eitaa logo
پرتو اشراق
807 دنبال‌کننده
28.1هزار عکس
17.1هزار ویدیو
74 فایل
🔮 کانال جامع با مطالب متنوع 🏮شاید جواب سئوال شما اینجا باشد! 📮ارتباط با مدیر: @omidsafaei 📲 کپی برداری مطالب جهت نشر معارف اهل بیت(ع) موجب خوشحالی است! 🔰 کانال سروش پلاس: 🆔 sapp.ir/partoweshraq
مشاهده در ایتا
دانلود
1⃣7⃣1⃣ داستان «خاک بر سری» 🏇 در دوران خلافت«عبدالملک»، قطری، رئیس خوارج از ترس «حجاج بن یوسف» والی عراق به طبرستان گریخت و به حاکم گیلان «اسپهبد فرخان» پنا ه آورد. 🏰 اسپهبد فرخان فرمان داده بود که کسی به قطری که در دماوند اقامت کرده بود، آزار نرساند و نیازمندی های او را بر آورده سازند. 🗻 پس از زمستان، قطری حق نمک به جا نیاورد و رسولی نزد «اسپهبد فرخان» فرستاد و پیام دادکه باید به آیین ما در آیی و گرنه برای جنگ آماده باش!! ⚔ پس از آن هم با دستبرد زدن به آبادی ها و روستاهای اطراف دارای قدرت بسیاری شد! 📜 «حجاج بن یوسف» چون از قدرت یافتن قطری آگاه شد، «سفیان کلبی» را با لشکری بزرگ فرستاد. اسپهبد در نامه ای به سفیان پیشنهاد داد که در جنگ با قطری او را یاری دهد، قطری چون از جریان آگاه شد، بی درنگ از دماوند به سمنان عقب نشست. ⚔ ولی اسپهبد او را دنبال نمود و در نبردی بر او چیره شد و سرش را از تن جدا کرده و تحویل سفیان کلبی داد! 💎 «سفیان» نیز آن را همراه با غنایم بدون آن که نامی از رشادت و دلیری اسپهبد بیاورد به نام خود برای «حجاج بن یوسف» در کوفه فرستاد. 👂 حجاج بن یوسف چندی بعد که شنید این کار در واقع به دست اسپهبد انجام گرفته است از «سفیان کلبی» به خشم آمد و رسولی با یک خروار «زر» و یک خروار «خاک» به ری فرستاد و فرمان داد رسیدگی کنند که اگر این پیروزی بدون کمک اسپهبد انجام گرفته است این زر را به سفیان بدهند و اگر این کار به دست اسپهبد پایان گرفته است، زر را به اسپهبد بدهند و آن خاک را در وسط بازار شهر بر سر سفیان بریزند. 🏇 و چون رسول بیامد و حقیقت آشکار شد، در اجرای فرمان زر به اسپهبد دادند و سفیان در وسط بازار «خاک بر سر شد!!» 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 به ما بپیوندید... ▶🆔: eitaa.com/joinchat/2848915456C8c69e1d0c7
2⃣7⃣1⃣ داستان «نه شير شتر نه ديدار عرب!» ⛺ خانواده‌اي ايلياتي و عرب در صحرايي چادر زده بودند و به چراندن گله خود مشغول بودند. 🍵 يك شب مقداري شير شتر در كاسه‌اي ريخته بودند و زير حصين گذاشته بودند. 🐍 از قضا آن شب ماري كه همان نزديكي‌ها روي گنجي خوابيده بود گذارش به زير حصين افتاد و شير توي كاسه را خورد و يك دانه اشرفي آورد و به جاي آن گذاشت.  ⛺ فردا كه خانواده ايلياتي از خواب بيدار شدند و اشرفي را در كاسه شير ديدند خوشحال شدند و شب ديگر هم در كاسه، شير شتر كردند و در همان محل شب پيش گذاشتند. 🐍 باز هم مار آمد و شير را خورد و اشرفي به جاي آن گذاشت و رفت!!   ⛺ اين عمل چند بار تكرار شد تا اينكه مرد عرب ايلياتي گفت: 👳🏻♂ «خوبست كمين كنم و كسي را كه اشرفي‌ها را مي‌آورد بگيرم و تمام اشرفي‌هاش را صاحب بشوم!» 🌌 شب كه شد مرد عرب كمين كرد. 🐍 نيمه شب ديد ماري به آنجا آمد مرد عرب تبر را انداخت كه مار را بكشد. تير به جاي اينكه به سر مار بخورد دم مار را قطع كرد و مار دم كله فرار كرد. ⛺🌌🐍 بعد از ساعتي كه مرد عرب به خواب رفت مار برگشت و پسر جوان او را نيش زد. 🌄 ايلياتي عرب صبح كه بيدار شد ديد پسر جوانش مرده او را به خاك سپرد و از آن صحرا كوچ كرد. 🏜 بعد از مدتي قحط‌ سالي شد. بيشتر گوسفندها و حيوانات مرد عرب مردند. 🐪🐫 مرد عرب با زنش مشورت كرد و عزم كرد كه برگردد به همان صحرايي كه مار برايشان اشرفي مي‌آورد. 💰به اين اميد كه شايد باز هم از همان اشرفي‌ها برايشان بياورد!!   ⛺🍵 القصه به همان صحرا برگشتند و مثل گذشته شير شتر را در كاسه ريختند و در انتظار نشستند. 🐍 تا اينكه همان مار آمد ولي شير نخورد و گفت: «برو اي بيچاره عقلت بكن گم ـ تا ترا پسر ياد آيد مرا دم، نه شير شتر نه ديدار عرب». 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 به ما بپیوندید... ▶🆔: eitaa.com/joinchat/2848915456C8c69e1d0c7
3⃣7⃣1⃣ داستان «شکم را پهنش کنی دشت است، جمعش کنی مشت است!!» ⚔ روزگار اسکندر بود. کار لشگر کشی و جنگ اسکندر پیش رفت و پیش رفت تا به چین رسید. 🇨🇳 اما بر خلاف انتظار او نه لشگری در برابرش مقاومت کرد و نه سپاه و فرمانده ای به جنگش آمد! 🎎 خاقان چین که فرمانده بزرگ مردم چین بود، دستور داد اسکندر و لشگریانش را با احترام به پایتخت چین ببرند. 🏰 اسکندر و سربازانش خوشحال بودند که بدون جنگ و خونریزی چین را هم فتح کرده اند، اما نمی دانستند که در پشت پرده حکایت هایی است... 🎎 وقتی اسکندر به پایتخت چین رسید، خاقان چین به استقبالش رفت و او را با عزت و احترام وارد قصر کرد. 🌌 شب خاقان چین مهمانی بزرگی راه انداخت و همه‌ی بزرگان چین را به آن مهمانی دعوت کرد. از اسکندر و فرماندهان سپاه او هم خواست که در آن مهمانی شرکت کنند. ⛩ مهمانان که آمدند و جمع شدند، بساط شام چیده شد. 🍽 جلوی هر کدام از مهمانان ظرف سرپوشیده ای بود که غذای خوشمزه ای در آن گذاشته بودند. وقت خوردن شام شد. 🍲 همه ی مهمانان سرپوش های غذا را برداشتند و مشغول خوردن غذا شدند. 👤👥 اسکندر و فرماندهان او هم سرپوش های ظرف خود را برداشتند، اما در ظرف آنها غذا نبود، تعجب کردند!! 💎 در ظرف غذای آنها به جای غذا، طلا و جواهرات گران قیمت گذاشته بودند. اسکندر با دیدن طلاها و جواهرات شگفت زده شد و روکرد به خاقان چین و با خنده گفت: ✋ متشکرم که به من و فرماندهانم احترام گذاشتید و این جواهرات گران بها را به ما هدیه دادید اما من انتظار داشتم که مثل بقیه برای ما هم شام بیاورند، دلیل این کارتان چیست؟ 🎎 خاقان چین با آرامش جواب اسکندر را داد و گفت: 👌من فکر می کردم که اسکندر و فرماندهانش به جای غذا طلا و جواهرات می خوردند، به همین دلیل  برای شما چنین چیز هایی را به عنوان شام گذاشته ام! ⁉ اسکندر کمی ناراحت شد و گفت: این چه حرفی است که می زنی؟! تا حالا چه کسی به جای غذا طلا و جواهرات خورده است؟! 🎎 خاقان چین گفت: اگر طلا و جواهرات نمی خورید، این همه کشور گشایی و جنگ وخونریزی برای چیست؟ 🍱 اگر پادشاه یک کشور کوچک هم باشید، بهترین غذاها را می توانید بخورید. شکم را پهن کنی از دشت هم بزرگتر است و جمعش کنی اندازه ی یک مشت است. 👌از آن به بعد برای این که بگویند برای یک لقمه غذا نباید به در و دیوار زد و با قناعت هم می شود زندگی کرد، این مثل را به زبان می آورند. 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 به ما بپیوندید... ▶🆔: eitaa.com/joinchat/2848915456C8c69e1d0c7
4⃣7⃣1⃣ «بشنو و باور مکن!» 🗣 هنگامی شخصی‌ حرف بيهوده مي زند تا ديگران را فريب دهد يا سرشان را گرم كند، در جواب این افراد می گویند: 👂«بشنو و باور مكن!» 👴 شخصی خسیسی که خود را زرنگ می دانست، تعدادي شيشه براي پنجره هاي خانه اش خریده و شيشه ها را درون صندوقي گذاشت. 👴👨🏻 چشمش به مرد جواني افتاد، به او گفت: اگر اين صندوق را برايم به خانه ببري، سه نصيحت در بين راه به تو خواهم كرد كه در زندگي بدردت خواهد خورد! 👨🏻 باربر جوان كه تازه به شهر آمده بود، سخنان مرد خسيس را قبول كرد. 📦 باربر صندوق را بر روي دوشش گذاشت كمي كه راه رفتند، باربر گفت: 👨🏻 بهتر است در بين راه يكي يكي سخنانت را بگوئي. 👴 مرد خسيس که خيلي گرسنه بود كمي فكر كرد و به باربر گفت: اول آنكه سيري بهتر از گرسنگي است و اگر كسي به تو گفت گرسنگي بهتر از سيري است، بشنو و باور مكن!! 👨🏻 باربر از شنيدن اين سخن ناراحت شد زيرا هر بچه اي اين مطلب را مي دانست. ولي فكر كرد شايد بقيه نصيحتها بهتر از اين باشد. 👴👨🏻 زمانی که بيشتر از نصف راه را سپري کردند، باربر پرسيد: خوب نصيحت دومت چست؟! 👴 مرد كه چيزي به ذهنش نمي رسيد پيش خود فكر كرد كاش چهارپايي داشتم و بدون دردسر بارم را به منزل مي بردم. 💡يكباره چيزي به ذهنش رسيد و گفت: بله پسرم نصيحت دوم اين است، اگر گفتند پياده رفتن از سواره رفتن بهتر است، بشنو و باور مكن!! 👨🏻 باربر خيلي ناراحت شد و فكر كرد، نكند اين مرد مرا سر كار گذاشته ولي باز هم چيزي نگفت. 👨🏻 ديگر نزديك منزل رسيده بودند كه باربر گفت: خوب نصيحت سومت را بگو، اميدوارم اين يكي بهتر از بقيه باشد. 👴 مرد از اينكه بارهايش را مجاني به خانه رسانده بود خوشحال بود و به مرد گفت: 👌🏻اگر كسي گفت باربري بهتر از تو وجود دارد، بشنو و باور مكن!! 📦 مرد باربر خيلي عصباني شد و هنگامي كه مي خواست صندوق را روي زمين بگذارد آنرا ول كرد و صندوق با شدت به زمين خورد، بعد به مرد خسيس رو كرد و گفت: 👈🏻 اگر كسي گفت كه شيشه هاي اين صندوق سالم است، «بشنو و باور مكن!!» 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 به ما بپیوندید... ▶🆔: eitaa.com/joinchat/2848915456C8c69e1d0c7
5⃣7⃣1⃣ داستان «این امامزاده ای است که با هم ساختیم! 👥 این مثل در موردی به کار می رود که دو یا چند نفر در انجام امری با یکدیگر تبانی کنند، ولی هنگام بهره برداری یکی از شرکا تجاهل کند و در مقام آن برآید که همان نقشه و تدبیر را نسبت به رفیق یا رفیقان هم پیمانش اعمال نماید. 🔺 اینجاست که ضرب المثل بالا مورد استفاده و اصطلاح قرار می گیرد، تا رفیق و شریک و مخاطب نیت بر باطل نکند و حرمت و پیمان و ایفای به عهده را ملحوظ و منظور دارد. 🔍 ریشه این ضرب المثل از داستانی است که با سوء استفاده از صفای باطن و معتقدات مذهبی مردمان ساده لوح وبی غل و غش موجود است. 📜 در ادوار گذشته چند نفر صیاد تصمیم گرفتند ممر معاشی از رهگذار خدعه و تزویر به دست آورند و به آن وسیله زندگانی بی دغدغه و مرفهی برای خود تحصیل و تأمین نمایند، پس از مدتها تفکر و اندیشه، لوحی تهیه کرده نام یکی از فرزندان ائمه اطهار(ع) را بر آن نقر کردند و آن لوح مجعول را در محل مناسبی نزدیک معبر عمومی روستائیان پاکدل در خاک کردند! 🏛 آن گاه مجتمعأ بر آن مزار دروغین گرد آمدند و زانوی غم در بغل گرفتند به یاد بدبختی های خود در زندگی، به خاطر امامزاده خود ساخته، گریه را سر دادند و به قول معروف حالا گریه نکن کی بکن! 👥👥 چون عابرین ساده لوح به تدریج در آنجا جمع شدند و جمعیت قابل توجهی را تشکیل دادند شیادان با شرح خواب‌های عجیب و غریب با آنان فهماندند که هاتف سبز پوشی! در عالم رویا آنها را به این مشهد مقدس و مکان شریف! هدایت فرموده و از لوح مبارکی که در دل این خاک مدفون است بشارت داده است!! ⛏ روستاییان پاک طینت فریب نیرنگ و تدلیس آنها را خورده به کاوش زمین پرداختند تا لوح به دست آمد و دعوی آنها ثابت گردید. 👌دیگر شک و تردیدی باقی نمی ماند که این چند نفر مردان خدا هستند و فضیلت و صلاحیت آنها ایجاب می کند که تولیت و خدمت مزار را خود بر عهده گیرند. 🚙🚌🚕🚗 طبیعی است چون این خبر به اطراف و اکناف رسید و موضوع کشف و پیدایش امامزاده جدید دهان به دهان گشت، هر کس در هر جا بود با هر چه که از نذر و صدقه توانست بردارد به سوی مزار مکشوفه روان گردید. 💰خلاصه کار و بار این امامزاده! دیر زمانی نگذشت که بازار مزارات اطراف را کاسد کرد و هر قسم و سوگند بزرگ وحتی الاجرا بر آن مزار شریف! و بقیه منیف! بوده است. 🏛 زایران و مسافران از سر و کول یکدیگر برای زیارتش بالا میرفتند. این روال ورویه سالها ادامه داشته و شیادان بی انصاف به جمع کردن مال و مکیدن خون روستاییان و کشاورزان بی سواد پاکدل متعصب مشغول بودند. 💰 از آنجا که گفته اند نیزه در انبان نمی ماند قضا را روزی یکی از شیادان از همکار و دستیار خویش مالی بدزدید. 💭 صاحب مال به حدس و قیاس بر او ظنین گردید و طلب مال کرد. شیاد مذکور منکر سرقت شد و حتی حاضر گردید برای اثبات بی گناهیش در آن مزار شریف! و بقعه منیف! سوگند بخور که مالش ندزدیده است. 👨🏻صاحب مال چون وقاحت و بیشرمی شریکش را تا این اندازه دید بی اختیار و بر خلاف مصلحت خویش در ملا عام و با حضور کسانی که برای زیارت آمده بودند فریاد زد: 👈 «ای بیشرم، کدام سوگند؟ کدام مزار شریف؟ این امامزاده ایست که با هم ساختیم و با آن کلاه سر دیگران می گذاریم نه آنکه بتوانی کلاه سر من بگذاری!» 👌گفتن همان بود و فاش شدن اسرارشان همان!! 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 به ما بپیوندید... ▶🆔: eitaa.com/joinchat/2848915456C8c69e1d0c7
6⃣7⃣1⃣ نازشصت! 👑 ناصرالدین شاه قاجار یکی از طولانی ترین دوران حکومت را در میان شاهان ما داشت، که نزدیک به پنجاه سال بود. 📚 در نتیجه بیشتر مثل های موجود در زبان فارسی در زمان حکومت او شکل گرفته اند. 📑 ناصرالدین شاه عادت داشت، آخر هر سال به حساب و کتاب امور مملکت بپردازد و هرگاه در جای کم و کسری از نظر مالی بود، به عناوین مختلف این کسری بودجه را با دریافت وجه از سران و حکام ولایت رفع می کرد! 🏇 یکی از این راه ها این بود که، زمانی که قبله عالم به شکار در دشت و صحرا می رفتند، به ازای هر شکاری که شاه زده بود، افراد حکومتی پولی را تحت عنوان «نازشست» به ایشان می دادند، که معمولاً حیوانات شکار شده توسط شکارچیان سلطنتی کشته شده بودند، ولیکن از ترس شاه جرات بیان کردن آنرا نداشتند!! 👍 چون انگشت شست در نگاه داشتن تفنگ نقش مهمی داشت، و لفظ ناز را هم، که نشانه احترام و بزرگی بود به آن اضافه کردند و معنی این ترکیب اضافی، پول یا پیشکشی درخور بود که برای تقدیر و ستایش تیراندازی خوب شاه به ایشان داده می شد. 💰 امروزه اصطلاح «نازشست» برای انعام و مشتلقی به کار می رود، که در قبال خبری خوش یا انجام کاری قابل ستایش به افراد داده می شود. 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 به ما بپیوندید... ▶🆔: eitaa.com/joinchat/2848915456C8c69e1d0c7
7⃣7⃣1⃣ سر ۲ گوسفند در یک قابلمه نمی جوشد! 👌برای درک این ضرب‌المثل باید به سراغ نحوه آشپزی در میان مردم قرقیز رفت که مانند آشپزی مردم دیگر کشورها نیز دارای آداب‌ و رسوم خاصی می‌باشد. 🍲 یکی از محبوبترین غذاهای مردم قرقیز سوپ «شورپا» است این غذا در تمام مراسم‌ها از جمله جشن عروسی، تولد نوزاد و حتی عزاداری طبخ می‌شود. 🇰🇬 این غذا در قرقیزستان به صورت متفاوت با دیگر کشورهای منطقه از جمله قزاقستان و مغولستان پخت می‌شود. 🐐 در تهیه این سوپ تمام گوشت یک گوسفند را به همراه سر و پاهایش در یک قابلمه گرد موسوم به «خازان» همراه با آب قرار داده و پس از ۴ ساعت جوشیدن هر قسمت از این گوشتها را که به آن «استقان» نامیده می شود را به یک نفر از مهمانان می‌دهند. 🍲 هر قسمت از گوسفند را با توجه به حضور مهمانان تقسیم می کنند به عنوان مثال در استان‌های شمالی قرقیزستان سر گوسفند به کوچکترین فرد و در استان‌های جنوبی برعکس به بزرگان و افراد محترم تعلق می‌گیرد. 🐐🐑 از جمله رسوم قرقیزها این که ۲ سر گوسفند نباید در یک قابلمه پخته شود زیرا برای مردم یک بدیمنی به ارمغان می‌آورد!! 🍲 عدم قرار دادن ۲ سر در یک قابلمه در حال حاضر یکی از رایج ترین ضرب المثل های قرقیزی تبدیل شده است که به معنی این که ۲ مدیر در یک مرکز و با موسسه نمی‌تواند کار کنند و در صورت چنین اقدامی در این مراکز مشکلاتی به وجود خواهد آمد. 🇮🇷 معادل فارسی این ضرب‌المثل نیز در زبان فارسی نیز هست که گفته می‌شود: 👌«آشپز که ۲ تا شد غذا یا شور می‌شود یا بی‌نمک!» 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 به ما بپیوندید... ▶🆔: eitaa.com/joinchat/2848915456C8c69e1d0c7
8⃣7⃣1⃣ از دماغ فیل افتادن! 👌🏻این مثل در مورد افرادی به کار می رود که از خود راضی باشند و عجب و تکبر بیش از حد و اندازه آنها دیگران را ناراحت کند، در چنین مواردی گفته می شود: 🐘 «مثل اینکه از دماغ فیل افتاده!» 🐀🐈🐷 گذشتگان بر این باور بودند که سه حیوان، یعنی موش، گربه و خوک پیش از طوفان نوح وجود نداشته اند و تنها بر حسب ضرورت در کشتی نوح پدید آمده اند که داستان آن در روضه الصفا (جلد اول، ص ۶۴) و مجمل التواریخ و القصص (ص ١۸۵) چنین آمده است: 🌊 در خلال مدت شش ماه که کشتی نوح چون پر کاه بر روی امواج خروشان در حرکت بود از سرگین و پلیدی مردم و فضولات حیواناتی که در کشتی بوده اند سطح و هوای کشتی ملوث و متعفن شد و ساکنان کشتی به ستوه آمده نزد نوح رفتند و صورت واقعه را معروض گردانیدند. ⚜ آن حضرت به در گاه کریم کارساز مناجات فرموده امر الهی صادر شد که دست به پشت پیل فرود آورد. 🐷 چون به موجب فرمان عمل نمود، خوک از پیل متولد گشته پلیدیها را خوردن گرفت و سفینه پاک گشت. 🐀 آورده اند که ابلیس دست بر پشت خوک زده موشی از بینی خوک بیرون آمد و در کشتی خرابی بسیار می کرد و نزدیک بود که کشتی را سوراخ نماید. 🐈 باری سبحانه و تعالی به برکت دست مبارک نوح که به فرمان خداوندی بر روی شیر مالید شیر عطسه ای زد ه گربه از بینی شیر بیرون آمد و زحمت موشان را مندفع ساخت. 🐘 از آنجا که فیل حیوان عظیم الجثه ایست و عظمت و هیبتش دل شیر را می لرزاند، لذا آنچه از دماغ فیل افتاده: 🐷 «حتی اگر خوک مفلوک هم باشد» در مورد افراد خودخواه متکبر معجب مورد استناد و ضرب المثل قرار گرفته است. ▶🆔: @partoweshraq
9⃣7⃣1⃣ داستان  «خدا شری بدهد كه خیر ما در آن باشد!»   🔰 مورد استفاده: 💰 به افراد طمعكاری گفته می‌شود كه به هر طریقی دنبال سود بیشتری هستند.  📚 داستان ضرب المثل: 👳🏻♂ روزگاری، مردی در شهری قاضی بود. ⚖ این مرد تمام سعی و تلاشش را می‌كرد كه با عدل و داد به قضاوت بپردازد و حقی را ناحق نكند این همه عدالت به كام عده‌ای از ثروتمندان و زورگویان شهر كه قبلاً به واسطه ثروت و نفوذشان از زیر بار قانون فرار می‌كردند خوش نمی‌آمد. 👴 یك روز یكی از ثروتمندان شهر كه كینه‌ی بدی هم از این قاضی در دل داشت، تصمیم گرفت یك شب وقتی قاضی خواب است به او حمله كند و او را در خواب بكشد!  👨🏻 یكی از زورگویان شهر هم كه در دادگاه توسط این قاضی به دزدی محكوم شده بود، تصمیم گرفته بود به خانه‌ی قاضی برود و گاوش را بدزدد! 🐄 قاضی كه از تصمیمات آنها خبر نداشت آن روز هم مثل همیشه وقتی كارش تمام شد، به طرف خانه‌اش رفت اول وارد طویله شد، آب و علوفه‌ی تازه برای گاوش ریخت. 🕌 بعد موقع اذان مغرب شد به مسجد رفت نمازش را خواند و بعد به خانه برگشت، قاضی پیش زن و فرزندش بود تا اینكه شامش را خورد و كم كم آماده شد برای خوابیدن. 👨🏻👴 در كوچه آن دو نفر منتظر بودند تا قاضی و خانواده‌اش بخوابند و آنها نقشه‌های خود را عملی كنند. 🗡 یكی می‌خواست قاضی را با خنجری كه داشت تكه تكه كُند، 🐄 و مرد دیگری می‌خواست گاو قاضی را كه همه‌ی دارایی او بود بدزدد. 👴👨🏻 این دو مرد كه یكدیگر را می‌شناختند در كوچه یكدیگر را دیدند مرد زورگو از دیگری پرسید: 👨🏻 اینجا چه كار می‌كنی؟ 👴 مرد ثروتمند گفت: آمده‌ام تا قاضی را بكُشم. خیلی مرا اذیت كرده! تو اینجا چه كار می‌كنی و مرد زورگو پاسخ داد: 👨🏻 مگر مرا كم اذیت كرده آمده‌ام تا گاوش را بدزدم. 👨🏻👴 بین این دو نفر سكوت عمیقی حكم فرما شد هر كدام از آنها با خود فكر می‌كردند كه اگر آن یكی كارش را زودتر انجام بدهد، می‌تواند كار فرد دیگر را خراب كند. 🐄 اگر گاو زودتر دزدیده شود، ممكن است سروصدایی ایجاد كند و قاضی از خواب بیدار شود و اگر قاضی را زودتر بكشند ممكن است همه بیدار شوند دیگر نشود به طرف طویله رفت و گاو را دزدید.  👨🏻با این فكر مرد زورگو رو كرد به مرد ثروتمند و گفت: 👌 ای رفیق! تو می‌خواهی قاضی را بكشی! بگذار من اول گاوش را بدزدم بعد تو قاضی را بكش. 👴 ثروتمند گفت: زرنگی؟ اگر موقع دزدیدن گاو حیوان سروصدا كند و همه را بیدار كند چی؟ تو صبر كن من قاضی را می‌كشم بعد تو برو گاوش را بدزد. 👨🏻 زورگو كه خیلی هم قلدر بود گفت: تو مگر حرف حساب سرت نمی‌شود می‌گم نمی‌شه اول من می‌رم گاوش را برمی دارم بعد تو برو و او را بكش. 👴 ثروتمند كه خیلی هم عصبانی بود، خنجرش را از غلاف كشید و گفت: 🗡 تو حرف حساب سرت نمی‌شود. من اول قاضی را می‌كشم و الا ممكن است با این خنجر تو را بكشم. 💥 و كم كم دعوا و سروصدای مرد زورگو و مرد ثروتمند بالا گرفت.  🌌 قاضی و خانواده‌اش در كمال آرامش خوابیده بودند كه از صدای داد و بیدادی كه از كوچه می‌آمد از خواب بیدار شدند قاضی چراغی روشن كرد تا ببیند بیرون چه خبر است. 👨🏻 زورگو كه متوجه روشن شدن چراغی در خانه شد فهمید قاضی بیدار شده، فریاد زد قاضی بیا كه این مرد می‌خواست تو را بكشد!! 👴 مرد ثروتمند كه اوضاع را اینگونه دید برای اینكه از خود دفاع كرده باشد فریاد زد: قاضی بیدار شو كه این مرد آمده تا گاوت را بدزدد!! 👥👤 همسایه‌های قاضی با شنیدن این سروصداها به كوچه آمدند تا ببینند در كوچه چه اتفاقی افتاده. 👌🏻هر كدام از همسایه‌ها برای اینكه از خطرات احتمالی جلوگیری كنند، چوب و چماقی با خود آورده بودند.  👨🏻👴 مرد ثروتمند و زورگو كه متوجه شدند بدجور آبروی خودشان را برده‌اند، خواستند از مهلكه‌ای كه خودشان برای خودشان ساخته بودند فرار كنند، ولی مردم راه را از هر طرف بر آنها بستند و آنها گیر افتادند. ⚖ فردای آن روز آن دو مرد را به محكمه آوردند تا قاضی حكمی برای مجازات آنها صادر كند. 👳🏻♂ قاضی گفت: دعوا همیشه بد بوده و كار درستی محسوب نمی‌شود ولی این دعوای شما به قیمت زنده ماندن من تمام شد. 👌🏻در دعوای شما خیر و نیكی برای من بود. اگر شما دیشب دعوا نمی‌كردید من دیشب به قتل رسیده بودم و گاوم كه كل دارایی من است به سرقت رفته بود. 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 به ما بپیوندید... ▶🆔: eitaa.com/joinchat/2848915456C8c69e1d0c7
0⃣8⃣1⃣ داستان «توبه گرگ مرگ است!» 👌این ضرب المثل در مورد کسی به کار می رود که دست از عادتش بر ندارد و با وجود توبه های مکرر باز هم به کارها و عادت های ناپسندش ادامه می دهد. 🐺 آورده اند كه گرگ پیری بود كه در دوران زندگیش حیوانات و جانواران و پرندگان زیادی را خورده بود و به دیگران هم زیان فراوان رسانده بود، روزی تصمیم گرفت برای اینكه حیوانات دیگر هم او را دوست داشته باشند، به نقطهٔ دور دستی برود و توبه كند! 🐾 به همین قصد هم به راه افتاد. 🐺 در راه گرسنه شد، به اطرافش نگاه كرد، اسبی را دید كه در مرغزاری می چرد. 🐎 پیش اسب رفت و گفت: می خواهم به سرزمین دوری بروم و توبه كنم، اما حالا خیلی گرسنه ام از تو می خواهم كه در این راه با من شریك بشوی؟! 🐎 اسب گفت: كه از دست من چه كاری بر می آید؟ 🐺 گرگ گفت: اگر خودت را در این راه قربانی كنی من می توانم از گوشت تو سیر شوم و از گرسنگی نجات پیدا كنم و هم اینكه دیگران از گوشت تو می خوردند و سیر می شوند. تو با این كار خودت به همنوعان خود كمك می كنی! 🐎 اسب برای نجات جان خود بفكر حیله افتاد و رو به گرگ كرد و گفت: عمو گرگ! من آماده ام كه در این كار خیر شركت كنم و خودم را قربانی كنم، اما دردی دارم كه سالهای زیادی است كه ز جرم می دهد. 🕳 از تو می خواهم در دم را چاره كنی،‌ بعد مرا قربانی كنی!‌ 🐺 گرگ جواب داد: دردت چیست حتماً چاره اش می كنم، اگر هم نتوانستم پیش روباه می روم تا درد ترا علاج كند. 🐎 اسب گفت: چه گویم؟، چند سال قبل، پیش یك نعلبند نادان رفتم كه سم هایم را نعل بزند، اما نعلبند نادان نعل را اشتباهی روی گوشت پایم زد و این درد از آنروز مرا زجر می دهد. 🐎 از تو می خواهم كه نزدیك بیایی و زخمهای مرا نگاه كنی. 🐺 گرگ گفت: بگذار نگاه كنم، اسب پاهایش را بلند كرد و چنان لگد محكمی به سر گرگ زد كه مغزش بیرون ریخت، گرگ كه داشت می مرد به خودش گفت: 🐺 آخر ای گرگ! پدرت نعلبند بود، مادرت نعلبند بود؟ ترا چه به نعلبندی؟ 🐎 اسب هم از خوشحالی نمی دانست چه كند؟ هی می رقصید و به گرگ می گفت توبه گرگ مرگ است. 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 به ما بپیوندید... ▶🆔: eitaa.com/joinchat/2848915456C8c69e1d0c7
1⃣8⃣1⃣ «صد نفر تنها، دو نفر همراه!!» ⛰ در زمان قاجاریه یك فوج سرباز مأمور شدند كه برای سركوب یك عده اشرار از مركز به طرفی عزیمت كنند. 👥👥 در عرض راه همین كه لشگر به گردنه ای رسید، دو نفر دزد مسلح از ترس جان خود به آنها حمله و شلیك كردند. ‼سربازها بر اثر ظلم و فساد حاكم بر مملكت انگیزه و شجاعتی برای تفنگ‌ها در خود نداشته و از شدت ترس و وحشت تفنگ‌ها را بر زمین ریختند و دستها را بالا بردند و تسلیم شدند! 🗡💰دزدان چون بر جسارت خود را فزودند و از پشت سنگر فرود آمدند، تمامی نقدینه و اشیاء سبك و سنگین قیمت آنها را گرفتند و از پی كار خود رفتند!! 🏇 وقتی خبر این واقعه به سلطان رسید سربازان را احضار كرد و از آنها با خشم و غضب پرسید: 👑 چگونه دو نفر توانستند شما یكصد نفر سرباز مسلح را لخت كنند ؟ 👥👥 اندام تمامی سربازان به لرزه افتاد و سخت دستخوش وحشت و دهشت گردید. 👨🏻 در جواب دادن در ماندند ولی یكنفر كه جرأت بیشتری داشت، قدم پیش نهاد و به عرض رساند، قربان «ما صد نفر بودیم تنها، آنها دو نفر بودند همراه!» 👌این مثل را وقتی می آورند كه بی نظمی بر یك گروه حاكم باشد! 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 به ما بپیوندید... ▶🆔: eitaa.com/joinchat/2848915456C8c69e1d0c7
3.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 🚽 در آمریکا 👌🏻یک هست که می گوید: گنجشک را رنگ کرده و بجای قناری می فروشند! 😐 در ماجرای برجام حسن روحانی، محمد جواد ظریف و حامیانشان اونچنان تصور مرفه، شیک، باکلاس و لاکچریی از آمریکا و اتحادیه اروپا برای مردم درست کردند که گویی باید خدا را کنار بگذایم و به کدخدا ایمان بیاوریم تا تمام مشکلاتمان مثل آب خوردن حل بشود!! 🎞️ اما امروز که در بحران آرشیو های خبری آمریکا را پیگیر می شویم و می بینیم چگونه مردم، پلیس، فروشندگان و... بخاطر ۴ تیکه دستمال توالت همدیگر را تکه پاره می کنند و دولتشان هم هیچ غلطی نمی تواند بکند ثابت شد چگونه کشورهایی که هنوز هم مشکل دستمال توالت دارند را برای ملت ما هزار و یک رنگ کرده بودند. 🙄 جا دارد از همینجا فاتحه ای به روح بلند مرحوم هاشمی رفسنجانی فرستاده و تشکر کنم از جناب دکتر روحانی، ظریف و تک تک دست اندکاران برجام که به خوبی معنی این ضرب المثل معروف را به ما فهماندند!! 📲 ڪانال پـرتـو اشـراق 🆔 @partoweshraq‌