شهید حسنوند همیشه روزه بود، جبهه هم که میرفت با فرماندهاش قرار میگذاشت که 10 روز جابجایش نکنند تا بتواند قصد کند و روزه بگیرد.
جوان 21 ساله که یکی از نیروهای زبده اطلاعات عملیات لشگر 57 ابوالفضل (ع) بود، طی عملیاتی در منطقه حاج عمران مفقودالاثر شد و پس از یکسال که خانواده منتظر جنازه اش بودند، با پیکری کاملاً سالم به خرم آباد برگشت، به دستور نماینده امام و امام جمعه خرم آباد - آیه الله میانجی- پیکر شهید به مدت یک هفته در مکان مخصوصی در بیمارستان شهید مدنی خرم آباد مورد زیارت عموم مردم شهر قرار گرفت، عطر خوشبوی پیکر مطهر شهید همه زائرین را مبهوت کرده بود.
#شهید #توکل_حسنوند
#مردان_بی_ادعا
#مردان_خاکی
#خاطره
@Payame_Kosar
#خاطره ایی از شهید
فردای عید غدیر بود. قرار بود قبل از اعزام مجددش و رفتن به ماموریت به کارهای اداری و غیر اداریش بپردازد و سر و سامانش بدهد.
مدتی در اتاق مشغول بودم. جانمازش مانند همیشه رو به قبله باز بود.📿
بلند شدم و بیرون رفتم. چشمهایم از تعجب گرد شد😳؛ حاج آقا جلوی در فریزر بود و مشغول تمیز کردن آن.
گفتم : مگه شما بیرون نبودید؟کی آمدین من متوجه نشدم؟! چرا زحمت می کشید؟
نگذاشت حرفم را ادامه بدهم؛ لبخندی زد☺️ و گفت: دیدم کمرت درد می کند گفتم قبل از رفتن دستی به این فریزر بکشم شما اذیت نشی...🌺🍃
سردار همدانی نمونه واقعی یک انسان کامل به شمار میرفت و چه با دشمنانش و دوستانش بزرگمنشانه برخورد میکرد و اگر کسی اشتباه و خطایی میکرد سردار همدانی به راحتی از آن چشم میپوشید.🌹🍃
#ستاره ها
@payame_kosar
🔵تشکیل بسیج مردمی در سوریه به روایت شهید همدانی
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌱«اسفند ۱۳۹۱ تروریست ها کاملا به نقطه پیروزی نزدیک شده بودند. آنها با حمایت همه جانبه عربستان، قطر، امارات و کشورهای غربی توانسته بودند حلقه محاصره را تنگ تر و به کاخ ریاست جمهوری سوریه در دمشق نزدیکتر شوند، طوری که عنقریب کاخ را به اشغال خود درآوردند.🌱
🌚 آن شب وضعیت بسیار بغرنجی پیش آمده بود. البته خانوادهها را فرستاده بودیم به جاهای امن، بشار اسد هم کار را تمام شده میدانست و دنبال رفتن به یک کشور دیگر بود.
🔺آخرین پیشنهاد آن شب به بشار اسد داده شد، گفتم: حالا که همه چیز تمام شده و کاخ ریاست جمهوری در آستانه سقوط میباشد، شما باید این آخرین پیشنهاد ما را عملی کنید. گفتند: چه کنیم؟ گفتم: درِ اسلحه خانهها را باز کنیم و مردم را با اسلحههای موجود در آن مسلح کنید تا خود مردم جلوی این تروریستها را بگیرند.🔻
🙏شکر خدا با این پیشنهاد موافقت کردند و همان شب با این اقدام سوریه از سقوط حتمی نجات پیدا کرد و مردم تروریستهای تکفیری را از اطراف کاخ ریاست جمهوری و بعد هم شهرهای سوریه عقب راندند. همین نیروها هسته اولیه تشکیلاتی به نام دفاع وطنی را شکل دادند که الان در سوریه با داعشیها، النصرهای ها و... میجنگند.»💥
📚 #بر گرفته از کتاب پیغام ماهی ها
✍️ #خاطره ای از سردار شهید حاج حسین همدانی
⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜
@payame_kosar
مادر محسن حاجیحسنی بیان میکند:
زمانی که محسن از شهرستان با خستگی بسیار به خانه میآمد، گاهی میگفتم محسن جان خسته نشدی این قدر برنامه انجام میدهی، میگفت: «مادر وقت زیادی ندارم و خیلی کار مانده که باید انجام دهم...»
#شهید_محسن_حاجی_حسنی_كارگر
#سالروز_شهادت
#شهید_مظلوم_منا
#خاطره
@payame_kosar
#خاطره
هر سال فاطمیه ده شب روضه داشت. بیشتر کارها با خودش بود، از جارو کشیدن تا چای دادن به منبری و روضه خوان.. سفارش میکرد شب اول و آخر روضه حضرت عباس (ع) باشد. مداح رسیده بود به اوج روضه.. به جایی که امام حسین(ع) آمده بود بالای سر حضرت عباس.. بدن پر از تیر ، بدون دست و فرق شکاف خورده برادر را دیده بود. با سوز میخواند...
تا اینکه گفت: وقتی ابیعبدالله برگشت خیمه ، اولین کسی که اومد جلو سکینه خاتون بود. گفت:《بابا این عمی العباس..》ناله حاجی بلند شد !《آقا تو رو خدا دیگه نخون》دل نازک روضه بود.. بی تاب میشد و بلند بلند گریه میکرد. خیلی وقت ها کار به جایی میرسید که بچه ها بلند میشدند و میکروفن را از مداح میگرفتند.. میترسیدند حاجی از دست برود با ناله ها و هق هقی که میکرد ...
#یادشهدابایکصلوات🕊🍃
#خاطره✨
راوی همسر شهید:
آخرين باري كه تلفني با شهيد حرف زدم به او گفتم من ديگر تاب و طاقت ندارم خواهشاً ديگر كافي است، برگرد. گفت بايد تحمل كني شايد ديگر اصلاً نيايم. محمدحسين در منطقه خوابي ديده بود كه همرزمش بعد از شهادتش برايم تعريف كرد. محمد حسين براي همرزمانش اينگونه روايت كرده بود كه در خواب ديدم لباس شهادت را بين بچهها تقسيم ميكردند، در انتها يك لباس كه از ناحيه پهلو پاره شده بود، ماند و من آن لباس را پوشيدم.
چه زيبا خدا مزد اخلاص و مجاهدتهاي محمدحسين را با شهادت در ركاب مولا داد و سرانجام با عشقي كه به حضرت زهرا(س) داشت مثل بيبي به ديدار خدا رفت. محمدحسين همانطور كه دوست داشت با خدا ملاقات كرد. همسرم در وصيتنامهاش از خدا خواسته بود «بارالها دوست دارم تو را درحالي ملاقات كنم كه در خون خود غوطهورم و دست و پا ميزنم.» اينگونه همسرم شهد شيرين شهادت را نوشيد و به ديدار حق شتافت.
#ستاره_ها
#شهید_محمدحسین_سراجی
•●⊰@payame_kosar⊱●•
21.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#عاشقانه ❤
🔹️روایتی خاص از ازدواج سردار شهید حسین دهستانی
#موشن_گرافی
#خاطره
#روایت
#خواستگاری
#ازدواج
#شهید
#گنجینه_ایثاروشهادت_اردکان
🔹روابط عمومی سپاه اردکان🔹
🔸@rasa_ar
#خاطره
🔴یه موتور گازی داشت 🏍
که هرروز صبح و عصر سوارش میشد
و باش میومد مدرسه و برمیگشت .
یه روز عصر ...
که پشت همین موتور نشسته بود و میرفت❗️
رسید به چراغ قرمز .🚦
ترمز زد و ایستاد ‼️
یه نگاه به دور و برش کرد 👀
و موتور رو زد رو جک
و رفت بالای موتور و فریاد زد :🗣
الله اکبر و الله اکــــبر ...✌️
نه وقت اذان ظهر بود نه اذان مغرب .😳
اشهد ان لا اله الا الله ...
هرکی آقا مجید و نمیشناخت غش غش میخندید 😂
و متلک مینداخت😒
و هرکیم میشناخت مات و مبهوت نگاهش میکرد 😳
که این مجید چش شُدِه⁉️
قاطی کرده چرا⁉️
خلاصه چراغ سبز شد🍃
و ماشینا راه افتادن🚗🚙
و رفتن .
آشناها اومدن سراغ مجید که آقااا مجید؟
چطور شد یهو؟؟!!
حالتون خوب بود که؟!!
مجید یه نگاهی به رفقاش انداخت👀
و گفت : "مگه متوجه نشدید ؟ 😏
پشت چراغ قرمز یه ماشین عروس بود
که عروس توش بی حجاب نشسته بود 😖
و آدمای دورش نگاهش میکردن .😒
من دیدم تو روز روشن ☀️
جلو چشم امام زمان داره گناه میشه ❌.
به خودم گفتم چکار کنم
که اینا حواسشون از اون خانوم پرت شه .
دیدم این بهترین کاره !"
همین‼️✌️
🎌برگی از خاطرات شهید مجید زین الدین
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@payame_kosar
💠◾️
شهیده راضیه کشاورز
کلاس اول دبیرستان بود. دو یا سه هفتهای از مدرسه میگذشت که یک روز با چشمانی پر از اشک و چهرهای غمگین به خانه آمد.
گفت: مامان! توی سرویس مدرسه راننده و بعضی از بچه ها نوار ترانه روشن میکنند و من اذیت میشوم. چندین بار به آنها تذکر دادم و خواهش کردم اما میگن تو دیگه شورشو در آوردی...!
💠 یک روز یکی از بچه ها پرسیده بود: راضیه تو چرا اصرار داری ترانه روشن نکنند؟!
راضیه جواب داده بود: گوشی که صدای حرام بشنود صدای امام زمانش را نمیشنود و چشمی که حرام ببیند، توفیق دیدن امام زمان خود را پیدا نمیکند!
این گونه بود که در ۱۶ سالگی در بمب گذاری حسینیه شهدای شیراز مقام شهادت را هدیه گرفت.
💠◾️
#خاطره #در_محضر_شهادت
@payame_kosar
🍃 #خاطره | مرا دل نگران کردی
🔸مرضیه حدیدچی (دباغ) روایت میکند: در همان ایامی که در فرانسه بودیم روزی خانم به منزل یکی از فامیلهایشان به مهمانی رفتند، اما موقع برگشتن، دو ساعت از وقتی که به حضرت امام گفته بودند که برمیگردند، دیرتر شده بود و هنوز برنگشته بودند. امام که همۀ کارهایشان را با ساعت و دقیقه تنظیم میکردند، سه بار از اتاق به آشپزخانه آمدند و پرسیدند: «خانم نیامدند؟» دفعۀ سوم فرمودند: «نگران شدهام، شما نمیتوانید وسیلهای پیدا کنید که تماس بگیریم؟» تا اینکه خانم تشریف آوردند، اما وقتی خانم آمدند با یک محبت خاصی روبروی خانم نشستند و فقط گفتند: «مرا دل نگران کردی»!
📚 برداشتهایی از سیره امام خمینی (ره)، جلد ۱، صفحه ۷۰
🌷@payame_kosar