eitaa logo
پلاک ایران | غیرمحرمانه قم
2.1هزار دنبال‌کننده
9.7هزار عکس
3.6هزار ویدیو
83 فایل
پایگاه خبری پلاک ایران با مدیریت حسین افسر خبرنگار استان قم💁‍♂️ 👈اینجا با اخبار مهم و جامع ایران همراه باشید @pelak_iran ادمین تبلیغات: @pelak_iran
مشاهده در ایتا
دانلود
پلاک ایران | غیرمحرمانه قم
‌ 🖋به نام خداوند مهر آفرین ... 📕داستان #حضرت‌دلبر 🔍 #قسمت‌شصت‌و‌هشتم 🔴 به هر سختی که بود چند دقی
‌ 🖋به نام خداوند مهر آفرین ... 📕داستان 🔍 🔵 رفتم اتاق و آماده شدم ... سِر بودم ، انگار هیچ حسی نداشتم ... فقط کمی خشم با چاشنی حسادت...می‌دانستم وقت آن بود که قوی باشم. 💖 بهترین لباسم را پوشیدم طلاهای سنگین و پر نگین انداختم لباسم را با لباس امیر و محمد ست کردم حس رقابت عجیبی در من به وجود آمده بود کمی آرایش کردم ،روسریم را خاص بستم ،عطرغلیظی‌زدم جلوی آینه به خودم نگاه کردم : تو از پسش برمی‌آیی طیبه ... 🟤 چادرم را سر کردم و رفتیم ، سبدگل بزرگی خریدیم ،امیر روی هوا بند نبود ، بدون خجالت پشت فرمان می‌رقصید بهش میخندیدم میگفت : عروسی مرتضی که احتمالا سلام صلواته پس من کجا قر بریزم آخه ... گاهی مثل دختر بچه ها میشد شیطان و معصوم 🌸 به خانه عمه رسیدیم ،چراغانی کرده بودند ،صدای مولودی خوانی می‌آمد بوی اسپند ،وارد حیاط شدیم دیدمش با کت و شلوار مشکی و پیرهن سفید ، دلم میخواست سیر نگاهش کنم ولی حتی نیم نگاهی هم به من نداشت 🔴 با امیر خوش و بش کرد و با سر پایین به من خوش آمد گفت ،محمد با امیر رفت قسمت مردانه ،من به سمتی که خانمها بودند حرکت کردم ،پشت سرم می آمد من که داخل شدم صدای هلهله بلند شد نقلهایی که می‌خواستند سر مرتضی بریزند نصیب من هم شد ...بین شلوغی عمه را دیدم ،لبخندش را مرتب کرد و مرا تنگ در آغوش کشید ،کناری ایستادم 🌺 با چشم مرتضی را دنبال کردم از وسط زنها با سر پایین رد شد مرتضای محجوب من و کنار عروسش ایستاد تازه نگاهم روی عروس ثابت ماند چشم‌هایم را ریز کردم چیزی که میدیم برایم قابل باور نبود ...