🦋دختࢪان ِحیدࢪی🦋
#پارت34 #پسربسیجی_دخترقرتی با دست به پیشونیم کوبیدم کلا فراموش کرده بودم چادرم رو مرتب کردم و سمت سا
#پارت36
#پسربسیجی_دخترقرتی
چرا بی بی بود ولی میدونی که من دوس دارم با چطور دختری ازدواج کنم هوووم ؟
خوبه پس خودم باید برات آستین بالا بزنم بزار بینم چه کار میکنم برات
وای عزیز بزار برسم عرقم خشک بشه خودم برات عروس میارم شما نگران نباش
دستش رو مشت کرد جلوی دهنش
-وا دوره ما یه حیای بود خجالتی بود بچه سرت رو بنداز پایین خجالتم خوب چیزیه اه اه میگه خودم عروس برات میارم
منو رقیه خانم شروع کردیم به خندیدن
رقیه خانم:بی بی دیگه اون دوره تموم شد الان خودشون انتخاب میکنن
بی بی بلا به دور چه دوره ای شده
روی موهای حنایش رو بوسیدم
الهی قربونت برم بی بی من مال هر دوره ای باشم باید شما برام دختر تایید کنی تا ازدواج کنم
با لبخندی گفت:
شوخی میکنم پسرم از خدا خوشبختی تو رو میخوام میخوام اول دل ببندی بعد ازدواج کنی ازدواج با عشق خوبه خوبه دلت پی جفتت باشه
ممنون بی بی عزیزی
بلند شدم رو به دوتاشون گفتم:
حالا اگر این خانمهای مهربان به من اجازه بدن یه کم بخوابم
بی بی برو مادر برو استراحت کن حالا تا شام خیلی مونده
نه
بی بی زودتر بیدارم کنید باید نماز بخونم
باشه پسرم برو
روی تختم دراز کشید و چشمامو بستم با اینکه خسته بودم ولی ذهنم درگیر بود درگیر آینده باید در اولین فرصت برم سراغ مجوز و کارهای مطب
چند روز بعد که حسابی استراحت کردم سراغ کارهای مطب رفتم تقریبا یک هفته دوندگی برا گرفتن مجوز داشتم بر عکس تصورم کارها زود انجام شد و موفق به گرفتن مجوز شدم
نزدیک به خونه بی بی توی ساختمان پزشکان تونستم مطبی اجاره کنم
تقریبا چند هفته ای از شروع به کارم در مطب می گذشت که تصمیم گرفتم به دیدن استاد برم استاد دوران دانشگاهم که البته راهنمای درسیم برای گرفتن تخصص بود
کشکولی
با تقه ای وارد اتاقش شدم
سلام استاد مهمان نمیخواید
بلند شد و آغوشش رو برام بازکرد
به به ببین کی اینجاست امیر علی فراهانی بهترین دانشجو
مردانه بغلش کردم :
شما لطف دارید دکتر
بیا بیا بشین بینم چطور شده یاد ما افتادی
این چه حرفیه دکتر ؟ من همیشه به یاد شما بودم تازه اومدم چند هفته ای میشه
آی پسر چند هفته است اومدی بعد الان میای دیدن من
با شرم سرم رو پایین انداختم و جواب دادم:
شرمنده ام دکتر میدونید که من چقدر عجولم سراغ کارای مطب بودم ببخشید دیر
رسیدم
شوخی کردم پسر خوش اومدی پس به سلامتی مطب زدی
خدمت
🦋دختࢪان ِحیدࢪی🦋
#پارت36 #پسربسیجی_دخترقرتی چرا بی بی بود ولی میدونی که من دوس دارم با چطور دختری ازدواج کنم هوووم ؟
#پارت37
#پسربسیجی_دخترقرتی
آره با اجازتون
-آفرین پسر احساس آرامش دارم از داشتن همچین شاگردی
خندید و گفت:
البته الان دیگه ماشاء الله خودت استادی
نفرمایید دکتر من همیشه شاگرد شما هستم
زنده باشی ، حالا چطور شد که اومدی دانشگاه چرا مطب نیومدی؟ پسر
والا دیگه گفتم تا بعد ظهر دیر میشه میخواستم زودتر ببینمتون خوب شد زود اومدی منم دیگه رفتنیم
با تعجب گفتم
کجا ؟
-دارم برمیگردم شیراز
واقعا دکتر چرا اتفاقی افتاده؟
نه
پسرم حقیقتا دیگه خسته شدم دیگه پیر شدم دوس دارم آخر عمری توی ولایت خودم باشم
انشالله که سالهای سال سایه ی شما بالا سر ما باشه ولی استاد
پیر
کجا بود
ماشاء الله .
هنوز
جوانید
نه
دیگه
پسر پیر شدیم رفت خوب حالا بگو بینم بیمارستانی جای دعوت به کار نشدی؟
نه هنوز
خوبه من یه پیشنهاد دارم برات
خیره انشاء الله
خیره عزیزم راستش توی بیمارستانی که کار میکردم هنوز نتونستن کسی رو برای جای گزین
کردنم پیدا کنن اگه اشکالی نداره تو رو معرفی کنم
نه استاد چه اشکالی اتفاقا خوشحال هم میشم چرا که نه
باشه پس مدارکت رو بفرست به ایمیلم تا به رییس بیمارستان نشون بدم بعد خبرت میکنم چشم استاد
وقتی به خونه برگشتم رزومه درسی و کاریم رو برای استاد ایمیل کردم چند روز بعد دکتر تماس گرفت و گفت که با کار کردنم توی بیمارستان موافقت شده و از هفته بعد باید مشغول
به کار بشم
یک هفته گذشت و امروز برا معارفه باید به بیمارستان امام میرفتم
خودم رو توی آینه نگاه کردم موهام رو مثل گذشته یکطرفه مرتب کردم به دلیل لطیف بودن
زیادی چند تار روی پیشونیم ریخته شد کمی عطر بین ریشهای کوتاه و مرتب شدم کشیدم پیراهن کرمم رو به همراه کت و شلوار مشکیم پوشیدم مقداری عطر به لباسم زدم خوب شد با یه . الله به سمت بیمارستان حرکت کردم بسم
همه دکترها توی سالن اجلاس جم شده بودن برای معارفه البته نه اینکه جلسه برای من باشه بلکه برای قدر دانی از دکتر کشکولی بود حالا این وسط هم من رو به بقیه به عنوان جایگزین دکتر معرفی می کردن
بعد از تقدیر از دکتر از من خواستن به روی صن برم و خودم رو معرفی کنم
از زبان دریا
نه .... باورم نمیشه..... امیر علی اینجا چکار میکنه ؟
🦋دختࢪان ِحیدࢪی🦋
#پارت37 #پسربسیجی_دخترقرتی آره با اجازتون -آفرین پسر احساس آرامش دارم از داشتن همچین شاگردی خندید
#پارت38
#پسربسیجی_دخترقرتی
مات شخص رو به روم شده بودم هنوزم باورم نمیشد خدایا یعنی درست میبینم؟ این
امیر علیه ؟ خدای من
با صدای صحبتش به خودم اومدم
با سلام من امیر علی فراهانی هستم متخصص مغز و اعصاب از دانشگاه بین المللی روسیه دکتر کشکولی این لطف رو به من داشتن و بنده رو به اعنوان جایگزن خودشون معرفی
کردن امیدوارم که بتونم اینجا در این مکان مقدس خدمتی به کشورم کرده باشم خودش بود پس اشتباه نمی دیدم آروم عقب عقب در حالی که همچنان چشمام مات صورتش بود از سالن خارج شدم و خودم رو به اتاقم رسونم
دستی به گونم کشیدم خیس اشک بود یکدفه احساس کردم قلبم آتیش گرفت خدای من امیرعلی برگشته الان اینجا نزدیک به من
با دست همه برگههای روی میزم رو پرت کردم
ولی چرا الان ؟ها چرا الان که من تصمیم داشتم فراموشش کنم؟ چرا؟ چرا؟ چی رو میخوای
ثابت کنی؟ چرا اور دیش جلو چشم من ؟
سر خوردم روی زمین سرم رو روی زانوهام گذاشتم
-خدایا چرا ؟مگه چه گناهی کردم که اینقد باید عذاب بکشم ؟ حالا من چطور ببینمش ولی مال من نباشه باز باید بشینم نگاهاش که اصلا به من نیست رو ببینم؟ آخه چرا بین این همه دکتر باید امیر علی بیاد جای دکتر کشکولی ؟ چرا؟ چرا؟ حالا من باید چکار کنم
چکار؟
با عجله بلند شدم و وسایلم رو جم کردم فعلا باید از اینجا برم امیر علی نباید من رو ببینه باید
برم باید فکر کنم
بعد از رد کردن چند روز مرخصی و خبر دادن به مامان سمت خونه عزیز حرکت کردم باید فکر
کنم ببینم چکار کنم
داغون به خونه عزیز رسیدم با دیدن آشفتگی حالم و چشمای سرخم نگران پرسید:
دریا عزیزم چی شده دخترم چرا اینقد داغونی
با گریه خودم رو توی بغلش انداختم
عزیز دارم میمیرم عزیز دارم دیونه میشم چرا اینطور میشه همش چرا آخه ؟ شده مادر جون به لبم کردی بگو چی شده برای عاطفه اتفاقی افتاده ؟ چی نه عزیز خودم داغونم خودم دارم جون میدم
دستم رو گرفت و کمکم کرد روی مبل بشینم لیوانی آب به سمتم گرفت: بیا این رو بخور کمی آروم بشی بعد بگو چی
آب
رو سر کشیدم و گفتم:
-عزیز امیر علی برگشته
کی اومده؟ کجا دیدیش؟
شده
نمیدونم چه وقت اومده امروز اومده بود بیمارستان قراره همونجا کار کنه
خوب حال تو چرا اینه ؟ مگه همیشه نمی خواستی ببینیش؟
ولی عزیز الان دوس ندارم من داشتم فراموشش میکردم بالاخره بعد این همه سال تونسته بودم با خودم کنار بیام چرا الان اومد؟
حتما خیری توشه دخترم تو که از کارای خدا خبری نداری
چه خیری عزیز ؟ چه خیری؟ اونکه منو نمیخواد حتما خدا آوردش بازم منو عذاب بده تا با بی محلیاش دوباره خوردم کنه
-کفر نگو بچه خدا هیچ وقت بد بندش رو نمیخواد توی هرکارش خیری هست خودت رو جمع کن و به خدا توکل کن هرچه خیره پیش میاد یا علی بگو و خودت رو آروم کن
🦋دختࢪان ِحیدࢪی🦋
#پارت38 #پسربسیجی_دخترقرتی مات شخص رو به روم شده بودم هنوزم باورم نمیشد خدایا یعنی درست میبینم؟ این
#پارت39
#پسربسیجی_دخترقرتی
ولی عزیز من دیگه نمیرم نمیخوام بازم ببینمش
-چی میکی دختر یعنی اینقد ضعیفی تو باید با واقعیت های زندگیت رو به رو بشی میفهمی
نه نمی فهمم عزیز نمیتونم
سرم رو نوازش کرد و گفت:
-میتونی عزیزم من میدونم میتونی تو دختر قوی بودی و هستی باید بتونی تو باید به اون چیزی
که خدا برات خواسته رو در رو بشی
دوباره شروع کردم به هق هق
اگه بازم عاشق تر شدم چی؟ اگه بازم دیونه شدم؟؟ اگه بازم پسم زد چکار کنم؟ اینبار دیگه
جون میدم عزیز
-دیگه قرار نیست تو بری جلو که پست بزنه میفهمی دریا تو باید بتونی خودت رو کنترل کنی تو میدونی اون تورو دوست نداره عاشقت نیست تو باید با این باور جلو بری و نزاری بازم
داغون بشی هوووم باشه ؟
یعنی شما فکر مکنی میتونم عزیز
بله که میتونی پاشو پاشو دیگه نمیخوام با این حال و روز ببینمت پاشو برو خود رو سر و
سامون بده بیا ناهار بخور
بعد از خوردن ناهار به اتاق همیشگی و صندلی همیشگی پناه بردم پرده اتاق رو کنار زدم و روی صندلی روبه روی پنجره نشستم به باغ خیره شدم
چرا اومدی امیر علی ؟ اومدی بازم خزون جونم بشی؟
ته دلم انگار خوشحالم از اومدنت ولی عقلم میگه بازم نابودم میکنی کاش مهربونتر شده باشی
کاش
اصلا چرا دارم بازم به خودم امید میدم نه اینبار نباید ببیازم باید بتونم باهات کنار بیام باید منم
مثل خودت بی توجه باشم آره درستش هم همینه قسم میخورم دیگه باهات چشم تو چشم نشم که بازم عاشقتر بشم تا جای که بتونم ازت دور میمونم که اصلا من رو نبینی
از زبان امیر علی
چند روزی از شروع کارم در بیمارستان میگذشت خدا رو شکر همه چی روی روال بود و تونسته بودم بین مطب و بیمارستان تعادل برقرار کنم در هفته چهار روز باید بیمارستان می رفتم که بیشتر صبح بود غروب هم مطب می رفتم
رقیه خانم همچنان کنار بی بی بود اوالایل فکر کرده بود حالا که برگشتم ردش میکنم تا بره ولی با شرایط کاری که من دارم و با توجه به تنها بودن خودش تصمیم گرفتم هنوزم بمونه کنار بی بی تا تنها نباشه
بی بی هم که قربونش برم کمر همت رو بسته و داره دنبال زن برا من میگرده دیونم کرده میگه خوب نیست پسر تو این سن عزب باشه دیگه باید زن بگیری کوتاه بیا هم نیست
البته خودم هم بی میل نیست به نظرم دیگه وقتشه ولی خوب منم دوست دارم مثل هر انسان دیگه ای با عشق ازدواج کنم بی بی معتقده عشق بعد ازدواجم به وجود میاد ولی من دوس دارم قبل ازدواج دل ببندم
از زبان دریا
مشغول مطالعه پرونده یکی از بیمارا بودم که توی کما بود با صدای زهرا نگاه از پرونده گرفتم:
دریا این چند روز کجا بودی ؟
🦋دختࢪان ِحیدࢪی🦋
#پارت39 #پسربسیجی_دخترقرتی ولی عزیز من دیگه نمیرم نمیخوام بازم ببینمش -چی میکی دختر یعنی اینقد ضعیف
#پارت40
#پسربسیجی_دخترقرتی
مرخصی گرفتم یه کاری برام پیش اومده بود
اون روز که بیمارستان بودی یهوی کجا غیبت زد ؟
گفتم که مربوط به همون کاره باید میرفتم
اهمم... پس دکی جون رو ندیدی؟
دلم لرزید :
چطور واسه چی؟
باید ببینیش چه آقای به جای برادری همه چی تموم مودب با سواد چشم پاک باورت میشه دخترای بخش خودشون رو کشتن این چند روز حتی نگاهشم بالا نمیاد یه نگاه کوتاهی بهشون بندازه
پس هنوزم نگاهت به سنگ فرشه برادر بسیجی یه لحضه همون دریای شیطون چند سال قبل توی وجودم زنده شد ، کاش اذیتش کنم
به خودم اومدم لبم رو گزیدم
دریا زشته دیگه بزرگ شدی بیخیال اون کارای بچه گانه شو
پوووف کلافهای کشیدم دوباره حواسم رو به زهرا دادم آره داشتم می گفتم خلاصه خیلی آقاست امروزم قراره به بخش خودمون بیاد بیا ببینش
من ببینمش که چی بشه ؟
هیچی محض اینکه یه جیگر دیده باشی
وای دست از این خل بازیات بردار زهرا من چکار پسر مردم دارم استغفر الله
اه جم کن بابا انگار چی شده توبه میکنه
لبخندی به لحن حرصیش زدم و گفتم
خوب حالا حرص نخور بالاخره این جیگر رو می بینم
هه نمیدونست این جیگر مودبشون چه به سر من دیونه آوره و چندین ساله برای من آشنا ترینه
با تقه ای که به در خوررد از افکارم جدا شدم
سلام خانم مجد دکتر فراهانی اومدن و میخوان وضعیت عمومی بیمار اتاق صد دو رو بدونن
هری دلم ریخت هول شدم حالا چکار کنم؟
زهرا: بالاخره اومد بدو برو که چشم و دلت از دیدن جیگر روشن بشه بلکه طلسم نگاه اون و بخت تو هم باز شد شوهر کردی رفت
زهرا همینطور لودگی میکرد و از حال داغون من خبر نداشت
راهی نبود باید می رفتم ولی ترجیح دادم فعلا من رو نشناسه با همین فکر ماسک زیر چونم رو روی صورتم کشیدم و با برداشتن پرونده بیمار به سمت اتاق صد و دو حرکت کردم نزدیک در مکثی کردم و خودم رو به تخت رسوندم هنوز امیر علی به اتاق نیومده بود بعد از یه معاینه کلی از وضعیت عمومی بیمار منتظر اومدن امیرعلی شدم
به همرا چند پرستار خانم وارد اتاق شد ، لحظه ای حس حسادت توی وجودم شعله کشید ولی وقتی نگاه به زمین دوخته ی امیرعلی رو دیدم دلم آروم شد
با استرس سلام دادم
-سلام آقای دکتر
نگاه کوتاهی انداخت و سلام کرد:
سلام خانم ، دکتر مجد نیومدن ؟
هول شدم اسمم رو گفت یعنی میشناسه ؟ نه بابا از کجا بشناسه منکه اسم کوچیکم ثبت
نشده این همه آدم فامیلشون مجده
🦋دختࢪان ِحیدࢪی🦋
⤸توبه کردم تا دگر هرگز نبینم روی او ، توبه شد بادی وزید و برد دل را سوی او :)💕𖧧 #یهنمهشاعری
عشق احساسِ قشنگیست ولی من شخصا ،
دیدگاهی متفاوت به دو عاشق دارم :) 🤏💓
#یهنمهشاعری
🦋دختࢪان ِحیدࢪی🦋
آنانڪھآنروزبھتومۍخندند فرداگریانندوتوخندانۍ 🤍🐾 . . . :) ꪶⅈꪀ𝕜:‹@pezeshk313 C᭄
ایمانیعنۍبرداشتناولینقدم ،
درحالۍکہتمامراهتاندرتاریکیست🪞:}
-مارتینلوترکینگ🌤•
ꪶⅈꪀ𝕜:‹@pezeshk313 C᭄
- وأماتقلْبۍعظيمجنايتۍ
فأحْيہبتوبہمنک ،
خدایا ، بہدلمحیاتببخش🤍؛>
- معبود ِمن☕️'
ꪶⅈꪀ𝕜:‹@pezeshk313 C᭄