eitaa logo
پرتو اشراق
808 دنبال‌کننده
28هزار عکس
17هزار ویدیو
73 فایل
🔮 کانال جامع با مطالب متنوع 🏮شاید جواب سئوال شما اینجا باشد! 📮ارتباط با مدیر: @omidsafaei 📲 کپی برداری مطالب جهت نشر معارف اهل بیت(ع) موجب خوشحالی است! 🔰 کانال سروش پلاس: 🆔 sapp.ir/partoweshraq
مشاهده در ایتا
دانلود
پرتو اشراق
🕠 📚 #داستان_دنباله_دار #جان_شیعه_اهل_سنت؛ 💚 ☪ عاشقانه ای برای مسلمانان ✒ نویسنده: فاطمه ولی‌نژاد 🔗
🕠 📚 ؛ 💚 ☪ عاشقانه ای برای مسلمانان ✒ نویسنده: فاطمه ولی‌نژاد 🔗 قسمت سیصدم 🛌 ساعت از هفت بعدازظهر می‌گذشت و من به قدری تب و لرز کرده بودم که روی تختخواب افتاده و حتی نمی‌توانستم از کسی کمک بخواهم و باز همه خیالم پیش مراسم امشب بود و فقط دعا می‌کردم حالم کمی بهتر شود تا احیاء شب بیست‌وسوم از دستم نرود. 👌نمی‌دانستم در این گرمای سوزان اواخر تیرماه، این سرماخوردگی از کجا به جانم افتاده است، شاید دیروز که خیس آب و عرق مقابل فن‌کوئل نشسته بودم، سرما خورده و شاید هم از کسی گرفته بودم. 🛌 هر چه بود، تمام استخوان‌هایم از درد فریاد می‌کشید و بدنم در میان تب می‌سوخت. گاهی به قدری لرز می‌کردم که زیر پتو مچاله می‌شدم و پس از چند دقیقه در میان آتش تب، گُر می‌گرفتم. 🚪آبریزش بینی‌ام هم که دست بردار نبود و همه اتاق از صدای عطسه‌هایم پُر شده بود. 🌙 خوشحال بودم که امشب مامان خدیجه پیش از افطار برایم چیزی نیاورده که ضعف روزه‌داری این روزهای طولانی هم به ناخوشی‌ام اضافه شده و حتی نمی‌توانستم از جایم تکانی بخورم و همچنان زیر پتو به خودم می‌لرزیدم که صدای اذان مغرب بلند شد. 🛌 هر چه می‌کردم نمی‌توانستم مهیای نماز شوم و می‌دانستم که تا دقایقی دیگر مجید هم به خانه باز می‌گردد و ناراحت بودم که حتی برای افطار هم چیزی مهیا نکرده‌ام. 🏻 شاید از شدت ضعف و تب، در حالتی شبیه خواب و بی‌هوشی بودم که صدای دلواپس مجید، چشمان خمارم را کمی باز کرد. 🛌 پای تختم روی دو زانو نشسته و با نگاه نگرانش به تماشای حال خرابم نشسته بود. 🏻به رویش لبخندی زدم تا کمی از نگرانی در بیاید که با حالتی مضطرب سؤال کرد: 🏻 چی شده الهه؟ حالت خوب نیس؟ 🛌 با دستمالی که به دستم بود، آب بینی‌ام را گرفتم و با صدایی که از شدت گلو درد به سختی بالا می‌آمد، پاسخ دادم: - نمی دونم، انگار سرما خوردم... ✋🏻با کف دستش پیشانی‌ام را لمس کرد و فهمید چقدر تب دارم که زیر لب نجوا کرد: 🏻 داری از تب می‌سوزی! 🚪و دیگر منتظر پاسخ من نشد که توان حرف زدن هم نداشتم و با عجله از اتاق بیرون رفت. 🏻نمی‌دانستم می‌خواهد چه کند که دیدم با چادرم به اتاق بازگشت. 🛌 با هر دو دستش کمکم کرد تا از روی تخت بلند شوم و هر چه اصرار می‌کردم که نمی‌خواهم بروم، دست بردار نبود و همانطور که چادرم را به سرم می‌انداخت، با خشمی عاشقانه توبیخم می‌کرد: ⁉ چرا به من یه زنگ نزدی؟ خُب به مامان خدیجه خبر می‌دادی! لااقل روزه‌ات رو می‌خوردی! 🏻و نمی‌توانستم سرِ پا بایستم که با دست چپش دور کمرم را گرفته و یاری‌ام می‌کرد تا بدن سُست و سنگینم را به سمت در بکشانم. 🌳🏣🌴 از در خانه که خارج شدیم، از همان روی ایوان صدا بلند کرد: 🏻 حاج خانم! 👁 از لحن مضطرّ صدایش، مامان خدیجه با عجله در خانه‌شان را باز کرد و چشمش که به من افتاد، بیشتر هول کرد. 🏻 مجید دیگر فرصت نداد چیزی بپرسد و خودش با دستپاچگی توضیح داد: - حاج خانم! الهه حالش خوب نیس. ما میریم دکتر. 👣 مامان خدیجه به سمتم دوید و از رنگ سرخ صورت و حرارت بدنم متوجه حالم شد که بی‌آنکه پاسخی به مجید بدهد، به اتاق بازگشت. 🏻🏻 مجید کمکم کرد تا از پله‌های کوتاه ایوان پایین بروم که صدای مامان خدیجه آمد: 👤 بیا پسرم! این سوئیچ رو بگیر، با ماشین برید! 🚗 ظاهراً امشب آسید احمد ماشین را با خودش به مسجد نبرده بود که مامان خدیجه سوئیچ را برایمان آورد. 🏻🏻 مجید سوئیچ را گرفت و به هر زحمتی بود مرا از حیاط بیرون بُرد و سوار ماشین کرد. 🚗 با دست راستش فرمان را به سختی نگه داشته و بیشتر از دست چپش استفاده می‌کرد. 💉 نمی‌دانم چقدر طول کشید تا به درمانگاه رسیدیم. به تشخیص پزشک، آمپولی تزریق کردم و پاکتی از قرص و کپسول برایم تجویز کرد تا این سرماخوردگی بی‌ موقع کمی فروکش کند. 🚨🔰 لینک برای دوستانی که تازه وارد کانال شدند: 🔗 eitaa.com/partoweshraq/8 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 برای خواندن داستان های دنباله دار، به ما بپیوندید... ▶🆔: @partoweshraq
🕕 💠🌷💠 #سـیـره_شـہـداء 🇮🇷 در لشکر۲۷ محمد رسول الله برادری بود که عادت داشت پیشانی شهدا را ببوسد! 🌷وقتی شهید شد بچه ها تصمیم گرفتند، برای جبران آن بوسه‌ها، پیشانی اش را بوسه باران کنند. ⚰ جنازه بی سرش قلب همه را آتش زد. 🌷 شهید محمد ابراهیم همت. 🌐 @partoweshraq
4_5801118241153614507.mp3
زمان: حجم: 3.92M
🎧 | دلنشین 🎼 ای شه ملک طوس سلام علیک... 🎤 کربلایی 🏴 (علیه السلام) 🌐 @partoweshraq
🕖 💠📚💠 ❓چرا (ص) و (ع) با وجود بی‌نیازی از ، با دیگران ‌مشورت می‌کردند؟ 🌷 (ره): 🔅پیغمبر(ص) هم مشورت می‌کرد، علی(ع) هم مشورت می‌کرد. آنها نیازی به مشورت نداشتند ولی مشورت می‌کردند برای اینکه اولاً دیگران یاد بگیرند. 🔅ثانیاً مشورت کردن شخصیت دادن به همراهان و پیروان است. آن رهبری که مشورت نکرده تصمیم ‌می‌گیرد ولو صد در صد هم یقین داشته باشد، اتباع او چه حس می‌کنند؟ می‌گویند پس معلوم می‌شود ما حکم ابزار را داریم، ابزاری بی‌روح و بی‌جان. ولی وقتی خود آنها را در جریان گذاشتید، روشن کردید و در تصمیم شریک نمودید، احساس شخصیت می‌کنند و در نتیجه بهتر پیروی می‌کنند. 🔅«وَ شاوِرْهُمْ فِی الْامْرِ فَاذا عَزَمْتَ فَتَوَکلْ عَلَی اللَّهِ». ای پیغمبر! ولی کار مشورتت به آنجا نکشد که مثل آدم‌های دودل باشی؛ قبل از اینکه تصمیم بگیری مشورت کن، ولی رهبر همین قدر که تصمیم گرفت تصمیمش باید قاطع باشد. بعد از تصمیم یکی می‌گوید: اگر این‌جور کنیم چطور است؟ دیگری می‌گوید: آن جور کنیم چطور است؟ باید گفت: نه، دیگر تصمیم گرفتیم و کار تمام شد. قبل از تصمیم مشورت، بعد از تصمیم قاطعیت. 📙 استاد مطهری، سیری در سیره نبوی، ص ۲۱۳. 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 به ما بپیوندید... ▶🆔: eitaa.com/joinchat/2848915456C8c69e1d0c7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌌 دانش ابن سیرین! 👘 مى گوید در بازار به شغل بزازى اشتغال داشتم. 👠 زنى زیبا براى خرید به مغازه ام آمد، در حالى که نمى دانستم به خاطر جوانى و زیبایی ام عاشق من است! 👕 مقدارى پارچه از من خرید و در میان بغچه پیچید. 👠 ناگهان گفت: اى مرد بزاز، فراموش کرده ام پول همراه خود بیاورم. این بغچه را به کمک من تا منزل من بیاور و آنجا پولش را دریافت کن! 👳🏻 من به ناچار تا کنار خانه او رفتم. مرا به دهلیز خانه خواست. 👣 چون قدم در آنجا گذاشتم، در را بست و پوشش از جمال خود برگرفت و اظهار کرد مدتى است شیفته جمال توام و راه رسیدن به وصالت را در این طریق دیدم!! 👠 اکنون در این خانه تویى و من. باید کام مرا برآورى، وگرنه کارت را به رسوایى مى کشم!! 👳🏻 به او گفتم از خدا بترس، دامن به زنا آلوده مکن، زنا از گناهان کبیره و موجب ورود به آتش جهنم است. 👌نصیحتم فایده نکرد، موعظه ام اثر نبخشید. 👳🏻 از او خواستم از رفتن من به دستشویى مانع نشود. به خیال اینکه قضاى حاجت دارم، مرا آزاد گذاشت. 🚽 به دستشویى رفتم... براى حفظ ایمان و آخرت و کرامت انسانى ام، سراپاى خود را به نجاست آلوده کردم. 👌چون با آن وضع از آن محل بیرون آمدم، درب منزل را گشود و مرا بیرون کرد. ⛲ خود را به آب رساندم، بدن و لباسم را شستم. 🌹 در عوضِ اینکه به خاطر دینم خود را ساعتى به بوى بد آلودم، خداوند بویم را هم چون بوى عطر قرار داد و دانش تعبیر خواب را به من مرحمت فرمود. 📚 منبع: سفينة البحار، جلد ۴، صفحه ۳۵۲. 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 به ما بپیوندید... ▶🆔: eitaa.com/joinchat/2848915456C8c69e1d0c7
💔 غم می‌خورم برای دل‌ رهبــــــرم که‌ هست 💔 تنها طـــــــــلایه دار زیارت نرفته ها... 🌹 🌐 @partoweshraq
🕥 💠📢💠 ؛ رسـانـہ شیعـہ 🎧 | 💔 اثر آزردن و اذیت کردن پدر 🎙حجت الاسلام 🌐 @partoweshraq
4_5807949262083851695.mp3
زمان: حجم: 4.01M
🕥 💠📢💠 ؛ رسـانـہ شیعـہ 🎧 | 💔 اثر آزردن و اذیت کردن پدر 🎙حجت الاسلام 🌐 @partoweshraq
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚜ امام باقر (عليه السّلام): 🔅كسى كه وضع ظاهرش بهتر از حال باطنش باشد ترازوى اعمالش سبك است. 📗تحف العقول، صفحه ٢٧۵. 🌐 @partoweshraq #حدیث
🌹 👠👡👞 یه شب مهمون داشتیم، کفش ها توی حیاط جفت شده بود، همشون مرتب بودن به جز یک کفش که پاشنه هاش خوابونده شده بود. 👟 هر کس می‌خواست بیاد تو حیاط اون کفش هارو می‌پوشید. ⁉ می‌دونی چرا؟! 👟 چون پاشنه هاش خوابونده شده بود. 👌یه کم که فکر کردم دیدم بعضی از ما آدم ها مثل همین کفش های پاشنه خوابونده هستیم. ⚠ برامون مهم نیست کی سوارمون می‌شه... 🗣 یادت باشه که اگر سر خم کنی، اگر خودت به خودت احترام نذاری، اگر ضعیف باشی، همه می‌خوان ازت سواری بگیرن و کسی هم بهت احترام نمی‌ذاره. 💪 قدر خودتونو بدونید، عزت نفس داشته باشید و کفش پاشنه خوابونده نباشید... 🌐 @partoweshraq