پلاک ایران | غیرمحرمانه قم
🖋به نام خداوند مهر آفرین ... 📕داستان #حضرتدلبر 🔍 #قسمتهفتادوسوم 🔵 با مراقبتها و محبت ها و شو
🖋به نام خداوند مهر آفرین ...
📕داستان #حضرتدلبر
🔍 #قسمتهفتادوچهارم
❤️ چشششمممم مهربونم ، چششممم
دل نازک من ، چشششممم بابای
مهربون دختر پرست
🔵 پاشو پاشو مامان حسود پاشو برو
جیگر منو بیدار کن که سیر بازی کنم
باهاش ...
🔶 از راحله خانوم شماره مرتضی را گرفتم
برایش پیام ارسال کردم و خواستم که به
مدرسه بیاید. تشکر و عذرخواهی کرد و
گفت که تا هفته آینده کرج نیست و به
محض بازگشت از سفر کاری خواهد آمد.
🔻شب قبل از دیدار پیام داد ...
موضوع را به امیر گفتم او هم برایم
آرزوی موفقیت کرد ، فردای آن روز
خیلی آرام و مسلط به مدرسه رفتم .
محمد کمی تب داشت دلم پیش بچه ها
مانده بود و چند بار به پرستاری که در
نبود من میآمد خانه زنگ زدم.
🔴 ساعت نزدیک ده بود که وارد اتاقم
شد . کت و شلوار سورمه ای و پیراهن
آبی آسمانی پوشیده بود. کفشهایش از
واکس تازه برق میزد . دو سه تا انگشتر
عقیق و یک تسبیح کوتاه زرد رنگ در
دستش بود. کیف بزرگ چرمی هم در
دست دیگرش که رنگ قهوه ای آن با
کفشهایش هماهنگ بود.
⚪️ همه چیز نشان از این میداد که برای
دیدن من به خودش رسیده است .
🔸یک لحظه به سر و وضع خودم دقت
کردم مثل همیشه شیک و مرتب
ولی قطعا برای دیدن مرتضی به خودم
نرسیده بودم .قبل ترها هربار که
میخواستم ببینمش کلی به خودم سختی
میدادم . اما الان همه چیز فرق داشت .
رو به رویم مردی ایستاده بود که عزیزم
بود ولی آن تب عشق حالا دیگر به عقل
و منطق تبدیل شده بود،دعوتش کردم ...
نشست ،سرش پایین بود و به حرفهایم
گوش میداد،من شرایط جمیله و راهکارها
را برایش گفتم،او هم به خوبی گوش داد
و پذیرفت،وسط حرفهای من بی هوا حرف
را عوض کرد و پرسید :
💙 خودت خوبی طیبه ؟ کمی دستپاچه
گفتم : بله خدا رو شکر ...
سرش را بالا آورد و نگاهم کرد
نمیخوای حال منو بپرسی ؟
ضربان قلبم روی هزار رفت ...
#ادامهدارد
قسمت هفتاد و چهارم .m4a
حجم:
4.34M
#داستانحضرتدلبر
#قسمتهفتادوچهارم
#فایل_صوتی
با صدای نویسنده :
✍ صالحه کشاورز معتمدی
🌿مهم ترین ها را اینجا بخوانید #پلاکایران
🆔 https://eitaa.com/joinchat/3161522520Cbf492e41c00