن از اتاق رو نداشتم 😔. دو ماه تمام، حبس توی یه اتاق ... ماه اول که بدتر بود ... تنها، زندانی⛓ روی یک تخت ... . توی دوره‌های فیزیوتراپی، تمام تلاشم رو می‌کردم تا سریع‌تر سلامتم برگرده ... و همزمان نقشه فرار می‌کشیدم ... بالاخره زمان موعود رسید ... وسایل مهم و مورد نیازم رو برداشتم ... و فرار کردم ... .🏃‍♀ رفتم مسجد🍃✨ و به مسلمان‌ها پناهنده شدم ... اونها هم مخفیم کردن ... چند وقت همین طوری، بی رد و نشون اونجا بودم ... تا اینکه یه روز پدرم اومد مسجد ...✨🍃 پاسپورت جدید و یه چمدون از وسایلم رو داد به روحانی مسجد ... و گفت: بهش بگید یه هفته فرصت داره برای همیشه اینجا رو ترک کنه ... نه تنها از ارث محرومه ... دیگه حق برگشتن به اینجا رو هم نداره ... .❌ بی پول، با یه ساک🎒 ... کل دارایی و ثروت من از این دنیا همین بود ... حالا باید کشورم رو هم ترک می‌کردم 😔... نه خانواده، نه کشور، نه هیچ آشنایی، نه امیرحسین ... کجا باید می‌رفتم؟ ... کجا رو داشتم که برم؟ ... . ✍ ... ⇩↯⇩ 💖═══════💖═══════💖 ┄┅═✧❁🎼❁✧═┅┄ @parastohae_ashegh313 ┄┅═✧❁🎼❁✧═┅┄
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
✨﷽✨ #داستان_واقعی #رمان_عاشقانه‌ای_برای_تو 💖═══════💖═══════💖 #قسمت_هفدهم 《فرار بزرگ》 📌حدود دو م
✨﷽✨ 💖═══════💖═══════💖 《بی پناه》 📌اون شب خیلی گریه کردم ... توی همون حالت خوابم برد ... توی خواب یه خانم رو دیدم که با محبت دلداریم می‌داد ... دستم رو گرفت .. سرم رو چرخوندم دیدم برگشتم توی مکتب نرجس ... .😳 با محبت صورتم رو نوازش کرد و گفت: مگه ما مهمان نواز خوبی نبودیم که از پیشمون رفتی⁉️ ... . صبح اول وقت، به روحانی مسجد گفتم می‌خوام برم ایران ... با تعجب گفت: مگه اونجا کسی رو می‌شناسی؟ ... گفتم: آره مکتب نرجس ... باورم نمی‌شد ... تا اسم بردم اونجا رو شناخت ... اصلا فکر نمی‌کردم اینقدر مشهور باشه ... .👌❤️ ساکم که بسته بود ... با مکتب هم تماس گرفتن ☎️... بچه‌های مسجد با پول روی هم گذاشتن ... پول بلیط و سفرم جور شد ... . کمتر از هفته، سوار هواپیما✈️ داشتم میومدم ایران ... اوج خوشحالیم زمانی بود که دیدم از مکتب، چند تا خانم اومدن استقبال من ... نمی‌تونستم جلوی اشکهام رو بگیرم 😭... از اون جا به بعد ایران، خونه و کشور من شد ... ✍ ... ⇩↯⇩ 💖═══════💖═══════💖 ┄┅═✧❁🎼❁✧═┅┄ @parastohae_ashegh313 ┄┅═✧❁🎼❁✧═┅┄
#شهیدانه #شهادت طلوعی دوباره است ... که تو را میخواند #عقل و #عشق در رگهای #شهادت جاریست #عقل می گوید برو و #عشق میخواند بیا ... آنگاه در آغوش #معشوق و #معبودت "الله" جای میگیری سلام برشما #شهیدان که خدا #عاشقتان شد و شما را #آسمانی کرد #شهدا با #نگاهتان ما را هم #آسمانی کنید #اللهم_ارزقنا_شهاده_فی_سبیلک @parastohae_ashegh313
🌿🌿🌿🌿 آرزویم را شهادت❤️ می نویسم تا نکند یک وقت آرزوهایی دراز مرا از آن سعادت ابدی حتی در آرزو کردن جدا کند ... آرزویم را شهادت ❤️می نویسم تا نکند یک وقت در درس عاشورای استاد عشق حـسـیــن(علیه السلام) برایم جز شرمندگی چیزی نمانده باشد ... آرزویم را شهادت ❤️می نویسم تا نکند یک وقت طعم_شهد_اهلی_من_العسل را در عالم آرزوها نچشیده باشم ... 🍀التماس دعای شهادت🍀 @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قصه بگم براتون یه قصه ی پر غصه ... 🎙روایتگری زیبای استاد #جلالیان اگه دلتون شکست برای ما هم دعا کنید💔 #روایتگری_ادامه_دارد #کلاس_روایتگری ┄┅┅✿❀🌹❀✿┅┅┄ @parastohae_ashegh313 ┄┅┅✿❀🌹❀✿┅┅┄