پلاک ایران | غیرمحرمانه قم
🖋به نام خداوند مهر آفرین ... 📕داستان #حضرتدلبر 🔍 #قسمتهفتادویکم ❤️ سعی میکرد لبخند بزند
🖋به نام خداوند مهر آفرین ...
📕داستان #حضرتدلبر
🔍 #قسمتهفتادودوم
🔴 راحله خانم صاحب همه آرزوهای
من شده بود
🔵 ولی در مقابلش سپر انداختم
زن زجر کشیده ای که در شهر ما
غریب بود،با سه فرزند شهید
بیشتر از ده سال بچه هایش را به تنهایی
و در شهر جنگ زده بزرگ کرده بود ولی
حالا با بودن مرتضی حتما دیگر غصه ای
نداشت ... آی مرتضی ،مرتضی،مرتضی
کارش را درک نمیکردم
🔶 منتظر بودم با یک دختر کم سن و
سال و با ایمان ازدواج کند ولی حالا با
یکی همسن مادرش رفته زیر یک
سقف ... با آمدن راحله خانم عمه
مشغولیت بیشتری پیدا کرد ، از طرفی
تدریس و کارهای دانشگاه هایی که
میرفت، از طرفی جمع و جور کردن ۳
بچه ای که همه جوره خودش را مسئول
آنها می دانست. برای همین من سعی
میکردم حداقل کمتر مزاحمش شوم.
❤️ تابستان مهدا به دنیا آمد ...
دختر نرم و قشنگم ... انگار امیر نوزاد
شده بود،از شدت شباهتش به امیر همه
شگفت زده میشدند،اما امیر در آسمانها
سیر میکرد،معلوم بود دختر دوست
است همیشه از اینکه محمد اصلا شبیه
او نیست ناراحت بود اما مهدا دقیقا شبیه
امیر و مادرش بود و همین هم باعث
شادی مضاعف آنها شد.
🌸 به لطف امام زمان زندگیم به روال
خوبی درآمده بود ... درس و کار و زندگی
از من پرتلاش انقدر انرژی میگرفت که
دلتنگ تعلقات سابقم نشوم
درسهایم را خوب یاد گرفته بودم
شدت نیاز به دوپامین مغزم که با دیدن
مرتضی ترشح میشد ، کمتر شده بود .
⚪️ آن زمان ها با وجود بچه ها من بدون
اینکه متوجه شوم آرام آرام از دوران
شیدایی گذر کردم.
#ادامهدارد
قسمت هفتاد و دوم .m4a
3.54M
#داستانحضرتدلبر
#قسمتهفتادودوم
#فایل_صوتی
با صدای نویسنده :
✍ صالحه کشاورز معتمدی
🌿مهم ترین ها را اینجا بخوانید #پلاکایران
🆔 https://eitaa.com/joinchat/3161522520Cbf492e41c00