خاطرات مخاطبین خوبم
(طبق نظر دوستان، قرار شد خود پیام مخاطبین رو بزارم که راحت تر خونده بشه )
خاطره شماره پنج
#خاطره_زایمان
#فرزندآوری
سلام
در رابطه با خاطره گویی ازدوران بارداری وفرزند آوری
من خادم افتخاری امام رضا جانم هستم که الان در مرخصی زایمان هستم
پارسال یک روز که سر پاس بودم و چوب پر به دست در رواق نجمه خاتون خدمت می کردم یه خانوم زائر بین ۵۰تا۶۰ساله صدام زد ،گفت: چرا شما خادما حرف آقا رو گوش نمیدید من جا خوردم گفتم چه حرفی؟ گفت :آقا اینقدر در مورد فرزندآوری تاکید می کنن. من تازه دوزاریم افتاد، گفتم: آره راست میگی منم بین همکارا همیشه میگم حضرت آقا اینقدر تأکید می کنن در مورد فرزندآوری توقعش از مذهبیها بیشتره ،ولی بیشتر همکارا دو یا سه تا بچه دارن و میگن بسه دیگه ،
بعد از من پرسید چندتا بچه داری؟
گفتم من خیلی اشتباه کردم ولی خدارو شکر، خدا فرصت جبران اشتباهمو داد
بچه ی اولم ۲۰سالگیم بدنیا اومدوبچه ی دومم۳۳سالگی و الان که ۴۰سالمه بچه ی چهار م مو باردارم خانوم زائر گفت من ۴تابچه دارم والان بچه دارنمیشم وگرنه سالی یکی بچه میاوردم تا حرف آقا رو زمین نمونه اگه بجای تو باشم تا بچه م بدنیا بیادو دوساله بشه پنجمی رو میاوردم .
من گفتم دیگه سنم رفته بالا۴۰سالمه
گفت الان که ۳۵،۴۰ ساله ازدواج می کنن، هنوز وقت داری😁
گفتم ان شاءالله😁
@pezeshkezanan
.
#هورمون_درمانی 💊بعد یائسگی
چه فایده ای داره؟
✅اگه به موقع و درسن مناسب درمان شروع بشه،
🔘فشار خون رو کم ⬇️میکنه
🟤احتمال ابتلا به دیابت کم⬇️ میشه
🔴در بیماران دیابتی مقدار نیاز به انسولین رو کم⬇️ میکنه
🟢نه تنها باعث افزایش وزن نمیشه بلکه
از افزایش چربی شکم جلوگیری میکنه
🟡روی سلامت پوست و جوانی آن تاثیر مثبت داره
🟢 احتمال آلزایمر کاهش⬇️ پیدا میکنه
🟣افزایش ⬆️تراکم استخوان
⚪️کاهش ⬇️بیماری های دهان و دندان
⚫️تسکین خشکی چشم
👩⚕
@pezeshkezanan
آیا من هم دچار #پوکی_استخوان میشم❓
✅چه کار کنم که جلوی پوکی استخوان را بگیرم❓
🚦 ویس امروز در مورد "پوکی استخوان"
هست👇👇👇👇👇
از دستش ندین🥛
@pezeshkezanan
3.28M
اگه دنبال درمان پوکی استخوان هستی🥛
🎧ویس رو حتما گوش بده🎧
#پوکی_استخوان
#مکمل
قسمت دوم
@pezeshkezanan
خاطره شماره شش
#خاطره_زایمان
#فرزندآوری
سلام عیدتون مبارک، من خاطره ی خوبی از چهارتا بارداریم دارم که مربوط به این ایام مبارک و کرامت این برادر و خواهر نورانی میشه☺️
وقتی شکم اول باردار بودم و فهمیدم که دختره تصمیم گرفتیم اسمشو معصومه بزاریم، تو همون روزا خیلی اتفاقی فیش غذای حضرت معصومه بدستمون رسید و خانم مارو دعوت کرد😌خداروشکر کردم که دخترم معصومه که تو شکمم بودبا تبرکی حضرت متبرک شد❤️(ما خودمون ساکن قم هستیم شکر خدا)
وقتی که برای بار دوم خدا بهمون لطف کرد و باردارشدم و فهمیدیم که پسره اسمشو گذاشتیم رضا(طبق تصمیم از پیش گرفته شده)، خداروشکر تو ایام بارداری قسمت شد بریم پابوس آقا امام رضا جان 😌❤️، تو همین سفر به فکرم رسید از آقا بخوام که الان نوبت ایشونه که پسرم رضا رو متبرک کنه با غذای متبرک حضرتی، خداروشکر روز آخر سفرمون یکی اومد تو مسافر خونه ای که بودیم و به ما یه فیش غذا داد و من با خوشحالی غیر قابل وصفی از اون غذا خوردم و بازم متبرک شدم به برکت بچه م😌☺️
سر بارداری سومم که دخترم زینب و باردار بودم دوس داشتم برم سوریه و غذای حرم خانم و بخورم که حضرت معصومه جان تو همین شهر قم از طرف عمه جانشون مارو مهمان سفره خودشون کردن و ما برای بار دوم بود که به رستوران حضرت پا گذاشتیم و زینب جان و متبرک کردیم☺️
و بالاخره سر بارداری آخر(البته فعلا) و چهارمم که مریم جانمو باردار بودم رفتیم حرم امام رضا جان و آقاجان به ما لطف کردن و مارو در صف مهمانانشون پذیرفتن و ما دو بار تو اون سفر دعوت شدیم به رستوران حضرتی (البته ایام کرونا بود و غذا فقط بیرون بر بود) و مریم بانو هم متبرک شد🌺❤️🌺
این بود خاطره خوش من از کرم این برادر و خواهر عزیز، البته که ما هرچه داریم و نداریم از سر سفره این دو فرزند عزیز حضرت باب الحوائج موسی کاظم داریم و لا غیر😌❤️❤️
انشاالله این خاطره خوش من برای همه مامانایی که آرزوشو دارن تجربه و خاطره بشه🤲
انشاالله خدا به برکت و کرامت حضرت معصومه و امام رضا علیهما السلام فرزندانی سالم و صالح به همه ما عنایت کنه🤲🤲
@pezeshkezanan
خاطره شماره هفت
#خاطره_زایمان
#فرزندآوری
سلام و سپاس از تلاشهاتون.
فرزند اولم رو باردار بودم و تلاش کردم که زایمان طبیعی و موفقی داشته باشم.دروغ چرا ؟! ترس داشتم ولی خب از سختیهای سزارین بیشتر میترسیدم.اصلا بهش فکر نمیکردم.بیمارستانم دولتی بود و خب الکی هم سزارین نمیکردن.روزهای اخر رو با خوف و رجا میگذروندم که به لکه بینی افتادم.رفتم اورژانس مامایی معاینه کردن گفتن چیزی نیست.برو وقتی دردات زیاد شد بیا. فردا صبحش با خونریزی لحظهای اما شدید مواجه شدم.یکهو حجم زیادی خون رفت و بعد خیلی کم شد. سریع اماده شدم برم بیمارستان.مسیر خلوت همیشگی بشدت شلوغ بود.رسیدیم بیمارستان و اونجا پلیس و بدو بدوی کادر و...
دم در فهمیدم که ترور رژه ارتش😢 اتفاق افتاده و مجروحین و شهدا رو به این بیمارستان که نزدیک محل رژه بوده منتقل کردن.حراست اجازه ورود نمیداد تا همه مدارک رو چک کرد و خودش تا بالا همراهم اومد و منو تحویل داد!!!! مامای شیفت بشدت ترسیده بود و اصلا گوش نمیداد چی میگم.فقط با ترس میگفت چرا اومدییی چطور نترسیدیییی!!!! درحالیکه من بیخبر بودم کلا و حتی اگر خبر هم میداشتم خب چکار باید میکردم؟!!! اصلا توجه بهم نکرد و با یه چکاب بدون معاینه منو راهی خونه کرد! عصر با پارگی کیسه آب دوباره رفتم بیمارستان و بستری شدم.روند زایمان کند بود ولی خوب بود.تا اینکه ضربان قلب بچه افت کرد و مجبور به سزارین شدن.خدا کمکم کرد که دکتر زنان و بیهوشی سریع رسیدن بیمارستان.
بعدا فهمیدم اون خونریزیها مال کم کم کنده شدن جفت بوده و باید همون موقع بستری میشدم ولی ماما چون تجربه بحران نداشت و نتونسته بود خودش رو مدیریت کنه من رو درگیر روند سزارین کرد...شکر که فرزندم سالم موند برام.
گاهی ادم فکرش رو نمیکنه که دامنه اتفاقات تا کجا میتونه گسترش پیدا کنه...مشکلاتی که برای من( در همون زایمان و سزارینهای اجباری بعدی با وجود تلاشم برای وی بک) پیش اومد,احتمال کمتر شدن تعداد فرزندان با توجه به شرایطم و... دامنه ترور بود که شاید به ذهن کسی نرسه و هزاران اتفاق مشابه دیگه که ما بیخبریم...
لعنت بر داعش و دشمنان اسلام و ایران.
#اگر_امام_خمینی_نبود
@pezeshkezanan