eitaa logo
پلاک ایران | غیرمحرمانه قم
2.1هزار دنبال‌کننده
9.7هزار عکس
3.6هزار ویدیو
83 فایل
پایگاه خبری پلاک ایران با مدیریت حسین افسر خبرنگار استان قم💁‍♂️ 👈اینجا با اخبار مهم و جامع ایران همراه باشید @pelak_iran ادمین تبلیغات: @pelak_iran
مشاهده در ایتا
دانلود
✤ ⃟⛱ ⃟⃟ ⃟❀᪥✾✤❀ 🖋به نام خداوند مهر آفرین ... 📕داستان 🔍 ❤️ خوبی ؟ فردا چه ساعتی فرصت داری ببینمت . ساعت ۶ از دانشگاه خارج میشم . پس بیزحمت بیا فاز ۴ مهرشهر امام زاده طاهر ... باشه ... چشم ... 🔶 شنبه از صبح دلشوره داشتم ... حوالی ظهر جمیله تماس گرفت و برای سخنرانی در یک همایش دعوتم کرد . صحبت با جمیله تصویر راحله را در یادم آورد . زن رنج کشیده ... نه ... من نمی‌توانستم باعث آزارش شوم . 🔵 مهدا هم پیام داد : مامان جان با اجازتون بعد دانشگاه میریم خونه شما ، شام پاستا میپزم تا تشریف بیارید . عدد باشه گلم فقط سیر و خامه نداریم بخر حتما ، پنیر هم زیاد نزن ، یه کم هم شیر بریز . چشششممم مادر من ، سلام هم میکنم ، دستهامم میشورم 😂 🔴 از دست تو ، مادر نشدی که منو درک کنی 😘 شایدم بشم 😉 اینقدر مضطرب بودم که متوجه نکته مهدا نشدم . سر نماز ظهر التماس خدا کردم که به من توان بدهد . زنگ آخر کلاس را نتوانستم دوام بیاروم ،از بچه ها عذرخواهی کردم و از دانشگاه گوهردشت حرکت کردم به سمت فاز ۴ . زود رسیده بودم . رفتم سرویس ،چادرم را درآوردم . داخل آینه خودم را نمی‌شناختم . رنگم کامل پریده بود ... یادم آمد نهار نخورده بودم . کمی فکر کردم شام هم و نهار دیروز ،آهی کشیدم... آ نهمه دوپامین مرا از خواب و خوراک انداخته بود . 🔸 کیفم را باز کردم و کیف کوچک لوازم آرایشم را برداشتم تا کمی رنگ و رو پیدا کنم . نوک انگشتانم کرم زدم و نقطه نقطه روی صورتم را کرمی کردم ، براش را برداشتم تا صورتم را مرتب کنم ... براش به دست به آینه نگاه می‌کردم . چیکار میکنی طیبه ؟ امام زمان خوشش میاد اینجوری آرایش کنی واسه مرد غریبه ؟ 😔 با عصبانیت دستمال مرطوب برداشتم و با حرص صورتم را محکم پاک کردم ... اشکهایم می‌ریخت... زهر ماااار چته ... چه مرگته ... مثل دخترهای ۱۸ ساله شدی چرا !! پاشو برو جمع کن این بساط رو ... ⚪️ با خودم حرف میزنم . گیره های روسری ام را زدم . چادرم را سر کردم و رفتم زیارت کردم و بعد در گلزار شهدا و روی یک نیمکت نشستم ، در هوای مطبوع اردیبهشت ماه به مزار شهدا چشم دوختم ... 🟢 سلام ... به پایش بلند شدم . علیک سلام ... ببخش زحمت دادم . خواهش میکنم . دستش گلاب بود و چند شاخه گل ،رفت به سمت قبور شهدای مدافع حرم ،پیراهن طوسی پوشیده بود با کت و شلوار مشکی و کفش‌هایی که همیشه برق میزد . از دور نگاهش می‌کردم . موها و محاسنش طلائی شده بود . نسبت به جوانیهایش پرتر بود . دنیای ادب و آرامش ... چشم‌هایم را محکم بستم و به خودم نهیب زدم . طیبه خودتو جمع کن ... برگشت و روی نیمکت با فاصله مناسب نشست . 💙 خوبی ؟ بله ممنون شما خوبید ؟ کمی نگاهم کرد . بعد کیفش را برداشت و از داخلش یک بسته های بای در آورد و باز کرد ، دو سه تا هم شکلات گذاشت کنارش ... اول یه چیزی بخور ... رنگت پریده ... تشکر کردم و یک بيسکوئيت برداشتم و به دهان بردم . چه مرگم بود . گوله گوله اشکهایم روی دستم می‌چکید... 🔴 طیبه !!! چرا اینطوری میکنی با خودت ؟ با چشم‌های خیسم نگاهش کردم و با لبخندی تلخ سری تکان دادم . یک شکلات باز کرد و دستم داد به خنده گفت : بیا اینم بخور تا غش نکردی وسط گلزار ... از حرفش خنده ام گرفت . شکلات را هم خوردم . 🔵خوبی ؟ حرف بزنیم ؟ بله ... در خدمتم ... خبر دارم که مامان فاطمه یه قدم‌هایی برداشته و همین‌ها هم تو رو بهم ریخته ولی طیبه خدای بالای سر شاهده که برای من فقط آرامش تو مهمه ... ممنونم ازت ...