eitaa logo
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
8.9هزار دنبال‌کننده
12.6هزار عکس
7.1هزار ویدیو
149 فایل
آسمونی شدن نه بال میخواد و نه پر. دلی میخواد به وسعت خود آسمون. مردان آسمونی بال پرواز نداشتن، تنها به ندای دلشون لبیک گفتندوپریدن تبلیغ وتبادل👇 https://eitaa.com/joinchat/2836856857C847106613b 🤝
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨🌺🍃✨🌺🍃✨🌺🍃✨🌺🍃✨ صحبتهای زیبای سردار سلیمانی و رهبر معظم انقلاب درباره صوت و صدای شهیدان😊👌 🔴👆 ...........☆💓☆............. @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat ...........☆💓☆.................. ♡♡👆
🦋🦋 ■ چهل روایت از آنها که توبه کردند و راه حق را پیمودند و با شهادت رفتند. 《انتشارات شهید ابراهیم هادی》 🔹️ منزل اول/اولین شهید کربلا حر در صبح عاشورا به سپاه حسین علیه السلام پیوست. به امام گفت:《 ای پسر رسول خدا (ص) فدایت شوم! من همان کسی هستم که تو را از بازگشت به وطنت بازداشتم و شما را محاصره کردم و مجبور کردم در این سرزمین توقف کنی. گمان نمی‌کردم پیشنهاد شما را نپذیرند و این سرنوشت دچارتان کنند. به خدا اگر می دانستم کار به اینجا می کشد، هرگز به چنین کاری دست نمی زدم. اکنون از کارم به سوی خدا توبه می کنم. آیا توبه من پذیرفته است!؟》 امام حسین علیه السلام فرمود: آری خداوند توبه را می‌پذیرد. از اکنون از پایین بیا. در برخی تواریخ آمده است:حر از شرمندگی روی آمدن به میان خیمه ها را نداشت لذا گفت:《 من سواره باشم برایم بهتر است. می‌خواهم همچنان که بر اسب خود هستم، برای یاری شما با دشمن بجنگم تا کشته شوم.》 حر سپس حرکت کرد و در برابر تشکر عمر سعد ایستاد و گفت:《 ای مردم کوفه، مادرانتان در سوگتان بگیرند! این بنده صالح خدا را فراخواندید و هنگامی که به سوی شما آمد، دست از یاری او برداشتید!؟》 شما که می‌گفتید در یاری او با دشمنانش خواهیم جنگید، اکنو رو در روی او استاده اید و می‌خواهید او را بکشید؟ (شما) راه نفس کشیدن را بر او بسته‌اید، از هر سو محاصره‌اش کرده‌اید و از رفتنش به سوی سرزمین ها و شهرها جلوگیری می کنید.... آب فرات را که یهود و نصاری و مجوس از آن می آشامند به سگان و خوکان در آن می غلتند، بر روی حسین و زنان و کودکان و خاندانش بسته اید؟! تاجایی آنان از فرط تشنگی به حال بی‌هوشی افتاده‌اند. چه بد رعایت (اجر رسالت) محمد (ص) را دردرباره فرزندانش کردید؟! خدا در روز تشنگی محشر، شما را سیراب نکند.》حر بار دیگر به دیدار امام حسین علیه السلام آمد و به یاد مطلبی افتاد و گفت:《 زمانی که عبیدالله ابن زیاد مرا به سوی شما روانه ساخت از قصر بیرون آمدم، از پشت سر و صدایی شنیدم که می‌گفت: حر، شاد باش که به خیر و سعادت رو می‌آوری وقتی پشت سرم را نگاه کردم، کسی را ندیدم. با خود گفتم من به نبرد حسین علیه السلام می روم. این چه بشارتی است؟!》 حر لحظاتی را کنار اما ماند وبعد گفت: ادامه دارد.... @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺 بسم رب الشهدا #رمان #هادی_دلها #قسمت_24 این بار مقصد قصر شیرین بود سرزمینی که تن
✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺 بسم رب الشهدا &راوی عطیه & وارد خونه شدم -سلام مامان :سلام دخترم عطیه مامان چی شده ؟ -هیچی مامان سید شب میاد اینجا من برم تو اتاقم در اتاق بستم چادر مانتوم درآوردم جانمازم پهن کردم چادرنمازم سر کردم دو رکعت نماز خوندم بعد نشستم اشکام همینطوری میمود یا سیدالشهدا خودت آروم کن داشتم همینطوری حرف میزدم که در زدن اشکام پاک کردم گفتم بفرمایید، فکر میکردم مامانه ولی با تعجب دیدم سیده از سر جانماز پاشدم دستم ب سمتش -خوش اومدی عزیزم سید:گریه کردی خانم گل؟ -😔😔😔بیا بشین عزیزم سید دستم گرفت تو دستش گفت :چی شده -هیچی سراین سفر اربعین ناراحتم سید: اتفاقا منم اومدم دراین مورد باهات حرف بزنم -خب بفرمایید بنده در خدمتم سید:عطیه جانم 😔میشه رضایت بدی منم برم ؟ -من فدای جدت بشم برو عزیزم ب چشم بهم زدنی همه راهی کربلا شدن حتی مامان بابای من و زینب قرار شد منم برم خونه زینب اینا امروز صبح همه باهم راهی مرز ایران ،عراق شدن زینب درحالیکه پیتزا ب دست وارد اتاق میشد و گفت عطیه فردا امتحان شیمی داریم استراحت کنیم بعد درس بخونیم بعد بریم کهف تا ساعت ۱۱برگردیم موافقی ؟ -بلی داشتیم درس میخوندیم که زینب گفت :وااااااای مخم دیگه نمیکشه بریم ؟ عطیه: بله اینجا کهف الشهدا منبع آرامش و رفع دلتنگی گویا اینجا فاصله ای بین زمین آسمان نیست من آرومتر بودم ولی های های گریه های زینب بالا گرفت .... عصر ساعت نام نویسنده :بانوی مینودری ...........☆💓☆............. @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat ...........☆💓☆.................. ♡♡👆
جرقــــــ💥ـــــه 📕دفترچه گناهان یک شهید ۱۶ ساله‼️ ❣در تفحص شهدا، ❌گناهان یک هفته او اینها بود ؛ شنبه : بدون وضو خوابیدم .😴 یکشنبه : خنده بلند در جمع 😆 دوشنبه : وقتی در بازی گل زدم احساس غرور کردم . سه شنبه : نماز شب را سریع خواندم . چهارشنبه : فرمانده در سلام کردن از من پیشی گرفت .🗣 پنجشنبه : ذکر روز را فراموش کردم .☝️ جمعه : تکمیل نکردن ۱۰۰۰صلوات و بسنده به ۷۰۰ صلوات .😔 📝راوی که یکی از بچه های تفحص شهدا بوده می نویسد : ⁉️ دارم فکر می کنم چقدر از یک پسر شانزده ساله کوچکترم... ⁉️ما چی⁉️ ❓کجای کاریم حرفامون شده رساله توجیه المسائل‼️ 1⃣غيبت… تو روشم ميگم🗣 2⃣تهمت… همه ميگن🔕 3⃣دروغ… مصلحتي📛 4⃣رشوه... شيريني🍭 5⃣ماهواره... شبکه هاي علمي📡 6⃣مال حرام ... پيش سه هزار ميليارد هیچه💵 7⃣ربا...💸 همه ميخورن ديگه🚫 8⃣نگاه به نامحرم...🙈 يه نظر حلاله👀 9⃣موسيقي حرام...🎼 ارامش بخش🔇 🔟مجلس حرام... يه شب که هزار شب نميشه❌ 1⃣1⃣بخل... اگه خدا ميخواست بهش ميداد 💰 🌷شهدا شرمنده ایم که بجای باتقوا بودن فقط شرمنده ایم ... @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 فیلمی که شهید سردار سلیمانی اجازه پخش آن را ندادند👆 ...........☆💓☆............. @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat ...........☆💓☆.................. ♡♡👆
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
🦋#کتاب_تا_شهادت🦋 ■ چهل روایت از آنها که توبه کردند و راه حق را پیمودند و با شهادت رف
🦋🦋 ■ چهل روایت از آنها که توبه کردند و راه حق را پیمودند و با شهادت رفتند. 《انتشارات شهید ابراهیم هادی》 🔹️ منزل اول/اولین شهید کربلا من اولین کسی بودم که راه را بر تو گرفتم. به من اجازه ده تا اولین کشته راه شما باشم. امام فرمود: تو از کسانی هستی که خدا توبه آنها را پذیرفته است. او راهی میدان شد و دلیرانه جنگید. او شعاری حماسی می خواند و می گفت: من حر هستم که میزبان شمایم. شمشیرم را بر شما فرود می آورم و از بهترین کسی که ساکن سرزمین بلا شد حمایت می‌کنم. شما را می‌زنم و باکی ندارم. حر به اتفاق زهیر بن قین با دشمن پیکار می‌کردند. هرگاه یکی از آنها در محاصره دشمن قرار میگرفت، دیگری او را از محاصره بیرون می آورد، و مدتی به این گونه پیکار کردند. اسب هر زخمی شد اما او همچنان سواره پیکان می‌کرد. اسب ار پای درآمد. حر به ناچار پیاده جنگید و چندین نفر را به قتل رساند. در این هنگام پیاده‌نظام عمر سعد بر او حمله‌ور شدند و او را به شهادت رساندند. امام علیه السلام بر بالین حر نشست و خون از چهرو او پاک کرد. امام این جملات را فرمود: تو حر و آزادی، همانگونه که مادرت برتو نام<حر> را نهاد. تو در دنیا و آخرت حر و آزاده هستی. نقل است که یکی از شاهان صفوی پس از تصرف بغداد، به کربلا آمد. در آنجا از برخی مردم شنید که از حر به دلیل اینکه به امام حسین علیه‌السلام اجازه خروج از کربلا را نداده و باعث وقوع حادثه عاشورا شده بد می گویند! شاه فرمان داد قبر را نبش کنند! آنگاه بدن سالم او را دید که پس از قرن ها آرام خوابیده بود! حتی دستمالی که امام حسین علیه السلام بر سر وی بسته بود. هنوز بر سرش بود. همین که دستمال را برای تبرک باز کردند، خون تازه جاری شد! هر چه کردند تا با دستمال دیگری خود را بند بیاورند ممکن نشد! با مشاهده این از عظمت حر، شاه دستور داد گنبد و بارگاهی برایش بنا کنند. @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺 بسم رب الشهدا #رمان #رمان_هادی_دلها #قسمت_25 &راوی عطیه & وارد خونه شدم -سلام
✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺 بسم رب الشهدا از گریه های زینب ترسیدم ترسیدم دوباره حالش بد بشه از حال بره هیچکس هم همراهم نبود رفتم جلو سرش بغل کردم -زینب تروخدا بسه حالت بد میشها اصلا پاشو بریم دیروقته زینب :یه کم دیگه همش بمونیم خواهش میکنم😭 عطیه میشه گوشیم بدی -آره وایستا برم از تو کیفت بیارم گوشی خودمم برداشتم گوشی زینب دادم دستش زینب ی مداحی گذاشت منم نتم روشن کردم -عه زینب بیا ببین مهدیه رسیده بین الحرمین هم با محمد رضا عکس انداخته هم ناهار مهمون امام حسینه زینب :خوشبحال لیاقتش داشت رفت من از هم چیز حتی پیکر داداشم جا موندم من انقدر بی لیاقتم که حتی برای وداع پیکر برادرم ندیدم 😭 همش صبوری صبوری چرا منو نطلبید تا توی کربلا آروم بشم -زینب تروخدا ببین داری میلرزی من میترسم حالت اینجا بد بشه دستم جای بند نباشه ترو خدا جان حسین پاشو زینب حالت داره بد میشه لرزش بدن زینب به حدی زیاد بود که مجبور شدم ببرمش دکتر آرامبخش بزنه بعد بریم خونه وقتی رسیدیم خونه خواب خواب بود زینب تو تختش خوابید خودمم رفتم تو پذیرایی که تلگرامم چک کنم چشمم خورد به عکس حسین رو پذیرایی گوشیم گذاشتم روی میز رفتم سمت عکسش -حسین تو فقط برادر زینب نبودی زینب مرید و مجنون و شاگرد تو بوده خودت آرومش کن همون جا روی مبل گوشی بدست خوابم برد وقتی چشمام باز کردم دیدم زینب داره زیارت عاشورا میخونه اونم با گریه -زینب چی شده ؟ چرا گریه میکنی؟ 💐💐💐💐💐💐💐💐 &راوی زینب با آرامبخش خوابم برد خواب دیدم کربلام بین الحرمینم حسین با لباس سبز پاسداری وسط بین الحرمین وایستاده یکم اونطرف تر محمدرضا دهقان و مجید قربانخانی ایستاده بودن حسین رفت سمت شهید دهقان یه بلیت گرفت و گفت منتظرتم خواهرجونم وقتی چشمام باز کردم الله اکبر اذان شنیدم نماز و زیارت عاشورام با گریه خوندم عطیه :زینب چی شده ؟ -خواب حسین دیدم تو بخاب من ی چیزی برای ناهار درست کنم قرمه سبزی درست کردم داشتم میرفتم عطیه بیدار کنم که تلفن زنگ خورد -الو بفرمایید :منزل شهید عطایی فرد؟ -بله بفرمایید :ببخشید حاج آقا هستن ؟ -خیر ببخشید شما ؟ **:کریمی هستم از ناحیه مزاحمتون میشم ببخشید میتونم با حاج خانم یا خواهر شهید صحبت کنم -بله خودم عطایی فر هستم خواهر حسین پیکر حسین تفحص شده ؟ کریمی:خیر خانم عطایی فر تماس گرفتم بگم برای عید نوروز همراه سایر خانواده شهدای جاویدالاثر مشرف میشید سوریه زیارت خانم زینب و قتلگاه یک سری از شهدای جاویدالاثر فقط حاج آقا که از کربلا برگشتن مدارکتون بیارید ناحیه اشکام همینطوری میرخت حسین گفت منتظرتم نام نویسنده :بانوی مینودری ...........☆💓☆............. @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat ...........☆💓☆.................. ♡♡👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹مژده یوسف به کنعان آمده در کویر تشنه باران آمده عشق دارع میاد😍 🔹️پیکر مطهر شهید بعد از چهار سال تفحص شده و ان شاءالله به زودی به وطن خواهد آمد. @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
🦋#کتاب_تا_شهادت🦋 ■ چهل روایت از آنها که توبه کردند و راه حق را پیمودند و با شهادت رفتند. 《انتش
🦋🦋 ■ چهل روایت از آنها که توبه کردند و راه حق را پیمودند و با شهادت رفتند. 《انتشارات شهید ابراهیم هادی》 🔹️منزل دوم/حر نهضت امام آن بزرگ می فرمود:《 هر کس حب امام حسین علیه السلام را در دل داشته باشد حتی اگر سال ها راه را اشتباه رفته باشد، امکان بازگشت را دارد. و هر کس به هر جایی رسید نتیجه محبت امام حسین علیه السلام بوده.》 از کسی می‌گوییم که به دلیل درگیری با ماموران شهربانی دو سال حبس انفرادی داشت. در سال ۱۳۱۶ باکفالت آزاد شد. بعد پنج سال حبس با اعمال شاقه، تبعید به بندرعباس در سال ۱۳۲۳ به اتهام قتل و درگیری در زندان بندرعباس و چهار بار حبس دیگر در سال های بد و.... اما بعد از آن به خوبی با خاندان پهلوی حشر و نشر پیدا کرد و جزء مقربان دربار شد! روزی که ولیعهد به دنیا آمد همه چهارراه مولوی تا جلوی بیمارستان را آذین بندی کرد و سینی اسفند را در دست گرفت و با شاه خوش و بش می کرد. او در کودتای ۲۸ مرداد تلاش زیادی را برای برگرداندن شاه انجام داد و بعد از آن لقب تاج بخش را از شاه گرفت. البته می گفت: در این کودتا به دستور علما از جمله آیت الله بهبهانی وارد کارزار شده! او بیشتر تفریحش حضور در کاباره‌ها و خوردن..... بود. هر چند نمازش را همیشه میخوان و سه ماه محرم و صفر و رمضان به نجاست لب نمی‌زد. طیب خان در بازار میوه حجره داشت و تنها وارد کننده موز شناخته می‌شد. لذا ثروت سرشاری نصیب او گردید و به سلطان موز ایران شهرت یافت. اما همه زندگی او در این مسائل خلاصه نمی‌شد. او دو صفت داشت که در روایات ما این دو صفت به عنوان اصل نجات انسان ها معرفی شده. اول اینکه به مانند لوطی های قدیم، دست خیر داشت. تا می‌توانست به دیگران کمک می کرد. مراسم گلریزان می‌گرفت و گره از کار مردم می‌‌گشود. ادامه دارد...... @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺 بسم رب الشهدا #رمان #هادی_دلها #قسمت_26 از گریه های زینب ترسیدم ترسیدم دوباره
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ بسم رب الشهدا سوار مترو شدیم ب مقصد ولنجک (کهف الشهدا) عطیه :باز چرا کلت تو گوشیه ؟ -دارم زندگی نامه شهید قربانخانی سرچ میکنم ببینم چی میگه عطیه حالا اونو ول کن این متنم درمورد داداش مجیده ببین برخی از خصوصیات : تاریخ تولد : ۱۳۶۹/۵/۳۰ تاریخ شهادت:1394/10/21 🔸فوق العاده شوخ طبع و خوش خنده بود بهش میگفتن دلقک گردان😂 🔹خیییییییلی خاکی و مهربون...☺️ 🔸دنبال حتی کوچکترین کار خیر یا کمک...😇 🔹بااااا ادب🙂 🔸بیشتر از سنش مسایل پیرامونش رو متوجه میشد و درک بالایی داشت. 🔹خیلی خوشتیپ بود😎از همه نظر میپرسید درباره تیپش براش مهم بود 😁 🔸نترررررس و شجاع 🔹توی رفاقت کم نمیذاشت فوق العاده مشتی و بامعرفت بود 🔸خانواده دوست و عزیزدردونه و تک پسر خونه😊 🔹با همه می جوشید. 🔸خیلی با غیرت بود 🔹خیلی ام راستگو بود.😌 🔸اهل گردش و تفریح😉 🔹اصلاااا آدم آرومی نبود😅 🔸خیییییلی صبور بود. 🔹تو دلش هیچی نبود دل بزرگ بود. 🔹اعتقادات مذهبی قلبی اش خیلی زیاد بود ، بدون اینکه تو ظاهر بخواد نشون بده 🔸عاشق عکس بود 📸 ، "هرجا میرفت عکس مینداخت برای همه رفیقاش میفرستاد و میگف جاتون خیلی خالیه"☺️ 🔹 بدی دیگران رو زود فراموش میکرد ولی خوبی رو به خاطر میسپرد... 🔸عاشق مادرش بود 🔹طاقت نداشت غم کسی رو ببینه سری یه حرکتی میکرد کلا تمام غم و دردت یادت میرف... 🔸 هر جای زیارتی هم که میرفت پیام میداد و یاد میکرد. 🔹اگه حرفی تو دلش بود تا جایی که میشد حرفش رو میزد حتی با خنده و شوخی ولی کسی رو نمیرنجوند از خودش 🔸به زندگی و زندگی کردن خیلی امیدوار بود و لذت بردن از زندگی رو دوست داشت ولی اصلا از یاد مرگ غافل نبود. 🔹عاشق و سینه سوخته ی حضرت زینب سلام الله علیها بود و برای ظهور آقا صاحب الزمان (عج) رو انتخاب کرد ، تا حرف!... و آخر هم زیر پرچم بی بی موند و شد یکی از علمداران ظهور... اینارو دوست آشنا درموردش گفتن -عه چقدر قشنگ بود از کجا آوردش عطیه :از کانالش ، تازه چندوقت پیش بهارهم تو گروه شهید میردوستی با مامانش مصاحبه کرد اگه میخای بیشتر بشناسیش خوبه اون مصاحبه ام بخونی لینک کانالشم برات فرستادم .... نام نویسنده:بانوی مینودری @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀 خون تو... آغازگر فتح قدس خواهد بود. @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃 نام و نام خانوادگی: روح‌الله قربانی تاریخ تولد: ۱ خرداد ۱۳۶۸ محل تولد: تهران، دولاب وضعیت تأهل: متأهل فرزند دوم خانواده سردار داود قربانی دانشجوی کارشناسی زبان اعزام به سوریه به‌عنوان پاسدار نیروی قدس شهادت در تاریخ: ۱۳ آبان ماه سال ۹۴ محل شهادت: سوریه، دمشق، حلب محل دفن: بهشت‌زهرا قطعه ۵۳   شهید روح‌الله قربانی ازجمله مدافعین حرم بود که به همراه یکی دیگر از هم‌رزمانش و در مبارزه با تروریست‌های تکفیری در عملیات محرم به شهادت رسید. خودروی روح‌الله و دوستش قدیر در نزدیکی حلب مورد اصابت موشک قرار گرفت و این دو هم‌رزم و مدافع حرم، جانشان را بر سر آرمانی که داشتند نهادند و به لقاءالله پیوستند.  پیکر مطهر شهید قربانی در قطعه ۵۳ گلزار شهدای بهشت‌زهرا در جوار محرم ترک و رسول خلیلی به خاک سپرده شده است. شهید عزیز امروز در جوار رحمت الهی و در کنار دوستان شهیدت در روز تولدت برای همه ما دعا کنید تا چون شما عاقبت بخیر شویم🌺 🍃تولدت مبارک برادر شهیدم🍃 @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
🦋#کتاب_تا_شهادت🦋 ■ چهل روایت از آنها که توبه کردند و راه حق را پیمودند و با شهادت رفتند. 《انتش
🦋🦋 ■ چهل روایت از آنها که توبه کردند و راه حق را پیمودند و با شهادت رفتند. 《انتشارات شهید ابراهیم هادی》 🔹️منزل دوم/حر نهضت امام دوم اینکه تا می توانست برای امام و مولایش حسین بن علی علیه السلام خرج می‌کرد. دسته عزاداری او که در دهه محرم راه می‌انداخت بزرگترین دسته عزاداری در تهران بود و شبیه آن هنوز نیامده است! وقتی دسته عزاداری او راه می‌افتاد، ابتدا و انتهایش پیدا نبود! ابتدای دسته به بازار تهران رسیده و انتهای آن هنوز در میدان شوش بود! در ایام عاشورا آب و غذا نمیخورد. با پای برهنه می‌دوید و به دنبال خدمت به عزاداران مولایش بود. می گفت:《من هر چه درآمد داشته باشم دو قسمت می کنم. یک قسمت خودم و مردم می خوریم. یک قسمت هم برای مولایم امام حسین علیه السلام خرخ می کنم.》 البته عشق و علاقه به سالار شهیدان از دوران کودکی در وجود او بود. پدرش مجلس روضه برپا می کرد و فرزندانش را به زیارت کربلا توصیه می کرد. طیب خان از بیست سالگی همه ساله با مشقت بسیار به کربلا می رفت. *** طیب حاج رضایی در سال ۱۲۹۰ در تهران به دنیا آمد. او از عیاران و باستانی کاران تهران در دوران سلطنت پهلوی بود. او از جمله افرادی است که در ادبیات محاوره‌ای به لوطی مشهور بودند. طیب مانند برخی جوانان دوران ستمشاهی اهل دعوا و.... بود. چاقو همراه همیشگی‌اش شده بود. در یک درگیری در تهران طیب خان را با چاقو زدند. چند روزی بی‌هوش در بیمارستان افتاده بود. دکتر ها به خاطر خونریزی داخلی از او قطع امید کردند. ادامه دارد..... @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 🎙 حماسی 💠خیبر خیبر یا صهیون ✅حاج حسین یکتا: اگر روزی پشت دیوارهای بصره می‌جنگیدیم، اکنون پشت دیوارهای بیت‌المقدس می‌جنگیم. اگر یک روزی می‌گفتیم تا کربلا یک « یا_حسین» دیگر باقی است، اکنون هم می‌گوییم تا نماز در بیت‌المقدس یک « » دیگر باقی مانده است. 💫 💫 ✨هیهات منا الذله 💠 @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ بسم رب الشهدا #رمان #هادی_دلها #قسمت_27 سوار مترو شدیم ب مقصد ولنجک (کهف الشهدا)
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ بسم رب الشهدا درحالیکه گوشی دستم بود غرق زندگی شهید قربانخانی بودم اشکهایم میبارید یهو دست عطیه اومد جلو گوشیم گرفت عطیه:یادت باشه چه قولی بهم دادی -عطیه سخته بخدا دلم برای صداش ،دیدنش ،عطر تنش تنگ شده وقتی بالای پله ها رسیدیم گوشی حسین از ‌کیفم در آوردم صداش پلی کردم : سلام زینب قشنگم سلام عزیزدل داداش دلم برات ی ذره شده همه زندگی برادر داریم میریم عملیات مواظب چادرت باش ان شاالله تو بهشت همدیگه ببینیم با تمام شدن ویس گریه های من بیشتر شد به آغوش زینب رفتم تسبیح بین دستام فشار دادم که گوشی خودمم زنگ خورد -شماره عراقه 😳 عطیه :خب جواب بده -الو بفرمایید مرتضی:‌سلام آبجی جونم خوبی؟ -سلام عزیزدلم خوبی ؟ مرتضی:آجی جونم اومدیم کربلا من رفتم حرم خیلی دعا کردم تا داداش حسین بیاد تو و مامان دیگه گریه نکنید -‌الهی من فدای تو بشم دیگه چیکار کردی؟ مرتضی:اووووم آهان عمو محسنم دیدم -خب مرتضی:عمو محسن گفت رفتی حرم دعاکن اون خاله ای من دوسش دارم بامن ازدواج کنه منم خیلی دعا کردم -عمومحسن گفت اینو ؟😳 مرتضی:اره آجی از بازار برات ی چادر خریدم -اجی فداتو بشه گوشی میدی ب مامان ؟ مرتضی:بله مامان:سلام دختر قشنگم خوبی ؟ -سلام این محسن چرا چرت پرت ب بچه گفته؟ مامان:خخخ حرف دلش زده تو چیکار داری ؟ -خیلی هم ممنون شما هم طرفداری اون میکنی ؟ مامان:من بعنوان داماد قبولش دارم -مامان من برم خداحافظ صدای خنده مامان میمود ک گفت خداحافظ وقتی گوشی قطع کردم عطیه گفت :چرا باز گوجه شدی ؟ -وای محسن روانی رفته ب مرتضی گفته رفتی حرم دعا کن خاله ای که دوسش دارم بامن ازدواج کنه عطیه :پاشو پاشو تا سکته نکردی -این محسن بـاید خفه کرد عطیه :نامحرمها 😁 -کوفت مرگ وارد غار شدیم آرامش وصف نشدنی تمام وجودم گرفت عطیه:زززززینب اینجا این شهید هویت مشخصه دفترچم از کیف دراوردم نام نویسنده:بانوی مینودری @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
✅سخنرانی ولی امر مسلمین جهان ❤️ در ⬅️زمان:جمعه ۱۳۹۹/۰۳/۰۲ 🕛ساعت: ۱۲ ظهر ✅پخش زنده از شبکه های رادیویی و تلویزیونی داخلی و بین المللی دیگر می شود✌️ @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 🕐🔔زنگ مرگ ⬅️ سرانجام از زبان شهید سردار سلیمانی "آخرین تلاشهای مذبوحانه اسرائیل" خط خون نقطه پایان سلیمانی نیست بهراسید که این اول بسم الله است @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨ 🔴شرّ اسرائیل را از این جهان کم میکند؛ دست سردار حسین مداحی حماسی و ماندگار حاج محمود کریمی در حضور سردار سلیمانی و مقتدی صدر در بیت رهبری خونبهای توست✊ @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
🦋#کتاب_تا_شهادت🦋 ■ چهل روایت از آنها که توبه کردند و راه حق را پیمودند و با شهادت رفتند. 《انتش
🦋🦋 ■ چهل روایت از آنها که توبه کردند و راه حق را پیمودند و با شهادت رفتند. 《انتشارات شهید ابراهیم هادی》 🔹️منزل دوم/حر نهضت امام روز بعد یکباره از جا بلند شد. طیب بدون هیچ مشکلی از بیمارستان مرخص شد! بعدها به همسرش گفته بود: آن روز صبح در عالم رویا سیدی را دیدم که گفت: طیب بلندشو تکیه ات را آماده کن. محرم نزدیک است. او بعد از زندان دیگر دعوا نکرد و تا سال ۱۳۴۲ به کار خرید و فروش در میدان میوه و تره بار مشغول بود. از سال ۱۳۴۰ برخورد او با رژیم شاه تغییر کرد. محرم سال ۱۳۴۲ تصاویر حضرت امام را روی علامت ها نصب کرد و همین شد بهانه‌ای برای رژیم. می‌گفتند ۱۵ خرداد را طیب به وجود آورده. دستگیرش کردند. گفتند: باید بگویی از (امام) خمینی پول گرفته‌ام. اما او می‌گفت: من عمرم رو کرده‌ام. من به این اولاد امام حسین علیه السلام تهمت نمی‌زنم. گفتند: تو را میکشیم. گفت: هر کاری می‌خواهید بکنید. ساواک جهنمی شاه در صبح روز ۱۱ آبان او را تیرباران کرد. پیکرش به مکانی که زیارت آن ثواب زیارت سیدالشهدا علیه السلام را دارد منتقل و همانجا به خاک سپرده شد. طیب سال آخر از همه کارهای زشت خود توبه کرده بود. میگفت: خود مولایم حسین علیه السلام را در خواب دیدم که گفت: طیب بسته دیگه! نماینده امام در یکی از نهادها به فرزند طیب گفته بود: ۲۰ سال بعد از شهادت طیب خان او را درخواب دیدم. در حرم سیدالشهدا علیه السلام کنار مزار مولایش ایستاده بود. با چهره ای جوان و کت و شلوار زیبا. پرسیدم: طیب خان اینجا چه می‌کنی؟! گفت: از روزی که شهیدشدم ارباب مرا حرم خودش آورده. @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ بسم رب الشهدا #رمان #هادی_دلها #قسمت_28 درحالیکه گوشی دستم بود غرق زندگی شهید
✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺 بسم رب الشهدا -عطیه چقدر زندگی هامون نسبت ب یک سال پیش تغییر کرده یکی دو ماه دیگه اولین سالگرد حسین رفت حسین خیلی سخت بود هنوز با هر زنگ در و تلفن منتظرم بگن حسین برگشته عطیه: تو توی یه خانواده مذهبی دنیا اومدی همه چیز میشناختی اما من شهید چهارتا دونه استخوان یه مرده عادی میدونستم در حقیقت من مرده بودم شهید هادی بیدارم الان ی مرد واقعی تو زندگیمه شهدا میشناسم خدا برنامه زندگیمون درست سر حساب نوشته ب شرطی اینکه صبور باشیم -ان الله مع الصابرین و ان الله یحب الصابرین وقتی رسیدیم خونه گوشی حسین گرفتم دستم پیچ اینستاش باز کردم درمیان تمامی نداشته هایت دوست دارم برادرم تمام سهم من از آغوشت در خیال و رویاست با هر طلوع،غروب منتظر پیکرت هستم با هرشهید گمنام دنبالت میگردم با هر زنگ میمرم حسین عزیزم امشب در کنار شهدای گمنام کهف تهران به یادت بودم توهم برادرانه در بهشت برین در کنار ارباب حسین به یادم باش خواهرت زینب عطیه :زینب امشب بریم تو حیاط بخوابیم ؟ -آره عالیهههه رختخوابها کنار هم پهن کردیم امشب دلم خیلی هوای حسین کرده بود به ماه نگاه کردم گفتم ماه گردون ماه من الان کجاست چشمام گرم شده بود یه دره خیلی سرسبز بود -خاله یعنی این پله ها کجا میخوره؟ خاله:نمیدونم میخای با فاطمه برید ببینید وقتی از پله ها رفتیم یه مزار خیلی خوشگل بود که دور برش پر از گل بود روی سنگ مزار با خط خوش حکاکی شده بود چشمام باز کردم از جا بلند شدم رفتم تو ساختمان تو دفترم نوشتم مهدی قاضی خانی نام نویسنده:بانوی مینودری @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فتح یک شهید؛ شهدا، به جوش می‌آورند خون‌های سرد و بی‌حرکت را، به هوش می‌آورند قلب‌های غافل و خوابیده را و به نوش می‌سازند لب‌های خشک و تشنه را؛ شهدا، در میان بت‌ها ابراهیم‌اند، در میان فرعون‌ها موسی‌اند و در میان بلاها ایوب‌اند. @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
🖋📖بخشی از دست‌نوشته‌های رمضانی شهید نوید صفری؛ "خدایا عمرم را بگیر و به عمر آقایم بیفزای. خدایا اعضا و جوارحم را در راه خود فدا کن و استخوان‌هایم را در راه دین خود خرد کن و ایمان را با گوشت و خون من درآمیز و بعد گوشت و خون من را در راه دین خود فدا کن و خونم را جاری و گوشت‌هایم را له و خرد کن ولی فقط مرا به غیر خود واگذار مکن که از همه این حالات و اتفاقات سخت‌تر و تحمل‌ناپذیرتر است.   1394/04/12         16 رمضان" 💫 @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
📖🔰«««﷽»»»🔰📖 🔈 √|| گروه ختم قران و ذکر ❣||√ 💠برای گرفتن لینک گروه ختم به ایدی خادم مراجعه کنید⤵️ 💫ایدی خادم ختم👇 ➣🆔 @Zahrayyy. ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ 💠 جهت حاجت روایی خود در گروه ختم قران و ختم ذکر نام خود رابه ایدی خادمین ما بفرستید 💫خادمین گروه ختم قران👇 🆔 @Shahadat3133 💫خادمین گروه ختم ذکر👇 🆔 @Zahrayyy
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
🦋#کتاب_تا_شهادت🦋 ■ چهل روایت از آنها که توبه کردند و راه حق را پیمودند و با شهادت رفتند. 《انتش
🦋🦋 ◾️چهل روایت از آنها که توبه کردند و راه حق را پیمودند وبا شهادت رفتند. 《انتشارات شهید ابراهیم هادی 》 منزل سوم/مارکسیست هئیتی داشتیم در منطقه گمرک تهران. یکی از کسانی که خیلی عاشقانه در هئیت ما فعالیت میکرد، جوانی به نام خیرالله (هوشنگ) افشار بود. او در نصب و جمع آوری وسایل و سیاهی های هئیت بسیار خالصانه زحمت می کشید. بعد از مدتی فهمیدیم که این جوان از روستاهای اطراف شهریار، حدود هفت کیلومتر را برای رسیدن به مجلس امام حسین (ع) طی می کند و آخر شب برمی گردد.😢 اخلاص عجیبی داشت و با بچه های هئیت خیلی رفیق شده بود. جوان خوش بیان و پرمحبتی بود. بعدها فهمیدم که پسرعموی او یعنی شهیداحمد افشاری پای او را به هیئت باز کرده. روزها گذشت تا اینکه یک بار برای سیاهی زدن هیئت ، ازروی نردبان افتاد و پایش آسیب دید.😐 ماهم به ملاقاتش رفتیم و ارتباط ما از آن روز بیشتر شد. تااینکه ما آماده اعزام به جبهه شدیم. یک روز از ما درخواست کرد که مرا هم با خودتان به جبهه ببرید. ماهم برای او یک پرونده دروغین ساختیم و گفتیم : هر کی ازت پرسید قبلا آموزش دیدی بگو بله. 😶 من روزهای اول جنگ توی آبادان بودم. ما این حرف را به او یاد دادیم و حرکت کردیم‌ برای دوکوهه. در طی مسیر کنار هوشنگ نشسته بودم. حرف به حرف شد و رفتیم سراغ قبل انقلاب. @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆