eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.5هزار دنبال‌کننده
34.2هزار عکس
15.9هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
،یک زن انقلابی بود که در مسیر اسماعیل‌اش را قربانی کرد...♡ هاجرهای این انقلاب هم در راه انقلابشان، اسماعیل‌ هایشان را کردند. 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 💢قسمت پانزدهم: معجون خیلی تشنَم شده بود. دو روز بود یه قطره آب هم نخورده بودم. خونریزی تشنگی مو بیشتر میکرد و لبام مثل دو تکه چوب خشک شده بودن. اطرافمو وارسی کردم و نگاهی به داخل محوطه کردم، چشمم به گالن ۲۰ لیتری فلزی خورد. دو دل بودم برم سمتش یا نه؟ خطر زیادی تهدیدم میکرد و احتمال داشت با خارج شدن از اتاق آماج گلوله و ترکش قرار بگیرم ، اما درنگ جایز نبود و با سینه خیز به طرف گالن رفتم. نزدیک دبه آب که رسیدم دیدم یه ترکش به قسمت پایینش خورده و سوراخ شده. مطمئن شدم اگه آبی هم توش بوده ریخته، ولی به هر حال امتحانش ضرری نداشت. دبه را بلند کردم دیدم کمی سنگینه. دبه رو کشاندم و بردم داخل اتاق. مقدار کمی آب تهش مونده بود. دیگه ازین بهتر نمی شد. آب رو خالی کردم تو یه لیوان روحی که همونجا پیدا کرده بودم. مقدارِ کمی آب و گلِ بسیار بدبو و متعفن به اندازه یه لیوان تهش مونده بود. خواستم بخورم با وجود اینکه شدیدا عطش داشتم ، نتونستم و قابل خوردن نبود. نزدیکِ یه ماه از شروع عملیات کربلای پنج گذشته بود و آب کاملا گندیده بود. اتاقو گشتم یه قوطی شیر خشک پیدا کردم. قوطی را باز کردم. لب و دهانم خشک بود و شیر خشک پایین نمی رفت. آبِ داخل لیوان رو چن دقیقه ای گذاشتم تا ته نشین بشه. مقداری شیر خشک قاطی آب کردم. جاتون خالی معجونی بی نظیر درست شده بود. یاد گرفتن و درست کردن این معجون سخت نیست. مواد لازم: مقداری گِل نصف لیوان آب گندیده چار الی پنج قاشق شیرخشک با طعم دود و باروت بود. بجای باروت اگه در دسترس نیست میشه از طرقه یا سرِ چوب کبریت استفاده کرد. بگذریم، دو سه قاشق رو با زحمت خوردم. بسختی از گلوم پایین میرفت. داشت حالم بهم میخورد و ناچار شدم کنارش بذارم. حالا لازم بود بعد از خوردن این معجون نیروزا مقداری استراحت میکردم تا هضم بشه و بتونم فکری برای ادامه راهم بکنم. چن دقیقه ای رو روی همون تخت دراز کشیدم و تو ذهنم نقشه ها و راهای گوناگون رو برای خلاص شدن از این وضع می کشیدم و بررسی می کردم، ولی هیچکدوم از این فکر و نقشه ها به نتیجه مشخصی ختم نمی شد. تو اون شرایط چقد دوست داشتم و آرزو می کردم الان ایرانیا پیشروی می کردن و امدادگرا میومدن منو بلند می کردند و با برانکارد می بردنم عقب.! خب آرزو بر جوانا عیب نیست و منم یک جوون بیست ساله بودم و تو اوج آرزو، خیلی به خودم دلداری می دادم که نا امید نشم و روحیه مو از دست ندم. هی با خودم می گفتم امروز رو هم صبرکن حتما بچه ها میان. ان شاء الله فرجی می شه و نجات پیدا میکنی.... ادامه دارد ⏪ 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 🌴قسمت شانزدهم: اگر تیر عالم بجنبد ز جای، نبرد رگی تا نخواهد خدای بعد از ساعاتی استراحت تصمیم گرفتم سرکی به بقیه اتاقای روبرو بکِشم، شاید آبی یا کنسروی پیدا بشه. میترسیدم از اتاق خارج بشم و ترکش بخورم چون مرتب توپ و خمپاره میخورد تو پایگاه و ترکشا همه جا پخش بودند یا اینکه گشتیای دشمن منو ببینن. با خودم می گفتم نکنه گشتی های دشمن در این اطراف پرسه بزنن، یا با دوربین منو ببینن و افرادی رو بفرستن اسیرم کنن ، بالاخره یخورده که با خودم کلنجال رفتم آخرش تو یه لحظه تصمیم گرفتم اتاقو ترک کنم و با سینه خیز بروم سمت اون طرف. فک می کردم داخل اتاق برام امن تره ، ولی خدا به گونه ای دیگه مقرر کرده بود که در مخیله من نمی گنجید. هنوز چند متری از داخل اتاق فاصله نگرفته بودم که صدای انفجاری مهیب تمام وجودم را لرزوند و گرد و خاک زیادی در اطرافم بلند شد و مقداری خاک و پاره های سنگ و سیمان و آجر در اطرافم فرود اومد. خودم را به زمین چسبوندم که ترکش نخورم. بعد از چن لحظه که به زمین میخکوب شده بودم سرمو برگردوندم ببینم چه اتفاقی افتاده. متعجب و حیران از عنایت و امداد الهی در کمال ناباوری دیدم همون اتاقی که چند لحظه قبل از اون اومدم بیرون، کاملا تخریب شده و سقفش ریخته بود. قسمتی از سقف خورده بود روی همون تختی که روش استراحت می کردم. اینجا بود فهمیدم شهید شدنی نیستم و ظاهرا تقدیرم جوری دیگه رقم خورده. اینکه دقیقاً همان لحظاتی قبل از اصابت گلوله تو اتاقی که توش بودم این فکر به ذهنم خطور کنه و برای پیدا کردنِ آب و مواد غذایی بروم بیرون ، جز امداد الهی و تقدیرم که زنده موندن بود چیز دیگه ای نمی تونه باشه. گر چه هیچ آب و کنسروی پیدا نکردم ولی حداقل جانم محفوظ موند. به هر حال روز دوم رو تا شب در اون پایگاه سپری کردم و صبر کردم تا هوا کاملا تاریک بشه. نمازو که خوندم با توکل بر خدا حرکتو شروع کردم. خیلی امید داشتم تاریکی شب و پنهان بودن از دید دشمن کمکم کنه و بتونم بعد از دو شبانه روز خودمو به خط خودی برسونم. گاهی با سینه خیز ، گاهی با نیم خیز و گاهی نیز با دویدن بر روی پای راستم تمام تلاش و توانمو بکار گرفتم. شب تاریک بود و منطقه پر از موانع گوناگون و سیم خارادارای حلقوی. جبهه هم مقداری آروم شده بود. هیچ نشونه ای که بتونم راهمو پیدا کنم وجود نداشت. نه ستاره ای بود و نه در آن منطقه کوهستانی قرار داشت که راهنمام باشه و نه قطب نمایی داشتم که بتونم مسیر رو تشخیص بِدم. راهای مختلف رو می رفتم و امتحان می کردم و مرتب دور خودم می چرخیدم. ادامه دارد ⏪ ✍رحمان سلطانی 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
🍃شرهانی بودیم ، خادم آن جا تا فهمید از یزد آمده ایم ، ذکر خیر محمد حسین را پیش کشید . فکر می کرد یزدی است . گفت من از بچه های یزد خاطره خوبی دارم ، خادمی داشتیم که از همه خوش روتر و مهربان تر بود 🍃هرشب توی یادمان شرهانی روضه می گرفت مفصل هم عزاداری می کرد 🌷پشت لباسش نوشته بود 📚عمارحلب زندگی نامه شهید محمدحسین محمدخانی 🌷یادش با ذکر 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
🍃شرهانی بودیم ، خادم آن جا تا فهمید از یزد آمده ایم ، ذکر خیر محمد حسین را پیش کشید . فکر می کرد یزد
🍃انگار این بشر به دنیا آمدتادست خیلی ها را بگیرد بنشاند پای سفره امام حسین(ع) ➖از هم دانشگاهی لات و عرق خورش گرفته تا مجاهد مسیحی سوری. 🌷انگار این بشر شهید شد تا باز دست از این کارهایش برندارد. ❤️ تاریخ تولد : 9 تیر 1364 تاریخ ازدواج : 8 تیر 1389 تاریخ شهادت : 16آبان 1394 محل شهادت : حلب ، سوریه 🍃برای شناخت بیشتر کتاب رو بخونید 🌷 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
🔆 امشب هم، عاشقانه و با شوق، زمزمه کن صلوات خاصه امام رضا (ع) رو: اللهّـــمَ صَلّ عَلي عَلي بنْ موسَي الرّضـا المرتَضی، الامــام التّقي النّقي و حُجَّّتكَ عَلي مَنْ فَــوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثري الصّدّيق‌ الشَّهيد صَلَوةً كثيرَةً تامَة زاكيَةً مُتَواصِلــةً مُتَواتِـــرَةً مُتَرادِفَـــه كافْضَل ماصَلّيَتَ عَلي اَحَدٍ مِنْ اوْليائِكَ 🍀 🍃🌹 #افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#حےعلےالصلاه اذان بسیار زیبا با صدای ملکوتی #شهیدحامدبافنده 🍃🌹 #افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo
رفتی تا در رگهای وطن، خون حیات جاری شود سالهاست که آسمان، کوچ غریبت را بر شانههایمان، پرنده میتکاند و آفتاب، مسیر چشمانت را به انگشت نشان میدهد و میگرید. سالهاست که رفتهای و بادها، بوی پیراهنت را بر خاکریزهای بسیار، مویه میکنند. تو انعکاس روشن خورشید در رودخانههای سرخ حماسهای. دلت، دریا مینوشت و نگاهت، توفان میسرود. برخاستی؛ آن هنگام که نفسهای سرما، پنجرهها را سیاه کرده بود و شهر، میرفت که در اضطراب ثانیههای تجاوز، کمر خم کند. برخاستی و با قدمهای استوارت در رگهای وطن، خون زندگی جاری شد. برای بالهای زخمیمان دعا کن! صدایت را از حنجره کانالها و سنگرها میشنوم. میبینمت، پلاک بر گردن و چفیه بر شانه، جادههای صلابت را پشت سر میگذاری و خاک را لبخند میکاری. پا در رکاب ستاره و باران، آسمان عشق را تا دورترینها درنوردیدی و اینک، ما ماندهایم و این خاک مردابی. ما ماندهایم و تکثیر بیوقفه ابرهای خاکستر. رفتهای و بارانها را با خود بردهای و فصلهایمان، بیجوانه و آفتاب ماندهاند. با ما که مرثیهخوان در قفسماندن خویشیم، از پرواز بگو و برای بالهای زخمیمان دعا کن. میستایمت کوچههای شهر را که ورق میزنم، نامت را بر پیشانی افتخار این سرزمین، درخشان مییابم. از پشت نیزارهای به خون نشسته صدایت میزنم و رودخانههای وطن، شکوه سرخت را به ترنم میآیند. میستایمت که شانههای شکوهمندت، آبروی کوهستانهاست و اردیبهشت نگاهت، در چشمان هیچ بهاری نمیگنجد. میستایمت که قانون جوانمردی را بر صفحههای تاریخ این دیار، حک کردی و سرانگشتان حماسیات، ثانیههای ظلم را به کام مستبدان زمین، جهنم کرده. میخوانمت که چون سپیداران، پیوسته در اندیشه باران بودی. https://eitaa.com/piyroo  
زل زده بود به خاڪ #شلمچه ... گفت #شلمچه....؟؟ اگر عروسڪمو بھت بدم #بابامو بهم میدی؟؟؟ #افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
زل زده بود به خاڪ #شلمچه ... گفت #شلمچه....؟؟ اگر عروسڪمو بھت بدم #بابامو بهم میدی؟؟؟ #افسران_ج
🌾به تعبیری میشه گفت: !!! 🌾به همون تعبیری که 👈کل ارض کربلا و کل یوم عاشورا 🌾 زمینِ کربلآست 🌾یعنی همه جا زمینِ ♨️ولی شلمچه من فکر میکنم زمیـ🌍ـنِ قتلگاست... ✨تربتِ ✨بویِ تربتِ میده😌... 🌷 یه جایی ❤️ نا آروم میشه یکی دیگه باید آرومش کنه!! از یه جایی دیگه باید بشه اونجا ... 🎤 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
وقف نامه.mp3
6.42M
روایتگری شهدایی قسمت 414 🔊 وقف نامه 🎙 حاج حسین یکتا #افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo
شهید سیف الله صبور در سال1339 در خانواده ای مذهبی ومستضعف بدنیا آمد، در چهار سالگی از نعمت داشتن پدری مومن محروم شد واز همان کودکی طعم تلخ یتیمی را چشید. تحصیلات ابتدایی خود را در «مدرسه سپه» وراهنمایی را در «مدرسه سعدی» گذراند. سپس به «دبیرستان امام خمینی فعلی» رفته ورشد علمی خود را ادامه داد. ازآغاز، نبوغ و حالات روحانی ومذهبی در او هویدا بود وخوش خلقی همراه با شوخ طبعی خاص خویش از او نوجوانی دوست داشتنی وجذاب بوجود آورد.   سیف الله ضمن تحصیلات دبیرستانی خود به کار در مغازه نانوایی مرحوم پدرش مبادرت ورزید. او مقید به انجام دستورات خداوند متعال در هر شرایطی بود و درآن ماههای گرم تابستان در کنار آتش داغ تنور نانوایی روزه اش را می گرفت وعلاقه وافر به خانواده اش داشت. مادرش می گوید: "بعد از سیف الله دیگر خانه ام شور گذشته را ندارد. دیگر صدای آرام بخش واطمینان آورش را نمی شنوم" او اهل صبر و توکل بر خداوند بود و این را سرلوحه زندگی خویش قرار داده بود. با اوج گرفتن نهضت اسلامی ایران شرکتی مستمر و فعال در راهپیمایی ها داشت و با مطالعه پیام های امام خمینی(ره) در دوران انقلاب، سیف الله مراد خود را یافت وبعد از اخذ دیپلم در کمیته انقلاب اسلامی آغاز به کار کرد و بعد از فعالیت خستگی ناپذیر به عضویت سپاه درآمد. همزمان با پایه گذاری مرکز آموزش سپاه در پادگان کرخه نور یکی از مسئولین آموزش نظامی گشت، ولی هیچ گاه خود را گم نکرد، وی ضمن رسیدگی بسیار فعالانه به مسئولیت محوله اش، به کار در نانوایی پادگان نیز می پرداخت. #افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
شهید سیف الله صبور در سال1339 در خانواده ای مذهبی ومستضعف بدنیا آمد، در چهار سالگی از نعمت داشتن پدر
بعد از گذشت چندی، وی با همکاری برادر« شهید امیر زبیب»، مسئول حفظ وحراست از نوار مرزی شدند وبا شروع جریانات ضد انقلابی در کردستان وی به همراه جمعی از برادران پاسدار به کردستان اعزام شده و به تعقیب ضد انقلاب در کوه های خون رنگ غرب پرداخت.با شروع جنگ تحمیلی وی به همراه همرزمانش به دزفول عزیمت می کند. پس از یک ساعت توقف در منزلشان و با وجود  اینکه هنوز غبار جبهه های غرب را بر تن داشت به قصد شرکت در جبهه جنگ به سپاه مراجعه کرد. وقتی مادرش درخواست یک روز ماندن در منزل را می نماید، می گوید:من بیست سال تمام از آن تو بودم حال تویی که باید زینب وار شیره جانت را به جانان تقدیم کنی، که یک لحظه ماندن خیانت به خون شهیدان وضربه ای به اسلام است" بدین گونه او به جبهه خونین کرخه می رود و در عملیات های مختلفی شرکت می کند بعد از آن به «جبهه شهدا (صالح مشطط)» و سپس به «دالپری» می رود. با سپری شدن چند ماه وی فرماندهی عملیات جبهه دالپری را به عهده می گیرد.    وی سعی می کرد علاوه بر رشد نظامی برادران در رشد اخلاقی آنها نیز کوشا باشد، متانت وخوش برخوردی سیف الله باعث شده بود بسیاری از برادران اعزامی از شهرستانها بعد از پایان مدت اعزامشان با شیفتگی که نسبت به وی پیدا کرده بودند حاضر به بازگشت نشوند ودر زمانی که بنی صدر خائن سعی در جدائی بین ارتش وسپاه داشت او در محل ماموریتش وبا هوشیاری مانع از تفرقه شد وهمیشه سنگرش مملو از برادران متدین ارتشی بود.  سیف الله خود ساعت ها وبلکه روزها در راه های صعب العبور به شناسایی دشمن می پرداخت و راز ونیازهایش با معشوق در دل شب دیدنی بود. مدیریت ورشد او در همه ابعاد باعث شد که وی به عضویت« شورای فرماندهان نظامی دزفول»  درآید.او در«رقابیه»  خوش درخشید ودر تپه های خونین«کودگاپون» که در اسارت خصم بود، به همراهی50 نفر این تپه دیدگاهی دشمن را که شاخص دشمن درکوبیدن مواضع نیروهای ایرانی وشهر دزفول بود را به آتش کشیدوسرانجام در یک صبحدم هنگامی که وضو گرفته وآماده برای نماز صبح بود، با تمام وجودش سجده حق نمود وشهادت داد که "اشهد ان لا اله الا الله و... ودر جبهه شهدا به خیل شهدا پیوست . https://eitaa.com/piyroo
#خاطرات_شهید #بیت_المال حساسیت ویژه ای روی بیت المال داشت به خصوص در مورد استفاده از مهمات جنگی در سال های ابتدایی جنگ بسیار دقت می کرد یک بار وقتی مقری را تسخیر کردیم و می خواستیم پاکسازی سنگرها را انجام دهیم سیف الله با شجاعتی که داشت ابتدا سنگر را با روشن کردن یک چوب کبریت وارسی می کرد و اگر تشخیص می داد سنگر خالی است از پرتاب ابتدایی و یکدفعه ی نارنجک خودداری می کرد. راوی: حجت الاسلام یوسف شیخ   #فرمانده_ی_لایق  علی رغم سن و سال کم استعداد و نبوغ نظامی فوق العاده ای داشت. زمانی که به شهادت رسید فرماندهان ارشد سپاه به مجلس بزرگداشت او آمدند.سردار رشید می گفت:اگر سیف اله ابتدای جنگ شهید نمی شد قطعا می توانست در ادامه جنگ جزو فرماندهان ارشد جنگ قرار گیرد. راوی: سردار محمدعلی صبور(برادر شهید)   #افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo
طبق روال شــبانه هر بزرگواری 14 صلوات به نیابت از #شهید_سیف_الله_صبور جهت تعجیل در فرج آقا امام زمان «عج» و سلامتی رهبر عزیزمان شفای همه بیماران عاقبت بخیری شما عزیزان .... » اللهم صل علی محمد وآل محمد و عجل فرجهم 🌸 #التماس_دعای_فرج ســـلام و صــلوات خــدا بر شـــهدا و امام شـــ.❤️ـــهدا 🕊ســـلام بـر شــــ🌷ــهید‌ #سیف_الله_صبور #اللهم_الرزقنا_توفیق_الشهادة_فی_سبیلک_مع_رفقائنا_به_حق_دماء_الشهدا #ملتمس_بهترین‌_دعا #افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo ❤️❤️❤️❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#پســت_پـایـــانـی 🕙سـاعـت عـاشقـے 💠دعـــــاے فـــرج💠 ⚜اکثرو الدعا بتعجيل الفرج فان ذلک فرجکم⚜ #افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_شهید__دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo