عباس دوران متولد ۲۰ مهر سال ۱۳۲۹ در شهرستان شیراز در یک خانواده مذهبی بود. وی دوران کودکی، نوجوانی و جوانی را در شیراز گذراند و پس از گذراندن دوران ابتدایی پای به دبیرستان نهاد. عباس دوران در سال ۱۳۴۸ موفق به اخذ مدرک دیپلم طبیعی از دبیرستان سلطانی شیراز شد.
وی به استخدام فرماندهی مرکز آموزش هوایی درآمد. در سال ۱۳۴۹ به دانشکده خلبانی نیروی هوایی راه یافت و پس از گذراندن دوران مقدماتی پرواز در ایران، در سال ۱۳۵۱ برای تکمیل دوره خلبانی به آمریکا رفت. عباس دوران ابتدا در پایگاه «لکلند» دوره تکمیلی زبان انگلیسی را طی کرد و سپس در پایگاه «کلمبوس» در ایالت «می سی سی پی» موفق به آموختن فن خلبانی و پرواز با هواپیماهای بونانزا، تی ۴۱ - تی ۳۷ گردید.
او پس از موفقیت در دریافت نشان خلبانی در سال ۱۳۵۲ به ایران بازگشت و به عنوان خلبان هواپیمایی F۴، ابتدا در پایگاه یکم شکاری و سپس در پایگاه سوم شکاری مشغول انجام وظیفه شد.
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
#شهید_عباس_دوران در سحرگاه روز ۳۰ تیر ماه سال ۱۳۶۱ که فرماندهی دسته پرواز را به عهده داشت، به قصد ضربه زدن به شبکه دفاعی و امنیتی نفوذناپذیر مورد ادعای صدام، با پنج نفر از زبدهترین خلبان نیروی هوایی در حالی که هنوز ستیغ آفتاب ندمیده بود، با ارادهای پولادین به پالایشگاه الدوره یورش بردند و چندین تُن بمب هواپیماهای خود را بر قلب دشمن جنگ افروز عراق ریختند و پس از نمایش قدرت و شکستن دیوار صوتی در آسمان بغداد، هنگام بازگشت، هواپیمای لیدر مورد اصابت موشک دشمن واقع شد و شهید دوران اگر چه اجازه ترک هواپیما را به همرزم خلبانش، ستوانیکم منصور کاظمیان در عقب کابین داد، اما خود به رغم این که میتوانست با استفاده از چتر نجات سالم فرود آید، صاعقهوار خود و هواپیمایش را بر متجاوزان کوبید و بدین ترتیب مانع از برگزاری اجلاس سران غیرمتعهدها به ریاست صدام در بغداد شد.
سرانجام پس از سالها انتظار در تیرماه ۱۳۸۱، بقایای پیکر شهید خلبان عباس دوران توسط کمیته جستجوی مفقودین به میهن منتقل گردید و در پنجم مرداد ۱۳۸۱ طی مراسمی رسمی با حضور مسئولان کشوری و لشکری و خانواده شهید در میدان صبحگاه ستاد نیروی هوایی، بر دوش همرزمان خلبانش تشییع و پیکر مطهر آن شهید تیزپرواز برای خاکسپاری به زادگاهش شیراز منتقل شد. شهید دوران به هنگام شهادت ۳۲ سال داشت.
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚡️صاعقه وار 💥خروشیده 🔥
خواب را بر صدامیان حرام کرده✈️👊
کلیپ شهید خلبان سرلشگر #عباس_دوران
#ببینید
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
🍁نیمه شب بود
دیدم غلامعباس نیست،
رفتم دنبالش، دیدم داره گریه میکن،❗️
رفتم پیشش گفتم دلاور چرا گریه میکنی؟
بهم گفت حاجی دلم میسوزه
بعضی از بچه هایی که اومدن مدافع حرم حضرت زینب سلام الله علیها شدن #موسیقی گوش میدن،😔
گفت ما مسئولیم شاید ما کم کاری کردیم،
بعدشم اینا بچه های حضرت فاطمه سلام الله علیها هستن ما وظیفه داریم بهشون بگیم،
فردا صبحش رفت به مادرش زنگ شد پول واسش ریخت، رفت تو شهر و چندتا فلش خرید و توش مداحی ریخت و به بچه گفت اینم هدیه ی من به شما😊 مدافعان حرم بچه ها از این به بعد به جای اهنگ مداحی گوش کنین....از اون روز به بعد همه ی بچه ها مداحی گوش میکردند...💔
شهید مدافع حرم محمد اسدی🌹
#غلامان_عباس
#شهادت_اول_رمضان_۹۵
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
•﷽•
عرقی که زن زیر چادر میریزد
سه جا برای او نور میشود:☝️
در درون قبر و در برزخ و در قیامت✨
#آیت_الله_بهاءالدینی(ره)🌱
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
4_5857369221670896141.mp3
7.27M
🔊 برای امام زمان جانماز آب نکشیم!
🎤 حاج حسین یکتا
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
😔#تبرج و نابودی ایمان جوان به چه قیمتی؟!
بی #حیا یی به چه قیمتی؟!
زیبائیت سهم #شوهر تو نیست؟!
جالبه! #حجاب زهرایی!!!
👈پ . ن : کامنت های طرح رو بخونید! این ها خیلی بهتر از اونی هست که تو واقعیات هست
#من_ماسک_میزنم
https://eitaa.com/piyroo
♦️خودمحوری یا خدامحوری⁉️
‼️ میگفت:حجاب محدودیته، نمیتونم محدودیت رو بپذیرم
بانو! امکان نداره آدم هیچ محدودیتی رو نپذیرفته باشه.. همین که قبول میکنی با کفش پاشنه دار 👠 ساعت ها راه بری.. قبول میکنی توی گرما از ماسک 😷 و شیلد و دست کش استفاده کنی.. یعنی محدودیت رو پذیرفتی..
⚠️ اصلا جنس دنیا اینجوریه.. نمیشه آزاد آزاد بود.. ازدواج، بچه دارشدن، تحصیل، شغل اجتماعی همه باخودشون محدودیت بهمراه دارن
✅ حجاب حتی اگر محدود کننده هم باشه، بازم قشنگه.. محدودیتیه که باعث حفظ ارامش خودت و اطرافیانت میشه..
حجاب پایه های اصلی جامعه مثل خانواده رو حفظ میکنه و مانع از فرو پاشی خانواده ها میشه..
برای اینکه اینا رو متوجه بشیم و درک کنیم باید زندگیمون رو از خود محوری تغییر بدیم و خدا محور باشیم..
وقتی زندگی ما خدا محور باشه.
نگاه میکنیم ببینیمون محبوبمون چی گفته.. هرچی که او گفت همونجوری میشیم.. همونجوری زندگی میکنیم..
فرد خدا محور یعنی زندگی و ارامش بقیه هم براش مهمه👌
محبوب من!
تو دوست داری حجابم چه طوری باشه؟
#تولیدی_کامل
#حجاب_و_محدودیت
#جوان #دینی #عقلی
#کم_حجاب
#من_ماسک_میزنم
https://eitaa.com/piyroo
🌷 #یاد_شهدا
#شهید_برونسی : اگرمن در این عملیات شهید نشدم به مسلمونی من شک کنید
🎙 راوی: #رحيم_پور_ازغدي
شاید جزو معدود افرادی بودیم
که تا آخرین دقایق #شهادت_شهید_برونسی
در کنار ایشون بوديم
خب ایشون آدمی نبود که
فلسفه خونده باشه
عرفان خونده باشه
فقه وتفسیرو اصول..اینا باشه نبود
یه آدم عالیه خاکی ..بنا , کارگر
یک مقدار طلبگی خونده بود
حکمت بود در #برونسی
معرف بود ولو تحصیلات و مدرک نبود .ولی حکمت داشت
قرآن که میخوند حقیقتامیخوند ایمان داشت
و مکاشفاتی که داشت
که سه چهارنمومنش رو همون زمان جنگ شنیدم
که قبل از
#عملیات_بدر ایشون
گفت :
اونجا که #حضرت_زهرا به من قول داده که من #شهید می شم
و تو بچه های دیگه مشهور بود
که #حاجی_برونسي
گفته :
اگه من تو این عملیات #شهید نشم
تو مسلمونی خودم شک می کنم.
🌷🌷🌷🌷🌷
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
.
#روز_اول_مدرسه
.
✂️ روز اول مدرسه برادر احمد بود که اونها رو به خونشون رسونده بود. خانم معلم راست میگفت. چون دیگه هیچ وقت کسی برای مردم روستای اونا مزاحمتی درست نکرد. چون میگفتند: سربازهای صدام و آدم بدای اون طرفا خیلی از «برادر احمد» و دوستاش می ترسیدند. مهدی نمیدونست چرا دشمنا اینقدر از برادر احمد میترسیدند؟ اونکه این همه مهربون بود. بچه ها و مامان و باباهاشون که خیلی زیاد اون رو دوست داشتند و به خاطر همین توی روستا همه او را به نام (کاک احمد) میشناختند، اون هم مثل یک برادر واقعی حرفهای مردم رو گوش میکرد و تا میتونست بهشون کمک میداد
.
🔹#روز_اول_مدرسه
🔹#نشر۲۷بعثت.
🌷🌷🌷🌷🌷
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
✅پـیــش قــدم
همیشه در اردوهایی که می رفتیم، برای انجام کارهایی مثل نظافتِ چادر، چادر زدن🏕و حتی اموری که وظیفهاش نبود، پیش قدم می شد.😊
بعد از پایان اردو هم همیشه آخرین نفری بود که به خانه بر می گشت.
می گفت: " اگه می خوایم ثواب جمع کنیم، از همین کارهای کوچیک که دیده نمیشه، باید انجام بدیم.😇 "
📚برشی از کتاب سرمشق
🌹شهید_محسن_حججی
🌷🌷🌷🌷🌷
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
#خاطرات_شهدا
صادق وصیت کرده بود که بعد از شهادتش و در مراسم تشییع سیاه نپوشم و سفید به تن کنم🤍 میگفت برای تشییع کنندههایش که بسیار هم عظیم حضور داشتند لبخند بزنم و قوت قلبشان باشم.😊
در مراسماتش به تأکید میگفت: به جای خرما شیرینی پخش کنید و سر تشییع کنندگانم نقل بپاشید.
از من خواستند در جمع گریه نکنم
و زینبوار بایستم.
[نقلازهمسرشهید]
🌹شهیدصادقعدالٺ اکبری
🌷🌷🌷🌷🌷
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
42.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #ببینید | #کلیپ
🔻روایتی از زندگی،ابعاد شخصیتی و ناگفته های "سردار شهید سید عبدالله حسینی"
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
﴾﷽﴿
❤️ #رمان_آیه_های_جنون
❤️#پارت_11
از پاساژ خارج شدم،ڪتاب را باز ڪردہ بودم و در فهرستش دنبال شعر "آفتاب مے شود" بودم!
همانطور قدم برمیداشتم،صفحہ را پیدا ڪردم.
شمارہ ے صفحہ را بہ ذهنم سپردم و ڪتاب را بستم.
احساس میڪردم امروز یڪ روز متفاوت است!
دلم میخواست بیشتر بیرون از خانہ بمانم.
تعریف ڪافے شاپ هاے این سمت را از بچہ هاے ڪلاس شنیدہ بودم.
پدر و مادرم میگفتند محیط ڪافے شاپ ها خوب نیست!
میخواستم خودم ببینم!
از یڪے از عابرها سراغ نزدیڪترین ڪافے شاپ را گرفتم.
با راهنمایے اش بہ سمت یڪے از ڪوچہ هاے داخل خیابان رفتم.
ڪافے شاپ را دیدم.
در ڪوچہ اے بن بست بود.
طرح ڪلبہ ے چوبے با رنگ قهوہ اے تیرہ،سر درش تابلویے تیرہ تر از نما آویزان بود ڪہ بہ خط لاتین نام ڪافے شاپ را نشان میداد.
در چوبے اش دو شیشہ بزرگ داشت،دستگیرہ را بہ سمت خودم ڪشیدم و وارد شدم.
دیزاین داخل با بیرون ڪاملا هم خانے داشت!
محیطے ڪم نور با دیوارهاے چوبے و میز و صندلے هاے چوبے طرح قدیمے!
روے دیوارها هم پر بود از قاب عڪس هاے سیاہ و سفید ایفل،پیزا و۰۰۰!
محیطش جالب بود اما با تیپ من زیاد هم خانے نداشت!
بدون توجہ بہ نگاہ بعضے دختر و پسرها میز خلوتے پیدا ڪردم و روے صندلے نشستم.
پسرے جوان با تیپ معمولے بہ سمتم آمد و گفت:خوش اومدید چے میل دارید؟!
منو روے میز بود،نگاهے اجمالے بہ منو انداختم.
دلم بستنے میخواست ولے نمیگفتند این دیوانہ است ڪہ در پاییز بستنے میخورد؟!
جنون داشتم دیگر!
دلم خواست چیزے شبیہ محیط سفارش بدهم.
_قهوہ ے فرانسہ!
یڪ بار هم در عمرم نخوردہ بودم!
امتحان ڪردن چیزهاے جدید را دوست داشتم.
پسر سرس تڪان داد و رفت.
پنج دقیقہ اے گذشت،ڪتابم را روے میز گذاشتم و باز ڪردم.
دنبال صفحہ ے مورد نظر بودم،دنبال "آفتاب مے شود"
بعد از دو سہ دقیقہ بہ صفحہ ے مورد نظر رسیدم.
آرام شروع ڪردم بہ زمزمہ ڪردن:
نگاہ ڪن ڪہ غم درون دیدہ ام
چگونہ قطرہ قطرہ آب مے شود
چگونہ سایہ ے سیاہ سرڪشم
اسیر دست آفتاب مے شود
نگاہ ڪن
تمام هستیم خراب مے شود
شرارہ اے مرا بہ ڪام مے ڪشد
مرا بہ اوج مے برد
مرا بہ دام مے ڪشد
نگاہ ڪن
تمام آسمان من
پر از شهاب مے شود
_خانم!بفرمایید!
با آمدن پسر جوان ساڪت شدم،فنجان و نعلبڪے سادہ ے سفید رنگ را روے میز گذاشت.
نگاهے بہ فنجان انداختم و گفتم:ممنون.
_نوش جان!
از میز دور شد.
خواستم دوبارہ مشغول خواندن بشوم ڪہ از پشت شیشہ ے در ڪافے شاپ نگاهم بہ ساجدے و پسرش افتاد.
ڪنار ماشینے ایستادہ بودند،مثل اینڪہ ماشینشان اینجا پارڪ بود.
پسر دستے بہ موهاے مشڪے اش ڪشید،چهرہ اش آرام بود.
در ماشین را باز ڪرد،داشت سوار میشد ڪہ صورتش را برگرداند انگار من را دید!
بدون توجہ سرم را پایین انداختم و بیت بعد را زمزمہ ڪردم:
تو آمدے ز دورها و دورها
ز سرزمین عطرها و نورها...
نویسنده :
#لیلی_سلطانی 💕
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
﴾﷽﴿
❤️ #رمان_آیه_های_جنون
❤️ #پارت_12
ڪلید را در قفل چرخاندم و در را باز ڪردم،نساء و نورا در حیاط فرشے پهن ڪردہ و نشستہ بودند.
نساء بہ دیوار تڪیہ دادہ بود و با نورا صحبت میڪرد.
با ذوق بہ سمتشان رفتم و رو بہ نساء بلند گفتم:سلام قوربونت برم!
سپس نگاهے بہ شڪم برآمدہ اش انداختم و گفتم:عشقہ خالہ چطورہ؟!
نساء دستش را بہ سمتم دراز ڪرد و گفت:سلام آبجے ڪوچیڪہ! عشق خالہ شم خوبہ!
نورا با دست پس گردنے اے آرامے بہ من زد و گفت:من بوقم دیگہ!
دستم را بہ گردنم ڪشیدم و گفتم:آخ!خب چرا میزنے؟!
مانند بچہ هاے تخس گفت:بزرگترم دلم میخواد!
اخمے بین ابروهایم انداختم و گفتم:بزرگترے باید بڪُشیم؟!
_بعلہ!
نساء نگاهے بہ ما انداخت و گفت:شما دوتا بزرگ نمیشید؟!
من و نورا هم زمان باهم گفتیم:نہ!
نورا یڪ پس گردنے دیگر زد،با تعجب گفتم:این دیگہ چرا؟!
جدے گفت:هنوز ڪہ سلام نڪردے!
دستش را برد بالا ڪہ سریع بلند شدم،نساء شروع ڪرد بہ خندیدن!
تند گفتم:سلام،سلام،سلام،نورا خانم سلام!
نورا خندید و گفت:آفرین!دیگہ تڪرار نشہ!
همانطور ڪہ زیپ چادرم را پایین میڪشیدم گفتم:نہ بابا!
نورا نیم خیز شد و با چشمان ریز شدہ بہ من چشم دوخت:چے؟!
جوابے ندادم،چادرم را درآوردم.
نساء سیبے را جلوے بینے اش گرفت و مشغول بو ڪردنش شد همانطور بہ من چشم دوخت و گفت:ڪجا بودے؟
نورا بہ جاے من سریع جواب داد:مغازہ ے بابا!
چشمان نساء گرد شد:چے؟!
بے خیال شانہ اے بالا انداختم و گفتم:رفتم مغازہ ے بابا!
نساء با نگرانے گفت:واے چہ غوغایے راہ بندازہ!پس مامان ڪامل بهم نگفتہ!
خواستم چیزے بگویم ڪہ مادرم از داخل خانہ گفت:شما یڪم این چَموشو نصیحت ڪنید!
نورا جدے بہ من نگاہ ڪرد و گفت:چَموش نصیحت شو!
سپس بلند رو بہ خانہ گفت:مامان نصیحتش ڪردم!
نساء بلند خندید و با مشت آرام بہ بازوے نورا ڪوبید.
مادرم با سینے چایے وارد حیاط شد،با لبخند پررنگے گفتم:سلام!
چپ چپ نگاهم ڪرد و گفت:علیڪ سلام!ڪار خودتو ڪردے؟!راحت شدے؟!
خونسرد گفتم:بعلہ!
مادرم در حالے ڪہ سینے چاے را روے فرش میگذاشت گفت:میبینید چقد چِش سفید شدہ؟!
_مامان خانم چشاے من قهوہ ایہ!
نورا دقیق بہ چشمانم نگاہ ڪرد و گفت:آرہ مامان چشاش قهوہ ایہ نہ سفید!
مادرم نشست روے فرش و با حرص گفت:آفرین!مسخرہ بازے دربیار!
نساء گفت:اے بابا!بہ جاے این حرفا...
سپس شروع ڪرد بہ دست زدن،ادامہ داد:آے نعنا...نعنا...نعنا،مامان خانم میشہ تنها!
مادرم با نگرانے براے نساء چشم و ابرو رفت!
فهمیدم چیزے شدہ!
ڪنجڪاو پرسیدم:چیزے شدہ؟!
مادرم سریع گفت:نہ چے بشہ؟!فقط بابات زنگ زد هرچے حرص داشت سرِ من خالے ڪرد!
نساء و نورا نگاهے بہ هم انداختند و چیزے نگفتند!
مشڪوڪ نگاهشان ڪردم.
_میرم لباسامو عوض ڪنم.
بہ سمت در ورودے رفتم،ڪفش هایم را درآوردم و وارد شدم.
صداے مادرم در حالے ڪہ سعے مے ڪرد آرام صحبت ڪند آمد:چیزے بهش نگیدا!شب مصطفے بیاد واویلاس!
پشت در ایستادم،گوش هایم را تیز ڪردم.
نساء گفت:آیہ با ما فرق دارہ نمیذارہ!
مڪثے ڪرد و ادامہ داد:انگار صداے ما سہ تاس!جسارتشو دارہ!
یڪ چیزهایے بہ ذهنم رسید.
نورا آرام گفت:آرہ ولے اگہ زیادے بخواد اینطورے باشہ خیلے اذیت میشہ!
بعدها بہ یقین رسیدم ڪہ مرغ آمین همیشہ بالاے سرِ نورا بود و حتے براے جملات غیر دعایے اش آمین میگفت۰۰۰!
همانطور ڪہ قاشق را در ڪاسہ ے سوپم مے چرخاندم بہ تلویزیون چشم دوختہ بودم.
نورا یڪ ساعت پیش همراہ خانوادہ ے طاها براے تفریح رفت باغچہ ڪوچڪ خانوادہ ے طاها در ڪرج،قرار بود چند روز بمانند.
یاسین صندلے ڪنارم نشستہ بود،ڪاسہ ے سوپش را بہ لبانش چسابندہ بود و مدام هورت میڪشید.
سرم را برگرداندم و نگاهش ڪردم،متوجہ نگاهم شد.
در حالے ڪہ با چشم هاے درشت قهوہ اے اش نگاهم میڪرد ڪاسہ را از لبانش جدا ڪرد،دور دهانش ڪثیف شدہ بود،لبخند بزرگے زد و گفت:صداے دهنم اذیتت میڪنہ آبجے؟
میدانست از صداے دهان بیزارم!
سرم را تڪان دادم و گفتم:نہ داداشے!
پدرم بے توجہ مشغول غذا خوردن بود،این آرام بودنش بعد از ماجراے ظهر ڪہ بہ مغازہ رفتم عجیب بود!
باید داد و بیداد میڪرد!
مادرم مدام بہ من و پدرم نگاہ میڪرد،مطمئن شدم چیزے شدہ ڪہ مادرم خبر دارد.
#ادامہ_دارد...
نویسنده :
#لیلی_سلطانی💕
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
چه اشتراک زیبایی؛ هر دو در کودکی به امامت رسیدند. اما چه وجه تمایز دردناکی! یکی در جوانی جام زهر نوشید و دیگری ۱۱۸۰ سال است که منتظر یاری شیعیانش است.
این است روایت تاریخ جریان امامت که همیشه از سمت شیعیان مورد بی مهری قرار گرفته است.
#شهادت_مظلومانه_امام_جوادعلیه_السلام_رامحضرامام_زمان_وشماعزیزان_تسلیت_عرض_میکنیم
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روایتگری شهدایی قسمت731
فیلم دیدهنشده از سردار قاآنی در دوران دفاعمقدس
خاطرهای شنیدنی از نحوه برخورد رزمندگان با اسرای عراقی
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
#30تیرماه_سالروزشهادت_روحانی_شهیدعبدالعلی_یوسفی_آهنگرکلائی
دهم شهریور 1345، در شهرستان قائم شهر به دنیا آمد. پدرش محمدموسی و مادرش شمسی نام داشت. تا پایان دوره متوسطه در رشته تجربی درس خواند و دیپلم گرفت. سپس به فراگیری علوم دینی و حوزوی تا سطح (مقدمات) پرداخت. و کارگر بود. به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. سی و یکم تیر 1367، در شلمچه به شهادت رسید. پیکر وی را در گلزار شهدای روستای آهنگرکلا تابعه زادگاهش به خاک سپردند.
#وصیتنامه
#روحانی_شهیدعبدالعلی_یوسفی_آهنگرکلائی
چونيقين دارم كه اين راه راهي جز حق نيست، پس آن را به تا ظهور حضرت مهدي رهبري امام خميني ادامه دهيد.
قسم به خورشيد وروشنايي خورشيد، قسم به ماه و درخشندگي ماه كه حق پيروز است؛ چون خدا وعده داده است. پس تو اي غواص ،با امواج دريا و تواي نيروي هوايي، با قطرات باران و تو اي متفكر، با قلمت و تو اي بسيجي، با گلولهي آتشينت و تو اي شهيد با قطرات خونت بنويسكه حق پيروز است.
شما را به تقوا سفارش ميكنم و سخنم اين است كه راه شهيدان را ادامه دهيد.
#خاطرات
#روحانی_شهیدعبدالعلی_یوسفی_آهنگرکلائی
چهره ايشان براي بچهها نور بود در جمع كه حضور پيدا ميكرد چهرهاش بسيار نوراني بود لبهايش هميشه خندانبود ما بچهها شوخي ميكرد وقتي كه سنگر ميساختيم شوخي ميكرد نوع شوخي هايش نشان ميداد كه دربشهادت بسوي ايشان باز شده است.
نقل از همرزم شهيد
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
┄┅═══••✾❀✾••═══