فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ اگر مدافعان حرم نبودند..
حضرت #امام_خامنه_ای:
‼️ اگر مدافعان حرم نبودند، الان باید در کرمانشاه و همدان و سایر استانها با داعش میجنگیدیم
🌷برای شادی روح #شهدای_مدافع_حرم صلوات
الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفرَجَهُمْ
#اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
(🍁🖇)
📝¦ ای خدا،
📌من باید از نظر علم نیز از همه برتر باشم تا مبادا که دشمنان مرا از این راه طعنه زنند. باید به آن سنگدلانی که علم را بهانه کرده به دیگران فخر میفروشند ثابت کنم که خاک پای من هم نخواهند شد. باید همه آن تیره دلان مغرور و متکبر را به زانو در آورم، آن گاه خود خاضعترین و افتادهترین فرد روی زمین باشم.
📚¦ منبع: کتاب نیایشها، #شهید دکتر مصطفی #چمران
﴿أللّهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالْفَرَجْ﴾
@parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#حکایت_سر
🎥 داستان دوم ؛ تغییر تیپ محسن!
💢نگاه دختران به تغییر تیپ محسن
📌 مجموعه کلیپهای «حکایت سر»
برشهایی پرجاذبه و زیبا از زندگانی شهیدِ بی سر محسن حججی
#اللهمعجللولیکالفرج
─═༅✦🌷✦༅═─
داستان1 👇🏻
https://eitaa.com/parastohae_ashegh313/28385
#قسمت313
همــان جــا کنــار مــزار مــادرش نشســت و از یکی از بســیجیان خواســت زیارت عاشــورا بخواند. مراســم مســجد هم خیلی معمولی برگزار شــد. حســین در مسیر تهران چندبار بغض کرد. تا به خانه رسیدیم، سفره را انداختم خیلی خودش را نگــه داشــت کــه پیــش میهمان هــا بنشــیند. امّــا یک باره گریــه امانش نداد و بلند شد و رفت توی اتاقش.
***
حســین بــا حاج احمــد کاظمــی خیلــی رفیــق بــود. خیلــی هم قبولش داشــت. فرمانده کل سپاه از حاج احمد خواسته بود که قرارگاه ثارالله تهران بزرگ را به حسین بسپارد و فرمانده نیروی هوایی سپاه شود. حسین برخلاف دفعۀ قبلی در پذیرش مسئولیت لشکر، هیچ مقاومتی نکرد و به جای حاج احمد به عنوان جانشــین قرارگاه ثارالله معرفی شــد. حســین با فرمانده کل ســپاه شــرط کرده بود که کارهای فرهنگی و امور خیریه و قرض الحســنه و هیئت رزمندگان اســتان را ادامه دهد و این اواخر تشکیلات دیگری را تحت عنوان مجمع پیشکسوتان جهاد و شهادت به امور سابق، اضافه کرده بود. با اینکه در مسئولیت قرارگاه ثارالله، کم نمی گذاشت امّا تا فرصت پیدا می کرد راهــی همــدان می شــد و می گفــت: «پروانــه، خبرهای بدی از همدان می رســه که مجبــورم چنــد روز یک بــار بــرم همــدان.» و نگفت که خبر بد چیســت و من هم نپرســیدم. می رفت و می آمد و فکرش درگیر بود. نمی خواســت دغدغۀ فکرش را به من و بچه ها انتقال دهد. بالاخره کاســۀ صبرم ســرآمد. از وهب و مهدی پرسیدم: «چه اتفاقی افتاده که بابا این قدر آشفته شده؟!» گفــت: «عــده ای جوســازی کــردن و شــایعه انداختــن که صندوق عدل اســلامی، ورشکســت شــده و ســپرده گذاران تحت تأثیر این شــایعه جلوی شــعبه ها، ازدحام کردن که پولشون رو بگیرن!» یک آن عرق ســردی روی پیشــانی ام نشســت و دنیا پیش چشــمم تیره وتار شــد و تصویر ازدحام همراه با اعتراض مردم در خاطرم جان گرفت و قیافۀ مظلوم حسین که حتماً هدف اتهام ها و دشنام ها بود.
🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀
@parastohae_ashegh313
#قسمت314
پرسیدم: «کدام از خدا بی خبری این شایعه رو انداخته؟!» وهب که اصول بانکداری را خوب می شناخت جواب داد: «آن ها که از یک مُدل موفق بانکداری اسلامی آسیب دیدن.» حســین گاهــی روزی دو بــار بــه تهــران می آمــد و به همدان برمی گشــت. حرف نمــی زد. همیــن ســکوت غریبانــه اش، دلــم را می ســوزاند. دیگــر نگفتــم که من از وقــوع ایــن اتفــاق تلــخ، واهمــه داشــتم. فقط بــه دلداری گفتم: «حســین تو و دوســتات به خاطر خدا وارد این عرصه شــدین و حالا که کار به مشــکل خورده، برو مشکل رو با مسئولین مملکتی مطرح کن.» او کــه تــا ایــن لحظــه ســکوت کــرده بــود، صورتــش برافروخته شــد و بــا تندی و ترشرویی گفت: «به مسئولین کشور چه ارتباطی داره؟!» من هم غضبناک شدم و پرسیدم: «یعنی با روزی دو سه بار رفتنِ تو از تهران به همدان، این شایعه جمع می شــه و مردم به پولشــون می رســن؟» ســعی کرد خشــمش را بخورد و بر خودش مسلط شود و با طمأنینه گفت: «اگه خدا کمکمون کنه، بله.» گفتــم: «مــن دلــم طاقــت نمــی آره، باید بیام همدان، ببینم چه خبره، مگر آبروی تو یه شبه به دست اومده که بخواد، یه شبه از دست بره.» ســوار شــدیم و تا همدان تختِ گاز کرد. توی راه گفت: «عده ای به مخالفت از مــن و عــده ای بــه موافقــت، در مســجد جامــع شــهر تحصن کردن. ســردمداران مخالفین به ســپرده گذاران گفتن که حســین همدانی، پول شــما رو برداشــته و به دُبــی فــرار کــرده و عــده ای هم شــایعه کردن که بــه تل آویو رفته ام. حالا حق ندارم که خودمو به اونا نشون بدم.
🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀
@parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 عاقبت رفاقت شهید مدافع حرم غلامرضا لنگری زاده با شهید فرخ یزدان پناه
🎥 #شهیدغلامرضالنگری_زاده به #شهیدفرخ_یزدان_پناه علاقه داشت و همیشه می گفت جای من کنار شهید یزدان پناه است.
زمانی که خواستند ایشان را دفن کنند در ظاهر جایی کنار شهید فرخ یزدان پناه نبود.
ولی وقتی جای قبر را می کنند قبری که سی سال خالی بود را می بینند.!
و شهید لنگری زاده در کنار مزار شهید فرخ یزدان پناه به خاک سپرده شد.
#روای خانم تاج الدینی همسر شهید لنگری زاده
اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
شمـا اے خـواهران عزیز🧕
حجاب خود را حفظ ڪنید همانطور
ڪه امام فرمود امریڪا از این حجاب
ها میترسد،
و واقعا همینطور است🦋
#شهیدامـیـرآذوق
#حجاب
#اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲#استوری
⭕️ ماجواب این خونها رو چی بدیم؟
#شهید_حاج_محمد_ابراهیم_همت
#اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
Part07_نمایش من زنده ام.mp3
9.37M
#کتاب_صوتی 🎧
📗 من_زنده_ام
فصل ❼
#معصومه_آباد
اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج
┄┅═✧❁🌴❁✧═┅┄
فصل 6 👇🏻
https://eitaa.com/parastohae_ashegh313/28393
113-maede-ar-parhizgar.mp3
951.3K
4_5787647037575009138.mp3
10.34M
▪️" صباحاً و مساءً "
بشنویم مصیبتی را که او هر صبح و شام میبیند و خون میگرید!
🎵 روایت نوزدهم:
دِیر راهب، مرزین، حرّان و ...
#صباحا_و_مساء
اللهمعجللولیکالفرج
صلیاللهعلیکیااباعبدالله
✧════•❁🌹❁•════✧
✅ نوزدهمین روز #چله_نماز_شب و #چله_زیارت_عاشورا
@parastohae_ashegh313
🕊زیارتنامه ی شهدا🕊
🌹🌱🌹🌱اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم🌹🌱🌹🌱
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
#شادی_روح_شهدا_صلوات
#شهیدحامدلزرغلامی
@parastohae_ashegh313
آفتـاب ...
خانه زادِ چشمهـاى شماست ،
صبح باشما رنگِ نور میزند به روز ...😍
#صبح_بخیر ✋🏻
#شهید_محمدابراهیم_همت
@parastohae_ashegh313
🕊26مردادماه سالروز ورود آزادگان به میهن اسلامی گرامی باد🦋
💠 روز 26 مرداد سال 1369، میهن اسلامى شاهد حضور آزادگان سرافرازى بود که پس از سالها اسارت در زندان ها و اسارتگاههاى مخوف رژیم بعث عراق، قدم به خاک پاک میهن اسلامى خود گذاشتند.
🔹ضمن گرامیداشت یاد و خاطره شهدای هشت سال دفاع مقدس، شهدای مظلوم آزاده، بازگشت غرور آفرین آزاگان سرافزار به میهن اسلامی رامحضر مبارک مقام معظم رهبری ( مدظله العالی) ، آزادگان سلحشور و خانواده محترم آنان، کلیه ایثارگران انقلاب اسلامی و ملت قدرشناس ایران اسلامی تبریک و تهنیت عرض می نماییم.
#امام_حسین
اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه
@parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❇️ بخشش در سیره #شهیدسیدروحاللهعجمیان....
🔰 شهید عجمیان یه لباس رزمی رو خیلی دوست داشت یه روز به من گفتند: بریم باهم بخریم.
🍃توی مسیر داشتیم می رفتیم برای خرید اون لباس یه دفعه گفتند: استاد نگه دار...
🌱من ترمز کردم سریع پیاده شدند دیدم به سرعت به سمت خانمی رفتند که داشت جا نوشابه ها رو جمع می کرد.
✅ شهید عزیز پولی رو که برای تهیه لباس مهیا کرده بود به اون خانم دادند وقتی برگشت من بغض کردم با انگشت اشکامو پاک کردن و گفتند: استاد این واجبتر بود.
#پنجشنبههایشهدایی
هدیه به ارواح پاک و مطهر شهدا صلوات
💚الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفرَجَهُمْ
#اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
#قسمت315
مــا را گذاشــت چالــۀ قــام دیــن و بــه مرکــز شــهر رفت. کوچه پــر از عطر یاد عمه بود. برای لحظه ای غم نبودن عمه جای غصه های حسین را گرفت. امّا خیلی زود بــه خــود آمــدم انــگار عمــه هم در گوشــم نجوا می کرد کــه: «پروانه نذار هیچ وقت حسین تنها بمونه.» یــک تاکســی گرفتیــم و خودمــان را بــه محــل اجتمــاع مردم رســاندیم. حســین بلندگو به دست گرفته بود و می گفت: «می بینید که فرار نکردم. پس ورشکستگی قرض الحسنه هم مثل ماجرای فرار کردن من، یه دروغ بزرگ بوده با این هدف که شما باورکنید و صف بکشید و بخواهید، حسابتون رو مطالبه کنید.» خانمی از میان جمعیت صدایش را خطاب به حسین بلند کرد و گفت: «آقا من همین الآن تمام و کمال، پولم رو می خوام. فردا رو بذار برای اونا که دروغ های تو رو باور می کنن.» حسین سرش را پایین انداخت و اشک من جاری شد.غــروب آن روز، دلگیرتــر از همیشــه بــود. پیــش خواهــرم ایران نشســته بودیم که حسین با یک قیافۀ خسته وارد شد. به دلداری گفتم: «چرا به خاطر این مردم قدرنشــناس این قدر حرف و فحش می شــنوی؟! کجای قرآن گفته که خودت رو تا این حد سپر بلا کنی؟!» ایــران معصومانــه نگاهمــان کــرد. حســین از آن جواب هــای از دل برآمــده کــه خــاص خــودش بــود داد: «تــا دیــروز تــوی جبهه، ترکــش و تیر می خوردیــم، امروز به خاطر این مردم ترکش آبرو می خوریم. من که از شــهید بهشــتی بالاتر نیســتم که اون همه ناسزا شنید و دم نزد.» گفتم: «امام، پشت سر شهید بهشتی بود امّا هوای تو رو کی داره؟» گفت: «خدا.» چند روز بعد، انبوهی از خیرین و معتمدین، پول و سند شخصی شان را آوردند و در اختیــار شــعبه ها گذاشــتند. مــردم هــم کم کــم اعتمادشــان جلب شــد و به سپرده هایشان رسیدند. مقروضین به قرض الحسنه هم به تدریج اقساطشان را دادند تا کتابِ تلخ قرض الحسنۀ عدل اسلامی در همدان بسته شود. در این فاصله حسین به اندازۀ 01 سال پیر شد. به وهب و مهدی گفته بود: «فشاری که تو این چند روز به من رسید از عملیات کربلای 5 سنگین تر بود.» شــرایط که آرام شــد گفتم: «فکر نمی کنم دیگه به ســرت بزنه که قرض الحســنه درست کنی.» خندیــد و گفــت: «اتفاقــاً می خــوام همیــن کار رو در ســطح قــوم و خویــش شــروع کنم، مگه می شه، حکم خدا و قرآن رو که فرموده قرض الحسنه بدید، ترک کرد. می شه؟»
🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀
@parastohae_ashegh313