eitaa logo
پس از باران | روایت‌ گیلان
211 دنبال‌کننده
116 عکس
25 ویدیو
0 فایل
🌱اینجا پس از باران، جوانه‌ها سخن می‌گویند🌱 🌧️بارش پانزدهم: روایت ایستادگی✌️🇱🇧🇮🇷🇵🇸✌️ 📱راه ارتباطی برای ارسال روایت @pas_az_baaraan 🔴 روایت‌ها در صورت نیاز، با نظر ادمین ویرایش و اصلاح می‌شوند
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸یک خواب غیرمنتظره🔸 دخترم در راه برگشت از سفر مشهد بود. شب هرچقدر تماس گرفتم تا بتوانم زمان رسیدنش را بپرسم تلفنش خط نداد. زدم به بی‌خیالی و مشغول ور رفتن با گوشی شدم. ویدئویی جالب توجهم را جلب کرد. عده‌ای توی مجلس شورای اسلامی دور هم جمع شده بودند و آقای پزشکیان یک نفر را با اشتیاق بغل کرده و می‌بوسید. آن شخص پشت کرده بود. حدسم رفت سمت آقای ظریف اما بعد متوجه شدم که این شخص آقای است. کیف کردم از دیدن فیلم و تا دیروقت مشغول تحلیل شخصیت ایشان با همسرم شدم. آنقدر که فراموش کردم باید ساعت رسیدن دخترم را ازش می‌پرسیدم و خوابیدیم صبح زود، ساعت شش و نیم یکهو از خواب بیدار شدم و پریدم سمت گوشی. دلم شور دخترم را می‌زد که نمی‌دانستم کی می‌رسد. تماس‌هایم بی‌جواب ماند. ناخواسته سعی کردم نگرانی‌ام را با گشت زدن در اینستاگرام آرام کنم که هول بدتری ریخت توی وجودم. تیتر این بود: خبر فوری، شهادت آقای اسماعیل هنیه. مات و مبهوت شده بودم. یعنی چه؟ من شب با نام این آقا به خواب رفتم و صبح با خبر شهادتش روزم را شروع کردم. باورش سخت بود. آن هم در کشور ما! چرا اینجوری شد؟ نمی‌فهمیدم. هزار جمله در ذهنم می‌چرخید. با خودم گفتم: حتما دروغه. صفحات را بالا و پایین کردم. تمام اینستاگرام پر شده بود از این خبر. واقعیت دلم را ترکاند. دیگر رسیدن دخترم را فراموش کرده بودم. که گوشی زنگ خورد. رسیده بود ترمینال رشت. از قبل نقشه کشیده بودیم که بعد برگشتش برویم تفریح اما دیگر دل و دماغی نمانده بود برایمان. ✍ الهام هاتف | رشت ۱۰ مرداد ۱۴۰۳ 🏴 وإنه لجهاد، نصر أو استشهاد کانال ، پذیرای روایت‌های شما از شخصیت صبور و محکم «شهید اسماعیل هنیه» است 🌱اینجا پس از باران، جوانه‌ها سخن می‌گویند🌱 پس از باران | روایت‌های گیلان در ایتا https://eitaa.com/pas_az_baran 📨 راه ارتباطی و ارسال روایت: @sn_sarmast ۰۹۱۱۳۳۳۹۱۵۲
اولین دورهمی از سلسله جلسات روایت‌نویسی برگزار می‌گردد : 📚 جمع خوانی کتاب «زان تشنگان» به میزبانی سرکار خانم فهیمه ایمانی مروج کتاب در گیلان و با حضور نویسنده محترم سرکار خانم طاهره مشایخ 🏴 این جلسه با هدف ثبت روایت‌های مختلف از پیاده‌روی عظیم اربعین تشکیل و در پایان دوره از روایت‌های برتر برای چاپ کتاب حمایت می‌شود. 🗓 یکشنبه ۲۱ مرداد 🕔 ساعت ۱۸ 📍رشت، خیابان ملت، جنب پارک شهر، حوزه هنری انقلاب اسلامی 📱راه ارتباطی برای کسب اطلاعات بیشتر و ثبت نام از طریق پیام در بله و ایتا: 09115616501 @sn_sarmast 💠دفتر نهضت روایت حوزه هنری گیلان💠 https://eitaa.com/pas_az_baran
پس از باران | روایت‌ گیلان
🔸پا پَس نکشیدن🔸 امشب یعنی به تاریخ جمعه ۱۹ مرداد ۱۴۰۳ دخترم میخواست شام مورد علاقه‌اش را موقع تماشای کشتی شما بخورد. هی رفت سر ظرف سالاد ماکارونی محبوبش ناخنک زد، هی ساعت را نگاه کرد. هی با برادرش چک کرد که: کشتی حسن یزدانی ساعت چنده؟ وقتی فهمیدم آخر شب کشتی دارید بهش اصرار کردم شامش را بخورد کشتی که شروع شد. ما خیلی منتظر بودیم یک بار دیگر جهان پهلوان مان را وسط گود مبارزه پیروز و سربلند ببینیم. ما خیلی منتظر بودیم که مدال طلای المپیک وسط سینه ی شما برق بزند و پرچم مقدسمان همان مستطیل محبوب روی شانه ی شما تاب بخورد اما همان چند ثانیه ی اول که درد کتف راست شما سوت به لب داور برد قید هر چه انتظار و طلا ۸۶ کیلو و سکوی یک را زدیم. حالا همه میدانستیم ادامه ی کشتی سرِ رگ گردن بازی شماست و اِلا آن کتف ترک برداشته جانِ مشت و پنجه‌ی رقیب نداشت. داور سوت دوم را که زد همانجا گفتیم: بلند شو فدای سرت پسر بالاخره به هر ضرب و زوری تا آخر کشتی پا پس نکشیدی و ما می‌دانستیم مرام تو کم آوردنی نیست‌. امروز مادر همسرم وقتی که داشت خبر سرطان پسرِ همسایه ی محله قبلیشان را بهم میداد آه دلسوزانه ای کشید و گفت: " ولی آدم هیچی نداشته باشه بچه‌هاش سالم باشن" پایان کشتی وقتی دست رقیبت به عنوان پیروزِ گود بالا رفت و چشمم به صورت شرمنده ات افتاد گفتم: آدم هیچی نداشته باشه بچه‌هاش سالم باشن خلاصه اینکه آقای ما آرزو داریم سالهای سال در میادین داخلی و خارجی با تنی سالم و بالی گسترده با هر رنگ مدالی که قسمت شد زیر پرچم کشورمان خیس عرقِ مبارزه ببینیمتان تاکید میکنم سالم ✍ حمیده عاشورنیا | رشت ۱۹ مرداد ۱۴۰۳ 🌱اینجا پس از باران، جوانه‌ها سخن می‌گویند🌱 پس از باران | روایت‌های گیلان در ایتا https://eitaa.com/pas_az_baran 📨 راه ارتباطی و ارسال روایت: @sn_sarmast ۰۹۱۱۳۳۳۹۱۵۲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸شیر دختر ایران🔸 کیف کردم وقتی فیلم مصاحبه‌ات را دیدم. پهلوانی که فقط مال مردان نیست، زنان هم پهلوان می‌شوند و یک ایران می‌خوانندشان شیرزن. تو شیرزنی که ماندی پشت یتیمان غزه و به حد خودت زدی در دهان پر از عفونت ترور. راست می‌گویی خدا هم این ذبحِ نفس را دید. عوضش را با برنز المپیکی که در نوزده سالگی نصیبت شد، داد. نوزده سالگی روی سکوی قهرمانی دنیا ایستادن چیز کمی نیست دختر. این را از من سی ساله بشنو که خدا واقعاً مزد همین جهادت را گذاشت کف دستت. ما کیف می‌کنیم از داشتن دخترانی مثل شما. از این‌که دختران ایران زمین هم از این المپیک به بعد قهرمان دارند و مثل پسران این سرزمین که با نام‌هایی چون حسن یزدانی شور می‌دود زیر پوستشان، با اسم شما گل از گلشان می‌شکفد. به نام خدا قدم‌هایت را محکم‌تر بردار که دعای یک ایران بلندت می‌کند و می‌رساندت تا قهرمانی‌های بعدی ✍️ سرمست درگاهی | رشت ۲۰ مرداد ۱۴۰۳ 🌱اینجا پس از باران، جوانه‌ها سخن می‌گویند🌱 پس از باران | روایت‌های گیلان در ایتا https://eitaa.com/pas_az_baran 📨 راه ارتباطی و ارسال روایت: @sn_sarmast ۰۹۱۱۳۳۳۹۱۵۲
رویکرد تمرکززدایی و آوردن آموزش به شهرستان‌ها قرار نیست در حد یک شعار باقی بماند. اولین قدم را ما در ۱۶ خرداد و جلسه عمومی با فعالان فرهنگی آستانه برداشتیم. بعد از بررسی ظرفیت و علاقه افراد، تعداد محدودی راه پیدا کردند برای جلسات آموزشی تحت عنوان دوره تخصصی آموزش مصاحبه در شهر آستانه. خوشحال شدیم در خدمت دغدغه‌مندانِ حفظ خاطرات دفاع مقدس بودیم و خوشحال‌تر وقتی رضایتشان از جلسه را شنیدیم. اگر شما هم علاقمند به تحقیق و نوشتن هستید حوزه هنری گیلان، منتظر حضور گرم شماست و پذیرای دعوت فعالان فرهنگی استان برای حضور آموزشی در شهرستان‌های استان گیلان ☄منتظر خبرهای جدید ما باشید😉 💠مرکز نهضت روایت حوزه هنری گیلان💠 https://eitaa.com/pas_az_baran 📥 راه ارتباطی برای همراهی با ما: @sn_sarmast ۰۹۱۱۳۳۳۹۱۵۲
دفتر نهضت روایت حوزه هنری گیلان با همکاری اداره کل تبلیغات اسلامی گیلان برگزار می‌کند: 🔸نشست کارگاهی با هدف ثبت و نشر تجربیات زائران گیلانی از پیاده روی عظیم اربعین 🗓 مکان: سه شنبه ۲۳ مرداد 🕟 ساعت: ۱۶:۳۰ 📍مکان: میدان مصلی، سازمان تبلیغات اسلامی گیلان 📥 راه ارتباطی: ۰۹۱۱۳۳۳۹۱۵۲ @sn_sarmast
🔸 ریسمان سفید اراده🔸 بخش اول پیشنهاد وسوسه کننده بعد از دو روزِ سخت کاری رسید بهم. دیدار با کاشف یکی از رقم‌های معروف برنج گیلان، آقای علی کاظمی. خستگی یک روز کاری بهم نهیب می‌زد که از خیر این دیدار بگذرم و در هوای بارانی تابستان بروم روی جای گرم و نرمم استراحت کنم اما چیزی پس ذهنم جرقه می‌زد که شاید دیگر از این فرصت‌ها قسمتم نشود. روی ذخیره انرژی بدنم حساب کردم و بله‌ی همراهی را دادم. از فومن گذشتیم و جلوی یک خانه روستایی از ماشین پیاده شدیم. به محض گذشتن از در فلزی بزرگ، حیاط ساده و گلی مرا پرت کرد به بچگی و خانه مادربزرگم. از همان حیاط‌ها که مرغ و اردک یک خط علف روی زمین باقی نمی‌گذارند و پی در پی دنبال شکار حشره و کرم خاک را اینور و آنور می‌کنند. پشت ردیف حصار درختان حیاط، مزرعه برنج دلربایی می‌کرد. با دعوت گرم زنانِ خانه چند پله را بالا رفتیم و وارد شدیم. علی کاظمی کنار تخت روی صندلی زرد رنگ پلاستیکی نشسته بود و انتظار میهمان‌ها را می‌کشید. با اینکه بلند شدن برایش خوب نبود اما ادب نهادینه شده در وجودش هر بار او را نیم‌خیز می‌کرد و با کلی تعارف باید او را می‌نشاندیم. پروتز لگنش پیِ افتادن شکسته بود و آقای کاظمی بدون بیمه تکمیلی توانایی نداشت تا در بیمارستان خصوصی شهر عمل شود. آن روز چند مسئول استانی مهمان همان خانه ساده شدند و مثل ما روی فرش پا جفت کردند و نشستند. بدون هیچ نارضایتی‌ای در چهره. از اولین دقایق که ناراحتی آقای کاظمی را شنیدند، موبایل در آوردند و پیگیر کارش شدند. از بین کسانی که پشت خط بودند فقط دکتر آشوبی را شناختم. رئیس علوم پزشکی گیلان که به آقای مسئول قول حل کردن مسئله را داد. علی کاظمی دلش آینه بود و با هر محبتی اشکش جاری می‌شد. بیراه هم نبود انتظار داشته باشد از مسئولین که گره افتاده به زندگی‌اش را چاره کنند، که بتواند باز هم قدم بزند در مزرعه و کشاورزی‌ای که به او ارث رسیده بود و هیچ وقت بازنشستگی نداشت، ادامه دهد. بعد از چند تماس خیال میهمانان که از بابت جور شدن برنامه عمل آقای کاظمی راحت شد نشستند پای صحبتش. مسئول دیگری سر صحبت را باز کرد که: چه برنجی هست این برنج کاظمی. آنقدر شیرین که می‌شود خالی هم خوردش. ذوق ریز آقای کاظمی و خنده شیرین محجوبش نشان می‌داد چقدر کیف کرده از این تعریف. حق هم داشت چندین سال زحمت کشید تا برنج علی کاظمی بیاید روی سفره مردم. از همان روزی که... 🔸ادامه دارد... ✍ سرمست درگاهی ۱۹ مرداد ۱۴۰۳ 🌱 اینجا پس از باران، جوانه‌ها سخن می‌گویند🌱 پس از باران | روایت‌های گیلان در ایتا https://eitaa.com/pas_az_baran 📨 راه ارتباطی و ارسال روایت: @sn_sarmast ۰۹۱۱۳۳۳۹۱۵۲
🔸ریسمان سفید اراده🔸 بخش دوم از همان روزی که اواخر دهه شصت در میانه چهل سالگی رفت سر مزرعه تا به خوشه‌های نیمه رسیده سر بزند. ردیف خوشه‌های برنج بینام در تمام مزرعه پهن شده بود که چهار خوشه متفاوت چشم علی کاظمی را گرفت. خم شد و با دقت نگاهشان کرد. شکل ریشه، دانه‌ها و قدشان فرق می‌کرد با برنج‌های مرسوم آن موقع که بینام، خزر و صدری بودند. علی کاظمی می‌توانست همانجا بی تفاوت بگذرد و بقیه مزرعه را چک کند اما چیزی از درون مانعش شد. شاید تصویر چند سال بعد خودش را دید که در جلسه با استاندار نشسته و از او تجلیل می‌کنند. شاید هم شیرینی برنجِ هنوز نچشیده را زیر دندانش حس کرد. هر چه که بود علی کاظمی فهمید باید این چهار خوشه را نشانه گذاری کند. یک سنگ سیاه گذاشت روی بوته. کمی که دور شد برگشت. خیالش راحت نبود. می‌دانست خوشه‌ها که قد بکشند سنگ را می‌اندازند زمین و گم می‌شوند بین بوته‌های دیگر. دست کرد در جیبش و ریسمان سفیدی را کشید بیرون و بست دور خوشه‌ها. برنج‌ها که رسیدند آن چهار خوشه را برید و رفت به سمت خانه. در راه مرد سن‌داری ایستاد کنارش: این چیه داری؟ جواب داد که: برنج. برایش سوال شد: کجا میخوای ببری؟ گفت: خانه. سوال مرد ادامه پیدا کرد: چیکار کنی؟ -می‌خوام ببرم تخم جو بگیرم بکارم. مرد سن‌دار لبش را کش داد و گفت: تو ایران همینطوری پنج، شش میلیون بی عقل داریم. علی کاظمی اما همتش را جزم کرد که ۲۴۰ دانه برنج به دست آمده را برای سال بعد بکارد. دانه‌ها را ریخت در شیشه مربا و درش را بست. فروردین ماه و وقت خزانه گیری، دانه‌ها را آب زد و وقتی تیغ در آورد ریخت در خزانه تا سبز شود. سال اول ۷ بوته نصیبش شد. سال دوم شد ۷۲ بوته و سال بعدتر جایگاه یک قفیز. تا هفت سال خزانه گرفت و کاشت و دانه برداشت کرد و دوباره خزانه گرفت تا نشای برنج تازه کشف شده یک هکتار مزرعه را پر کرد. اولین بار که زهرا خانم، همسرش، برنج را پخت، بوی خوشش تا حیاط رسید و مشام علی کاظمی را قلقلک داد. طعم برنج ثابت کرد که تلاش‌هایش پوچ درنیامده. اولین مشتری‌اش هم از فومن بود. در کارخانه که ظاهر خوشگل و براق برنج سفید شده را دید، توجهش جلب شد و گفت: من یک کیسه می‌خوام می‌برم اگر پخت نشد میارم. خیلی زود دوباره آمد پیشش. خوشش آمده بود از برنج و می‌خواست برای اقوامش در تهران بفرستد. کم کم آوازه برنج علی کاظمی پیچید در روستای شکالگوراب بالا و اطراف. یک روز همان مرد سن‌دار آمد خانه‌شان که از تخم جوی مشهور شده برای مزرعه‌اش بخرد. علی کاظمی ده کیلو کشید و داد دستش: آقا این همون چهار خوشه هست. دوباره لب‌هایش را کشید و تالشی گفت: خُبَه خُبَه. فکر می‌کرد علی کاظمی دارد سرش را گول می‌مالد. چند سال بعد، در جلسه با استاندار، علی کاظمی نشست کنار یوسف هاشمی‌زاده. مردی از روستای چاپارخانه خمام که چهار سال بعد از او چند خوشه توجهش را جلب کرد و شده بود کاشف برنج هاشمی. و این فقط بخشی از حکایت برنج‌هایی است که به‌رنج و اراده کشاورز می‌آیند سر سفره مردم ایران زمین. پایان... ✍️ سرمست درگاهی ۱۹ مرداد ۱۴۰۳ 🌱 اینجا پس از باران، جوانه‌ها سخن می‌گویند🌱 پس از باران | روایت‌های گیلان در ایتا https://eitaa.com/pas_az_baran 📨 راه ارتباطی و ارسال روایت: @sn_sarmast ۰۹۱۱۳۳۳۹۱۵۲
هدایت شده از حوزه هنری گیلان
✳️ دفتر نهضت روایت حوزه هنری گیلان با همکاری اداره کل تبلیغات اسلامی استان برگزار می‌کند: 🌀 پویش و مسابقه «سمت حرم»؛ (خاطره‌نویسی و روایت‌نویسی از زائران گیلانی پیاده‌روی اربعین و جاماندگان) 🗓 مهلت ارسال آثار تا 20 شهریورماه 🔗 شرکت در مسابقه با ارسال عدد 3 به سامانه پیامکی 30001488 📥 کسب اطلاعات بیشتر: (از طریق پیام‌رسان) 09115616501 @sn_sarmast 📌حوزه هنری انقلاب اسلامی گیلان 🆔 @artguilanews 🌐 artguilan.ir 🛒bazarmaj.com
🔸کوله ی بصیرت🔸 🏴 سلام بر حسین و اهل بیتش و سلام بر اهل مشایه این روزها چقدر سر ارباب شلوغ است؟ واقعا کدام درست تر است؟ حسین عاشق تر است یا مریدانش؟ حسین بی تاب دیدن است یا نوکرانش؟ عشق را در هر دو جهت میتوان دید، چه در مولایمان که بی منت دعوت می‌کندو می‌بخشد و چه در یارانش که مخلصانه نوکری میکنند. و نوکری شغل شریفی است به شرط آنکه ارباب حسین باشد و بس. این روزها محبان حسین یکی یکی بار سفر می‌بندند و از همه حلالیت می‌طلبند و راهی کوی دوست می‌شوند. من هم که سالها در آرزوی رسیدن به این طریق عاشقی و انسان‌ساز بودم، بالاخره جواز زیارتم را از آقای خوبی‌ها، امام رضا جانم گرفتم و درحال بستن کوله‌ام هستم و با همه وجود برای نشان دادن اعتقاداتم نمادهایی را کنارم گذاشتم تا روی کوله ام بچسبانم. به هرکدامشان که می‌رسم کلی حرف دارند برای گفتن. اولین نمادی که برداشتم برای چسباندن مجموعه ای از عکس شهدا بود. وقتی نگاهشان میکردم، چیزی در درونم می‌گفت: یادت باشد مشایه تو از مرزهای ایران شروع می‌شود. آنجایی که روزی دشمن بعث قصد گرفتن شهرهای کشور عزیزم را داشت و فرزندان باغیرت این آب و خاک از جانشان گذشتند تا این خاک به دست دشمن نیفتد. آن روزها فریاد می‌زدند: "حسین حسین میگیم میریم کربلا" "تا کربلا نمانده یک یاحسین دیگر" و یا " کربلا کربلا ما داریم می‌آییم". همه ی اینها را درطول عمرم با صدای آهنگران شنیده بودم و انگار آن این‌بار شهدا در گوشم تکرار می‌کردند. کسانی که در آرزوی رسیدن به کربلا خواندند و برای آزادی وطن، جان دادند اما چشمشان حرم ارباب را ندید و راه کربلا را برای ما باز کردند. پس مدیونیم. مدیون خون‌های پاک بر زمین ریخته. مدیون جان‌های بر زمین افتاده که هنوز مادری چشم به انتظار نشسته. یادم باشد زمانی که خواستم از مرز عبور کنم بابت همه کوتاهی‌هایی که در حقشان داشته‌ام حلالیت بخواهم و از آنان نیز کسب اجازه کنم. نماد بعدی پیکسل کوچکی است که منقش به عکس آقا و رهبر مهربانم بود. دلم گرفت. خجالت کشیدم. او سالهاست میگوید نائب الزیاره باشید. سالهاست می‌شنوم که جای رهبرت قدم بردار. مگر می‌شود ولی امر مسلمین و رهبر آزادگان جهان باشی و در آرزوی قدم زدن در مشایه؟ با گریه به عکس نگاه کردم و گفتم عزیزتر از جانم، این قدم های ناقص را که به نیت شما بر می‌دارم، قبول کن آقا جانم. حلالم کن که با اشتیاق به سمت حسینی می‌روم که روزی فریاد می‌زد "هل من ناصر ینصرنی" و من به گمانم رسید که خوشا به حالم که این صدا را شنیده‌ام و به سوی این صدا می‌روم و قطره‌ای می‌شوم در دریای خروشانی که هر سال جاری می‌شود. ولی قبلش باید از خودم بپرسم که آیا هل من ناصر رهبرت را شنیده ای؟ اگر شنیده ای، اجابت کرده ای؟ اگر نکرده ای وای به حالت... نمی‌شود مشتاق حسین(ع) باشی و امام زمانت را نشناسی. اگر حسین را شناخته ای باید رهبرت را دریابی. رو به عکس آقا لبخندی با بغض زدم و گفتم: آقاجانم فرزندانم را گوش به فرمان تو تربیت خواهم کرد. آن را هم چسباندم پشت کوله. بی اختیار دستم اینبار به نمادی خورد که قصه‌ی پرغصه این روزهای جهان است. غم بزرگی در چهره ام نشست.بی اختیار گریه کردم. چفیه و پرچم فلسطین. نماد مظلومیت مردمی که سالهاست زیر یوغ اسرائیل کودک کش و جنایتکار پرپر میشوند و یک دنیا فقط نظاره گر است. به خودم گفتم: یادت باشد به بین الحرمین که رسیدی، روضه غزه بخوانی. روضه کودکان تشنه. روضه زنان بی‌پناه و اسیر. روضه بدن های تکه پاره شده مردان غزه. روضه کودکان ارباً ا اربا شده. روضه ی نوزادانی که علی اصغرهای زمانه اند. از آنان هم حلالیت خواستم از این که همه‌ی وجودم برایشان می‌سوزد و نمی‌توانم کاری کنم. آن را هم به کوله وصل کردم و کوله را بالای کمدم گذاشتم. از دور که نگاه می‌کردم به آن، دیدم چقدر حرف دارد این کوله و چه باوقار شده. و باز به خودم گفتم: کربلا طریق الاقصی است. یاد حاج قاسم عزیز افتادم که به این شعار معنا داده است، که مسیر قدس از کربلا میگذرد. نگاهم که به عکس چسبانده شده حاج قاسم افتاد خطاب به او گفتم: حاج قاسم، این امتحانی برای آزادگان جهان است. صبح نزدیک است اگرچه سرخ می آید، فتح آسان نیست اما با فلسطین است. در گلو خشکیده بغض کربلا این‌بار امتحان تشنگی‌ها با فلسطین است. دعا کن ما هم جز سربازان رهبرمان و امام زمانمان باشیم و برای آزادی قدس از کربلا عازم شویم. وچه آرزوی شیرینیست رفتن از کربلا به طرف قبةُ الصخره. ✍🏻 خانم برجعلی زاده | رشت ۲۵ مرداد ۱۴۰۳ 🌱اینجا پس از باران، جوانه‌ها سخن می‌گویند🌱 پس از باران | روایت‌های گیلان در ایتا https://eitaa.com/pas_az_baran 📨 راه ارتباطی و ارسال روایت: @sn_sarmast ۰۹۱۱۳۳۳۹۱۵۲
🔸جبران🔸 کپّه کادوهای پلاستیک پیچ را دید و گفت چقدر جاگیر میشه. برای من اما مهم نبود. پنج سال پیش که به جان کندن هزینه سفر اربعین را جور کردیم نشد هیچ چیز برای هدیه بخریم. در یک موکب دختر عراقی با زبان بی‌زبانی و با چشمان مشتاق و خجل بهم حالی کرد که هدیه‌ای برایش دارم یا نه. دوست داشتم هنگام نه گفتن زمین دهان باز کند و من محو شوم. هیچ چیز نداشتم که تقدیمش کنم. امسال اما سعی کردم لطف خدا را با خرید هدیه‌هایی کوچک برای کودکان پرتلاش و با غیرت عراقی جبران کنم سهم خانم‌های خانه هم شد تکه فرش حرم امام رضا(ع). چقدر چشمشان با دیدن همین هدایای ساده برق افتاد. 🌱اینجا پس از باران، جوانه‌ها سخن می‌گویند🌱 پس از باران | روایت‌های گیلان در ایتا https://eitaa.com/pas_az_baran 📨 راه ارتباطی و ارسال روایت: @sn_sarmast ۰۹۱۱۳۳۳۹۱۵۲