eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.4هزار دنبال‌کننده
34.3هزار عکس
16هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نماهنگ عظم البلا ... همخوانی شهدا ... 🕙سـاعـت عـاشقـے ⚜اکثرو الدعا بتعجيل الفرج فان ذلک فرجکم⚜ سلام و درود بر شهدا و امام شهیدان افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهداےِبجنورد دلتنگ شهادت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💚 من که جز هم‌نفسی با تو ندارم هوسی با وجود تو چرا دل بسپارم به کسی من کسی جز تو ندارم که به‌دادم برسد میتوانی مگر ای دوست به‌دادم نرسی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ https://eitaa.com/piyroo
زیارتنامه شهدا🌷 اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم . 🕊یادشهدا باصلوات https://eitaa.com/piyroo
⚠️ آیا مرگ چاره دارد؟! یونس بن یعقوب می گوید: ما در خدمت امام صادق علیه السلام بودیم و عرض کردیم هر چیزی چاره دارد جز مرگ! حضرت فرمودند: مرگ هم چاره دارد!! عرض کردیم؛ چاره اش چیست!؟ فرمودند: . 📚طب الائمه ‎‎‌‌‎‎ https://eitaa.com/piyroo
🌱در ارتفاعات کوره موش چهار اسیر گرفتیم و قرار بود بعد از چند روز تحویل پادگان ابوذر بدیم. یک اتاق آهنی در میان حیاط وجود داشت همه پیشنهاد دادن که اسرا را در آن جا نگهداری کنیم. اما ابراهیم آنها را آورد داخل اتاق هر غذایی که می خوردیم بیشترش را به اسرا می داد و می گفت این ها مهمان ما هستند‌. بعد از چند روز برای آنها لباس تهیه کرد و آنها را راهی حمام کرد. بعد از این که قرار بود اسرا را تحویل دهیم همه ی آنها به ابراهیم نگاه می کردند و گریه می کردند و التماس می کردند کنار ابراهیم بمانند. 🌷 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از سفیر عاشقی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم همانطور که شاید مستحضر باشید کاظمین از حیث فضاهای خدمات دهی بیرون حرم بسیار محدودیت دارد و معمولا مكان درستى براى استراحت زوار وجود ندارد. اما به حول و قوه الهی بعد تلاش های مستمر چند ماهه فضای <موکب > در کاظمین تا حدودی آماده خدمات دهی به زائران گرامی شده است. اما همانطور که می بینید این فضا هنوز نیازمند تکمیل و طالب کمک های شما در موارد زیر است: 📌 تکمیل بنای ساختمان در دو اتاق اول ( در فیلم مشهود است) 📌 حضور نیروی انسانی برای کار داوطلبانه و جهادی در فضای موکب 📌 کمک های مالی و کالایی برای ( وسایل طبخ، یخچال، زیرانداز و بالشت و پتو و ...) باز هم در فیلم مشهود است. چنانچه به هر شکلی قادر به همکاری و مساعدت هستید به مدیر کانال اطلاع دهید. 📌 ملک این موکب جز موقوفه های دیوان وقف سنی عراق است که سرقفلی آن را می توان خریداری کرد و این مکان را وقف خدمت به زائران پدر و پسر امام رضا نمود، خیرین محترم این مهم را هم مد نظر داشته باشند. ‌موقعیت موکب در ساحة العروبة باب القبلة حرم مطهر می باشد که محل تردد اکثریت قریب به اتفاق زوار می باشد و موقعیت ممتازی برای خدمات دهی دارد. 🌺درب این موکب ۲۴ ساعته به روی زوار باز است و منتظر قدوم پر خیر و برکت شماست. 🌺 ممنون، در پناه حق پاینده باشید🌹 در سفر عشق سفير عاشقی باشیم @Safire_Asheqi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔵 تیکه جالب رهبر انقلاب امروز مردم غزه با صبرشان وجدان بشری را به حرکت در آوردند 🔹 یک ابلهی اخیرا گفته بود اجتماع مردم در انگلیس در حمایت از مردم فلسطین کار ایران است؛ لابد بسیج لندن و بسیج پاریس این کار را کرده‌اند؟ https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️‌هم‌خوانی حماسی امروز دانش‌آموزان در دیدار رهبر انقلاب 🔹‌‌فلسطین راه عزت برگزیده خورشید غیرت از بامش دمیده دوران کمپ دیویدش گذشته فصل طوفان الاقصی‌یش رسیده https://eitaa.com/piyroo
عبدالحسین قصاب بود معروف بود به "جوانمرد قصاب" می‌گفتند: عبدالحسین! چه خبر از وضع کسب و کار؟ می گفت: الحمدلله ، ما از خدا راضی هستیم، او از ما راضی باشه! هیچ‌کس دو کفه ترازوی عبدالحسین را مساوی ندیده بود، سمت گوشت مشتری همیشه سنگین تر بود. اگر مشتری مَبلغ کمی گوشت می‌خواست، عبدالحسین دریغ نمی کرد. می‌گفت: برای هر مقدار پول، سنگ ترازو هست. وقتی که می‌شناخت که مشتری فقیر است، نمی گذاشت بجز سلام و احوالپرسی چیزی بگوید. مقداری گوشت می پیچید توی کاغذ و می داد دستش.‌ کسی که وضع مالی خوبی نداشت یا حدس میزد که نیازمند باشد یا عائله زیادی داشت را دو برابرِ پول مشتری، گوشت می داد. گاهی برای این که بقیه مشتری ها متوجه نشوند، وانمود می کرد که پول گرفته است. گاهی هم پول را می‌گرفت و دستش را می برد سمت دخل و دوباره همان پول را می داد دست مشتری و می گفت: بفرما مابقی پولت! عزت نفس مشتریِ نیازمند را نمی شکست! 🌷 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔰 خاطره‌ای از شهیدی که تک‌تیرانداز بود یکی از دوستان شهید یوسف فدایی‌نژاد تعریف می‌کند: "دوران مدرسه وقتی امتحان داشتیم چه کلاسی چه اصلی، اگر می‌خواستیم از رو دست یوسف نگاه کنیم اجازه نمی‌داد، هیچوقت هم از ما تقلب نمی‌کرد، می‌گفت: حرام و مثل دزدی کردن می‌ماند، آدم وقتی زحمت می‌کشد و درس می‌خواند نمی‌خواهد با کسی شریک باشد، پس شما هم زحمت بکشید درس بخوانید. یوسف فدایی‌‌نژاد اهل مد و شیک.پوشی نبود، همیشه ساده ولی تمیز لباس می‌پوشید، اما ‌روی موهایش خیلی حساس بود، همیشه قبل از نماز ، یا قبل از رفتن به بیرون، جلوی آینه بود و موهایش را شـانه می‌کرد تا مطمئن شود که خوب است، از اطرافیان هم نظر می‌خواست، البته این حساسیتِ شخصی بود و برای جلب توجه کسی نبود می‌گفت: مسلمان باید تمیز و آراسته باشد و پیـامبر (ص) همیشه ساده ولی پاکیزه لباس می‌پوشیدند. https://eitaa.com/piyroo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
🌱قسمت ۹۱ و ۹۲ _بهت گفتم تا یه جورایی بدیام رو جبران کنم . اولش ازت فرار میکردم تا بهت نگم ولی الان
🌷رمان جذاب و خواهر برادری لبخندبهشتی قسمت ۹۳ و ۹۴ _آره راس میگی با من و من میگوید _میشه ..... منم برای تولد شهریار کمکت کنم؟ لبخند شیرینی تحویلش میدهم +کی گفته نمیشه؟ لبخندی از سر شادی میزند _ممنونم . . . مجددا همه چیز را بررسی میکنم. وقتی خیالم از آماده بودن همه چیز راحت میشود رو به مادرم میگویم +من میرم لباسمو عوض کنم و بعد به سمت اتاقم میروم . نزدیک به یک هفته من و سوگل دنبال کارهای تولد شهریار بودیم تا و حالا به خواست مادرم چند روز زودتر از تاریخ تولد شهریار به بهانه ی دورهمی عموها و خانواده هایشان را دعوت کردیم تا شهریار را غاقلگیر کنیم . جز خانواده من و سوگل کس دیگری از این ماجرا باخبر نیست. به خواست سوگل کیکی ساده با طرح لوازم پزشکی بخاطر پرستار بودن شهریار سفارش دادیم و با سلیقه ی سوگل ساعت مچی زیبایی برای شهریار خریداری کردیم. بعد از تعوض لباس هایم از اتاق خارج میشوم . به محض رسیدن به حال صدای صدای زنگ آیفون بلند میشود.سریع چادرم را روی سرم می اندازم ؛ چادر ساده فیروزه رنگی با طرح گل های کاربنی . با دیدن خانواده عمو محمود در آیفون «بفرماییدی» میگویم و در را باز میکنم. همگی برای استقبال آنها جلوی در می‌ایستیم .با دیدن چهره ی اخموی پدرم کمی نزدیکش میشوم .مطمئنن بخاطر اینکه نگذاشتم ماجرای نازنین را پیگیری کند از دستم دلخور است .ناراحت بودن پدرم من را هم دلگیر میکند . لبخند تصنعی میزنم و با مهربانی میگویم +دلتون میاد از دست دختر گلتون ناراحت باشین ؟ یه دونه دختر که تو دنیا بیشتر ندارین از دست همون یه دونه هم ناراحتید ؟مگه شما همیشه نمیگفتید دوست ندارید دختر گلتون غصه بخوره ؟ زیرچشمی نگاهی به من می‌اندازد و اخمش را باز می‌کند. زیرلب «لا اله الا اللهی» میگوید و سکوت میکند.میدانستم نمیتواند از دست من ناراحت باشد ، فقط این کارها را میکند تا من سرکش و خودسر نشوم . با ورود مهمان ها لبخندم را پر رنگ تر میکنم .بعد از سلام و احوالپرسی با عمو محمود و خاله شیرین سربرمیگردانم تا به سوگل سلام کنم ؛ اما با دیدن سوگل متعجب و ذوق زده ابرو بالا می اندازم.برای اولین بار دارم سوگل را در چادر مشکی میبینم.سوگل از همان روزی که به سن تکلیف رسید محجبه شد اما چادر به سر نکرد .دختر لجباز و یه دنده ای نبود ونیست ، اگر اصرارش میکردند قبول میکرد چادر سر کند ولی میگفت چادر حرمت دارد و دلش نمیخواهد آن را به اجبار سر کند.میگفت خودش روزی به این نتیجه میرسد که چادر برترین پوشش است و به خواست و میل خودش چادری میشود. حالا آن روز رسیده. شادی و ذوق هم در چهره ی سوگل و هم در چهره ی خانواده عمو محمود به وضوح دیده میشود . سوگل با دیدن چهره ی متعجبم با غروری ساختگی میگوید _میدونم خیلی خانوم شدم نمیخواد بهم بگی و بعد ریز ریز میخندد . آرام میخندم و سوگل را محکم در آغوش میکشم . میان خنده هایم قطره اشکی بی اراده از گوشه ی چشمم سر میخورد . سوگل با خنده میگوید _انقدر فشارم نده من هنوز بلد نیستم چادرمو درست وحسابی جمع و جور کنم الان از سرم میوفته سوگل را از خودم جدا میکنم و با حالت قهر، به شوخی میگویم +بی ذوق، منو باش برای کی اشک شوق ریختم با صدای قربان صدقه های مادرم هر دو برمیگردیم . مادرم با شادی به سمت سوگل میاید و اورا با محبتی مادرانه در آغوش میفشارد _سلام سوگلم ؛ دورت بگردم خاله چقدر ماه شدی ، خوشگل بودی خوشگل تر شدی نگاهی به پدرم می‌اندازم.با دیدن سوگل گل از گلش میشکفد . بعد از تحویل گرفتن و تعریف های فراوان از سوگل ، بلاخره از در عبور میکند و نوبت به سجاد میرسد . نگاهی کلی به سر تا پایش می اندازم و بعد سرم را خم میکنم . بلوز سفید رنگی همراه با شلوار خاکستری رنگی به تن دارد.ته ریش هایش کمی پر تر از دفعه ی قبل شده است . جعبه ی شیرینی بزرگی که در دست دارد را به دست عمو محمود میدهد و رو به من بشاش و سر به زیر میگوید _سلام نورا خانم حال شما ؟ احساس عجیبی دارم ، حس کسی که آتش بزرگی در جانش افتاده و نمیشود آن را خاموش کرد ، حسی سرشار از شور و هیجان و گرما . حسی که به من میگوید دیگر سجاد برایت برادر نیست . نمیدانم این حس را دوست دارم با نه ولی تجربه عجیب و جدیدیست . احساس میکنم وجود سجاد باعث میشود خون در رگ هایم سریع تر به جریان بی افتند و قبلم بی تاب میشود .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا