eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.5هزار دنبال‌کننده
34.2هزار عکس
15.9هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷🕊🌷🕊🌷🕊 🔴 کانال ازاین ساعت الی ساعت 8:30 صبح تعطیل میباشد،⛔️ 🤲اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا 🤲التماس دعای فرج 🌷🕊🌷🕊🌷🕊 افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد دلتنگ شهادت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚 سر شد بہ شوق وصل تو فصل جوانیَم هرگز نمےشود ڪه از این در برانیَم یابن الحسن براے تو بیدار مےشوم اے همۂ زندگانیَم 🦋 صبحت بخیر آقا 🦋 🌸 اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌸 https://eitaa.com/piyroo
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم . https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
همسر فرمانده دلاور لشکر 31 عاشورا می گوید : «شبی فرماندهان قرارگاه در خانه ما جلسه داشتند ، ما نان نداشتیم ، صبح همان روز به مهدی گفته بودم که برای عصر نان بخرد . ولی وقتی که آمد فراموش کرده بود . دیروقت هم بود ناچار تلفن زد از لشکر نان آوردند ، اما ایشان فقط پنج قرص نان برداشتند و بقیه را برگرداندند. بعد به من گفتند : این نان ها را برای رزمندگان فرستاده اند ، شما از این نان نخورید . 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
🌿کسایی که میجنگن ... زخمی هم میشن ... دیروز با ... امروز با ... وقتی تیر میخوردن میگفتن فدا سر مهدی فاطمه:) -- این تصور منه ... تویی که داری برای امام زمانت کار میکنی شب و روز ... وقتی مردم با حرفاشون بهت زخم زدن،تو دلت با خودت بگو "فدا سر مهدی فاطمه" ... آقا خودش میاد زخمتو درمان میکنه. 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
ماجرای گردانی که امام زمان را دیدند! «نامه شهید سیدمحمود بنی هاشمی، پنج روز قبل از شهادت: . این نامه را در صبح عاشورا می‌نویسم. دیشب معجزه‌ای روی داد که باید در تاریخ ثبت شود. دیشب سه گردان از برادران رزمنده مراسم عزاداری و سینه زنی انجام می دادند؛ البته هر کدام در محوطه‌ای جداگانه که امام زمان(عج) آمد. فرمانده کل قوا آمد و در آن میان دست پیرمردی را گرفت و با خود روی تپه‌ای برد. دو گردانی که با هم بودند همه شاهد این قضیه بودند و به دنبال نور رفتند، ولی او از آن تپه به روی تپه‌ای دیگر می رفت. در آخرین لحظه یک برادر پاسدار با تلاش زیاد خود را به امام زمان(عج) رساند و دستش را بوسید. امام زمان(عج) فرمود: «به خدا سوگند شما پیروزید.» آری این گفته امام زمان(عج) ما و فرمانده کل قواست و بعد، از دیده ها پنهان شد. این در تاریخ بی سابقه است که ششصد نفر یک دفعه امام زمان(عج) را ببینند... پنج شنبه ۶١/٨/۶ سیدجمال بنی هاشمی. منبع: کتاب ص ٣١٠ 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
{روایتی‌ازطُ💛} یڪ ‌روز‌موتور‌ شوهرخواهرم‌را‌ از جلوۍ ‌منزل‌مان‌دز دیدند... عده‌اۍ ‌دنبال‌دزد‌ دویدند‌ و‌ موٺور را ‌زدند ‌زمین... ابراهیم‌رسید‌و‌دزد ‌زخمی‌شده‌را بلند‌ڪرد...🕊 نگاهـے‌بہ‌‌چھره‌ وحشت‌زده‌اش انداخت‌و‌بہ‌بقیہ‌گفت: اشتباه‌شده‌بروید..!! ابراهیم‌دزد ‌را‌برد ‌درمانگاه ‌و ‌خودش پیگیر‌درمان ‌زخمش‌شد... آن‌بنده‌خدا ‌از ‌رفتار‌ابراهیم‌خجالت زده‌شد..🌱 ابراهیم‌از‌ زندگی‌اش‌سوال‌کرد..؟ کمکش‌کردو‌برایش‌کار‌ درست‌کرد..!✨ طرف‌نماز‌خوان‌شد،بہ‌جبھہ‌رفت‌و بعد‌ از ‌ابراهیم‌در‌جبھہ‌شھید‌شد.. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
رهبر انقلاب: پیام مهم شهیدان به ادامه دهندگان راهشان در امان بودن از ترس و اندوه است 🔸متن بیانات رهبر انقلاب در دیدار دست‌اندرکاران کنگره چهار هزار شهید استان یزد که در تاریخ ۲۵ اسفند ۱۳۹۹ برگزار شده بود، صبح امروز در محل برگزاری این همایش منتشر شد. 🔹در دفاع مقدس یزدی‌ها ابتکار‌های زیادی همچون عملیات با استفاده از هنر حفر قنات و یا مشارکت زنان در تهیه لباس برای رزمندگان از خود نشان دادند. 🔹انگیزه شهیدان از حضور در میدان جهاد همچنان‌که در وصیت‌نامه‌های آنها موجود است، حمایت از انقلاب، امام بزرگوار، حجاب، دفع شرّ دشمن و هموار شدن راه نظام برای دستیابی به اهداف آن بود که باید مراقبت کرد این آرمانها به‌دست برخی افراد نفی و مخدوش نشود. 🔹رهبر انقلاب با ابراز تاسف از افرادی که زیر سایه جمهوری اسلامی و به برکت مجاهدت شهیدان و رزمندگان در امنیت و آزادی زندگی، اما بر خلاف اهداف آن خونهای پاک فعالیت می‌کنند، گفتند: در مقابل این تلاشها، کار و تلاش در راه حق و شهیدان را مضاعف کنید. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
🔰 رهبر انقلاب: 💠 امروز ما برای برای گزینش چه‌جوری فکر می کند و چه‌جوری باید فکر کند؟ آن الگو را باید درمقابل او نگه داشت؛ شهدای ما هستند. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
فــرزندان‌ شــهدا بدانــند ڪــــه‌ پــدرانشان موجبــــ اُبهتــــــ اســلام،‌ در چشــم شــیطان‌هاے عالــم‌ شــدند.... -امــــام‌خامنه‌اے" https://eitaa.com/piyroo
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 همون موقع تلفن صاب مغازه زنگ زد اونم رفت پشت تا صحبت کنه.من دیدم نمی تونم اینجوری برم خونه سعی کردم یه کم از حربه های دخترانه ام استفاده کنم. پیش خودمون باشه ولی در نود درصد مواقع جواب میده البته اگه طرف یبس نباشه. موهامو که مخصوصا همیشه می ریختم یه طرف پیشونیم با حرکت سر کنار زدم ویه کم رفتم طرف شاگرد مغازهه که بش نمی خورد بیست سال بیشتر داشته باشه.. با صدای ناراحتی گفتم: _شما نمی تونین کمکم کنین؟ بعد گردنم و کمی کج کردم ویه نگاهی بش انداختم. پسره یه لحظه نگام کرد و گفت: _حالا چه رنگی می خوای بزنی؟ منم دیدم طرف داره پا میده باز موهامو با حرکت سر کنار زدم و فوری گفتم: _مشکی می خوام باشه.. چشمای پسره یه لحظه گرد شد. _سیاه؟ _آره خوب چیه؟ _هیچی! _حالا بهم میگی چقدر رنگ لازم دارم. بعد لحنم را نرمتر کردم وگفتم: _تورو خدا اخه شما تخصصتون اینه کمک کنین دیگه. پسره باز یه نگاهی کرد و گفت:. _اتاقت چن متره. _سه در چهاره. فکری کردو یه سطل گنده گذاشت جلوم _یه دونه از اینا می خوای. باید توی یه ظرف بزرگتد با نسبت مساوی با آب قاطی کنی فهمیدی؟ _با نسبت مساوی با آب فهمیدم. بعد برسی برداشت و داد دستم و گفت: _بعد با این می مالی به دیوار. ولی اگه وارد نباشی خوب در نمی اد. لبهایم آویزان شد. از نقاشی متنفر بودم. حتی وقتی دبستان می رفتم. https://eitaa.com/piyroo 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 پسره همینجور به من خیره شده بود اینبار قصد نداشتم ان نمایش احمقانه را ادامه بدهم واقعا حالم گرفته شده بود. _خوب با این برس کل تعطیلات عیدم هدر می ره که. پسره دست به سینه وایساد و فکری کرد و بعدم گفت:_صبرکن. رفت ته مغازه و با یه چیزی شبیه غلنک برگشت. _با اینم می تونی ولی یه کم قیمتش از اون برسه گرون تره. دسته هم داره می خوره بش بلند میشه تا سقف و راحت می تونی رنگ کنی. یه لحظه اینقدر خوشحال شدم که عین بچه ها پریدم بالا و گفتم: _وای این که خیلی عالیه بعدم غلتک و از دستش گرفتم. _دیگه چیز دیگه لازم ندارم؟ اگه دیوارات سوراخ سمبه زیاد داشته باشه باید بتونه کاری کنی. _اوف اون دیگه چیه؟ ببین من دیرم شده یه روز دیگه میام همه اینا رو می برم. بعد یکی از کارتهای تبلیغاتی را از روی میز برداشتم و گفتم: _هر سوالی داشتم می تونم زنگ بزنم بپرسم؟ پسره مردد به صاب کارش که هنوز مشغول حرف زدن با تلفن بود گفت: _نمی دونم. منم مثل خلا برداشتم گفتم: _خودت کی هستی همون موقع زنگ بزنم؟ پسره نیشش باز شد و نمی دونم چه فکری کرد چون گفت: _می خوای موبایلمو بدم راحت زنگ بزنی هر وقت سوال داشتی. اون موقع بود که فهمیدم چه گندی زدم. گفتم _نه نه همون می زنم مغازه و بعد هم به سرعت از توی مغاز فرار کردم. تازه بعد از بیرون آمدن از اونجا بود که فهمیدم چه کار احمقانه ای کردم ولی با خودم گفتم تقصیر بابا و ماکانه اگه به من کمک کنن https://eitaa.com/piyroo 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 اینجور نمیشه. خلاصه بماند که اون روز چقدر دروغ سر هم کردم برا مامان که دیر اومدنم توجیه بشه. تا چند روز آخر شبا می رفتم اینترنت درباره رنگ کاری سرچ می کردم. اینقدر مطلب بود که دعا می کردم به جون اونایی که این اینترنت و اختراع کردن. بعد از یکی دو روزم رفتم سراغ همون رنگ فروشی و لوازم مورد نیازمو گرفتم. تازه خودم می دونستم بتونه کاری چیه و چه وسایلی لازم داره. پسره چشماش رفته بود ته سرش وقتی پول همه چیز و حساب کردم گفت: _دیگه سوالی ندارین؟ منم سطل رنگ و کشون کشون بردم تا دم در و گفتم: _نه تو اینترنت جواب همه سوالام هست. پسره ناامید شده بود. منم خوشحال وسایلمو برداشتم و یه تاکسی گرفتم و اومدم خونه. مامان که با دیدن وسایل کلی تعجب کرده بود. تازه از توی اینترنت کلی طرح باحالم پیدا کرده بودم. منم بی خیال رنگ و بردم توی اتاقم. ظهر بابا خیلی جدی گفت: _اگه دیوار اتاقت و خراب کردی من پول برا نقاش نمی دم. منم شونه هام انداختم بالا وگفتم : _مطمئنم نمیشه. ماکان هم غر زد. _حالا می خواد بوی رنگم تا آخر عید توی سرمون باشه. _عمرا رنگ پلاستیک خیلی بو نداره تازه خیلی زودم خشک میشه.. https://eitaa.com/piyroo 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻