#گزیده_اے_از_وصیت_نامه
🌷 شهید مصطفی احمدی روشن
✅به گفتهے #شهید_چمران: "وقتے طبل جنگ به صدا درآید شناختن #مرد از نامرد آسان مےشود".
اینان همانهایےهستند که وقتےبوے خون به مشامشان رسید در هفت سوراخ خزیدند و شانه خالے کردند و حال آمدهاند و #داعیهے_انقلاب را دارند، کجا بودید وقتے بچههاےما در #خون وضو مےساختند آیا کور بودید و ندیدید؟
🍂حال به گورستان بروید و ببینید تاریخ بشریت تا به حال مانند این همه جوان ما دیده است که غالباً با سنے حدود 18-22 سال خود را در کام مرگ انداختند، حال مجالس که براے #شهدا برگزار مےشود #خالے است. به خدا که همهی اینها جواب دارد.
🍁چرا نمےدانید که بزرگترین نعمت را خدا به ما داده است که در #حکومتےالهے زندگے میکنیم به رهبرے #ولایت_فقیه. گوشتان را باز کنید و بشنوید سخن، سخنگوے آمریکایی که گفت: "اگر ما جایگاهی بهعنوان ولے فقیه را بر زورق #تردید بنشانیم بزرگترین بار را از دوش خود برداشتهایم" آیا حالا اگر کسے با این اصل مخالفت دارد #جیره_خور امریکا نیست؟
#شهید_مصطفی_احمدی_روشن
#سالگرد_شهادت
🍃🌹🍃🌹 #افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_شهید_97
https://eitaa.com/piyroo
💠فقط برای #رضای_خدا کار کنید👇👇
✍همسر_شهید:
حسین بہ #خوابم اومد. تا دیدمش شروع ڪردم سؤال ڪردن
ع
گفتم: کجایی؟؟
✅ در محضر #سیدالشهدا
یہ ڪم ساڪت شد.
✅ گفت:
جز #شهادت هیچے بہ دردم نخورد.
پرسیدم: #نماز_شب؟
✅ براے رضاے خدا نبود... میدونے فقط چیزے پذیرفتہ میشہ ڪہ فقط و فقط براے #رضاے_خدا باشہ
گفتم: هیئت رفتن هات؟
✅ ڪامل براے رضاے خدا نبود.
دیگہ نگذاشت چیزے بپرسم، خودش ادامہ داد ڪه:
💖شهادت من رو برد بالا
اگہ شهید نمیشدم، دست #خالے بودم
✨خیلے ڪار دارم،
اگہ #میمردم بدبخت میشدم...
✨نفس ڪشیدن هم باید براے رضاے خدا باشہ
بہ سختے صحبت میڪرد، انگار اجازہ صحبت ڪردن نداشت. دوبارہ تأڪید ڪرد:
🌹جز شهادتم هیچے بہ دردم نخورد، اعمال دیگم براے #دل_خودم بود
آخرش هم گفت:
🔶 خیلے زود دیر میشہ
بهش گفتم حسین جان سفارش منم بڪن.
خندید
هیچے نگفت
و رفت...😔😔
🎤راوی:
همسر شهید مدافع حرم
#شهید_حسین_محرابی🌷
🍃🌹
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
📚#رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی
⛅️#افتاب_در_حجاب
2⃣2⃣#قسمت_بیست_ودوم
💢صداى نفس #نفسى از پشت سر توجهت را بر نمى انگیزد و وقتى به عقب بر مى گردى،... #سجاد را مى بینى که با #جسم_نحیف و #قامت_خمیده از خیمه در آمده است ، با تکیه به عصا، به تعب خود را ایستاده نگاه داشته است ،
خون به چهره زرد و نزارش دویده است ، و چشمهایش را حلقه اشکى😭 آذین بسته است:
🖤شمشیرم🗡 را بیاور عمه جان ! و یارى ام کن تا به #دفاع از امام برخیزم و خونم را در رکابش بریزم.دیدن این حال و روز #سجاد و شنیدن صداى تبدارش که در کویر غربت امام مى پیچید،
کافیست تا زانوانت را با زمین آشنا کند، صیحه ات را به آسمان 🌫بکشاند...
و موهایت را به چنگهایت پرپر کند و صورتت را به #ناخنهایت بخراشد...
💢#اما اگر تو هم در خود #بشکنى ،
تو هم فرو بریزى ، تو هم سر بر زمین استیصال بگذارى ، تو هم تاب و توان از کف بدهى ، #چه_کسى امام را در این برهوت غربت و تنهایى ، #همدلى💓 کند؟این انگار صداى دلنشین هم اوست که :خواهرم ! #سجاد را دریاب که زمین از #نسل_آل_محمد، #خالى نماند.
🖤#فرمان امام ، تو را #بى_اختیار از جا مى کند... و تو پروانه🦋 وار این شمع نیم سوخته را به آغوش مى کشى...
و با خود به درون خیمه🏕 مى برى.
صبور باش على جان ! هنوز وقت ایستادن ما نرسیده است . بارهاى رسالت ما بر زمین است.تا تو #سجاد را در بسترش بخوابانى و تیمارش کنى .
امام به پشت خیام رسیده است و تو را باز فرا مى خواند:
💢خواهرم ! دلم براى #على_کوچکم مى تپد، کاش بیاوریش تا یک بار دیگر ببینمش و... هم با این کوچکترین علقه هم وداع کنم.با شنیدن این کلام ، در درونت با همه وجود فریاد مى کشى که :
نه!اما به #چشمهاى شیرین برادر نگاه مى کنى و مى گویى :
چشم!آن سحرگاه که پدر براى ضربت خوردن به مسجد 🕌مى رفت ، در خانه تو بود. شبهاى 🌙خدا را تقسیم کرده بود میان شما دو برادر و خواهر،...
و هر شب بالش را بر سر یکى از شما مى گشود. 🍁
🖤تنها سه لقمه ، تمامى #افطار او در این شبها بود و در مقابل سؤ ال شما مى گفت : دوست دارم با #شکم گرسنه به دیدار خدا بروم.آن شب🌟 ، بى تاب در حیاط قدم مى زد، مدام به آسمان نگاه مى کرد و به خود مى فرمود:به خدا #دروغ نیست ، این همان شبى است که خدا وعده داده است.آن #شب ، آن #سحرگاه ،🌥 وقتى #اذان گفتند و پدر کمربندش را براى رفتن محکم کرد و با خود ترنم فرمود:
💢اشدد حیازیمک للموت و لا تجزع من الموت، فان الموت لاقیکا اذا حل بوایکا(13)حتى #مرغابیان خانه🏚 نیز به فغان درآمدند و او را از رفتن بازداشتند.نوکهایشان را به رداى پدر آویختند و #التماس آمیز ناله کردند.
آن سحرگاه هم با تمام وجود در درونت فریاد کشیدى که : نه ! پدر جان ! نروید.
🖤 اما به چشمهاى #باصلابت پدر نگاه کردى و آرام گرفتى : پدر جان ! جعده را براى نماز بفرستید. و پدر فرمود:
لا مفر من القدر... از قدر الهى گریزى نیست.#کودك_شش_ماهه_ات را گرم درآغوشت مى فشردى... سر و صورت و چشم و دهان و گردن او را غریق بوسه کنى و او را چون قلب💜 از درون سینه در مى آورى...
💢و به #دستهاى_امام مى سپارى.
امام او را تا مقابل صورت خویش بالا مى آورد، چشم در چشمهاى بى رمق او مى دوزد و بر لبهاى به #خشکى نشسته اش بوسه مى زند.پیش از آنکه او را به دستهاى بى تاب تو باز پس دهد،...
دوباره نگاهش مى کند، جلو مى آورد، عقب مى برد و #ملکوت چهره اش را سیاحتى مى کند.اکنون باید او را به دست تو بسپارد... و تو او را به #سرعت به خیمه ⛺️برگردانى که مبادا آفتاب سوزنده نیمروز، گونه هاى لطیفش را بیازارد.
🖤اما ناگهان میان #دستهاى تو و بازوان حسین ، میان دو دهلیز قلب💓 هستى ، میان سر و بدن لطیف على اصغر، تیرى #سه_شعبه فاصله مى اندازد...
و خون کودك شش ماهه را به #صورت_آفرینش مى پاشد. نه فقط #هرملۀ_بن_کاهل_اسدى که تیر☄ را رها کرده است ....
#ادامه_دارد.....
#ماملت_شهادتیم
#من_ماسک_میزنم
- - ------••~🍃🌸🍃~••------ - -
https://eitaa.com/piyroo
- - ------••~🌸🍃🌸~••------ - -
📚#رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی
⛅️#افتاب_در_حجاب
8⃣3⃣#قسمت_سی_هشتم
💢آنجا را نگاه کن...!
آن #بى_شرم ، دست به سوى #گردن_سکینه یازیده است.خودت را برسان زینب ! که سکینه در حالى نیست که بتواند از خودش دفاع کند....
مواظب باش که لباس به پایت نپیچد!
نه ! زمین نخور زینب ! الان وقت لرزیدن زانوهاى تو نیست . بلبند شو! سوزش زانوهاى زخمى قابل تحمل تر است از آنچه پیش چشم تو بر سکینه مى رود.
🖤کار خویش را کرد آن #خبیث_نامرد!
این #گوشواره_خونین که در دستهاى اوست و این خون تازه که از #گوش و #گردن و #گریبان_سکینه مى چکد.
جز نگاه خشمگین و نفرین ، چه مى توانى بکنى... با این دشمن #سنگدل بى همه چیز.گریه سکینه طبیعى است...
اما این #نامرد چرا #گریه مى کند؟!
گریه ات دیگر براى چیست اى خبیثى که دست به شوم ترین کار عالم آلوده اى!
💢نگاه به سکینه دارد و دستهاى خونین خودش و گوشواره . و گریه کنان مى گوید:_به خاطر مصبتى که بر شما اهل بیت پیامبر مى رود!با حیرت فریاد مى زنى که :_✨خب نکن ! این چه حالتى است که با گریه مى کنى ؟گوشواره را در انبانش جا مى دهد و مى گوید:_من اگر نبرم دیگرى مى برد..
🖤#استدلال_ازاین_سخیف_تر؟!
واى اگر جهل و قساوت به هم درآمیزد!
دندانهایت را به هم مى فشارى و مى گویى :خدا دست و پایت را قطع کند و به آتش🔥 دنیایت پیش از آخرت بسوزاند! و همو را در چند صباح دیگر مى بینى که #مختار دست و پایش را #بریده و او #زنده زنده به آتش مى اندازد.... #سکینه را که خود #مجروح و #غمدیده است... به#جمع_آورى_بچه_ها از #بیابان مى فرستى و خودت را عقاب وار به بالین بیابانى سجاد مى رسانى.
💢عده اى با #شمشیر و #خنجر و #نیزه او را دوره کرده اند....
و #شمر که سر دسته آنهاست به جِد قصد کشتن او را دارد... و استدلالش فرمان ابن زیاد است که :_هیچ مردى از لشگر حسین نباید زنده بماند.. تو مى دانستى که #حال_سجاد در #کربلا باید چنان بشود که دشمن #امیدى به زنده ماندنش و #رغبتى به کشتنش پیدا نکند،
🖤اما اکنون مى بینى که #کشتن او نیز به اندازه وخامت حال او جدى است...
پس میان شمشیر شمر و بستر سجاد #حائل مى شوى.... پشت به سجاد و رو در روى شمر مى ایستى ، دو دستت را همچون دو بال مى گشایى و بر سر شمر فریاد مى زنى شرم نمى کنى از کشتن بیمارى تا بدین حد زار و نزار؟ و الله مگر از جنازه من بگذرى تا به او دست پیدا کنى.
💢این کلام تو، نه رنگ تعارف دارد، نه جوهر تهدید.... چه ؛ مى دانى که #شمر کسى نیست که از کشتن زنى حتى مثل تو پرهیز داشته باشد.بر این باورى که یا تو را مى کشد و نوبت به سجاد نمى رسد،... که تو #پیشمرگ_امام_زمانت شده اى . و چه فوزى برتر از این ؟!
و یا تو و او هر دو را مى کشد که این بسى #بهتر است از زیستن در زمین بى امام زمان و #خالى از حجت....
🖤شمر، شمشیر را به قصد کشتننت فراز مى آرد و تو چشمانت را مى بندى تا آرامش آغوش خدا را با همه وجودت بچشی..اما...اما انگار هنوز هستند کسانى که واقعه اى اینچنین را بر نمى تابند.
یک نفر که #واقعه_نگار جبهه دشمن است ، پا پیش مى گذارد و بر سر #شمر نهیب مى زند که :هر چه تا به اینجا کرده اید، کافیست . این دیگر در قاموس هیچ بنى بشرى نیست. و دیگرى ، زنى است از #قبیله_بکربن_وائل ، با شمشیر افراشته پیش مى آید،... #مقابل همسر و همدستانش در جبهه دشمن مى ایستد...
#ادامه_دارد....
#ماملت_شهادتیم
#من_ماسک_میزنم
- - ------••~🍃🌸🍃~••------ - -
https://eitaa.com/piyroo
- - ------••~🌸🍃🌸~••------ - -