eitaa logo
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
8.9هزار دنبال‌کننده
12.6هزار عکس
7.1هزار ویدیو
149 فایل
آسمونی شدن نه بال میخواد و نه پر. دلی میخواد به وسعت خود آسمون. مردان آسمونی بال پرواز نداشتن، تنها به ندای دلشون لبیک گفتندوپریدن تبلیغ وتبادل👇 https://eitaa.com/joinchat/2836856857C847106613b 🤝
مشاهده در ایتا
دانلود
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
🦋#کتاب_تا_شهادت🦋 ■ چهل روایت از آنها که توبه کردند و راه حق را پیمودند و با شهادت رفتند. 《انتش
🦋🦋 ■ چهل روایت از آنها که توبه کردند و راه حق را پیمودند و با شهادت رفتند. 《انتشارات شهید ابراهیم هادی》 🔹️منزل دوم/حر نهضت امام آن بزرگ می فرمود:《 هر کس حب امام حسین علیه السلام را در دل داشته باشد حتی اگر سال ها راه را اشتباه رفته باشد، امکان بازگشت را دارد. و هر کس به هر جایی رسید نتیجه محبت امام حسین علیه السلام بوده.》 از کسی می‌گوییم که به دلیل درگیری با ماموران شهربانی دو سال حبس انفرادی داشت. در سال ۱۳۱۶ باکفالت آزاد شد. بعد پنج سال حبس با اعمال شاقه، تبعید به بندرعباس در سال ۱۳۲۳ به اتهام قتل و درگیری در زندان بندرعباس و چهار بار حبس دیگر در سال های بد و.... اما بعد از آن به خوبی با خاندان پهلوی حشر و نشر پیدا کرد و جزء مقربان دربار شد! روزی که ولیعهد به دنیا آمد همه چهارراه مولوی تا جلوی بیمارستان را آذین بندی کرد و سینی اسفند را در دست گرفت و با شاه خوش و بش می کرد. او در کودتای ۲۸ مرداد تلاش زیادی را برای برگرداندن شاه انجام داد و بعد از آن لقب تاج بخش را از شاه گرفت. البته می گفت: در این کودتا به دستور علما از جمله آیت الله بهبهانی وارد کارزار شده! او بیشتر تفریحش حضور در کاباره‌ها و خوردن..... بود. هر چند نمازش را همیشه میخوان و سه ماه محرم و صفر و رمضان به نجاست لب نمی‌زد. طیب خان در بازار میوه حجره داشت و تنها وارد کننده موز شناخته می‌شد. لذا ثروت سرشاری نصیب او گردید و به سلطان موز ایران شهرت یافت. اما همه زندگی او در این مسائل خلاصه نمی‌شد. او دو صفت داشت که در روایات ما این دو صفت به عنوان اصل نجات انسان ها معرفی شده. اول اینکه به مانند لوطی های قدیم، دست خیر داشت. تا می‌توانست به دیگران کمک می کرد. مراسم گلریزان می‌گرفت و گره از کار مردم می‌‌گشود. ادامه دارد...... @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺 بسم رب الشهدا #رمان #هادی_دلها #قسمت_26 از گریه های زینب ترسیدم ترسیدم دوباره
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ بسم رب الشهدا سوار مترو شدیم ب مقصد ولنجک (کهف الشهدا) عطیه :باز چرا کلت تو گوشیه ؟ -دارم زندگی نامه شهید قربانخانی سرچ میکنم ببینم چی میگه عطیه حالا اونو ول کن این متنم درمورد داداش مجیده ببین برخی از خصوصیات : تاریخ تولد : ۱۳۶۹/۵/۳۰ تاریخ شهادت:1394/10/21 🔸فوق العاده شوخ طبع و خوش خنده بود بهش میگفتن دلقک گردان😂 🔹خیییییییلی خاکی و مهربون...☺️ 🔸دنبال حتی کوچکترین کار خیر یا کمک...😇 🔹بااااا ادب🙂 🔸بیشتر از سنش مسایل پیرامونش رو متوجه میشد و درک بالایی داشت. 🔹خیلی خوشتیپ بود😎از همه نظر میپرسید درباره تیپش براش مهم بود 😁 🔸نترررررس و شجاع 🔹توی رفاقت کم نمیذاشت فوق العاده مشتی و بامعرفت بود 🔸خانواده دوست و عزیزدردونه و تک پسر خونه😊 🔹با همه می جوشید. 🔸خیلی با غیرت بود 🔹خیلی ام راستگو بود.😌 🔸اهل گردش و تفریح😉 🔹اصلاااا آدم آرومی نبود😅 🔸خیییییلی صبور بود. 🔹تو دلش هیچی نبود دل بزرگ بود. 🔹اعتقادات مذهبی قلبی اش خیلی زیاد بود ، بدون اینکه تو ظاهر بخواد نشون بده 🔸عاشق عکس بود 📸 ، "هرجا میرفت عکس مینداخت برای همه رفیقاش میفرستاد و میگف جاتون خیلی خالیه"☺️ 🔹 بدی دیگران رو زود فراموش میکرد ولی خوبی رو به خاطر میسپرد... 🔸عاشق مادرش بود 🔹طاقت نداشت غم کسی رو ببینه سری یه حرکتی میکرد کلا تمام غم و دردت یادت میرف... 🔸 هر جای زیارتی هم که میرفت پیام میداد و یاد میکرد. 🔹اگه حرفی تو دلش بود تا جایی که میشد حرفش رو میزد حتی با خنده و شوخی ولی کسی رو نمیرنجوند از خودش 🔸به زندگی و زندگی کردن خیلی امیدوار بود و لذت بردن از زندگی رو دوست داشت ولی اصلا از یاد مرگ غافل نبود. 🔹عاشق و سینه سوخته ی حضرت زینب سلام الله علیها بود و برای ظهور آقا صاحب الزمان (عج) رو انتخاب کرد ، تا حرف!... و آخر هم زیر پرچم بی بی موند و شد یکی از علمداران ظهور... اینارو دوست آشنا درموردش گفتن -عه چقدر قشنگ بود از کجا آوردش عطیه :از کانالش ، تازه چندوقت پیش بهارهم تو گروه شهید میردوستی با مامانش مصاحبه کرد اگه میخای بیشتر بشناسیش خوبه اون مصاحبه ام بخونی لینک کانالشم برات فرستادم .... نام نویسنده:بانوی مینودری @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀 خون تو... آغازگر فتح قدس خواهد بود. @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃 نام و نام خانوادگی: روح‌الله قربانی تاریخ تولد: ۱ خرداد ۱۳۶۸ محل تولد: تهران، دولاب وضعیت تأهل: متأهل فرزند دوم خانواده سردار داود قربانی دانشجوی کارشناسی زبان اعزام به سوریه به‌عنوان پاسدار نیروی قدس شهادت در تاریخ: ۱۳ آبان ماه سال ۹۴ محل شهادت: سوریه، دمشق، حلب محل دفن: بهشت‌زهرا قطعه ۵۳   شهید روح‌الله قربانی ازجمله مدافعین حرم بود که به همراه یکی دیگر از هم‌رزمانش و در مبارزه با تروریست‌های تکفیری در عملیات محرم به شهادت رسید. خودروی روح‌الله و دوستش قدیر در نزدیکی حلب مورد اصابت موشک قرار گرفت و این دو هم‌رزم و مدافع حرم، جانشان را بر سر آرمانی که داشتند نهادند و به لقاءالله پیوستند.  پیکر مطهر شهید قربانی در قطعه ۵۳ گلزار شهدای بهشت‌زهرا در جوار محرم ترک و رسول خلیلی به خاک سپرده شده است. شهید عزیز امروز در جوار رحمت الهی و در کنار دوستان شهیدت در روز تولدت برای همه ما دعا کنید تا چون شما عاقبت بخیر شویم🌺 🍃تولدت مبارک برادر شهیدم🍃 @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
🦋#کتاب_تا_شهادت🦋 ■ چهل روایت از آنها که توبه کردند و راه حق را پیمودند و با شهادت رفتند. 《انتش
🦋🦋 ■ چهل روایت از آنها که توبه کردند و راه حق را پیمودند و با شهادت رفتند. 《انتشارات شهید ابراهیم هادی》 🔹️منزل دوم/حر نهضت امام دوم اینکه تا می توانست برای امام و مولایش حسین بن علی علیه السلام خرج می‌کرد. دسته عزاداری او که در دهه محرم راه می‌انداخت بزرگترین دسته عزاداری در تهران بود و شبیه آن هنوز نیامده است! وقتی دسته عزاداری او راه می‌افتاد، ابتدا و انتهایش پیدا نبود! ابتدای دسته به بازار تهران رسیده و انتهای آن هنوز در میدان شوش بود! در ایام عاشورا آب و غذا نمیخورد. با پای برهنه می‌دوید و به دنبال خدمت به عزاداران مولایش بود. می گفت:《من هر چه درآمد داشته باشم دو قسمت می کنم. یک قسمت خودم و مردم می خوریم. یک قسمت هم برای مولایم امام حسین علیه السلام خرخ می کنم.》 البته عشق و علاقه به سالار شهیدان از دوران کودکی در وجود او بود. پدرش مجلس روضه برپا می کرد و فرزندانش را به زیارت کربلا توصیه می کرد. طیب خان از بیست سالگی همه ساله با مشقت بسیار به کربلا می رفت. *** طیب حاج رضایی در سال ۱۲۹۰ در تهران به دنیا آمد. او از عیاران و باستانی کاران تهران در دوران سلطنت پهلوی بود. او از جمله افرادی است که در ادبیات محاوره‌ای به لوطی مشهور بودند. طیب مانند برخی جوانان دوران ستمشاهی اهل دعوا و.... بود. چاقو همراه همیشگی‌اش شده بود. در یک درگیری در تهران طیب خان را با چاقو زدند. چند روزی بی‌هوش در بیمارستان افتاده بود. دکتر ها به خاطر خونریزی داخلی از او قطع امید کردند. ادامه دارد..... @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 🎙 حماسی 💠خیبر خیبر یا صهیون ✅حاج حسین یکتا: اگر روزی پشت دیوارهای بصره می‌جنگیدیم، اکنون پشت دیوارهای بیت‌المقدس می‌جنگیم. اگر یک روزی می‌گفتیم تا کربلا یک « یا_حسین» دیگر باقی است، اکنون هم می‌گوییم تا نماز در بیت‌المقدس یک « » دیگر باقی مانده است. 💫 💫 ✨هیهات منا الذله 💠 @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ بسم رب الشهدا #رمان #هادی_دلها #قسمت_27 سوار مترو شدیم ب مقصد ولنجک (کهف الشهدا)
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ بسم رب الشهدا درحالیکه گوشی دستم بود غرق زندگی شهید قربانخانی بودم اشکهایم میبارید یهو دست عطیه اومد جلو گوشیم گرفت عطیه:یادت باشه چه قولی بهم دادی -عطیه سخته بخدا دلم برای صداش ،دیدنش ،عطر تنش تنگ شده وقتی بالای پله ها رسیدیم گوشی حسین از ‌کیفم در آوردم صداش پلی کردم : سلام زینب قشنگم سلام عزیزدل داداش دلم برات ی ذره شده همه زندگی برادر داریم میریم عملیات مواظب چادرت باش ان شاالله تو بهشت همدیگه ببینیم با تمام شدن ویس گریه های من بیشتر شد به آغوش زینب رفتم تسبیح بین دستام فشار دادم که گوشی خودمم زنگ خورد -شماره عراقه 😳 عطیه :خب جواب بده -الو بفرمایید مرتضی:‌سلام آبجی جونم خوبی؟ -سلام عزیزدلم خوبی ؟ مرتضی:آجی جونم اومدیم کربلا من رفتم حرم خیلی دعا کردم تا داداش حسین بیاد تو و مامان دیگه گریه نکنید -‌الهی من فدای تو بشم دیگه چیکار کردی؟ مرتضی:اووووم آهان عمو محسنم دیدم -خب مرتضی:عمو محسن گفت رفتی حرم دعاکن اون خاله ای من دوسش دارم بامن ازدواج کنه منم خیلی دعا کردم -عمومحسن گفت اینو ؟😳 مرتضی:اره آجی از بازار برات ی چادر خریدم -اجی فداتو بشه گوشی میدی ب مامان ؟ مرتضی:بله مامان:سلام دختر قشنگم خوبی ؟ -سلام این محسن چرا چرت پرت ب بچه گفته؟ مامان:خخخ حرف دلش زده تو چیکار داری ؟ -خیلی هم ممنون شما هم طرفداری اون میکنی ؟ مامان:من بعنوان داماد قبولش دارم -مامان من برم خداحافظ صدای خنده مامان میمود ک گفت خداحافظ وقتی گوشی قطع کردم عطیه گفت :چرا باز گوجه شدی ؟ -وای محسن روانی رفته ب مرتضی گفته رفتی حرم دعا کن خاله ای که دوسش دارم بامن ازدواج کنه عطیه :پاشو پاشو تا سکته نکردی -این محسن بـاید خفه کرد عطیه :نامحرمها 😁 -کوفت مرگ وارد غار شدیم آرامش وصف نشدنی تمام وجودم گرفت عطیه:زززززینب اینجا این شهید هویت مشخصه دفترچم از کیف دراوردم نام نویسنده:بانوی مینودری @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
✅سخنرانی ولی امر مسلمین جهان ❤️ در ⬅️زمان:جمعه ۱۳۹۹/۰۳/۰۲ 🕛ساعت: ۱۲ ظهر ✅پخش زنده از شبکه های رادیویی و تلویزیونی داخلی و بین المللی دیگر می شود✌️ @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 🕐🔔زنگ مرگ ⬅️ سرانجام از زبان شهید سردار سلیمانی "آخرین تلاشهای مذبوحانه اسرائیل" خط خون نقطه پایان سلیمانی نیست بهراسید که این اول بسم الله است @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨ 🔴شرّ اسرائیل را از این جهان کم میکند؛ دست سردار حسین مداحی حماسی و ماندگار حاج محمود کریمی در حضور سردار سلیمانی و مقتدی صدر در بیت رهبری خونبهای توست✊ @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
🦋#کتاب_تا_شهادت🦋 ■ چهل روایت از آنها که توبه کردند و راه حق را پیمودند و با شهادت رفتند. 《انتش
🦋🦋 ■ چهل روایت از آنها که توبه کردند و راه حق را پیمودند و با شهادت رفتند. 《انتشارات شهید ابراهیم هادی》 🔹️منزل دوم/حر نهضت امام روز بعد یکباره از جا بلند شد. طیب بدون هیچ مشکلی از بیمارستان مرخص شد! بعدها به همسرش گفته بود: آن روز صبح در عالم رویا سیدی را دیدم که گفت: طیب بلندشو تکیه ات را آماده کن. محرم نزدیک است. او بعد از زندان دیگر دعوا نکرد و تا سال ۱۳۴۲ به کار خرید و فروش در میدان میوه و تره بار مشغول بود. از سال ۱۳۴۰ برخورد او با رژیم شاه تغییر کرد. محرم سال ۱۳۴۲ تصاویر حضرت امام را روی علامت ها نصب کرد و همین شد بهانه‌ای برای رژیم. می‌گفتند ۱۵ خرداد را طیب به وجود آورده. دستگیرش کردند. گفتند: باید بگویی از (امام) خمینی پول گرفته‌ام. اما او می‌گفت: من عمرم رو کرده‌ام. من به این اولاد امام حسین علیه السلام تهمت نمی‌زنم. گفتند: تو را میکشیم. گفت: هر کاری می‌خواهید بکنید. ساواک جهنمی شاه در صبح روز ۱۱ آبان او را تیرباران کرد. پیکرش به مکانی که زیارت آن ثواب زیارت سیدالشهدا علیه السلام را دارد منتقل و همانجا به خاک سپرده شد. طیب سال آخر از همه کارهای زشت خود توبه کرده بود. میگفت: خود مولایم حسین علیه السلام را در خواب دیدم که گفت: طیب بسته دیگه! نماینده امام در یکی از نهادها به فرزند طیب گفته بود: ۲۰ سال بعد از شهادت طیب خان او را درخواب دیدم. در حرم سیدالشهدا علیه السلام کنار مزار مولایش ایستاده بود. با چهره ای جوان و کت و شلوار زیبا. پرسیدم: طیب خان اینجا چه می‌کنی؟! گفت: از روزی که شهیدشدم ارباب مرا حرم خودش آورده. @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ بسم رب الشهدا #رمان #هادی_دلها #قسمت_28 درحالیکه گوشی دستم بود غرق زندگی شهید
✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺 بسم رب الشهدا -عطیه چقدر زندگی هامون نسبت ب یک سال پیش تغییر کرده یکی دو ماه دیگه اولین سالگرد حسین رفت حسین خیلی سخت بود هنوز با هر زنگ در و تلفن منتظرم بگن حسین برگشته عطیه: تو توی یه خانواده مذهبی دنیا اومدی همه چیز میشناختی اما من شهید چهارتا دونه استخوان یه مرده عادی میدونستم در حقیقت من مرده بودم شهید هادی بیدارم الان ی مرد واقعی تو زندگیمه شهدا میشناسم خدا برنامه زندگیمون درست سر حساب نوشته ب شرطی اینکه صبور باشیم -ان الله مع الصابرین و ان الله یحب الصابرین وقتی رسیدیم خونه گوشی حسین گرفتم دستم پیچ اینستاش باز کردم درمیان تمامی نداشته هایت دوست دارم برادرم تمام سهم من از آغوشت در خیال و رویاست با هر طلوع،غروب منتظر پیکرت هستم با هرشهید گمنام دنبالت میگردم با هر زنگ میمرم حسین عزیزم امشب در کنار شهدای گمنام کهف تهران به یادت بودم توهم برادرانه در بهشت برین در کنار ارباب حسین به یادم باش خواهرت زینب عطیه :زینب امشب بریم تو حیاط بخوابیم ؟ -آره عالیهههه رختخوابها کنار هم پهن کردیم امشب دلم خیلی هوای حسین کرده بود به ماه نگاه کردم گفتم ماه گردون ماه من الان کجاست چشمام گرم شده بود یه دره خیلی سرسبز بود -خاله یعنی این پله ها کجا میخوره؟ خاله:نمیدونم میخای با فاطمه برید ببینید وقتی از پله ها رفتیم یه مزار خیلی خوشگل بود که دور برش پر از گل بود روی سنگ مزار با خط خوش حکاکی شده بود چشمام باز کردم از جا بلند شدم رفتم تو ساختمان تو دفترم نوشتم مهدی قاضی خانی نام نویسنده:بانوی مینودری @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فتح یک شهید؛ شهدا، به جوش می‌آورند خون‌های سرد و بی‌حرکت را، به هوش می‌آورند قلب‌های غافل و خوابیده را و به نوش می‌سازند لب‌های خشک و تشنه را؛ شهدا، در میان بت‌ها ابراهیم‌اند، در میان فرعون‌ها موسی‌اند و در میان بلاها ایوب‌اند. @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
🖋📖بخشی از دست‌نوشته‌های رمضانی شهید نوید صفری؛ "خدایا عمرم را بگیر و به عمر آقایم بیفزای. خدایا اعضا و جوارحم را در راه خود فدا کن و استخوان‌هایم را در راه دین خود خرد کن و ایمان را با گوشت و خون من درآمیز و بعد گوشت و خون من را در راه دین خود فدا کن و خونم را جاری و گوشت‌هایم را له و خرد کن ولی فقط مرا به غیر خود واگذار مکن که از همه این حالات و اتفاقات سخت‌تر و تحمل‌ناپذیرتر است.   1394/04/12         16 رمضان" 💫 @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
📖🔰«««﷽»»»🔰📖 🔈 √|| گروه ختم قران و ذکر ❣||√ 💠برای گرفتن لینک گروه ختم به ایدی خادم مراجعه کنید⤵️ 💫ایدی خادم ختم👇 ➣🆔 @Zahrayyy. ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ 💠 جهت حاجت روایی خود در گروه ختم قران و ختم ذکر نام خود رابه ایدی خادمین ما بفرستید 💫خادمین گروه ختم قران👇 🆔 @Shahadat3133 💫خادمین گروه ختم ذکر👇 🆔 @Zahrayyy
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
🦋#کتاب_تا_شهادت🦋 ■ چهل روایت از آنها که توبه کردند و راه حق را پیمودند و با شهادت رفتند. 《انتش
🦋🦋 ◾️چهل روایت از آنها که توبه کردند و راه حق را پیمودند وبا شهادت رفتند. 《انتشارات شهید ابراهیم هادی 》 منزل سوم/مارکسیست هئیتی داشتیم در منطقه گمرک تهران. یکی از کسانی که خیلی عاشقانه در هئیت ما فعالیت میکرد، جوانی به نام خیرالله (هوشنگ) افشار بود. او در نصب و جمع آوری وسایل و سیاهی های هئیت بسیار خالصانه زحمت می کشید. بعد از مدتی فهمیدیم که این جوان از روستاهای اطراف شهریار، حدود هفت کیلومتر را برای رسیدن به مجلس امام حسین (ع) طی می کند و آخر شب برمی گردد.😢 اخلاص عجیبی داشت و با بچه های هئیت خیلی رفیق شده بود. جوان خوش بیان و پرمحبتی بود. بعدها فهمیدم که پسرعموی او یعنی شهیداحمد افشاری پای او را به هیئت باز کرده. روزها گذشت تا اینکه یک بار برای سیاهی زدن هیئت ، ازروی نردبان افتاد و پایش آسیب دید.😐 ماهم به ملاقاتش رفتیم و ارتباط ما از آن روز بیشتر شد. تااینکه ما آماده اعزام به جبهه شدیم. یک روز از ما درخواست کرد که مرا هم با خودتان به جبهه ببرید. ماهم برای او یک پرونده دروغین ساختیم و گفتیم : هر کی ازت پرسید قبلا آموزش دیدی بگو بله. 😶 من روزهای اول جنگ توی آبادان بودم. ما این حرف را به او یاد دادیم و حرکت کردیم‌ برای دوکوهه. در طی مسیر کنار هوشنگ نشسته بودم. حرف به حرف شد و رفتیم سراغ قبل انقلاب. @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
stickers(2).attheme
147.1K
🌱 عیدی ناقابل ما😊 🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱 به آمد این مـ🌙ـاه و همچنان باقیست برای ما حـ♥️ــرم بنویس تا کافیست پیشاپیش عید برهمه شما مومنین عزیز تبریک و تهنیت باد🌹🌹 @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺 بسم رب الشهدا #رمان #هادی_دلها #قسمت_29 -عطیه چقدر زندگی هامون نسبت ب یک سال پیش
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ بسم رب الشهدا صبح که کامل از خواب دیدم تو رختخواب غلت میخوردم که عطیه گفت : کوفت مرگ مثل خرس اینجا قل میخوره نصف شب چرا از خواب بیدار شدی؟ درحالیکه دستام میکشیدم گفتم خواب دیده بودم عطیه:چه دیدی تو خواب -یه مزار شهید گوشیم کوش ؟ عطیه:زینب بمیری اون چشمات باز کن بعد دنبال گوشی بگرد بیا اینم گوشیت 📱 -سلام بهار خوبی ؟کجاییـ؟ بهار:سلام عزیزدلم خوبی ؟کربلام از معراج چ خبر؟ -خانواده شهید قربانخانی دعوت کردیم بهار:چقدر عالی آفرین خواهر کوچولوی نازم -بهار ی چیزی یادم رفت به مامان بگم چند روز پیش از سپاه زنگ زده بودن گفتن سال نو میبرنمون سوریه باید گذرنامه و...ببریم سپاه بهار:ای جانم عزیزدلم خوش ب سعادتتون حتما ب مامان میگم -بهاااااااار راستی تو شهیدی به نام مهدی قاضی خانی میشناسی ؟ -آره عزیزدلم اون دختر شهیدی ک به آقا گفته بود این کلاه مامانت برات خریده -اره اسمش چی بود یادم نیست بهار:‌نهال -اره نهال بهار:اون دختر کوچلو دختر شهید قاضی خانی بود -اه چطوری بشناسمش؟ بهار:تو همون آرشیو مصاحبه با خانم قاضی خانی هست -مرسی خواهرجان بهار: زینبم -جانم بهار:محسن امروز حرف تو رو با مامان و من میزد بد نیست بهش ی کم فکر کنی تو این دور زمانه پسرای مثل محسن کمن یه متن برات میفرستم حتما بخون -باشه مواظب خودت باش بوس بهار:توهم مواظب خودت باش ❤️ یاعلی عطیه درحالیکه از اتاق خارج میشد گفت :زینب امروز پنجشنبه است مدرسه هم ک تعطیله من ی سر برم خونه مادرشوهرم اینا بعدم برم خونه خودمون جمع جور نظافت کنم مامان اینا هفته بعد میان توهم ی تکونی ب خودت بده اگه میخای ولیمه بدی -واااااای خاک ب سرم وایستا حاضر بشم تا یه مسیری ییام برم دنبال عاطفه اون هتل متل آشنا داره عطیه :بدو تروخدا تو مترو نشسته بودیم گوشیم درآوردم پیوی بهار چک کردم ‍ هوالرحيم: قبل ازدواج...💍 هر خواستگاری کہ میومد،🚶💐 به دلم نمے‌نشست...😕 . اعتقاد و همسر آیندم خیلی واسم مهم بود...👌 . دلم میخواست ایمانش واقعی باشہ😇 نه بہ ظاهر و حرف..😏 . میدونستم مؤمن واقعی واسه زن و زندگیش ارزش قائله...😊 . شنیده بودم چله خیلی حاجت میده... این چله رو توصیه کرده بودن...✍ با چهل لعـن و چهل سلام...✋ کار سختی بود😕 اما ‌به نظرم ازدواج موضوع بسیار مهمی بود... ارزششو داشت، واسه رسیدن به بهترینا سختی بکشم. ۴۰ روز به نیت همسر معتقد و با ایمان... . ۴،۳روز بعد اتمام چله… خواب شهیدی رو دیدم... چهره‌ ش یادم نیست ولی یادمہ... لباس سبز تنش بود و رو سنگ مزارش نشسته بود...💚 دیدم مَردم میرن سر مزارش و حاجت میخوان📿 ولی جز من کسی اونو نمی دید انگار... یه تسبیح سبز📿 رنگ داد دستم و گفت: "حاجت روا شدے..." به فاصله چند روز بعد اون خواب... امین اومد خواستگاریم...🙂 . از اولین سفر که برگشت گفت: "زهرا جان…❤ واست یه هدیه مخصوص آوردم..." یه تسبیح سبز رنگ بهم داد و گفت: زهرا، این یه تسبیح مخصوصه💕 به همه جا تبرک شده و... با حس خاصی واست آوردمش...❤️😌 این تسبیحو به هیچ‌کس نده! تسبیحو بوسیدم و گفتم: خدا میدونه این مخصوص بودنش چه حکمتی داره... بعد شهادتش…💔 خوابم برام مرور شد... تسبیحم سبز بود که یہ شهید بهم داده بود... . ✍همسر شهید امین کریمی چنبلو  تا مطلب خوندم تموم شد نیت کردم چهل شب نماز شب بخونم تا خدا یه همسر زینبی نصیبم کنه عطیه:زینب من اینجا باید پیاده بشم تا شب برمیگردم که بریم معراج برای تزئین فضای داخلی فعلا یاعلی -یاعلی تاشب که عطیه بیاد الحمدالله رب العالمین من تونستم ی هتل پیدا کنم نام نویسنده:بانوی مینودری @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
💫سیره شهدا ✨بهره و لذت بردن از نام و عکس شهدا خوب و بهتر از آن شناخت سیره عملی شهداست؛ و البته عمل به آن. 🍃 @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
... 🔹چقدر خانواده هایتان در با شما تماس📞 گرفتند و شما پاسخگو نبودید. میگویند بی خبری, خبری ست... 🔸ولی بی خبری از شما چه ای به جان همه انداخته بود💗 و پایان این دلشوره ختم شد به 🔹9 سال پیش در ماه مبارک رمضان و یک روز مانده به , مردانی از جنس جهاد و ایثار با گروهک تروریستی پژاک👹 در ارتفاعات سردشت جانانه جنگیدند و فدا شدند تا ما عید خود را با آرامش به اتمام برسانیم😔 یاد همه آنها که رفتند تا ما بمانیم ...🌷 عیدسعید فطر مبارک🌹🌹🌹🌹 @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀اولین عید فطر بدون سردار ، چشم‌هایت گواهی می‌داد، چشم‌انتظار آسمانی، نگاه آرام و سکوتِ بیشتَرت، حکایتِ بغضی عجیب داشت. تسبیح را آرام چرخاندنت، آشوبِ دلَت را گواهی می‌داد که سخت دلتنگ دیدار رفقای شهیدت هستی. دنیای بدون تو، دنیای غریبی ست سردار. 🎥بخشی از مصاحبه شهید سردار حاج قاسم سلیمانی در نماز عید فطر سال گذشته  @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
🦋#کتاب_تا_شهادت🦋 ◾️چهل روایت از آنها که توبه کردند و راه حق را پیمودند وبا شهادت رفتند. 《انتشارات
🦋🦋 🌴چهل روایت از آنها که توبه کردند و راه حق را پیمودند وتا شهادت رفتند. 《انتشارات شهید ابراهیم هادی》 👇 هوشنگ گفت : من قبل از انقلاب درتهران دانشجو بودم. رشته اقتصاد دانشگاه تهران ، اوایل دهه پنجاه. بعد از مدتی به گروه های مارکسیست گرایش پیدا کردم. گروهک پیکار و.... همان ایام قبل از انقلاب ، به خاطر فعالیتهای سیاسی با من برخورد شد و از دانشگاه اخراج شدم.😕 برای پیروزی انقلاب اسلامی بسیار تلاش کردم. البته باهمان نگرش خودم❗️ انقلاب پیروز شد. از همان روزهای اول ، اعلامیه مینوشتم و در جمع مردم می خواندم: 🔴به نام خلق ایران که شجاعانه پیکار کرد و دژخیم را از کشور بیرون نمود و....❗️❗️ اما میدیدم مردم به این طرز صحبت توجهی ندارند. اصلا آنچه که ما فکر میکردیم نبود😒 مردم به دنبال 👈 امام و رهبر مذهبی خود بودند ، نه انقلاب توده ها و..... بعد از انقلاب دوباره برای ثبت نام به دانشگاه مراجعه کردم. باز هم با پاسخ منفی مسئولان مواجه شدم. من به جرم حمایت گسترده از گروهک ها از ادامه تحصیل منع شدم❗️ خدا و مذهب هیچ جایگاهی در عقاید من نداشت. من به همان روستای پدری خودم در شهریار برگشتم و مشغول کشاورزی شدم. هرچند همه فامیل، من را به خاطر عقایدم طرد کرده بودند. یک روز از سر بیکاری در باغ پدری بیل می زدم ، همزمان درباره عدالت خدا با خودم فکر میکردم! مگر خدا عدالت دارد؟؟؟ پس این همه فقیر و بیکار و .... اصلا خدا چیه؟؟؟ خدا شده وسیله ای برای بهره کشی از توده ها و... یکباره نگاهم به خورشید افتاد. خورشیدی که... @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ بسم رب الشهدا #رمان #هادی_دلها #قسمت_30 صبح که کامل از خواب دیدم تو رختخواب غلت میخ
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺 بسم رب الشهدا -الو عطیه کجای؟ عطیه :تا ۴۵دقیقه دیگه خونم توهم بشین زندگی شهید قاضی خانی بخون -باشه با خوندن هر خط از زندگی شهید قاضی خانی میفهمیدم فدایی حرم بی بی زینب بودن ربطی ب شغل و مکان و تحصیلات نداره نام :مهدی نام خانوادگی:قاضی خانی نام پدر:جمشید تاریخ تولد:۱۳۶۴/۸/۲۵ تاریخ شهادت :۱۳۹۴/۹/۱۶ محل شهادت :خان طومان حلب محل دفن:قرچک وارمین 💜💜💜 شهید مهدی قاضی خانی فرزند دوم خانواده جمشید قاضی خانی در بیست و هشتم آبان ماه هزار سیصد شصت و چهار در روستای حیدرخان از توابع استان همدان در خانواده ای مذهبی و کشاورز به دنیا امد و در سن ده سالگی به همراه خانواده اش به شهرستان قرچک نقل مکان کردند وی در سن پانزده سالگی درس و مدرسه را رها کرد و برای تامین خرج و مخارج خانواده هفت نفره شان در کوره پز خانه و گاراژ خرید و فروش ضایعات مشغول به کار شد تا بتواند به جای پدر بیمار مایحتاج زندگی را تامین نماید عضویت در پایگاه بسیج در آغاز دوره نوجوانی و حضوری فعال در صحنه های انقلاب بویژه عضویت در گردان امام علی (علیه السلام)در فتنه ۸۸ و فرماندهی گردان استشهادی شهید علمدار پایگاه انصار الشهداء برگ زرینی به زندگی سراسر عاشقانه وی بود و سرانجام دعوت عقیله ی بنی هاشم را لبیک گفت و برای نبرد با تکفیری های خونخوار عازم سوریه شد و در شانزده آذر نود و چهار در خان طومان استان حلب به فیض شهادت نائل امد و پیکر پاک ایشان با بدرقه ی باشکوه مردم شهید پرور قرچک در گلزار شهدای امامزاده بی بی زبیده قرچک ارام گرفت. از ایشان سه فرزند به نام های محمد متین ، نهال و محمدیاسین به یادگار مانده. -عطیه ناهار درست کردما میخوری یا یه ساندویج درست کنم ببریم ؟ عطیه :وای قرمه سبزی نه بخوریم بریم -خخه شکموی کی بودی ؟ عطیه :زینب زود باش دیرمون شد داشتیم از خونه در میرفتیم بیرون که گوشیم زنگ خورد -عه از معراج الشهداست عطیه : خب حالا جواب بده الو سلام خانم عطایی فر خوب هستید؟ -الو سلام بفرمایید آقای مقدم مقدم : غرض از مزاحمت معراج الشهدا قراره برای اربعین میزبان ۸شهید گمنام بشه خانم رضایی گفتن زمانی که خودشون نبودن با شما برای پذیرایی از خواهران صحبت کنم -چقدر عالی ان شاالله فردا با خانم اسکندری میایم معراج الشهدا که ان شاالله بریم مادر شهید قربانخانی دعوت کنیم مقدم :منتظرتون هستم خانم عطایی فر -بله بفرمایید مقدم :خبر دارید محسن (منظورش همون لشگری بود) برای حفاظت از زائرین رفته کربلا دلم میخاست از پشت گوشی مقدم خفه کنما -نخیر در جریان نبودم به منم مربوط نیست یاعلی گوشی که قطع کردم عطیه گفت :چته چرا قرمز شدی ؟ اصلا چی گفت ؟ -بزنمش بمیرها احمق ب من میگه خبر دارید محسن رفته کربلا برای حفاظت به من چه آخه چیکار کرده عطیه :خب حالا آروم باش بگو چی گفت ؟ -نمیذارن که اخه مهمان داریم هشت شهید گمنام عطیه :عه چ عالی راستی زینب مگه گوشی بیاری مدرسه ؟ -اره بابام با خانم مافی هماهنگ کرده بعد از مدرسه رفتیم معراج الشهدا از همون جا زنگ زدیم با مامان و خواهر شهید قربانخانی هماهنگ کردیم بریم خونشون شهید قربانخانی یا بهتر است بگم ""حر مدافعین حرم "" شهیدی که از ‌همه مال ثروتش گذاشت و خود حضرت زینب دعوتش کرد وقتی رسیدیم یافت آباد خیلی راحت منزل شهید پیدا کردیم وقتی مامان مجید دیدیم از کلامش دلتنگی برای مجید میبارید مادر شهید:منو مجید خیلی بهم وابسته بودیم تا دبیرستان بردم زمانی کهـ بهش گفتم بزرگ شدی دیگه مدرسه نرفت به ما میگفت میخام برم آلمان اما از کاراش رفتاراش مشخص بود دیگه زمینی نیست -حاج خانم اربعین هشت شهید گمنام مهمون داریم خوشحال میشم شما و دختر خانمتون تشریف بیارید خانم قربانخانی :ان شالله میایم عزیزم وقتی از خونه شهید خارج شدیم - عطیه امشب بریم کهف ؟ عطیه : بشرطی ک حالت بد نشه -قول✋ نام نویسنده:بانوی مینودری @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
سردار سنگر علم و جهاد 🦋 شهید سردار حاج : وقتی برای آیت الله بهاءالدینی تعریف کردم که شهید شب عملیات روی سیم‌های خاردار خوابید تا بچه‌ها از معبر عبور کنند ، ایشان بیش از ۱۰ دقیقه گریه کردند... نثار روح پاکش فاتحه و صلوات @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆