فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
↯○●🖤●○↯
💐🍃اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضا المرتَضی الامامِ التّقی النّقی و حُجَّّتک عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثری الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه کافْضَلِ ما صَلّیَتَ عَلی اَحَدٍ مِنْ اوْلیائِک.
🤲یا سریع الرضا بحق علی بن موسی الرضا عجل لولیڪ الفرج🤲
#شهادت_امام_رضا
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°
http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
عشـ∞ـق یـعـنے یـه پـلاڪ
↯○●🖤●○↯ 💐🍃اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضا المرتَضی الامامِ التّقی النّقی و حُجَّّتک عَلی مَ
~•°○🥀○°•~
به تو از دورسلام🖤
●گࢪچہ آهـو نیستم
●اما پــࢪ از دلتنگیم
●ضامن چشمان آهوها
●به دادم مے رسے ؟؟؟
سلام از ࢪاه ِ دل 🖤
•↶❝⤶•
- - - - -
•🌿🕊●"°
¹-نسبتبہخانوادهشانخیـلےاڕزشقائلبودنهمیشهمنتظڕاینبودنڪہپدڕومادڕشونیهدڕخواستےازشونداشتہباشنڪہسڕیععملکنن
²-ازگوشدادنبہآهنگخوششوننمےاومدوقتےبڕادڕشونآهنگمیزاشتباایشوندعوامیکردنومیگفتنڪہاینچیہگوشمیدےڪلبڕڪتخونہمیڕه!همیشہمخالفبودن...
◍شهیدمدافعحرمزڪریاشیرے◍
#سیره_شهدا
#شهیدانه
#شهداي_خان_طومان
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
عشـ∞ـق یـعـنے یـه پـلاڪ
•↶❝⤶• - - - - - •🌿🕊●"° ¹-نسبتبہخانوادهشانخیـلےاڕزشقائلبودنهمیشهمنتظڕاینبودنڪہپدڕوم
•••🥀•••
اونایےکہحسشهادتدارن،بےدلیلنیستـا!
خدایہگوشہازسرنوشتتونبراتونشهادتترونوشته،ولے..
اوندیگهباتوعهکهچجورےبهشبرسے
یاڪِےبهشبرسے..!(:
❣️اینجا صحبت عشق درمیان است
همسادهی امامرضایوم_5789450459982858154.mp3
4.41M
❛🎧🎤•↴
▾♩ ıllıll
خیلہ دوسِت دِࢪوم خودت مدِنۍ♥️"`°
بخوࢪه تو سَࢪِ مو دࢪد و بلات
#نوحه
#شهادت_امام_رضا🖤
#امام_رضا🌿🌙
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
●"⋮❝🗝📌 ⋮
•|🗣|•میگفت:
قلـ♥️ـبتواصݪاحکن!
قبݪ،ازاینکھخاکوغباڔ
ڔوشبشینھ🍃
وقبݪازاینکھتاڔعنکبوٺببنده...🕸
کھاونوقٺ،خوبشدنسخٺمیشھ(:
#تلنگر⚿
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
•°•✾🕌✾•°•
امام عݪێ علیہ السڵام :
هڕگاہ ڪسێ بہ نماز مے ایستد
شیطاݩ حسۅدانہ بہ اۅ مۍ نگࢪد
بہ خاطڕ آݩ ڪہ مۍ بیند ࢪحمٺ خدا اۅ ڕا فࢪا گڔفتہ اسٺ.
"(حێ علێ صلاة)"
#التماسدعا
عشـ∞ـق یـعـنے یـه پـلاڪ
♥️هوالمحبوب♥️ 💌#رمان_تنها_میان_داعش 🕗#قسمت_دوم ♦️ مردی لاغر و قدبلند، با صورتی بهشدت سبزه که زیر
♥️هوالمحبوب♥️
💌#رمان_تنها_میان_داعش
🕗#قسمت_سوم
♦️ نزدیک شدنش را از پشت سر به وضوح حس میکردم که نفسم در سینه بند آمد و فقط زیر لب یاعلی میگفتم تا نجاتم دهد.
♦️با هر نفسی که با وحشت از سینهام بیرون میآمد امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را صدا میزدم و دیگر میخواستم جیغ بزنم که با دستان حیدریاش نجاتم داد!
♦️ بهخدا امداد امیرالمؤمنین (علیهالسلام) بود که از حنجره حیدر سربرآورد! آوای مردانه و محکم حیدر بود که در این لحظات سخت تنهایی، پناهم داد :«چیکار داری اینجا؟»
♦️از طنین غیرتمندانه صدایش، چرخیدم و دیدم عدنان زودتر از من، رو به حیدر چرخیده و میخکوب حضورش تنها نگاهش میکند.
♦️حیدر با چشمانی که از عصبانیت سرخ و درشتتر از همیشه شده بود، دوباره بازخواستش کرد :«بهت میگم اینجا چیکار داری؟؟؟»
♦️ تنها حضور پسرعموی مهربانم که از کودکی همچون برادر بزرگترم همیشه حمایتم میکرد، میتوانست دلم را اینطور قرص کند که دیگر نفسم بالا آمد و حالا نوبت عدنان بود که به لکنت بیفتد :«اومده بودم حاجی رو ببینم!»
♦️حیدر قدمی به سمتش آمد، از بلندی قد هر دو مثل هم بودند، اما قامت چهارشانه حیدر طوری مقابلش را گرفته بود که اینبار راه گریز او بسته شد و انتقام خوبی بابت بستن راه من بود!
♦️ از کنار عدنان با نگرانی نگاهم کرد و دیدن چشمان معصوم و وحشتزدهام کافی بود تا حُکمش را اجرا کند که با کف دست به سینه عدنان کوبید و فریاد کشید :«همینجا مثِ سگ میکُشمت!!!»
♦️ضرب دستش به حّدی بود که عدنان قدمی عقب پرت شد. صورت سبزهاش از ترس و عصبانیت کبود شد و راه فراری نداشت که ذلیلانه دست به دامان غیرت حیدر شد :«ما با شما یه عمر معامله کردیم! حالا چرا مهمونکُشی میکنی؟؟؟»
♦️حیدر با هر دو دستش، یقه پیراهن عربی عدنان را گرفت و طوری کشید که من خط فشار یقه لباس را از پشت میدیدم که انگار گردنش را میبُرید و همزمان بر سرش فریاد زد :«بیغیرت! تو مهمونی یا دزد ناموس؟؟؟»
♦️از آتش غیرت و غضبی که به جان پسرعمویم افتاده و نزدیک بود کاری دستش بدهد، ترسیده بودم که با دلواپسی صدایش زدم :«حیدر تو رو خدا!»
♦️ و نمیدانستم همین نگرانی خواهرانه، بهانه به دست آن حرامی میدهد که با دستان لاغر استخوانیاش به دستان حیدر چنگ زد و پای مرا وسط کشید :«ما فقط داشتیم با هم حرف میزدیم!»
♦️ نگاه حیدر به سمت چشمانم چرخید و من صادقانه شهادت دادم :«دروغ میگه پسرعمو! اون دست از سرم برنمیداشت...» و اجازه نداد حرفم تمام شود که فریاد بعدی را سر من کشید :«برو تو خونه!»
♦️ اگر بگویم حیدر تا آن روز اینطور سرم فریاد نکشیده بود، دروغ نگفتهام که همه ترس و وحشتم شبیه بغضی مظلومانه در گلویم تهنشین شد و ساکت شدم.
♦️مبهوت پسرعموی مهربانم که بیرحمانه تنبیهم کرده بود، لحظاتی نگاهش کردم تا لحظهای که روی چشمانم را پردهای از اشک گرفت.
♦️دیگر تصویر صورت زیبایش پیش چشمانم محو شد که سرم را پایین انداختم، با قدمهایی کُند و کوتاه از کنارشان رد شدم و به سمت ساختمان رفتم.
♦️احساس میکردم دلم زیر و رو شده است؛ وحشت رفتار زشت و زننده عدنان که هنوز به جانم مانده بود و از آن سختتر، شکّی که در چشمان حیدر پیدا شد و فرصت نداد از خودم دفاع کنم.
♦️حیدر بزرگترین فرزند عمو بود و تکیهگاهی محکم برای همه خانواده، اما حالا احساس میکردم این تکیهگاه زیر پایم لرزیده و دیگر به این خواهر کوچکترش اعتماد ندارد.
♦️ چند روزی حال دل من همین بود، وحشتزده از نامردی که میخواست آزارم دهد و دلشکسته از مردی که باورم نکرد!
♦️ انگار حال دل حیدر هم بهتر از من نبود که همچون من از روبرو شدنمان فراری بود و هر بار سر سفره که همه دور هم جمع میشدیم، نگاهش را از چشمانم میگرفت و دل من بیشتر میشکست.
♦️انگار فراموشش هم نمیشد که هر بار با هم روبرو میشدیم، گونههایش بیشتر گل انداخته و نگاهش را بیشتر پنهان میکرد.
♦️من به کسی چیزی نگفتم و میدانستم او هم حرفی نزده که عمو هرازگاهی سراغ عدنان و حساب ابوسیف را میگرفت و حیدر به روی خودش نمیآورد از او چه دیده و با چه وضعی از خانه بیرونش کرده است.
♦️شب چهارمی بود که با این وضعیت دور یک سفره روی ایوان مینشستیم، من دیگر حتی در قلبم با او قهر کرده بودم که اصلا نگاهش نمیکردم و دست خودم نبود که دلم از بیگناهیام همچنان میسوخت.
♦️شام تقریباً تمام شده بود که حیدر از پشت پرده سکوت همه این شبها بیرون آمد و رو به عمو کرد :«بابا! عدنان دیگه اینجا نمیاد.»
♦شنیدن نام عدنان، قلبم را به دیوار سینهام کوبید و بیاختیار سرم را بالا آورد.
#ادامه_دارد
✍نویسنده: فاطمه ولی نژاد
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
PTT-20201017-WA0012.opus
447.1K
°°°🥀°°°
علی بن موسی الرضا(ع) در بین همه ی ائمه هدی صریح ترین پیام های ولایی رو به مردم متقل کردند...
PTT-20201017-WA0013.opus
340.3K
°°°🥀°°°
امام رضا انتظار دیگه ای که از ما دارند رعایت باحث اخلاقی است...
PTT-20201017-WA0014.opus
393K
°°°🥀°°°
سه گروه رو امام رضا استثنا کردن
۱_کسی که مشرک به خدا بشه
۲_کسی که...
۳_کسی که...
مداحی آنلاین - صفر خدانگهدار خداحافظ محرم - حسین طاهری.mp3
7.18M
🏴
انگار دیگه تمومه میبارم اشک نم نم🥀
صفر خدانگهدار خداحافظ محرم🥀
🎤 حسین طاهری
وداع با ماه صفر🖤
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°
http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
💯💯💯💯💯
دوباره سلام خدمت دوستان عزیز🌺
حتما حتمااااااا مباحث امشب رو دنبال کنید و نظرتون رو درباره موضوع بحث برامون بفرستید☺️ منتظر نظرات، پیشنهادات و همچنین انتقاداتتون هستم. لطفا لطفااااااا همراهیمون کنید و دلگرم به ادامه این مباحث🍃
اگر هم موضوعی پیشنهادی دارید برای سخنرانی و صحبت درباره ش حتما حتما به ما اعلام کنید تا درباره ش صحبت بشه❗️👇
🆔 @Gh1456
ممنون از اینکه کنار مون هستید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
°❛❜🌼💚"°↯
➣⇆◁❚❚▷↻
وقتی خالصانہ داری بࢪاے امام زمان ڪاࢪ میڪنے✨
عالم و ادم جمع بشن تو ࢪو بزنن👊🏽
عزت تون بیشتࢪ میشه👌🏾
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#مهدویت
#امام_زمان
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•
http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
عشـ∞ـق یـعـنے یـه پـلاڪ
°❛❜🌼💚"°↯ ➣⇆◁❚❚▷↻ وقتی خالصانہ داری بࢪاے امام زمان ڪاࢪ میڪنے✨ عالم و ادم جمع بشن تو ࢪو بزنن👊🏽 عزت تو
•°🌹°•
سلام مولای ما ، مهدی جان✋🏻
ای تمام آرزوی ما ...
ای اوج دلخوشی های ما ...
ای مهربانترین پدر ...
سالهاست که جز دیدارتان آرزوی دیگری نداریم و جز شنیدن صدایتان ، حسرت دیگری نچشیده ایم ...
کجایی یابن الحسن🥀
اقاجان😔
ٺڪرآر هیچ چیز جز نماز💓🍃
در این دنیـ🌏ـآ قشنگ نیسٺ..🙃✋
#التمآس_دعآ🙂❣️✨
1_97349045.attheme
115.6K
❞🌿✨●
△#تم✿
#تم_مذهبی
▽تمنجـف🕌
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
•°♢بســـــمࢪبالشـھـداوالصـدیقیـن♢°•
📦#صندوق_کمکهای_مردمی
⇦دࢪخواستهمکاࢪیازنیکوکاࢪانو
خیࢪینبࢪایکمکࢪسانی
فوࢪی،آگاهانهومستقیم
📌در راستای پیشرفتوگسترش
مجموعهوبرنامههایفرهنگےنیـازبه
تبلیغاتبزرگوگستردههست➣
🚺 لذا ازهمراهانعزیز
خواهشنمدیم بهنیتبرآوردهشدنحوائج
درحدتوان کمکهاینقدیخودرابه
شمارهحسابزیرواریزنمایند.↯
⇦6037-9972-9127-6690 💳
> اَللهُ یُبٰارِڪُ فیــِڪ❣
●💣 ⃟😂●"
طنزجبهہ⇴
❜
باراولمبودکہمجروحمیشدموزیاد بیتابۍمیکردمیکۍازبرادراڹامدادگر بالاخرهآمدبالاۍسرموباخونسردے گفت:«چیه، چه خبره؟»توکہچیزیت نشدهبابا!
توالاڹبایدبہبچههاۍدیگرهمروحیہبدهۍ آنوقتدارۍگریہمیکنی؟! توفقطیک پایتقطعشده!ببینبغلدستۍاستسر ندارههیچۍهمنمیگه، ایڹراکہگفت بۍاختیاربرگشتموچشـ👀ـممافتادبه بندهخدایۍکہشهیدشدهبود!
بعدتوۍهماڹحالکہدردمجال نفسکشیدنهمنمیدادکلۍخندیدم😂و باخودمگفتمعجبعتیقههایۍهستند این امدادگرا...
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
⇆🦋❞🌿⤶
°.●
¹-مھࢪبان،شوخطبعوخوشاخلاقبودندوبااخلاقشانافࢪادغیࢪمذهبےࢪوبہࢪاهخودشوننزدیكمےکࢪدند☺️😁
²-بࢪخےجاهاکہحقباایشونبود،کمپیشمےآمدکہتندوعصـ😡ـبےشوند...
³-اهڶخدمټودستگیࢪےبہدیگࢪانبودند🤝
♢شهیدمحمدحسینحدادیان♢
#شهیدانه
#سیره_شهدا
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
•°●🕋🌛●°•
✍ از 24 ساعتِ ࢪوز
ڵحظہ نݦاز، ڪݪیدۍ تڕیݩ ڶحظہ
توۍ سعادٺ ۅ شقاۆٺ دنێا ۅ آخࢪتتہ
حۆاست باشـ👈ـہ ڕفیق
اگہ نمازت باڵا نَـرِہ
تمۅݥ أعماݪ دیگہ ات نابۅد میشݩ
⇦نمـازاۅلۅقتتـۅنسࢪدنشهツ
#التماسدعا
عشـ∞ـق یـعـنے یـه پـلاڪ
♥️هوالمحبوب♥️ 💌#رمان_تنها_میان_داعش 🕗#قسمت_سوم ♦️ نزدیک شدنش را از پشت سر به وضوح حس میکردم که
♥️هوالمحبوب♥️
💌#رمان_تنها_میان_داعش
🕗#قسمت_چهارم
♦️حیدر مستقیم به عمو نگاه میکرد و طوری مصمم حرف زد که فاتحه آبرویم را خواندم. ظاهراً دیگر به نتیجه رسیده و میخواست قصه را فاش کند
♦️ باور نمیکردم حیدر اینهمه بیرحم شده باشد که بخواهد در جمع آبرویم را ببرد. اگر لحظهای سرش را میچرخاند
♦️ میدید چطور با نگاه مظلومم التماسش میکنم تا حرفی نزند و او بیخبر از دل بیتابم، حرفش را زد
♦️«عدنان با بعثیهای تکریت ارتباط داره، دیگه صلاح نیس باهاشون کار کنیم.»
♦️ لحظاتی از هیچ کس صدایی درنیامد و از همه متحیرتر من بودم. بعثیها؟! به ذهنم هم نمیرسید برای نیامدن عدنان، اینطور بهانه بتراشد.
♦️بیاختیار محو صورتش شده و پلکی هم نمیزدم که او هم سرش را چرخاند و نگاهم کرد و چه نگاه سنگینی که اینبار من نگاهم را از چشمانش پس گرفتم و سر به زیر انداختم.
♦️ نمیفهمیدم چرا این حرفها را میزند و چرا پس از چند روز دوباره با چشمانم آشتی کرده است؟ اما نگاهش که مثل همیشه نبود؛ اصلاً مهربان و برادرانه نبود
♦️ طوری نگاهم کرد که برای اولین بار دست و پای دلم را گم کردم. وصله بعثی بودن، تهمت کمی نبود که به این سادگیها به کسی بچسبد، یعنی میخواست با این دروغ، آبروی مرا بخرد؟
♦️ اما پسرعمویی که من میشناختم اهل تهمت نبود که صدای عصبی عمو، مرا از عالم خیال بیرون کشید :«من بیغیرت نیستم که با قاتل برادرم معامله کنم!»
♦️ خاطره پدر و مادر جوانم که به دست بعثیها شهید شده بودند، دل همه را لرزاند و از همه بیشتر قلب مرا تکان داد، آن هم قلبی که هنوز مات رفتار حیدر مانده بود.
♦️عباس مدام از حیدر سوال میکرد چطور فهمیده و حیدر مثل اینکه دلش جای دیگری باشد، پاسخ پرسشهای عباس را با بیتمرکزی میداد.
♦️ یک چشمش به عمو بود که خاطره شهادت پدرم بیتابش کرده بود، یک چشمش به عباس که مدام سوالپیچش میکرد و احساس میکردم قلب نگاهش پیش من است که دیگر در برابر بارش شدید احساسش کم آوردم.
♦️به بهانه جمع کردن سفره بلند شدم و با دستهایی که هنوز میلرزید، تُنگ شربت را برداشتم.
♦️فقط دلم میخواست هرچهزودتر از معرکه نگاه حیدر کنار بکشم و نمیدانم چه شد که درست بالای سرش، پیراهن بلندم به پایم پیچید و تعادلم را از دست دادم.
♦️ یک لحظه سکوت و بعد صدای خنده جمع! تُنگ شربت در دستم سرنگون شده و همه شربت را روی سر و پیراهن سپید حیدر ریخته بودم.
♦️احساس میکردم خنکای شربت مقاومت حیدر را شکسته که با دستش موهایش را خشک کرد و بعد از چند روز دوباره خندید.
♦️ صورتش از خنده و خجالت سرخ شده و به گمانم گونههای من هم از خجالت گل انداخته بود که حرارت صورتم را بهخوبی حس میکردم.
♦️زیر لب عذرخواهی کردم، اما انگار شیرینی شربتی که به سرش ریخته بودم، بینهایت به کامش چسبیده بود که چشمانش اینهمه میدرخشید و همچنان سر به زیر میخندید.
♦️ انگار همه تلخیهای این چند روز فراموشش شده و با تهمتی که به عدنان زده بود، ماجرا را خاتمه داده و حالا با خیال راحت میخندید.
♦️چین و چروک صورت عمو هم از خنده پُر شده بود که با دست اشاره کرد تا برگردم و بنشینم. پاورچین برگشتم و سر جایم کنار حلیه، همسر عباس نشستم.
#ادامه_دارد
✍نویسنده: فاطمه ولی نژاد
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
┆•"Ҩ<🔆⚡️┆↯
ازترس*ڪرونا*بامردمٰدسٺنمیدهݩد؟؟!
ڪاشاَزترسٰخـداهَمبانامَحرمدسٺنمیدادنـد!💔🤝
وَقتۍبہاوݩاِحتمالۍایݩقدراَهمیٺمیدهݩدچِرابہایݩقطعۍاَهمیٺنمیدهݩد؟!😕😒
#تلنگر⚿
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
🌸🍃دل نبستم به جهانے که همہ وسوسه است...
از همه ارثِ جهان
یک "تـو"
برایم کافے ست.....
#شهید_رسول_خلیلے🕊
صبحتون شهدایے🌱
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f