eitaa logo
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
8.9هزار دنبال‌کننده
12.6هزار عکس
7.1هزار ویدیو
149 فایل
آسمونی شدن نه بال میخواد و نه پر. دلی میخواد به وسعت خود آسمون. مردان آسمونی بال پرواز نداشتن، تنها به ندای دلشون لبیک گفتندوپریدن تبلیغ وتبادل👇 https://eitaa.com/joinchat/2836856857C847106613b 🤝
مشاهده در ایتا
دانلود
|••|🎥 🌹شیخ‌هادے با اینڪہ بہ عنوان تصویر بردار بہ منطقہ آماده بود،اما همیشہ یڪ سلاح در دست داشت و مشغول میشد. یڪ روز باهم بہ منطقه اے ڪہ تحت سیطره داعش بود رفتیم.من و بعضے رزمندگان خیلے سرمان را پایین گرفتہ بودیم. واقعا مےترسیدیم.😰 ❣ شجاعانہ جلو مےرفت و فریاد مےزد: لاتخف،لاتخف ما ڪوشییء... یعنے نترس،نترس چیزے نیست. از صبح تا عصر محاصره بویدم،خیلے ترس داشت. اما محمد هادے خیلے شاد بود❗️به همہ روحیہ مےداد.😇 عصر راه باز شد و برگشتیم. از آنجا باهم راهے بغداد شدیم. هم نجف رفتیم و چند روز بعد محمدهادے بہ تنہایے راهے سامرا شد.❤🌿 🕊 منبع:✨ °{🥰💚}° @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
🍃🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸🍃 عرض سلام و ارادت خدمت شما همراهان همیشگی💞😌 😍🕊 شب جمعه ی این هفته که اولین شب جمعه ی ماه عزای اباعبدالله الحسین(ع) هست در خدمت شهدای شهر کرمان به ویژه سردار عزیزمون هستیم بزرگوارانی که تمایل دارند به نیابت از آنان زیارت شود نام شهید رابه ایدی زیر پیام دهند❣ 🆔@shahidhadi_delha سپاس از همراهی شما همسنگریان عزیز💚🙏
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در حال جارو زدن حرم امام حسین (ع)🥀 فقط حرڪت آخرشون💗 🖤 ❣ نہ‌حبیبــم،نہ‌زهیــرم،نہ‌علے..! من‌غلامم،من‌اسیرم،من‌فقیر! من‌فقط‌تورادارم‌حسین‌جانم!💔 @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌱🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌱🌹 با عرض سلام و خداقوت خدمت شما همراهان گرامی🌿🦋 ☺️❤️ قرار هست سنگ مزاریاد بود شهید محمد هادی ذوالفقاری تعویض بشه که هزینه ۴میلیون و ۵۰۰ هزار تومان هست عزیزانی که تمایل به شرکت در این امر خیر و یا قصد بانی شدن دارند هدایای در نظر گرفته ی خودشون رو به شماره کارت زیر واریز نمایند منیژه کریمی منش 💳 ‏6037997291276690 💌 فیش های واریزی خود را به ایدی زیر ارسال نمایید 🆔@shahidhadi_delha 🍃🌸گزارش تصویری برای شمابزرگواران ارسال خواهدشد🍃🌸 سپاس از همراهی شما خیرین عزیز💚🙏
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
🍂🍁🍂🍁 🍁🍂🍁 ﴾﷽﴿ 🍂🍁 🍁 #رمان #طعم_سیب #قسمت_32 پروژه هارو تحویل داده بودیم و کلاس تمو
🍂🍁🍂🍁 🍁🍂🍁 ﴾﷽﴿ 🍂🍁 🍁 من_علی،هانیه کوش؟؟؟؟ علی_دکترا گفتن حالت خوبه فردا مرخص میشی... با نگرانی و بغض گفتم: -علی...به من بگو هانیه کجاست... علی سکوت وحشت ناکی کردو گفت: -کما... رنگم ازم پرید اشکام جاری شد...دوباره گفتم: -کجا؟؟؟ -کما...رفته کما...ضربه خیلی شدید بود... حالم بد شدولو شدم روی تخت...علی نگرانم شده بود... -زهرا...خوبی؟؟؟ -تنهام بذار... -ولی... -خواهش میکنم تنهام بذار... علی نفس عمیقی کشیدو رفت بیرون... +هانیه...دوستم بود...دوستش دارم...چطور...چطور تونست... وای خدای من!! دستمو گذاشتم روی سرم... کما...نه باورم نمیشه! اون باید زنده بمونه... تموم خاطراتمون اومد جلوی چشمم...لحظه ی تولدم...وقتی کادوشو باز کردم وقتی این همه مدت باهم بیرون میرفتیم یا حتی وقتی بهم گفت علی ازدواج کرده... وای خدایا این تفکرات مغزمو میخوره... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 علی_زهرا پاشو کم کم بریم مرخص شدی... -علی هانیه هنوز کماست؟؟؟ -اره... از روی تخت بلند شدم و آماده ی رفتن شدیم... از اتاق رفتیم بیرون... من_علی هانیه کوش... اشک توی چشمای علی جمع شدو منو برد طرف آی سی یو... با دیدم هانیه حالم بد شد...اشکام جاری شد علی منو گرفت... -زهرا...زهرا خواهش میکنم تازه مرخص شدی... -علی...علی من چیکار کنم؟؟؟ -عزیز من هرچی خدا بخواد میشه... فقط دعا کن...فقط دعا... یک روز دو روز سه روز... روز چهارم دوباره رفتیم بیمارستان خون ریزی خیلی شدید بود... همش دعا میکردیم که زنده بمونه دعا میکردیم و گریه میکردیم... چند دفعه حال من بد شد... نیلوفر و بقیه ی دوستام همش دور من بودن اونام گریه میکردن... خیلی بد بود سرنوشت تلخی بود... روز چهارم دکتر حالتش عوض شده بود انگار توی چهرش نا امیدی بود و این ماها رو نگران تر میکرد... هر دفعه دکتر می اومد ازش سوال میکردیم فقط میگفت دعا کنید... ولی... برای لحظه آخری که پشت شیشه هانیه رو دیدم... دکتر یه پارچه ی سفید کشید روی صورتش... پشت شیشه خشک شدم دکتر اومد بین ما... باحالت خشک و محکم ازش پرسیدم: -دکتر؟؟؟این دفعه هم میگین دعا کنیم؟؟؟ -دکتر دستشو گذاشت روی صورتش و گفت متاسفم... -نه...چرا متاسفی دکتر...بچه ها بیایین دعا کنیم... دیوونه شده بودم حالم بد بود پشت سرهم تند تند حرف میزدم... -چرا بغض کردین پاشین دعا کنیم... علی اومد طرفم منو گرفت: -زهرا بس کن... -علی تو چرا دعا نمیکنی؟؟؟ -زهرا... علی زد زیر گریه و گفت: -زهرا هانیه مرده... -علی این چه حرفیه میزنی...ما هنوز براش دعا نکردیم...چرا اشک میریزی... -زهرا بس کن... زدم زیر گریه...داد میزدم... -اون نباید بمیره...اون باید زنده بمونه... گریه می کردم...بچه ها دورم جمع شده بودن اونام شک می ریختن... علی به زور بلندم کرد و منو برد بیرون... چه سرنوشت تلخی... ... نویسنده این متن👆🏻: 👉🏻 💠 @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
📖🔰«««﷽»»»🔰📖 🔈 √|| گروه ختم قران و ذکر ❣||√ ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ 💠 جهت حاجت روایی خود در گروه ختم قران و ختم ذکر نام خود رابه ایدی خادمین ما بفرستید 💫خادمین گروه ختم قران👇 🆔 @Khademalali 💫خادمین گروه ختم ذکر👇 🆔 @Zahrayyy 🔴همچنین هر شب جمعه هیئت مجازی در کانال های مجموعه برگزار خواهیم کرد منتظر همراهی و حضور گرمتون هستیم😊 @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‏ بہ تــو از دور ســلام✋💔 بہ سلیــمان جهـان از طـرف مـور ســلام🥀 🌸 هرڪسےدلبرجانادارد؛ من‌تورا یاحسین:) @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
°•{❤🌿}•° •○°|🕊🥀|°○• 🌹هشت روز مانده بود بہ اربعین ۱۳۹۳٫ شب ساعت یازده بود ڪہ مجید سراسیمہ آمد خانہ. گفت وسایلم را جمع ڪن ڪہ عازم ڪربلا هستم. گفتم: زودتر مے گفتے ڪہ بہ چند تا از فامیل و آشنا خبر مے دادیم. عجلہ داشت و رفقایش داخل ماشین منتظرش بودند. چہ رفقایے و چہ سفر اربعینے. تا برسند مرز مہران صداے آهنگ شان و بگو بخندشان بلند بود؛ گویا ڪارناوال شادے راه انداخته بودند. مجید اولین بار ڪہ رفت داخل حرم حضرت علے (ع)، ڪمے تغییر ڪرد و ڪم حرف شد. هر بار هم ڪہ مے رفت حرم دیر بر مے گشت آن هم با چشم هاے خون. رفقا مانده بودند ڪہ خود مجید است یا نقش جدید. پیاده روے ڪہ شروع شد، مجید غرق در خودش بود. نہ مے گفت و نه مے خندید، پایش ڪہ رسید بین الحرمین، از درون شڪست. دیگر دست خودش نبود. ذڪر یا حسین یا حسین بود و اشڪ و نالہ. وقتے مے خواستند برگردند، بہ صمیمے ترین دوستش گفت: توے این چند روز از امام حسین خواستم ڪہ آدمم ڪند. اگر آدمم ڪند دیگر هیچ چیز نمے خواهم.💗 او حرّے دیگر شده بود. فاصلہ بین توبہ و شہادتش ۱۳ ماه بیشتر نبود.🥀 💚 {ولادت|۳۰مرداد۱۳۶۹} @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
°•|🦋💓|•° ❣🕊: هر گاه در شب جمعہ را یاد ڪنید؛ آنہا شما را نزد اباعبدالله یاد مےڪنند! در هر شب جمعہ یادشان ڪنیم، حتے با یڪ صلوات!💗 《اَللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ》 🌹در این شب جمعہ میہمان گلزارشہداے کرمان هستیم❤ 🌸گزارش تصویرے مزار شہدایے ڪہ بہ نیابت از شما بزرگواران زیارت و زیارت عاشورا قرائت شد👇👇 🌹🍃 🖤🥀
یڪ جمعہ تلخ را ورق مےزد باد اے داد از این ‌جنون و این استبداد❤🌿 🕊 🥀🖤 @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
شہید یوسف الہے همیشہ مےگفت: «من پدرم را خیلے دوست دارم، چون اسم حسین را برایم انتخاب ڪرده است.» اسم پدرش هم غلامحسین بود و مےگفت: «من حسین پسر غلامحسین هستم.»❤🌿 🕊 🥀🖤 @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
بوسہ‌برانگشترت‌زدماه،اے‌خورشیدعشق! مےڪشدآیینہ‌ازدل،آه،اےخورشیدعشق!❤🌿 🕊 🥀🖤 @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
🍂🍁🍂🍁 🍁🍂🍁 ﴾﷽﴿ 🍂🍁 🍁 #رمان #طعم_سیب #قسمت_33 من_علی،هانیه کوش؟؟؟؟ علی_دکترا گفتن ح
🍂🍁🍂🍁 🍁🍂🍁 ﴾﷽﴿ 🍂🍁 🍁 دود یک هفته هست که از چهلم هانیه میگذره... عقد منو علی بخاطر این قضیه خیلی عقب افتاد قرار بود یک ماه بعد از عقد عروسی کنیم اما خب همه چیز عوض شد... روزهای سختی رو در پیش داشتیم مادر هانیه هم خیلی داغ دید... یه بازی بچگانه بود... شایدم برای هانیه این قضیه سنگین بود... ولی واقعا سرنوشت عجیبی بود... روز سوم و هفتم و روز ختم هم خیلی خاطره های بدی بود... خاک سرده... خداروشکر از بار غمش از دوش همه برداشته شده ولی بازم کسی نمیتونه فراموش کنه... علی توی این مدت بخاطر من خیلی اذیت شد... همینطور نیلوفر ... ولی به هرحال گذشت... همه مشکی هاشونو در آورده بودن! و کمی جو عوض شده بود... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 تقریبا دوماه میشه که منو علی نامزدیم... توی این هفته قرارشد هفته اول عقد باشه و هفته ی بعد عروسی... توی این روزها خیلی درگیر بودیم برای قضیه ی تالار و خرید وسایلو... لباس عروس و اینجور چیزا... به هرحال تموم سختی هاش گذشت... صدای بوق ماشین ها همه جارو پر کرده بود علی خیلی خوشحال بود... خانم ها کل می کشیدن... مامان روی سرم گل می ریخت... بابا خوشحال بود و همش اینور و اونور برای کار ها بود... امیر حسینم که عین جنتل من ها بغل علی راه می رفت... نیلوفر_ای جان ببین چقدر خوشگل شده... من میخندیدم و اونام هی ازم تعریف می کردن... +خدایا شکرت بالاخره تموم کابوس ها تموم شدن... دیگه هیچ چیز نگران کننده ای وجود نداره... علی در ماشین رو باز کرد برام نشستم و بعد هم خودش نشست و راهی شدیم به طرف تالار و ماشین هاهم پشتمون به حرکت... یک شب به یاد موندنی... صبح حدود ساعت پنج بلند شدم علی زود تر از من از خواب بلند شده بود و مشغول انجام دادن کار های سفر بود... به نوعی داشتیم می رفتیم ماه عسل😄 روی تخت نشستم کش و قوسی به بدنم دادم... علی_به به خانم پاشدی از خواب سلام! -سلام.چقدر سرو صدا میکنی؟؟؟ علی خندیدو گفت: -إ ؟!بلند شدم دارم کارهای خانممو میکنم سرو صدا هم میکنم؟؟بلند شو خانمی دیرمون میشه... خندیدم و با موهای بهم ریخته و خسته بلند شدم دستو صورتمو شستم و بعد هم موهامو شونه کردم... باهم مشغول نماز خوندن شدیم... و بعد از خوردن صبحونه آماده شدیم و راهی شدیم... وسایل هارو جمع و جور کردیم و با علی گذاشتیم داخل ماشین... علی_زود باش خانمی امام رضا منتظرمونه... در ماشین رو برام باز کرد و من هم سوار شدم بعد هم خودش سوار شدو حرکت کردیم... تموم کابوس های من تموم شد حالا علی برای من و من برای علی هستم و هیچ مانعی هم سر راهمون نیست نفس عمیقی کشیدم و خدارو شکر کردم... علی لبخندی زدو گفت: -خیلی سخت به دستت آوردم...ولی یه چیزی فهمیدم...میدونی چی؟؟؟ خندیدم و گفتم: -چی؟؟؟ -که چیزهای با ارزش خیلی سخت به دست میان... تو برای من شبیه قشنگ ترین سیب در بالاترین نقطه ی درخت بودی... که همیشه دلم میخواست بچینمش ولی چیدنش تلاش میخواست... وقتی تونستم بچینمش... تازه فهمیدم طعم سیب🍎یعنی چی... نویسنده این متن👆🏻: 👉🏻 💠 @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
سلام علیکم🌹 💠امشب راس ساعت ۲۱ ⏰ در ڪانال هیئت مجازے داریم منتظر حضور گرمتون هستیم 😊👇 🔹️@pelak_shohadaa سخنران:🎤 💠با موضوع:
581.3K
🏴🍂🏴🍂🏴 اغـاز محـرم باز شـدن یـک نمایشگاهی اسـت کہ در ان کرامـت،شهـادت،اخـلاص،ایثـار،فـداکاری پیـدا میشود.براے هـر سلیقه اے درایـن نمایشـگاه کـالا و مـتاع وجـود دارد.ایـن نمایشـگاه بسیـار متنـوع است.
704K
🏴🍂🏴🍂🏴 دلـیل تـکریـم و تـجلیل دو مـاهہ مـراسم عـزادارے ان هـم با ایـن گستـرش چیـست؟ اول: انبیا و رسول خدا و ائمه همه سفـارش بہ کـربـلا کردنـد و حـساب ویـژه اے روے امـام حسـین بـاز کـرده اند دوم: هـمہ ائمہ معصـومین نور واحدنـد و...
724.1K
🏴🍂🏴🍂🏴 هـر جـریـانی در تاریـخ دچـار افت و اسـیب شـده اسـت.ایـن اسیب در دو نـاحیـہ وارد مےشود اول:‌ دشـمن مثلا عده اے بـا جعـل احـادیث سـعی در لـطمہ زدن بہ احـادیث صحیح را داشتنـد و چـون بہ قران نتـوانستند لطمہ بزننـد تفسیـر قران را جعل کردند در قصـہ عاشـورا هم چـند اسـیب اسـاسے وارد شـده کہ اولـین اسـیب...
1.14M
🏴🍂🏴🍂🏴 اهـل کوفـہ همہ پیـمان شکـنند خـود نمک خوارو نمـکدان شکـنند صـبح بـا مـن هـمگـی پـے بستـند امـا امشـب در خـانہ بہ رویـم بستـند😭😭
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙 💓 فڪر ڪنید یہو شبڪہ خبراعلام ڪنہ ڪرونا ازجہان رفت....😍🌸 چمدون هاتون روجمع ڪنید براے پیاده روے :)🤩 همین😔 :) 💔 🖤 @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
✨والسلام علیکم والرحمه الله و برکاته✨ 💢همسنگریان عزیز جهت گفتن پیشنهادات نظرات و انتقادهای خود به ایدی زیر پیام بفرستید👇 🆔 @Gh1456 🌹منتظر همراهے شما عزیزان هستیم😊
🕊بنام پروردگار هستی بخش🕊 📦💌 🖇درخواست از نیکوکاران و خیرین برای کمک رسانی فوری، آگاهانه و مستقیم 📩 📌در راستای پیشرفت و گسترش مجموعه و برنامه های فرهنگی نیـازبه تبلیغ بزرگ‌و گسترده هست 🚺 لذا از همراهان عزیز درخواست دارم بـه نیت چهارده معصوم وبرآورده شـدن حوائج کمکهای نقدی خود را به شماره حساب زیر پراخت نمایند⤵️ 💳 ‏6037997291276690 💌 ❣. 🌷 اَللهُ یُبٰارِڪُ فیــِڪ❣ ❤️🌺🌸💕⚜✨
1_39056467.mp3
9.55M
🥀🏴🥀🏴🥀 زمان(عج ) : مـا یـاد شـما را فرامـوش نمے ڪنیم 🎙 ⛅️ 🖤 🥀🏴🥀🏴🥀 @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆