eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.3هزار دنبال‌کننده
35هزار عکس
16.3هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 عنوان کتاب: در هیاهوی سکوت 🔻روایت زندگی دانشجو پیرو خط امام و رئیس ستاد لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) شهید عباس ورامینی ✍نویسنده: جواد کلاته عربی https://eitaa.com/piyroo
📜فرازی از وصیت نامه 🌹شهید_حمیدرضا_انصاری سلام مرا به رهبر عزیزم برسانید و به ایشان عرض کنید فلانی رزمنده کوچکی برای شما بود و دلش می خواست کاری کند. به عزیزانی که توفیق جهاد در راه خدا نصیبشان می شود التماس می کنم که در صحنه های نبرد مرا هم یاد کنند. به عزیزانی که ظهور را درک می کنند و توفیق دیدار حضرت ولی عصر (عج) نصیبشان می شود ملتمسانه عرض می کنم که سلام مرا به آن حضرت برسانند. آرزو دارم آن حضرت روحی له الفداء وقتی از کنار قبرستان می گذرند فاتحه ای نثار اهل قبور نمایند شاید حقیر هم مشمول آن رحمت قرار گیرم. مرگ دست خداست، همه روزی می آیند و روزی می روند خوشا به حال آنانکه با شهادت در راه خدا به جوار رحمت حق می پیوندند. ولادت: ۱۳۴۸/۵/۱، استان مرکزی شهادت: ۱۳۹۴/۱۱/۲۸، تل قرین -درعا- سوریه https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚠️ همسࢪ‌فࢪعون‌تصمیم‌گࢪفت‌ڪہ‌عوض‌شود وشدیڪے‌اززنان‌والا؎بھشتے.. پسࢪ‌نوح‌تصمیمے‌بࢪا؎عوض‌شدن‌نداشت.. غࢪق‌شد‌وشد‌دࢪس‌عبࢪتے‌بࢪا؎آیندگان‌.. اولے‌همسࢪ‌یڪ‌طغیانگࢪ‌بود ودومے‌پسࢪ‌یڪ‌پیامبࢪ.. بࢪا؎عوض‌شدن‌هیچ‌بھانہ‌ا؎ قابل‌قبول‌نیست.. این‌خودت‌هستے‌ڪہ‌تصمیم‌میگیࢪ؎ عوض‌بشی https://eitaa.com/piyroo
🔴 نه برای نام و نشان! 🔸شهدا برای گمنامی تلاش می‌کردند نه برای نام و نشان، همچون شهید ابراهیم هادی و سایر شهدایی که پلاک‌شان را از گردن بیرون می‌آوردند، 🔹وقتی که از آن‌ها پرسیده می‌شد چرا این چنین می‌کنید؟ در جواب می‌گفتند: هر چه فکر کردیم دیدیم یاران امام حسین (علیه السلام) نیز در کربلا پلاک نداشتند، ⬅️ و این جمله‌ی مناجات شعبانیه توصیف زیبایی از این اقدام شهداست که می‌فرماید: «اِلهى اِنَّ مَنْ تَعَرَّفَ بِكَ غَیْرُ مَجْهولٍ»؛ خدای من! کسی که خودش را به تو بشناساند، مجهول نیست. https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🌱 ‌‌‌‌‌‌‌‌ «وَأُفَوِّضُ أَمۡرِيٓ إِلَى ٱللَّهِۚ إِنَّ ٱللَّهَ بَصِيرُۢ بِٱلۡعِبَادِ» غافر۴۴ •┈—┈—┈✿┈—┈—┈• ومن کارم را به خدا می سپارم که خداوند نسبت به بندگانش بیناست https://eitaa.com/piyroo
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 ولی قبل از اینکه سرش را بالا بیاورد. گرمی لب های نرم شهرزاد را روی گونه اش احساس کرد. و بعد هم تماس بدنش با او. برای یک لحظه برق از کله اش پرید: "این دیونه داره چکار میکنه." درست که با دخترهای زیادی مراوده داشت ولی از یک حدی جلوتر نرفته بود. دست شان را می گرفت کنارشان می نشست و در همین حد. نه خودش پا را از حدش فراتر گذاشته بود و نه انها چنین اجازه ای به او داده بودند. ولی مثل اینکه شهرزاد با همه آنها فرق داشت. شهرزاد عقب کشید و موذیانه نگاهش کرد. _اینجوری خداحافظی می کنند عزیزم. ماکان دست و پایش را جمع کرد. نمی فهمید چرا ضربان قلبش بالا رفته. شهرزاد بی توجه به حال او دستی برایش تکان داد و دور شد. ماکان مثل مجسمه ای به اندام شهرزاد که پیچ و تاب خوران از او دور می شد نگاه کرد و با حرص سوار ماشینش شد. ماشین به سرعت از جا کنده شدو از آنجا دور شد و شهرزاد با لبخندی پیروزمندانه وارد رستوران شد. * راه افتاد سمت آشپزخانه و از توی یخچال دو تا تخم مرغ برداشت. بازم باید تنهایی شام بخورم. اه ماهیتابه رابرداشت و رفت سمت اتاق. _بچه ها بفرما. _مرسی ما خوردیم. مهتاب شامش را خورد و نمازش را خواند ساعت ده نشده بود که بی هوش شد. ترنج با حرص در ورودی را می پائید. عرق تا روی گردنش کش امده بود توی آن شال داشت خفه می شد. سالن بزرگ خانه از جمعیت در حال انفجار بود. ترنج کمی خودش را باد زد و گفت: مجبور بودن تا هفتاد پشتشون و دعوت کنن. اه. 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻