eitaa logo
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
8.9هزار دنبال‌کننده
12.7هزار عکس
7.2هزار ویدیو
149 فایل
آسمونی شدن نه بال میخواد و نه پر. دلی میخواد به وسعت خود آسمون. مردان آسمونی بال پرواز نداشتن، تنها به ندای دلشون لبیک گفتندوپریدن تبلیغ وتبادل👇 https://eitaa.com/joinchat/2836856857C847106613b 🤝
مشاهده در ایتا
دانلود
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺 بسم رب الشهدا #رمان #هادی_دلها #قسمت_33 داشتیم سوار ماشین آقای مقدم میشدیم که احم
✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺 بسم رب الشهدا مراسمی که سپاه صابرین گرفت و خیلی از دوستان و همرزمان حسین اومده بودن و حضورشون از داغ نبودن حسین کم میکرد ولی سختی اونروز این بود که بعد از مراسم سالگرد به جای مزار حسین رفتیم مزار شهید میردوستی 😔 شب وقتی همه دوستان و اقوام رفتن و ما خودمون تنها شدیم ۱۰۰شاخه گل رز قرمز خریدیم و رفتیم بهشت زهرا مرتضی :آجی الان میریم پیش آقاسید؟ -آره عزیزم میریم اونجا به یاد داداش حسین میریم مزار شهدای گمنام نفری یه دونه شاخه گل میذاریم روی مزارشون مرتضی:اجی من با تو بیام ؟ -اره عزیزم قبل از شروع اینکه گلامون هدیه کنیم از گلها یه عکس گرفتم هر شهید گمنامی که دیدیم یه شاخه گل رز قرمز گذاشتیم سر مزارشون شب که برگشتیم خونه یه پست تو صفحه اینستا حسین زدم ""برادر شهیدم امروز اولین سالگرد شهادتت بود تمام ۳۶۵روز گذشته را در انتظار بازگشت پیکر نازت بودم امروز تمام دوستان همرزمانت آمدن اما جایی تو شدیدا خالی بود ولی با تمام با تمام با تمام با تمام به قول همسر شهید صدر زاده ما شهیدمان تقدیم بی بی زینب کردیم مادر در حال پرورش یه پسر دیگر است برای آزادسازی قدس امروز خانوادت صد شاخه گل رز را به یاد تو تقدیم شهدای گمنام کردن هنوز منتظر بازگشت پیکر زیبایت هستیم """" خدارو شکر فردای سالگرد حسین جمعه بود و مدرسه نداشتیم اصلا حوصله درس ، مدرسه نداشتم روز شنبه عطیه اومد دنبالم که بریم مدرسه عطیه : رفتید ناحیه ؟ مدارکتون دادید برای سوریه ؟ -اره عطیه‌: بهار هم گفتی ؟ -وای نه یادم رفت عطیه: حالا فردا بگو با بابا برن بگن به احتمال بالایی اجازه میدن زینب 🙈 -جانم چرا خجالت میشکی ؟ چی شده ؟ عطیه: ب احتمال نودنه درصد پنجم عید عروسیمون بگیریم -واقعا😳😳 عطیه :اره اخه ان شاالله خدا بخواد سید ۲۵فروردین میره سوریه برای همین میخایم عروسیمون زودتر بگیریم -پس مدرسه ؟ عطیه :این چندماه اجازه دارم بیام مدرسه ولی سال بعد ان شاالله میرم بزرگسالان -اوهوم فردای اون روز رفتیم سپاه برای اینکه موضوع اومدن بهار هم مطرح کنیم وقتی اسم فامیل بهار گفتم اقای کرمی گفتن :به احتمال زیاد با اومدنشون موافقت میشه روزها پشت هم میگذشت و ما خیلی بی تاب روزهای پایانی اسفند ماه بودیم چون سفرما تا ششم فروردین طول میکشید عروسی سیدمحمد و عطیه موکول شد هشتم فروردین ماه سالروز ولادت حضرت علی (ع) اتفاق جالب سفرما این بود که تعدادی از خود مدافعین حرم باما همسفر شدن و جالبترش اینکه آقا محسن هم جزو اون مدافعین حرم بودن نام نویسنده :بانوی مینودری @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
1_3719463.mp3
2.29M
چقدر سخت است حال عاشقی 😇 که نمیداند محبوبش نیز هوای او را دارد یا نه....😞💔 👌 🎤 سیدمجتبی علمدار💞 @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
🍃ابراهـــیم هـادی 🍃حتی از اسمش هم درس‌ها می توانی بگیری .مانند ، بت شکن و مانند ، هدایت کننده ❤️ 🍃سرگذشت زندگی‌اش📖 را ورق بزنی پر است از شکستِ بت های نفسانی، جسمانی و روحانی. 🍃هدایت کننده و پر از نور🌟هدایت، از بچه های محل تا سربازان حزب بعث. 🍃ابراهیم هادی است که زمانی سراغمان می آید که راه گم کرده ایم و آنقدر شده ایم که باید دستمان گرفته شود😔 🍃به قول 🌺چشم او هرگز طغیان نکرد؛ برای همین با اولین نگاه به چهره اش تا مغز استخوان انسان نفوذ می کند😔 🍃آدمی است که زندگی اش، لحظه شــ🌺ــهادتش و بعد از رفتنش هرگز، کمک کردن را یادش نرفته و نمی رود😭 🍃 کانال کمیل را به اسم تو شناخته ایم و کرده ایم برای 😞 🍃 همه برگشتند جز تو، درکانال فقط تو مانده ای😭 🍃دست هایم را که روی خاک کمـیل گذاشتم گرمای وجودت را در خودم عجیب احساس کردم😥 من باتو کردم، اگر بیعتم شکست تو به بزرگواری خودت 😓 🍃در روبرو نیل داریم و پشت سر سپاه فرعون و در بین جمعیت، های گوساله سامری؛ به مددت نیازمندیم، دستمان را بگیر 🤲 (آماده شو بهر آن صبح اهورایی، چیزی نمانده تا آن سبز مسیحایی) 📅تاریخ تولد: ۱۳۳۶/۲/۱ 📆تاریخ شهادت: ۱۳۶۱/۱۱/۲۲ ❣️محل شهادت : 🕊وضعیت پیکر : @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
🦋#کتاب_تا_شهادت🦋 🌴چهل روایت از آنها که توبه کردند و راه حق پیمودند و تا شهادت رفتند. 《انتشارات شهی
🦋🦋 🌴چهل روایت از انها که توبه کردند و راه حق پیمودند وتا شهادت رفتند. 《انتشارات شهید ابراهیم هادی》 منزل چهارم / عاقبت عجیب خداوند درباره اهمیت خوش اخلاقی و برخورد خوب با مردم به رسول خود در قرآن می فرماید اگر اخلاق تو تند بود مردم از اطراف تو می رفتند. یکی از کسانی که به این آیه به خوبی عمل کرد زنده یاد حجت الاسلام ابوترابی مسئول امور آزادگان بود در این رابطه ذکر چند حکایت خالی از لطف نیست. آقای ابوترابی زمانی که در اردوگاه اسرا در عراق بود زیر شدیدترین شکنجه ها قرار داشت😔 اما هیچگاه آه و ناله نکرد ارشد اردوگاه بسیار ایشان را شکنجه می کرد، ترفیع درجه گرفت و سرهنگ شد😐 مراسم جشن برای او در اردوگاه برگزار شد، همه افسران عراقی به او تبریک می‌گفتند😒 آقای ابوترابی از دوستانش خواست با کمی آرد و شکر یک کیک کوچک درست کنند. بعد کیک را لای یک پارچه پیچید و به دفتر سرهنگ رفت. ایشان ارشد اسرای اردوگاه بود و به نمایندگی از از دیگر اسرای ایرانی وارد اتاق سرهنگ شد. سرهنگ مثل همیشه با حالتی غرورآمیز گفت : چی شده؟؟ امروز توی جشن ما چی میخوای؟؟ آقای ابوترابی پارچه را از روی کیک برداشت و گفت ما اسرا شنیده ایم که ترفیع درجه گرفته اید. برای عرض تبریک این کیک را از سهمیه آرد و شکر خودمان برای شما درست کردیم.😊 نمیدانید این برخورد آقای ابوترابی چه تاثیری داشت از آن روز برخوردی سرهنگ با همه اثرات تغییر کرد. امّاحکایت عجیبی که می‌خواهم نقل کنم👇 مربوط به اردوگاه تکریت ۵ است. در آنجا مسئول شکنجه اسرای ایرانی جوانی بود به نام (کاظم عبدالامیر مزهر النجار) معروف به کاظم عبدالامیر. آقای اوحدی رئیس سازمان حج و زیارت که خود از آزادگان دفاع مقدس است می گوید:" یکی از برادران کاظم اسیر رزمندگان ایرانی بود برادر دیگر در جنگ کشته شده بود و خودش نیز بچه دار نمیشد" با این اوصاف کینه خاصی نسبت به اسرای ایرانی داشت انگار مقصر همه مشکلات خود را اسرای ایرانی می دانست.😐 @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat @ebrahim_navid_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
1_111446529.mp3
6.52M
❤️ ❤️ ⚜️ حاج محمود کریمی ⚜️ 💠 دل من وقف هوای حرمت 💠 علیه السلام پیشنهاد دانلود👌 @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat @ebrahim_navid_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺 بسم رب الشهدا #رمان #هادی_دلها #قسمت_34 مراسمی که سپاه صابرین گرفت و خیلی از دو
✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺 بسم رب الشهدا تو فرودگاه نشسته بودیم با بهار و عطیه حرف میزدیم عطیه: از این سفر بهره کافی ببر طوری که برگشتی دیگه بی تابی هات برای حسین کم شده باشه بهار:خوبیش اینکه محسنم میاد فرصت کافی داره برای شناخت محسن عطیه : خیلی دعام کنید تو حرم بی بی عه آقا محسن داره میاد این سمت من برم پیش محمد باهم میایم اینجا بهار :باشه برو آفرین دخترم محسن :سلام خوب هستید؟ خانم رضایی خیلی خوشحالم شما همسفر ما هستید -سلام ممنون شما خوبی ؟ زخم کتف شما بهتره ؟ ممنون من خیلی خوشحالم تو چنین جمع شهدایی قرار دارم محسن :خانم عطایی فر حالتون خوبه ؟ حس حال شما رو تو این سفر خوب میفهمم مخصوصا که از رفقام جا موندم ان شاالله که منطقه شهادت حسین هم بریم -ان شاالله 😔 وقتی محسن رفت رو به بهار گفتم دلم گرفت یه متن بنویسم برای حسین بنویسم ؟ بهار:بنویس عزیزدلم گوشی حسین درآوردم تو اینستا نوشتم برادر عزیزم راهی مقتل تو هستم تمامی بامن باش تا حضورت را حس کنم آخ نمیدانم آن زمان که محل شهادتت را میبینم چه حالی پیدا میکنم 😞 در حرم حضرت رقیه ،بی بی زینب منتظرم باش🌺 وقتی وارد هواپیما شدیم در کمال تعجب و خنده شماره صندلی من اینطوری بود من ،بهار ،محسن بود 😐 من از خجالت سرخ شده بودم مخصوصا وقتی بهار گفت بلکم این سفر زبان شما دو تا باز کنه محسن زیر لب گفت :ان شاالله بعداز چند ساعت که در هوا بودیم در خاک لبنان به زمین نشستیم اول مزار شهدای لبنانی زیارت میکردیم بعد بصورت زمینی اعزام مقتل عزیزانمان میشدیم آغاز سال ۹۶‌در کنار مزار شهیدان عماد و جهاد مغنیه خیلی حس وصف ناپذیری بهمون القا کرد اونشب در لبنان موندیم و فردا راهی سوریه شدیم زمانی که به خاک سوریه رسیدیم یک حس عجیبی تمام افراد را در برگرفته بود افراد اتوبوس راهی سرزمین بودن که متبرک به خون عزیزانشان بود فرزندان شهدای همراهمون بودن که وقتی چشم به جهان گشوده بودن پدر کیلومتر ها آن طرف در سوریه بود و همزمان با کلمه"" بابا """ نعش پدر آمده بود حالا قرار بود محل عروج پدر ببیند شاید برای همین بود که دخترک داخل اتوبوس با استشمام اولین نفس از هوای جنگ آلود سوریه آرام گرفت یقیین دارم بوی پدر را در این هوا استشمام کرده وقتی پا داخل عید زینبیه گذاشتیم حال عجیبی داشتیم هرکداممان عکسهای عزیزانمان در این حرم زیبا دیده بودیم و جگر گوشه هایمان عباس وار جنگیدن تا یک کاشی از این حرم کم نشود سراغ محلی رفتم که حسین در آخرین زیارتش آنجا عکس گرفت یکی از همسران شهدای همراهمان مداحی پخش کرد که واقعا حال خودش بود غمناکترین بخشش آنجا بود که دخترکوچکی را دیدم که چادر مادرش میکشید و با گریه میگفت تو گفتی بابا پیش عمه زینبه پس چرا بابام اینجا نیست 😭😭 و مادر مانده بود چ جوابی بدهد از حرم جدا شدم و پیش اون مادر دختر رفتم -اسمت چیه خانمی ؟ **حنانه -چ اسم قشنگی بامن دوست میشی حنانه خانم ؟ حنانه یه ژست متفکرانه گرفت و گفت :اخه تو که خیلی بزرگی ولی باشه اسمت چیه ؟ -زینب ‌حنانه :اسم توهم قشنگه -حنانه جونم بذار مامان بره زیارت من ی چیزی برات تعریف کنم حنانه :باشه -گریه میکردی بابات میخواستی ؟ حنانه :اوهوم اوهوم آخه مامان گفته بود بابا اینجاست ولی دروغ گفته انگار -مامانا ک دروغ نمیگن به منم گفتن داداشم اینجاست میدونی بابای تو ،داداش من آدمای خیلی خوبن الان تبدیل شدن به فرشته الانم دور همین حرم میچرخن چون فرشتن فقط میشه تو خواب دیدشون دیگه گریه نکنیا گریه ک کنی هم بابایی هم مامانی ناراحت میشن حنانه :یعنی بابایی الان منو میبنه ؟ -اره ولی شب میاد پیشت که آدم بدا خوابن دیگه نمیتونن عمه جون اذیت کنن حنانه :اوهوم اوهوم نام نویسنده :بانوی مینودری @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat @ebrahim_navid_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀بوی پیراهن خونین کسی می آید.... 💔🕯مادرانه😭 خیلـی ها مـی توانند شهـیــد بشوند اما ... فقــط خــــاص_هـــای_اندڪــــی ❤️ → شهـیــد مـی شونـد ... بعضـی هم شهـیـد مـی شوند 🥀گمنــام و 🥀بـــی_نشـــــان مثلِ قلــبِ مــادرِ شهــید 💔 → روزی هــزار بــار 🦋پیکر شهید مدافع حرم آل‌الله، جواد الله کرم پس از گذشت چهار سال از شهادتش، در خان طومان کشف و وارد میهن شد. @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat @ebrahim_navid_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
💫 حاج قاسم از بیان ؛ ❤️ در آزمون ولایت‌پذیری سربلند شد و ثمره پیشرفت‌های ایشان در عرصه‌های مختلف، تواضع بیشتر در برابر بود. 💠هر چه به کنار رفتن پرده‌های غیبت و عالم بشریت نزدیک‌تر می‌شویم، امتحان ولایتمداری نیز سخت‌تر می‌شود و پیروان باید ولایتمداری بی‌چون و چرا تمرین کنند. 💠حاج قاسم سلیمانی با شهادت خود بر ماذنه عالم اذانی به افق گفت و در بیت‌المقدس نماز آن را اقامه خواهد کرد. ۲۴ بهمن ۱۳۹۸ @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat @ebrahim_navid_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
🦋#کتاب_تا_شهادت🦋 🌴چهل روایت از انها که توبه کردند و راه حق پیمودند وتا شهادت رفتند. 《انتشارات شهید
🦋🦋 🌴چهل روایت از انها که توبه کردند و راه حق پیمودند وتا شهادت رفتند. 《انتشارات شهید ابراهیم هادی》 منزل چهارم / عاقبت عجیب در این میان آقای ابوترابی را بیشتر اذیت می کرد. او میدانست آقای ابوترابی روحانی است، از این رو ضربات کابلی که نثار آن مجاهد می‌کرد، شدت بیشتری نسبت به دیگر اسرا داشت،😔 اما هیچ گاه مرحوم ابوترابی شکایت نکرد و همواره به او احترام می‌گذاشت! کاظم از هر فرصتی برای شکنجه روحی، روانی و جسمی اسرا به ویژه آقای ابوترابی استفاده می‌کرد. ما هم به جسارت‌های او عادت داشتیم. تنها حُسنِ کاظم عبدالامیر شیعه بودنش بود.😕 از خانواده خوبی بهره برده بود. آنها به روحانیون و سادات احترام می گذاشتند. اما آقای ابوترابی آنجا حکم یک اسیر را داشت. یک روحانی سید. تا اینکه یک روز کاظم وارد اردوگاه شد. یک راست به سمت سید آزادگان آقای ابوترابی رفت و گفت:《بیا اینجا کارت دارم!》ما تعجب کردیم. گفتیم لابد شکنجه جدید و.... اما از آن روز رفتار کاظم با ما و خصوصا آقای ابوترابی تغییر کرد! دیگر ما را کتک نمیزد. حتی به آقای ابوترابی احترام می گذاشت! برای همه ما این ماجرا عجیب بود. تا اینکه از خود آقای ابوترابی سوال کردیم؛ چرا از آن روز که کاظم با شما صحبت کرد رفتارش تغییر کرده؟!😳 ایشان هم از قول کاظم عبدالامیر گفت: خانواده ما شیعه هستند و مادرم بارها سفارش سادات را به من کرده. بارها به من گفته بود مبادا ایرانی‌ها را اذیت کنی. مادرم دیشب خواب حضرت زینب(س) را دیده و این بانوی بزرگوار نسبت به کارهای بنده در اردوگاه به مادر شکایت کرده!😭 صبح مادرم بسیار از دستم ناراحت بود و از من پرسید: آیا در اردوگاه ایرانی ها را اذیت می کنی؟ حلالت نمیکنم. حالا من آماده‌ام حلالیت بطلبم.😔 کم‌کم به مرور زمان محبت حاج آقا ابوترابی در دل او جای باز کرد. او فهمیده بود آقای ابوترابی روحانی و از سادات است برای همین حتی مسائل شرعی خود و خانواده‌اش را از حاج آقا می پرسید. بعد از آن روز رفتار کاظم با اسرای ایرانی به ویژه شهید ابو ترابی بسیار خوب بود تا اینکه قرار شد آقای ابوترابی را به اردوگاه دیگری منتقل کنند. کاظم بسیار دلگیر و ناراحت بود، به هر نحوی سوار ماشینی شد که آقای ابوترابی را به اردوگاه دیگری منتقل می‌کرد. ادامه دارد..... @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat @ebrahim_navid_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺 بسم رب الشهدا #رمان #هادی_دلها #قسمت_35 تو فرودگاه نشسته بودیم با بهار و عطیه حر
✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺 بسم رب الشهدا الحمدالله دور حرم خیلی امن بود با بهار راه میرفتیم از حسین شهدای دیگه حرف میزدیم -بهار😢 حسین چقدر اینجاها راه رفته بهار: خداشکر خیلی آروم تر شدی -کاش یه فیلم بود ازش میدیدم محسن :خانم عطایی فر ببخشید صداتون ناخودآگاه شنیدم من یه فیلم از حسین دارم روزی که اومدیم حرم وداع ازش دارم -میشه ببینمش محسن :بله بهار:ببخشید مامان داره منو صدا میکنه -بهار کجا میری عه بهار نامرد بد بدی منو با آقای چگینی تنها گذاشت محسن: خانم عطائی فر میدونم درست نیست نه مکانش نه اینکه خودم بیان کنم ولی اگه اجازه میدید با خانواده برای امر خیر مزاحمتون بشیم چند دقیقه سکوت کردم بعد گفتم هرچی خانواده بگن ببخشید وقتی رسیدم پیش بهار صورتم قرمز بود بهار: خخخ مبارک باشه یه مشت زدم به شانه اش 👊 گفتم :خیلی نامردی بهار وای گوشیش موند دستم 😣 بهار:خخخخ ببر بده بهش 😁 بدوووو😁 -وای نه من روم نمیشه عصری رفتیم مقبره حجر بن عدی دیدیم همون جایی که داعش برای اینکه نشان دادن شجره خبیثه است هتک حرمت کرد اینجا همون جایی که وقتی هتک حرمت خون هزاران شیعه و محب علی به جوش اومد مثل که بااین اتفاق راهی سوریه شد و از حرم بی بی زینب دفاع کرد چون خان طومان هنوز کاملا پاکسازی نشده ما از دور مقتل عزیزانمان دیدیم چقدر از فاصله دور جیغ زدم گریه کردم نحوه خوندم برای عزیزدلم سفر شام تمام شد و من حالا خیلی میدونم عزیزدلم چرا دل کند رفت وقتی رسیدیم کارت عروسی عطیه اومد عطیه من داشت عروس میشد ....عصر ساعت 18❤️ نام نویسنده:بانوی مینودری @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat @ebrahim_navid_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
‍ ❤️ ارادت به از میان شهدای مدافع حرم، بسیاری بودند که ارادات و علاقه قلبی به داشتند. 🌷 همواره تصویر ابراهیم را در جیبش داشت، کتابش را خوانده بود و هر وقت از کنار تصویر او رد می شد سلام میکرد. 🌷 هرطور بود در راهیان نور به کانال کمیل می‌رفت و با ابراهیمش خلوت می‌کرد. 🌷 هرزمان یکی از اساتید دانشگاه که همرزم ابراهیم بود را میدید، از او میخواست چند جمله ای از ابراهیم بگوید. 🌷 که دیگر احتیاج به توضیح ندارد. نام جهادیش را گذاشته بود: ابراهیم هادی ذوالفقاری ♦️⬅️ابراهیم، تمام زندگی هادی شده بود.➡️♦️ 🌷 بیشتر کتابهایی که درباره شهید هادی بود خوانده بود و در کنار مزار یادبودش عکس یادگاری گرفته بود. 🌷 از عاشقان ابراهیم بود. روی برخی داستانهای آموزنده او تمرکز خاصی داشت. 🌷 به عشق ابراهیم هادی، نام جهادی‌اش را سید ابراهیم گذاشت. مرتب کتاب ابراهیم را تهیه می‌کرد و می‌نوشت: «وقف در گردش» و به دیگران می‌داد. 🌷 نیز از شیفتگان ابراهیم هادی بود و هر هفته به مزار این شهید می‌رفت. 🌷 از هم محله‌ای‌های ابراهیم بود، او را الگوی خودش قرار داد و در مسیر ابراهیم قدم برداشت. 🌷 از مسئولان ایرانی فاطمیون نیز عاشق ابراهیم بود. یکی از مسئولان لشکر فاطمیون تعریف می‌کند: برای اوقات بیکاری رزمندگان احتیاج به کتاب داشتیم. تعداد زیادی از کتاب‌ها از جمله «سلام بر ابراهیم» به آنها هدیه شد. بعدها از برکات حضور ابراهیم در جمع مدافعان حرم بسیار شنیدیم و آنها علاقه‌مند به زندگی شهید شدند. 🌷❤️❤️ به کمک دوستانش و به تأسی از هیئت خیمه العباس را راه انداخته بود 🍃هرکسی با یک خو گرفت 🍃روز محشر از او گرفت @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat @ebrahim_navid_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
📖🔰«««﷽»»»🔰📖 🔈 √|| گروه ختم قران و ذکر ❣||√ 💠برای گرفتن لینک گروه ختم به ایدی خادم مراجعه کنید⤵️ 💫ایدی خادم ختم👇 ➣🆔 @Zahrayyy. ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ 💠 جهت حاجت روایی خود در گروه ختم قران و ختم ذکر نام خود رابه ایدی خادمین ما بفرستید 💫خادمین گروه ختم قران👇 🆔 @Shahadat3133 💫خادمین گروه ختم ذکر👇 🆔 @Zahrayyy
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
🦋#کتاب_تا_شهادت🦋 🌴چهل روایت از انها که توبه کردند و راه حق پیمودند وتا شهادت رفتند. 《انتشارات شهید
🦋🦋 🌴چهل روایت از آنان که توبه کردند و راه حق را پیمودند و تا شهادت رفتند.انتشارات شهید ابراهیم هادی 》 در واقع کاظم میخواست در طول مسیر دادگاه بعدی نیز از حضور مرحوم ابوترابی بهره مند شود او شدیداً علاقه مند به این سید بزرگوار شده بود.🙂 کاظم عبدالامیر یک شیعه عراقی بود، که گذر زمان از او یک شیفته حقیقی ساخت. مرید سید حاج آقا ابوترابی شد.👌 تحولات عجیبی دراو به وجود آمد و گرایشش به سید آزادگان از او شخصیت دیگر خلق کرد. یکی از تاثیرات شگرف اخلاقی سید آزادگان بود که افراد را جذب خود می کرد و افراد بی آنکه خود متوجه وضعیت باشند، شیفته او می شدند.👌 روزها گذشت تا اینکه اسرای ایرانی آزاد شدند😊 کاظم برای خداحافظی با آنان به خصوص سید آزادگان تا مرز ایران آمد. پس از مدتی نتوانست دوری حاج آقا ابوترابی را تحمل کند و به هر سختی بود راهی ایران شد. برای دیدن حاج آقا به تهران آمد وقتی فهمید حاج آقا ابوترابی در مسیر مشهد و در یک سانحه رانندگی مرحوم شده اند، به شدت متاثر شد.😞 برای همین به مشهد و سر مزار آقای ابوترابی رفت و مدتی آنجا بود.😔 امام باقر علیه السلام می فرماید: هرگاه نشانه های توبه در انسان آشکار نگردد، توبه کننده حقیقی نیست!! و آن نشانه این هاست👇 1) آن کسانی که حقی بر او دارند راضی کند . 2) نماز و سایر اعمال دینی اش را قضا شده اعاده نماید. 3) در برابر مومنان و بندگان متواضع باشد. 4) خود را از هواهای نفسانی و شهوانی حفظ کند . (میزان الحکمه ج ۱ ص ۵۴۸ ) کاظم بر این اساس از گذشته خود توبه واقعی کرد. برای اینکه حق اسرای ایرانی را ادا کند و از آنها حلالیت بطلبد ،به ستاد آزادگان آمد و آدرس اسرای اردوگاه تکریت ۵ را گرفت. او حتی به روستاهای دور دست مرزی رفت و از اسرای اردوگاه حلالیت طلبید👏 کاظم داستان ما همه آن را که در احادیث برای توبه واقعی گفته‌اند انجام داد. خدا هم به خاطر سختی هایی که در راه توبه واقعی کشید به او مُزد خوبی ادا نمود.🍃 کاظم عبدالامیر مدتی قبل در راه دفاع از حرم حضرت زینب در سوریه به شهادت رسید. او ثابت کرد که مانند حُر اگر از گذشته سیاه خود توبه کنیم می توانیم حتی به مقام شهادت برسیم. یادش گرامی @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat @ebrahim_navid_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺 بسم رب الشهدا #رمان #هادی_دلها #قسمت_36 الحمدالله دور حرم خیلی امن بود با بهار را
✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺 بسم رب الشهدا &راوی عطیه روبروی آینه نشسته بودم ب خودم نگه میکردم موهای بلوند شده ،لباس عروس صدای گوشی بلند شد سید بود سید:سلام عروس نازم -سلام آقای داماد من کجای؟ عروس خسته شد سید: نیم ساعت دیگه پشتم نازگلم کتم پوشیدم به یک سال و سه ماه پیش فکر میکردم زمانی که تو خواب ابراهیم هادی منو برد کربلای زمان اباعبدالله اونجا که دیدم بی بی زینب حسین ،عباس ،علی اکبر داد ولی چادرش نداد محجبه شدم ب حال برگشتم شنلم پوشیدم -خانم ارایشگر میشه کمکم کنید چادرم سر کنم آرایشگر:حیف نیست این خوشگلی بذاری زیر چادر -حیف اینکه ب جز شوهرم کس دیگه از این خوشگلی بهره ببره سید که اومد منو با چادر دید سرش اورد زیر گوشم گفت : تمام دنیام ب پات میریزم عاشقتم عطیه که عروس محجبه منی 😍❤️ دستم ب دست مرد غیرتمندم دادم سوار ماشین عروس شدیم -سیدم سید:وای عطیه رحم کن پشت فرمانم به جون خودت رحم کن خانم گلم -خب ☹️باشه میخاستم بگم بریم پیش شهید میردوستی و شهیدهادی سید:محمد فدای لپ آویزانت بشه چشم خیلی حس خوبی بود با لباس عروس و کت شلوار دامادی رفتیم پیش شهدا بهترین جای عروسیم اونجا بود که زینب دوتا بلیط کربلا بهمون داد گفت هدیه از طرف حسین یه جای من میخاستم سرخودانه زندگی کنم ولی شهدا ب حرمت دعای مادرم و لقمه حلال پدرم دستم گرفتم و هدایتم کردن سید:خانم گلم به خونه خودت خوش اومدی عروس مادرم دوروز از عروسیمون میگذره و امروز قراره ب سمت میعادگاه عاشقان کربلا پرواز کنیم تو فرودگاه نشسته بودیم چشمم همش ب تابلو اعلانات پرواز بود سید:بیا این آب هویج بخور انقدر زل زدی ب اون تابلو میترسم چشمات ضعیف میشه -سید پس چرا اعلام نمیشه پرواز سید:خانمم باید ی ۴۵دقیقه صبر کنی یهو صدای تو سالن انتظار ۱ مسافرین محترم پرواز تهران-نجف لطفا ب سالن انتظار ۲ حرکت کنید راه افتادم برم یهو سید گفت :خیلی ممنون ک منو همین جا تو فرودگاه تهران جا گذاشتی -ببخشید هول شدم 🙈 بالاخره سوار هواپیما شدیم تا هواپیما اوج گرفت سید دستم گرفت گفت : عطیه من از پنج سالگی سالی یکی دوبار به لطف خدا اومدم زیارت جدم ولی این بهترین سفرمه خدا یه همسر بهم داد که شهدا عطیه اش کرد -😊😊😊منم افتخار میکنم که عروس حضرت زهرا شدم بعداز نیم ساعت در فرودگاه نجف ب زمین نشستیم -سید الان باید چیکار کنم سید: الان هیچی همراه بقیه میریم هتل غسل زیارت میکنیم بعد میریم ان شاالله زیارت حضرت امیر دست ب دست سید وارد حرم حضرت علی (ع) شد اشکام باهم مسابقه میدن روبروی صحن طلایی آقا زانوهام بغل کردم گفتم فقط شما میتونستید زندگیم یهو انقدر عوض کنید سرم گذاشتم روی شونه محمد و به نوای مداحی که برای من و خودش میخوند گوش دادم اینجا حرم اول مظلوم عالمه مردی که در خیبر شکست ولی یک روزی برای از هم نپاچیدن اسلام سکوت کرد و انتقام همسر جوانش نگرفت از روزی ک تغییر کردم میفهمم چقدر سخته برای یه مرد هر روز با قاتل همسرجوانش چشم به چشم بشه اونم نه یه مرد عادی یک مرد مثل علی دلم میخاد معتکف این بارگاه بشم ولی نمیشه دوروز از اومدنمون بودمون در جوار علی بن ابیطالب میگذرد و من فقط دلم میخواد ساکن این سرزمین الهی باشم به قصد خوردن شام از حرم خارج میشیم که محمد میگه : عطیه جان فردا باید حداقل به نیت تبرکی هم شده یه چیزای برای مادرپدرمون خواهرحسین ،خانم رضایی بخریم -محمد عاشق این اخلاقتم که هیچوقت اسم نامحرم ب زبونت نمیاری سید:اینو پدرم یادم داد، آخرین روز سفرمون فرستاد ما امروز چندساعتی بازار بودیم بعداز زیارت آخر ب سمت کوفه حرکت کردیم و قراره از اونجا ب کربلا بریم کوفه باید دید نمیتوان توصیف کرد ،سوار اتوبوس برای کربلا دل و قلبم بی تاب دیدن کربلاست بالاخره وارد کربلا میشویم انگار خوابم من نام نویسنده:بانوی مینودری @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat @ebrahim_navid_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃شهید چیت سازیان در بیان آیت الله خامنه ای❤️ 🌷شهیدی که رمز شهادت را یافت. 💠"کسی می تواند از سیم های خاردار دشمن عبور کند که از سیم‌های خاردار نفس خود گذشته باشد" @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat @ebrahim_navid_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚫️🕊⚫️🕊⚫️🕊⚫️🕊⚫️🕊⚫️🕊⚫️ تَخریبِ بَقیع، اشاره به رویدادی است که طی اون،  وهابیان پس از محاصره مدینه در سال ۱۳۴۴ق، قبرستان بقیع و بقعه‌های آن را تخریب کردند؛😞 از جمله بارگاه امام حسن(ع)، امام سجاد(ع)، امام باقر(ع)، امام صادق(ع).😭 وهابیان دو بار، ابتدا در ۱۲۲۰ق و سرانجام در ۱۳۴۴ق با اتکا به فتوای ۱۵ تن از مفتیان مدینه، مبنی بر ممنوعیت اجماعیِ ساختن بنا بر روی قبور و لزوم تخریب قبور، به ویران کردن اماکن و بقعه‌های بقیع پرداختند.😭 تخریب بقیع، واکنش مردم و عالمان بسیاری را در ایران، عراق، پاکستان، شوروی سابق و... برانگیخت. دولت وقت ایران، در واکنش به تخریب اماکن مقدس مسلمانان، یک روز عزای عمومی اعلام کرد😞 و در پی آن، به رسمیت شناختن کشور تازه‌تاسیس سعودی، سه سال به تعویق افتاد. قبرستان بقیع پس از تخریب، به زمینی مسطح تبدیل شد، 😭😭اما محل دقیق قبور چهار امام شیعه، همچنان قابل تشخیص است. ✨ تلاش‌های علمای شیعه و همچنین دولت ایران برای ایجاد سایبانی بر روی قبور ائمه بقیع و همچنین ساختن دیواری در اطراف قبور، به رغم موافقت اولیه دولت عربستان سعودی، هیچ‌گاه به نتیجه نرسید.😞 @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat @ebrahim_navid_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️لحظه زیبای حضور حاج قاسم داخل ضریح امام رضاعلیه السلام ✨مِنَ المُؤمِنينَ رِجالٌ صَدَقوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَيهِ ۖ فَمِنهُم مَن قَضىٰ نَحبَهُ وَمِنهُم مَن يَنتَظِرُ ۖ وَما بَدَّلوا تَبديلًا﴿۲۳﴾  ✨در میان مؤمنان مردانی هستند که بر سر عهدی که با خدا بستند صادقانه ایستاده‌اند؛ بعضی پیمان خود را به آخر بردند (و در راه او شربت شهادت نوشیدند)، و بعضی دیگر در انتظارند؛ و هرگز تغییر و تبدیلی در عهد و پیمان خود ندادند. 🍃سوره مبارکه الأحزاب آیه ۲۳🍃 @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat @ebrahim_navid_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
🦋#کتاب_تا_شهادت🦋 🌴چهل روایت از آنان که توبه کردند و راه حق را پیمودند و تا شهادت رفتند. 《انتشارات
🦋🦋 🌴چهل روایت از کسانی که توبه کردند و راه حق پیمودند و تا شهادت رفتند. 《انتشارات شهید ابراهیم هادی 》 منزل پنجم / مهیار از دوره دبستان تا اخر دبیرستان با هم بودیم ما سه تا رفیق بودیم که هیچ وقت فقط از هم جدا نمیشدیم. توی محله یوسف آباد تهران شب و روز با هم بازی می کردیم و درس می خواندیم. البته هوش و استعداد مهیار از همه دوستان ما بیشتر بود. او کمتر از ما درس می خواند و نمره های بهتر از ما می گرفت. از طرف خانواده آنها خیلی اهل مد روز و .... بودند. من و شهریار و مهیار سال ۱۳۵۲ با هم دیپلم گرفتیم. پدر مهیار بلافاصله به کارهای پسرش را انجام داد. مهیار از ما خداحافظی کرد و رفت. او در دانشگاه برایتون انگلیس در رشته هوافضا مشغول تحصیل شد. سال ۱۳۵۴ بود که روزنامه ها نوشتند یک دانشجوی ایرانی به نام مهیا در انگلیس به خاطر مصرف زیاد مواد مخدر به حالت کما رفت😳 برای دوست قدیمی خودم نگران شدم اما خدا را شکر که حالش خوب شد و سال ۱۳۵۶ به ایران برگشت😊 همسر انگلیسی و هم به نام جِین همراهش آمده بود. مهیار و خواهران و برادرش در غیر آن در مسائل دین نبودند🙄 مهیار مدتی در شرکت فیلیپس و بعد در دفتر شرکت هواپیمایی پانامریکن در تهران مشغول شد. با پیروزی انقلاب دفتر هواپیمایی تعطیل شد و مهیار در یک هتل مشغول به کار شد. در زمانی که آیت الله خلخالی با معتادان مواد مخدر برخورد می کرد، مهیار دستگیر و زندانی شد. در زندان و در بین معتاد هایی که ترک کرده بودند مسابقه برگزار شد و نفرات اول آزاد شدند☺️ مهیار از زندان آزاد شد. در این فاصله جنگ شروع شده بود. من هم راهی مریوان شدم و همراه با حاج احمد متوسلیان و در واحد مهندسی سپاه، مشغول فعالیت بودم ارتباط ما با یکدیگر کمتر شده بود. او موضع گیری های سیاسی ضد نظام داشت و از منافقین حمایت می کرد. اما با این حال وقتی به مرخصی آمده بودم به دیدن مهیار رفتم. خانم او ایران را ترک کرده و به انگلیس رفته بود. پدر مهیار با من صحبت کرد و گفت : پسرم به خاطر مدرک مهندسی در رشته هوافضاقصد استخدام در یگان بالگرد صدا و سیما را داشت، اما به خاطر موضوع اعتیاد نمی تواند استخدام شود. پدر مهیا با ناراحتی از من خواست تا کمکش کنم. @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat @ebrahim_navid_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺 بسم رب الشهدا #رمان #هادی_دلها #قسمت_37 &راوی عطیه روبروی آینه نشسته بودم ب
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺 بسم رب الشهدا راهی حرم میشویم بین الحرمین تو بین الحرمین جیغ زدم گریه کردم من یک بار با ابراهیم هادی اینجا آمدم من میدانم در کربلا چه گذشت من چادری شدم چون دیدم حتی تو اسارت میان گله گرگان حجاب زینب کبری تکانی نخورد محمد:عطیه جان عزیزم حواست باشه تو عزاداریت صدات ب گوش نامحرم نخوره دفعه دوم که رفتیم حرم خیلی آرومتر بود محمد:خانمم ی خبر خوب بهت بدم -چی شده ؟ محمد:محسن و خواهر حسین نامزد شدن الانم رفتن مزار شهید دهقان -وااااای خدا عزیزدلم محمد:الان عزیزدلت کی بود ؟ خواهرحسین یا محسن -عه سید اذیت نکن کربلا در کربلا میماند گر زینب نبود و اهالی این سرزمین غافل میماندن اگر شهدا نبودن &راوی زینب دو روزی از عروسی عطیه میگذره و امروز دارن میرن کربلا ،دلم بی نهایت هوای حسینم کرده لباسام عوض میکنم وارد پذیرایی میشم رو ب مرتضی که داشت با پلی استشن بازی میکرد گفتم : داداش جون من میاد با آجیش بره بهشت زهرا سریع از جا میپره میگه آخجون الان حاضر میشم دستای کوچولوش رو تو دستم میگیرم مرتضی ک حالا کمی از دل تنگی های ما برای حسین گمناممون پر کرده روزی که حضرت آقا فرمودن : اسرائیل تا ۲۵ سال دیگه محو میشه با اون ک حساب کتاب بلد نبود با کمک بابا فاصله سنی خودش تا بیست سال بعد حساب کرد و رو به هممون گفت : منم میخام مثل داداش حسین شهید بشم ولی شهید آزادسازی قدس مرتضی:آجی گل نمیخای بخری ؟ -یادم نبود بریم بخریم وقتی دستم تو کیفم کردم تا پول حساب کنم مرتضی با یه غرور مردانه گفت : یه خانم وقتی مرد پیشش دست تو جیبش نمیکنه -الهی من فدای این مرد بشم سر مزار رفتیم هیچ نشانی از حسین توش نبود حتی پلاکش ما نمیدونیم پیکر عزیزمون چی شد پیکر عزیزمن تو خاک سوریه موند مثل مجید قربانخانی،مرتضی کریمی، زکریاشیری،الیاس چگینی ،محمدبلباسی ،علی بریری و ده شهید مدافع حرم ولی جواب تمام انتظار ها چیه کجای عالم حالا مثلا یه سهمیه حج ،یا یه سهمیه کنکور برای کسی مثل من برادر جوانش میشه کجای عالم سهمیه برای زینب بلباسی که هیچ ذهنیت واقعی از پدرش نداره سهمیه میشه با یادآوری حرفهای تلخی که شنیدم میفتم روی مزار خالی حسینم و از ته دل زار میزنم حسین دلم برای عطر تنت یه ذره شده گمنامی چه میدونن اون جاهلانی که خانواده شهدای مدافع حرم و وطن به گرفتن پولهای میلیونی متهم میکنن چه میدونن از دل زن جوانی که تو اوج جوانی بیوه میشه چه میدونن از دل خواهری که شب عروسیش ب جای اینکه از آغوش برادرش بیاد بیرون میاد سر مزار برادرش کجان اون جاهلان که نیمه شب که با گریه وقتی خواب میبنی پیکر عزیزت برگشته بیدار میشی و میبنی همش خواب بوده کجا بودن اون لحظه ای که پیکر تفحص شده علی اصغر شیردل برگشت با صدای مرتضی که با ترس میگه : آجی خوبی ؟ مجبور به دل کندن از مزار خالی برادرم میشم و به سمت مزار شهید میردوستی میرم تنها تسلی دل بی قرارم تو این۱۴ماه گمنامی حسین بعداز حدود سه ساعت برمیگردیم خونه که با قیافه خندون مامان بابا روبرو میشم -چیزی شده مامان:خانم چگینی زنگ زده بود برای خواستگاری طبق حرفی که تو حرم خانم حضرت زینب بهم گفتی گفتم فرداشب بیان پیش بابا از خجالت آب میشم فردا خیلی زود میرسه طبق سفارش برادرشهیدم همون چادر سفیدی که خودش برام خریده و بدون خودش برگشت سر میکنم خانواده چگینی راس ساعت ۹تو خونه ما حاضر بودن بعد صحبتهای دونفره که تابلو بود همو دوست داریم تا ۲۵مرداد به محرمیت موقتی هم درمیایم تا اون روز عقد عروسیمون یک جا بگیریم و محسن ۱۶شهریور اعزام بشه سوریه با مهریه یک جلد کلام الله مجید ،یک جفت آینه و شمدان ،۱۴سکه بهار آزادی و ۲۵۰شاخه گل رز هدیه به ۲۵۰شهیدگمنام به مدت ۵ماه به عقد موقت محسن دراومدم با وارد شدن انگشتر نامزدی تو دستم اطمینان میکنم همه چیز واقعیه نام نویسنده :بانوی مینودری @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat @ebrahim_navid_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زندگی با شهدا🌷 🍃🍂میگن آدم با هر کسی دوست بشه رفتارش شکل و فرم اون رو میگیره...!!! یعنی مثلا اگه با شهدا دوست بشه رفتارش میشه شبیه شهدا...! ✅شاید این جمله رو زیاد شنیده باشید«دوست شهیدت کیه؟!»... 🌷شهیدی رو که واقعا بهش احساس ارادت میکنید به دوستی انتخاب کنید و با شهدا تا شهدا پیش برید... دوستی که همیشه همراهتون هست، به یادتون هست هواتون رو داره، دوستی که شما رو به خاطر منافع خودش نمیخواد...! بلکه خالصانه و مخلصانه دوستتون داره و عمیقا سعادت و موفقیت شما رو میخواد... 🦋نثار روح پاکشان فاتحه و صلوات🦋 @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat @ebrahim_navid_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃 : 🌺امتحان الهی برای این نیست که خدا ما را بشناسد ، ببیند ما در چه وزنی ، در چه حدی هستیم ؛ خود امتحان در حقیقت یک گام است به سوی مقصد ، من و شما که امتحان می‌شویم ، معنایش این است که اگر توانستیم از این شدت و از این محنت عبور کنیم ؛ یک وضع جدیدی ، یک حیات جدیدی ، مرحله‌ی جدیدی به دست می‌آوریم.👌 @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat @ebrahim_navid_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
🍃همسر شهید نوید صفری: 💞عید غدیر بر حسب اتفاق هر دوی ما بر سر مزار رفته بودیم البته همدیگر رو ندیدیم اما اون روز آقا نوید با پدر شهید خلیلی هم صحبت شده بودند، ضمن صحبت، پدر شهید خلیلی، از کرامت شهید در ازدواج جوان‌ها می‌گوید؛ آقا نوید هم همونجا از آقا رسول می‌خواد که کمک کنه براش یه دختر خوب پیدا بشه... ☺️ 💞همون روز خاله آقا نوید و مادرم همدیگر رو پیدا می‌کنند و صحبت و ... دو روز بعد برای خواستگاری به منزل ما می‌آیند. 💞عکس شهید خلیلی تو اتاقم بود وقتی آقا نوید وارد اتاق شدند براشون خیلی جالب بود و این رو نشانه خوبی تلقی کردند که واسطه آشنایی ما این شهید است... 💞خطبه عقدمان به صورت تلفنی توسط رهبر معظم انقلاب خونده شد، نوید سر سفره عقد، قرآن رو که دستش گرفت، نیت کرد و قرآن رو باز کرد تا هر صفحه‌ای که آمد با هم بخونیم؛ آیه اول صفحه رو که دید، لبخند زد، چشماش از شوق برق می‌زد: ✅آیه "مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ" اومده بود... 🌷 @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat @ebrahim_navid_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
🦋#کتاب_تا_شهادت🦋 🌴چهل روایت از کسانی که توبه کردند و راه حق پیمودند و تا شهادت رفتند. 《انتشارات ش
🦋🦋 چهل روایت از آنها که توبه کردند و راه حق را پیمودند و تا شهادت رفتند. 《انتشارات شهیدابراهیم هادی》 بامهیار صحبت کردم. گفتم: من میخوام برم جبهه، میای باهم بریم؟ او هم که توی حال خودش نبود گفت : باشه. خانواده مهیار از او قطع امید کرده بودند ، با این خبر خوشحال شدند. انگار می خواستند یک جوری از دست او راحت شوند! فردا صبح، قبل از اذان آمدم منزل آن ها، یک ساعت طول کشید تا مهیار از دستشویی بیرون بیاید! حسابی خودش را ساخت!! پدرش یک شیشه آب سیاه به من داد و گفت: این شیره سوخته تریاک است. هر روز سه بار به او بده تا ترک کند😐 بعد مکثی کرد و گفت: البته این دفعه چهاردهم!!! است که قصد ترک کردن دارد!😔 ایشان قرص های والیوم را نیز به من داد و گفت: در شرایط خیلی سخت این قرص ها را به او بده. وقتی راه افتادیم، با خودم گفتم عجب اشتباهی کردم. حالا آبروی خودم را هم می برم. بعد گفتم: مهیار، تو اگر شده الکی دولا راست شوی، باید بغل‌ من بایستی نماز بخوانی، وگرنه برمی گردیم. شب رسیدیم‌ به یکی از مقرها. من مشغول نماز شدم. مهیار هم که حسابی خمار بود، زیر چشمی مرا نگاه میکرد. بعد از نماز برگشت و گفت: ببین نماز تو غلط بود!! تو یه بار دولا شدی، اما دو بار سر تو زمین گذاشتی😐😳 با تعجب نگاهش کردم😳 یعنی این پسر رکوع و سجود اعمال نماز را هم بلد نیست!؟ فردا رفتیم یکی از مقرهای سپاه مریوان، به دوستم گفتم: این آقا که همراهم آمده مریضه، اگر حالش بد شد یکی از این قرص‌ها بهش بده. آن روز وقتی من نماز می خواندم، مهیار هم کنار من ایستاد هیچی از نماز بلد نبود.😕 به من گفت: تو نماز چی میگی!؟ بین دو نماز چه دعایی میخونی !؟😕 روز بعد بردمش ای مقر دیگه و همینطور تا ۷ روز را جابجا کردم تا کسی به مشکل او پی نبرد. روز هفتم حال روز مهیار بهتر شد🙂 گفت: ترک کردم دیگه خماری ندارم😊 پدرش من گفته بود، مهیار ترک کنه به خوراک میفته، باید حسابی غذا بخوره. منم چند کارتن تن ماهی با روغن زیتون برای مهیارگرفتم. او حسابی غذا می‌خورد. @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat @ebrahim_navid_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
📖🔰«««﷽»»»🔰📖 🔈 √|| گروه ختم قران و ذکر ❣||√ ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ 💠 جهت حاجت روایی خود در گروه ختم قران و ختم ذکر نام خود رابه ایدی خادمین ما بفرستید 💫خادمین گروه ختم قران👇 🆔 @Shahadat3133 💫خادمین گروه ختم ذکر👇 🆔 @Zahrayyy 🔴همچنین هر شب جمعه هیئت مجازی در کانال های مجموعه برگزار خواهیم کرد منتظر همراهی و حضور گرمتون هستیم😊 @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺 بسم رب الشهدا #رمان #هادی_دلها #قسمت_38 راهی حرم میشویم بین الحرمین تو بین الحرم
✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺 بسم رب الشهدا &راوی محسن چگینی با شرم متوسطی رو ب پدر زینب میگم:حاج آقا اگه اجازه میدید من زینب خانم ببرم جایی چند ساعته برمیگردیم حاج آقا: پسرم زینب الان زن توه رو به زینب ادامه میدن :زینب جان حاضر شو با آقامحسن برو رو به زینب میگم :اگه ایرادی نداره با همین چادر سفید بیاید بریم ☺️ -باشه چشم 😊 سوار ماشین میشیم مقصدم چیذر مزار شهید دهقان هست یاد چهارده ماه پیش میفتم زمانی که جرات کردم و موضوع خواستگاری از زینب به حسین گفتم وسط معقر نظامی برای رسیدن به زینب چهارده ماه صبر کردم تا بهش رسیدم چند وقت پیش تو معراج با مهدی بودیم دوست همکار من و دوست صمیمی حسین خدا بیامرز مهدی: دیشب با خواهر و خانمم رفته بودیم خونه حسین اینا خواهر حسین خواب محمدرضا دیده بود خواهرم میگفت خواهر حسین چندبار خواب محمدرضا دیده امروز صبح به مهدی زنگ زدم -سلام داداش خوبی ؟ مهدی:سلام ممنون تو خوبی ؟ -مهدی جان قرض از مزاحمت زنگ زدم بپرسم خواهرت با خواهر حسین رفتن چیذر مزار محمدرضا ؟ مهدی:نه داداش نشد خواهرم کربلا بود بعدشم که خواهر حسین با درسهاش درگیر بود، قرار بود بیاد بامنو خانمم بریم بازم نشد -اهان ممنون راستی امروز شماهم میاید خونه حسین اینا مهدی:نه داداش مبارکتون باشه من بیام مادر و خواهر حسین اذیت میشن -باشه به خانواده سلام برسون مهدی بی نهایت از لحاظ قد ،قیافه شبیه حسین بود برای همین برای خانواده حسین خیلی عزیز بود بعداز یک ساعت میرسیم چیذر پیاده میشم و در ماشین برای زینب باز میکنم با دیدن تابلوه امامزاده خشکش میزنه دستاش که حالا لرزش آشکارا مشخصه تو دستم میگرم و به سمت مزار شهید دهقان میریم بخاطر چادر سفیدش مطمئنم خیلی ها متوجه شدن تازه عروسه نزدیک مزار محمدرضا خانمی میبنم که مطمئنم حاج خانم دهقانه آروم دست زینب رها میکنم و زیر گوشش میگم :مادر محمدرضا سر مزارشه برای همین دستت رها کردم صورت مهتابیش سرخ میشه به مزار که میرسیم با مادر محمدرضا سلام علیک میکنیم نامـ نویسنده: بانوے مینودرے @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat @ebrahim_navid_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
📖«««﷽»»»📖 🔈 √|| مجموعه شهیدابراهیم_هادی_وشهیدنویدصفری❣||√ ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ 💠 با سلام و عرض ادب خدمت کاربران عزیز جهت ارتقاء کیفیت کانال از شما همراهان همیشگی خواهشمندیم نظرات پیشنهادات و انتقادهای خود را درمورد پستهای کانال به ایدی زیر بفرستین 🌺راستی دلنوشته شهدایی و عنایت شهدا که شامل حال شما عزیزان شده هم برامون بفرستین 🆔 @Kararr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🦋حدیث قدسی با صوت شهید جهاد مغنیه 💠شاید زیباترین و البته مشهورترین حدیث درباره ی شهادت، این حدیث قدسی باشد 💫قال الله تبارک و تعالی: 🍃«مَن طَلَبَنی وَجَدَنی، مَن وَجَدَنی عَرَفَنی وَ مَن عَرَفَنی اَحَبَّنی وَ مَن اَحَبَّنی عَشَقَنی وَ مَن عَشَقَنی عَشَقتَهُ وَ مَن عَشَقَتَهُ قَتَلتَهُ وَ مَن قَتَلتَهُ فَعَلی دِیَتَهُ وَ مَن عَلی دِیَتَهُ فَاِنّا دِیَتُهُ.» ✨«آن کس که مرا طلب کند می یابد، آن کس که مرا یافت می شناسد، آن کس که دوستم داشت به من عشق می ورزد، آن کس که به من عشق ورزید من نیز به او عشق می ورزم، آن کس که به او عشق ورزیدم کشته ام می شود و آن کس که کشته ام شود خون بهایش بر من واجب است و آن کس که خون بهایش بر من واجب است پس من خودم خون بهایش هستم.» ✅در این حدیث که از معدود احادیثی است که لفظ عشق در آن آمده، مراحل عشق الهی و سیر و سلوک عرفانی در هفت مرحله تبیین شده: 1ـ طلب 2ـ یافتن 3ـ معرفت 4ـ محبت 5ـ عشق 6ـ 7ـ فنا ♦️با توجه به این حدیث شریف، خداوند می فرماید کسانی موفق به درک فیض شهادت می شوند که به خاطر اعمال و نیات صادق و پاکشان، خداوند به آن ها عشق می ورزد و به خاطر این عشق آن ها را از میان بندگان خویش جدا نموده است و ارزش خون این شهیدان آن قدر بالاست که خداوند خود خون بهای آنان خواهد بود. @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat @ebrahim_navid_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆