عشـ∞ـق یـعـنے یـه پـلاڪ
🍂🍁🍂🍁 🍁🍂🍁 ﴾﷽﴿ 🍂🍁 🍁 #رمان #طعم_سیب #قسمت_33 من_علی،هانیه کوش؟؟؟؟ علی_دکترا گفتن ح
🍂🍁🍂🍁
🍁🍂🍁 ﴾﷽﴿
🍂🍁
🍁
#رمان
#طعم_سیب
#قسمت_آخر
دود یک هفته هست که از چهلم هانیه میگذره...
عقد منو علی بخاطر این قضیه خیلی عقب افتاد قرار بود یک ماه بعد از عقد عروسی کنیم اما خب همه چیز عوض شد...
روزهای سختی رو در پیش داشتیم مادر هانیه هم خیلی داغ دید...
یه بازی بچگانه بود...
شایدم برای هانیه این قضیه سنگین بود...
ولی واقعا سرنوشت عجیبی بود...
روز سوم و هفتم و روز ختم هم خیلی خاطره های بدی بود...
خاک سرده...
خداروشکر از بار غمش از دوش همه برداشته شده ولی بازم کسی نمیتونه فراموش کنه...
علی توی این مدت بخاطر من خیلی اذیت شد...
همینطور نیلوفر ...
ولی به هرحال گذشت...
همه مشکی هاشونو در آورده بودن!
و کمی جو عوض شده بود...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
تقریبا دوماه میشه که منو علی نامزدیم...
توی این هفته قرارشد هفته اول عقد باشه و هفته ی بعد عروسی...
توی این روزها خیلی درگیر بودیم برای قضیه ی تالار و خرید وسایلو...
لباس عروس و اینجور چیزا...
به هرحال تموم سختی هاش گذشت...
صدای بوق ماشین ها همه جارو پر کرده بود علی خیلی خوشحال بود...
خانم ها کل می کشیدن...
مامان روی سرم گل می ریخت...
بابا خوشحال بود و همش اینور و اونور برای کار ها بود...
امیر حسینم که عین جنتل من ها بغل علی راه می رفت...
نیلوفر_ای جان ببین چقدر خوشگل شده...
من میخندیدم و اونام هی ازم تعریف می کردن...
+خدایا شکرت بالاخره تموم کابوس ها تموم شدن...
دیگه هیچ چیز نگران کننده ای وجود نداره...
علی در ماشین رو باز کرد برام نشستم و بعد هم خودش نشست و راهی شدیم به طرف تالار و ماشین هاهم پشتمون به حرکت...
یک شب به یاد موندنی...
صبح حدود ساعت پنج بلند شدم علی زود تر از من از خواب بلند شده بود و مشغول انجام دادن کار های سفر بود...
به نوعی داشتیم می رفتیم ماه عسل😄
روی تخت نشستم کش و قوسی به بدنم دادم...
علی_به به خانم پاشدی از خواب سلام!
-سلام.چقدر سرو صدا میکنی؟؟؟
علی خندیدو گفت:
-إ ؟!بلند شدم دارم کارهای خانممو میکنم سرو صدا هم میکنم؟؟بلند شو خانمی دیرمون میشه...
خندیدم و با موهای بهم ریخته و خسته بلند شدم دستو صورتمو شستم و بعد هم موهامو شونه کردم...
باهم مشغول نماز خوندن شدیم...
و بعد از خوردن صبحونه آماده شدیم و راهی شدیم...
وسایل هارو جمع و جور کردیم و با علی گذاشتیم داخل ماشین...
علی_زود باش خانمی امام رضا منتظرمونه...
در ماشین رو برام باز کرد و من هم سوار شدم بعد هم خودش سوار شدو حرکت کردیم...
تموم کابوس های من تموم شد حالا علی برای من و من برای علی هستم و هیچ مانعی هم سر راهمون نیست نفس عمیقی کشیدم و خدارو شکر کردم...
علی لبخندی زدو گفت:
-خیلی سخت به دستت آوردم...ولی یه چیزی فهمیدم...میدونی چی؟؟؟
خندیدم و گفتم:
-چی؟؟؟
-که چیزهای با ارزش خیلی سخت به دست میان...
تو برای من شبیه قشنگ ترین سیب در بالاترین نقطه ی درخت بودی...
که همیشه دلم میخواست بچینمش ولی چیدنش تلاش میخواست...
وقتی تونستم بچینمش...
تازه فهمیدم طعم سیب🍎یعنی چی...
#پایان
نویسنده این متن👆🏻:
#مریم_ســرخہای👉🏻
💠 #فدایی_خانم_زینب
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
سلام علیکم🌹
💠امشب راس ساعت ۲۱ ⏰ در ڪانال #عشق_یعنے_یہ_پلاڪ هیئت مجازے داریم منتظر حضور گرمتون هستیم 😊👇
🔹️@pelak_shohadaa
سخنران:#شیخ_محمدِ_اَمین🎤
💠با موضوع:#اهمیتوجایگاهعزادارے
581.3K
🏴🍂🏴🍂🏴
اغـاز محـرم باز شـدن یـک نمایشگاهی اسـت کہ در ان کرامـت،شهـادت،اخـلاص،ایثـار،فـداکاری پیـدا میشود.براے هـر سلیقه اے درایـن نمایشـگاه کـالا و مـتاع وجـود دارد.ایـن نمایشـگاه بسیـار متنـوع است.
704K
🏴🍂🏴🍂🏴
دلـیل تـکریـم و تـجلیل دو مـاهہ مـراسم عـزادارے ان هـم با ایـن گستـرش چیـست؟
اول: انبیا و رسول خدا و ائمه همه سفـارش بہ کـربـلا کردنـد و حـساب ویـژه اے روے امـام حسـین بـاز کـرده اند
دوم: هـمہ ائمہ معصـومین نور واحدنـد و...
724.1K
🏴🍂🏴🍂🏴
هـر جـریـانی در تاریـخ دچـار افت و اسـیب شـده اسـت.ایـن اسیب در دو نـاحیـہ وارد مےشود
اول: دشـمن
مثلا عده اے بـا جعـل احـادیث سـعی در لـطمہ زدن بہ احـادیث صحیح را داشتنـد و چـون بہ قران نتـوانستند لطمہ بزننـد تفسیـر قران را جعل کردند در قصـہ عاشـورا هم چـند اسـیب اسـاسے وارد شـده کہ اولـین اسـیب...
1.14M
🏴🍂🏴🍂🏴
اهـل کوفـہ همہ پیـمان شکـنند
خـود نمک خوارو نمـکدان شکـنند
صـبح بـا مـن هـمگـی پـے بستـند
امـا امشـب در خـانہ بہ رویـم بستـند😭😭
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#حاجمہدےرسولے🎙
#دلےترینحرفِدل💓
فڪر ڪنید یہو شبڪہ خبراعلام ڪنہ
ڪرونا ازجہان رفت....😍🌸
چمدون هاتون روجمع ڪنید
براے پیاده روے #اربعین:)🤩
همین😔 :)
#دعاڪنید💔
#محرم🖤
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
✨والسلام علیکم والرحمه الله و برکاته✨
💢همسنگریان عزیز جهت گفتن پیشنهادات نظرات و انتقادهای خود به ایدی زیر پیام بفرستید👇
🆔 @Gh1456
🌹منتظر همراهے شما عزیزان هستیم😊
🕊بنام پروردگار هستی بخش🕊
📦#صندوق_کمکهای_مردمی💌
🖇درخواست از نیکوکاران و خیرین برای کمک رسانی فوری، آگاهانه و مستقیم 📩
📌در راستای پیشرفت و گسترش مجموعه و برنامه های فرهنگی نیـازبه تبلیغ بزرگو گسترده هست
🚺 لذا از همراهان عزیز درخواست دارم بـه نیت چهارده معصوم وبرآورده شـدن حوائج کمکهای نقدی خود را به شماره حساب زیر پراخت نمایند⤵️
💳 6037997291276690 💌
❣#خداخیرتون_بده. 🌷 اَللهُ یُبٰارِڪُ فیــِڪ❣
❤️🌺🌸💕⚜✨
1_39056467.mp3
9.55M
🥀🏴🥀🏴🥀
#امـام زمان(عج ) :
مـا یـاد شـما را فرامـوش نمے ڪنیم
#استاد_رائفے_پـور🎙
#صبـحتون_مهدوے⛅️
#محــرم🖤
#مــا_مـلت_امـام_حسیـنیم
🥀🏴🥀🏴🥀
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
@shahed_sticker۱۱۰۸.attheme
155.8K
🥀🏴🥀🏴🥀
#ایتـاتـو_ امـام _حسینے _کـن👌
#محـرم🖤
#مـا ملـت امـام حسیـنیم🥀
🥀🏴🥀🏴🥀
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
نظرات شما عزیزان نسبت بہ برگزارے زیارت نیابتے شہدا در هر شب جمعہ ڪہ این هفتہ مہمان شہداے بزرگوار ڪرمان بودیم❤🌿
.
ممنون از همراهے شما🌸🙏
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
🏴بسمـ الله الرحمـن الرحیــم🏴
.
🥀سلام و عرض ادب خدمت همراهان عزیز
◾️حاج اقا شیخ محمد امین در ایام محرم به صورت صلواتی روضه خانگی برگزار میکنند دراستان تهران سمت منیریه
بزرگوارانی که تمایل به برگزاری روضه دارند به ایدی زیر اطلاع دهند👇
🆔 @seyedabdolmahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹دست نوشتہ #شہیدحاجقاسمسلیمانے بہ مناسبت فرا رسیدن ماهمحرم🏴:
ڪشورے ڪہ در قلب،اسم حسین را دارد، فرهنگ عاشورا را دارد،باید در زیست و فرهنگ الگوے جہان شود.❤🌿
#اولینمحرمبدونسردار💔😔
مداحےزیباباصداے#سیدرضانریمانے براےسردارسلیمانے🎙
#ماملتامامحسینیم🥀
#محرم🖤
#شہدا🕊
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
#رمان دمشقشهرعشق❤🌿
#قسمت_اول
ساعت از یک بامداد میگذشت، کمتر از دو ساعت تا
تحویل سال ۱۳۹۰ مانده بود و در این نیمهشب رؤیایی،
خانه کوچکمان از همیشه دیدنیتر بود. روی میز شیشه-
ای اتاق پذیرایی هفت سین سادهای چیده بودم و برای
چندمین بار سَعد را صدا زدم که اگر ایرانی نبود دلم می-
خواست حداقل به اینهمه خوشسلیقگیام توجه کند. باز
هم گوشی به دست از اتاق بیرون آمد، سرش به قدری
پایین و مشغول موبایلش بود که فقط موهای ژل زده
مشکیاش را میدیدم و تنها عطر تند و تلخ پیراهن
سپیدش حس میشد. میدانستم به خاطر من به خودشرسیده و باز از اینهمه سرگرمیاش کالفه شدم که تا کنارم
نشست، گوشی را از دستش کشیدم. با چشمان روشن و
برّاقش نگاهم کرد و همین روشنی زیر سایه مژگان
مشکیاش همیشه خلع سالحم میکرد که خط اخمم
شکست و با خنده توبیخش کردم :»هر چی خبر خوندی،
بسه!« به مبل تکیه زد، هر دو دستش را پشت سرش قفل
کرد و با لبخندی که لبانش را ربوده بود، جواب داد
:»شماها که آخر حریف نظام ایران نشدید، شاید ما حریف
نظام سوریه شدیم!« لحن محکم عربیاش وقتی در
لطافت کلمات فارسی مینشست، شنیدنیتر میشد که
برای چند لحظه نیمرخ صورت زیبایش را تماشا کردم تا
به سمتم چرخید و به رویم چشمک زد. به صفحه گوشی
نگاه کردم، سایت العربیه باز بود و ردیف اخبار سوریه کهدوباره گوشی را سمتش گرفتم و پرسیدم :»با این می-
خوای انقالب کنی؟« و نقشهای دیگر به سرش افتاده بود
که با لبخندی مرموز پاسخ داد :»میخوام با دلستر انقالب
کنم!« نفهمیدم چه میگوید و سرِ پُرشور او دوباره سودایی
شده بود که خندید و بیمقدمه پرسید :»دلستر می-
خوری؟« میدانستم زبان پُر رمز و رازی دارد و بعد از یک
سال زندگی مشترک، هنوز رمزگشایی از جمالتش برایم
دشوار بود که به جای جواب، شیطنت کردم :»اون
دلستری که تو بخوای باهاش انقالب کنی، نمیخوام!«
دستش را از پشت سرش پایین آورد، از جا بلند شد و
همانطور که به سمت آشپزخانه میرفت، صدا رساند
:»مجبوری بخوری!« اسم انقالب، هیاهوی سال ۹۹ را
دوباره به یادم آورده بود که گوشی را روی میز انداختم با دلخوری از اینهمه مبارزه بینتیجه، نجوا کردم :»هر
چی ما سال ۹۹ به جایی رسیدیم، شما هم میرسید!« با
دو شیشه دلستر لیمو برگشت، دوباره کنارم نشست و
نجوایم را به خوبی شنیده بود که شیشهها را روی میز
نشاند و با حالتی منطقی نصیحتم کرد :»نازنین جان!
انقالب با بچهبازی فرق داره!« خیره نگاهش کردم و او
به خوبی میدانست چه میگوید که با لحنی مهربان دلیل
آورد :»ما سال ۹۹ بچهبازی میکردیم! فکر میکنی تجمع
تو دانشگاه و شعار دادن چقدر اثر داشت؟« و من بابت
همان چند ماه، مدال دانشجوی مبارز را به خودم داده بودم
که صدایم سینه سپر کرد :»ما با همون کارها خیلی به
نظام ضربه زدیم!« در پاسخم به تمسخر سری تکان داد
و همه مبارزاتم را در چند جمله به بازی گرفت :»آره خب!کلی شیشه شکستیم! کلی کالسها رو تعطیل کردیم!
کلی با حراست و بسیجیها درافتادیم!« سپس با کف
دست روی پیشانیاش کوبید و با حالتی هیجانزده ادامه
داد :»از همه مهمتر! این پسر سوریهای عاشق یه دختر
شرّ ایرانی شد!« و از خاطرات خیالانگیز آن روزها
چشمانش درخشید و به رویم خندید :»نازنین! نمیدونی
وقتی میدیدم بین اونهمه پسر میری رو صندلی و شعار
میدی، چه حالی میشدم! برا من که عاشق مبارزه بودم،
به دست اوردن یه همچین دختری رؤیا بود!« در برابر ابراز
احساساتش با آن صورت زیبا و لحن گرم عربی، دست و
پای دلم را گم کردم و برای فرار از نگاهش به سمت میز
خم شدم تا دلستری بردارم که مچم را گرفت. صورتم به
سمتش چرخید و دلبرانه زبان ریختم :»خب تشنمه!
#ادامه_دارد...
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
🌹سلام و شب بخیر به همراهان عزیز
◾️در دهه محرم هر شب هیئت مجازی داریم
امشب راس ساعت 21درکانال👇
🔷 @ebrahim_navid_delha
منتظر حضور گرمتون هستیم🙏🌹
🎙سخنران #شیخ_محمدِ_اَمین
💠موضوع:احترام اهل بیت علیهم السلام
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
📖«««﷽»»»📖
#اطلاعیه🔈
√|| مجموعه
شهیدابراهیم_هادی_وشهیدنویدصفری❣||√
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
💠 با سلام و عرض ادب خدمت کاربران عزیز جهت ارتقاء کیفیت کانال از شما همراهان همیشگی خواهشمندیم نظرات پیشنهادات و انتقادهای خود را درمورد پستهای کانال به ایدی زیر بفرستین
🌺راستی دلنوشته شهدایی و عنایت شهدا که شامل حال شما عزیزان شده هم برامون بفرستین
🆔 @Gh1456
••|#آقاےمہربانے😭|••
محرمے ڪہ نباشے در آن محرم نیست بدون تو ضربان زمین منظم نیست چقدر ساده گرفتیم بے تو بودن را هزار سال بدون تو زندگے....ڪم نیست💔🥀
اللہم عجل لولیڪ الفرج بحق الحسین🤲
#محرم🖤
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆