_زخمهایڪهنهڪوچہدوبارهبازشد
فصلتنهايیمولايمعلی(ع)آغازشد...🥀!'
فاطمیۀامسـال؛
بـافاطمیہهاۍقبـلفرقمیڪند'!
ماچادرڪشیدنرابـھچشمدیدهایـم...💔🚶🏻♂
یا زهرا بگو و عضو شو👇
https://eitaa.com/joinchat/2251620466C35890955d1
4_5816586351121797162.mp3
7.18M
اُمُّنا زَهرا....
بیا کانال از این مداحیا هست:)👇
https://eitaa.com/joinchat/2251620466C35890955d1
#فصل5
عصر بود که بهنام دست و صورتش را شست و خداحافظي کرد. از تعمیرگاه بیرون زد، نرسیده به مسجد جامع ديد که روستايیان آنجا جمع شده اند. بهنام شــنیده بود که عراقي ها روستاهاي مرزي را با توپخانه مي زنند و مردم از ترس جان؛ مجبور به کوچ شــده اند. صدها نفر در گوشــه و کنار، بیرون مسجدجامع ديده مي شدند. بیشترشان زن و بچه بودند. پیرمردهايــي هــم بودند که با ناراحتي کنار هم نشســته بودند و ســیگاري مي کشــیدند. بیشــتر آنها خانه هاي گلِــي خود را در مناطق شــلمچه، خین و نزديك مرز رها کرده و از کوچك و بزرگ ـ مرد و زن ـ آواره ي شهر شده بودند. ديروز تو تعمیرگاه، احمدآقا تعريف مي کرد که بیشــتر روستايیان جنگزده را به خانه هاي کارمندان شهرداري که ساختمان هايش تازه تمام شده، برده اند. اما باز جــا کم آمده بود. آنها هرجاي خالي که پیدا مي کردند، جا مي گرفتند. احمدآقا مي گفت که تعدادي هم پیاده عازم ماهشــهر و شهرهاي نزديك شده اند. بهنام بیرون شــهر آنها را ديده بود که خسته و گرفته، در حالي که رمه ي گوسفند و گاومیش هايشان را جلو انداخته بودند، به سوي مقصدي نامعلوم مي رفتند. از چنــد روز پیش که شــايعه ي حمله ي عراقي ها به خرمشــهر قوت گرفت، تعدادي از ثروتمندان و خانواده هايي که دست شــان به دهانشــان مي رســید، اسباب و اثاثیه شان را سوار کامیون و وانت کرده و شهر را ترك مي کردند. فكر اين که دشــمن حمله کند و خانواده ي او هم مجبور شــوند شهر را ترك کنند، قلب کوچكش را به درد آورد.
🌹داستان شهید بهنام محمدی🌹
@parastohae_ashegh313
مسئول بودن و مسئولیت داشتن یعنی
پایبندی به وظایف تا مرز شهادت
#جانفدا💔
@PARASTOHAE_ASHEGH313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کی گفته مرده ؟؟
عَلم زمین خورده !!
مگه شهید ميميره💔
ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ
@parastohae_ashegh313