eitaa logo
پلاک ایران | غیرمحرمانه قم
2.1هزار دنبال‌کننده
9.7هزار عکس
3.6هزار ویدیو
83 فایل
پایگاه خبری پلاک ایران با مدیریت حسین افسر خبرنگار استان قم💁‍♂️ 👈اینجا با اخبار مهم و جامع ایران همراه باشید @pelak_iran ادمین تبلیغات: @pelak_iran
مشاهده در ایتا
دانلود
🖋 به نام خداوند مهر آفرین ... 📕 داستان 🔍 🖤 مرتضی درحالی‌که رو به قبر پدرش ماتش برده بود خیلی جدی گفت: + طیبه منم باید شهید بشم مثل پدرم تا باز ببینمش . ✅ اینقدر این حرف را جدی گفت که ترسیدم : 😔 🔴 خنگ نشو همه که نباید شهید بشن تو اگه پیر بشی و بمیری هم بالاخره باباتو می‌بینی... ✅ بعد از شهادت آقاسید رابطه من با عمه و مرتضی عمیق‌تر شد ، بیشتر خانه‌ی آن‌ها بودم حواسم به اوضاع خانه و حتی غذا خوردن مرتضی و عمه بود. بیشتر از سنم می‌فهمیدم ، ادای معصومه خانم را درمی‌آوردم جارو را خیس می‌کردم و خانه کوچک را جارو می‌زدم. 💙 مهمان که می‌آمد چای خرما می‌گرفتم ، بچه ها را ساکت می‌کردم بی حوصلگی های عمه را تحمل می‌کردم . 💓 هرچه شد از همان روزها شد... از همان شب‌ها ... که تا نزدیک سحر با مرتضی بیدار می‌ماندم تا تنها نباشد . گاهی هر دو با هم برای پدر شهیدش قرآن می‌خواندیم. نصفه شب‌ها گرسنه میشدیم و‌یواشکی در آشپزخانه غذا خوردنی می‌گشتیم. 🔷 مادربزرگم از سر و صدای ما بیدار میشد وترکی میگفت:+یاتوی اوشاخلار ☺️ بعضی وقتها هم سر مسئله پوچی ریز می‌خندیدیم. ✅ همه این اتفاقات باعث شد بین من و مرتضی رابطه بسیار عمیقی شکل بگیرد چیزی فراتر از یک وابستگی یا حتی خواهری و برادری. 💙 پایان کودکی من آغاز حس عمیق با پسری بود که از همه کس به او نزدیک‌تر بودم. 🔷 استاد به استکان چای که مقابلش گذاشتند خیره شد ، نگاهش در سکوت و در دوردست‌ها جا مانده بود . _خب می‌فرمودید ... 🌸 با مهربانی نگاهم کرد و لبخند زد: نه نازنین جان برای امروز بسه دیگه بقیه‌اش بمونه برای فردا ان‌شاءالله ازشون تشکر کردم . 🌿 مهم ترین ها را اینجا بخوانید👇 🆔 https://eitaa.com/joinchat/3161522520Cbf492e41c0