eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.5هزار دنبال‌کننده
34.2هزار عکس
15.9هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
عازم جبهه بودم . یڪی از دوستانم برای اولین بار بود ڪه بہ جبهه می اومد .😃 مادرش برای بدرقه ی او آومده بود . خیلی قربان صدقه اش می رفت و دائم بہ دشمن نالہ و نفرین می ڪرد . بهش گفتم : « مادر شما دیگہ برگردید فقط دعا ڪنید ما شهید بشیم . دعای مادر زود مستجاب میشہ .»😌 در جواب گفت:« خدا نڪنه مادر ، الهی صد سال زیر سایه ی پدر و مادرت زنده بمونی !🙄 الهی ڪه صدام شهید بشه ڪه اینجور بچه های مردم رو بہ ڪشتن می ده !»😂 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥مصاحبه شیرین و دیدنی شهید بیطرفان(معروف به دائی محمد) از گردان کوثر لشکر ۱۷علی بن ابی طالب قم بالهجه شیرین قمی😁 https://eitaa.com/piyroo ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠💠💠➖➖➖💠💠💠 😂 🎥 روایت حاج محمد احمدیان از رئیس دزدهای گردان 🤣وقتی پلّکان هواپیمای امام دزدیده می شود❗️ https://eitaa.com/piyroo ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
یه دور تسبيحی نشسته بوديم دور هم كنار آتش و درددل می‌كرديم.  هر كی تسبيح داشت درآورده بود و ذكر می‌گفت. تسبيح‌ های دانه درشت و سنگين وقتی روی هم می افتادند صدای چريق‌ چريقشان دل آدم را آب می‌كرد.  من هم دست كردم داخل جيبم كه ديدم تسبيحی نيست. از روی عادت دستم را بردم طرف تسبيح بغل دستيم تا تسبيح او را بگيرم كه دستش را كشيد به سمت ديگر. گفتم: «تو تسبيحت را بده یک دور بزنيم».  كه برگشت گفت: « بنزين نداره،‌ اخوی!» گفتم شايد شوخی می‌كند  به ديگری گفتم: «او هم گفت پنچره».  به ديگری گفتم:«گفت موتور🏍 پياده كردم»  و بالاخره آخرين نفر گفت: «نه داداش، يک وقت میبری چپ می كنی،  حال و حوصله دعوا و مرافه ندارم؛ تازه من حاجت دستم را به ديار البشری نمی‌دهم». همه خنديدند. 😄😄 چون عين عبارتی بود كه خودم يادشان داده بودم.  هر وقت می‌گفتند: تسبيح يا انگشتر و مهر و جانمازت را بده، اين شعارم بود.  فهميدم خانه‌ خراب‌ها دارند تلافی می‌كنند.  https://eitaa.com/piyroo ✾•┈┈••✦🌸✦••┈┈•✾
⚘✨﷽✨⚘ 🤣🤣 اسیر شده بودیم😅 قرار شد بچه ها برا خانواده هاشون نامه بنویسن😍 بین اسرا چند تا بی سواد و کم سواد هم بودند که نمی تونستن نامه بنویسن.. اون روزا چند تا کتاب برامون آورده بودن که نهج‌البلاغه هم لابه لاشون بود یه روز یکی از بچه های کم سواد اومد و بهم گفت: _من نمی‌تونم نامه بنویسم از نهج البلاغه یکی از نامه های کوتاه امیرالمومنین(ع)رو نوشتم روی این کاغذ میخوام بفرستمش برا بابام.. نامه رو گرفتم و خوندم از خنده روده بُر شدم🤣 بنده خدا نامه ی امیرالمومنین(ع) به معاویه رو برداشته و برای باباش نوشته بود😂😁.. 🙃🍃 . https://eitaa.com/piyroo .
🔰🔰 😁 پُست نگهبانۍ رو زودتر تَرک ڪرد! فرمانده گفت : ۳۰۰تا صلوات جریمته! چند لحظه فکر ڪرد. وگفت: برادرا بلند صلوات! همه‌ صلوات فرستادن گفت: بفرما از۳۰۰ تا هم بیشتر شد😊 https://eitaa.com/piyroo
😅 یکبار سعید خیلے از بچه‌ها ڪار ڪشید. فرمانده دستہ بود. شب برایش جشن پتو گرفتند. حسابے کتکش زدند. من هم ڪه دیدم نمے‌توانم نجاتش دهم، خودم هم زیر پتو رفتم تاشاید کمےڪمتر کتک بخورد! سعید هم نامردے نڪرد، بہ تلافےآن جشن پتو، نیم‌ساعت قبل از وقت نماز صبح، اذان گفت. همہ بیدار شدند نماز خواندند!!!😢 بعد از اذان فرمانده گروهان دید همہ بچه‌ها خوابند. بیدارشان ڪرد و گفت: اذان گفتند چرا خوابید؟ گفتند ما نماز خواندیم!!! گفت الآن اذان گفتند، چطور نماز خواندید؟؟ گفتند سعید شاهدی اذان گفت! سعید هم گفت من براے نمازشب اذان گفتم نه نماز صبح!😂😊 🌷شهید سعید شاهدے🌷 https://eitaa.com/piyroo
😅 یکبار سعید خیلے از بچه‌ها ڪار ڪشید. فرمانده دستہ بود. شب برایش جشن پتو گرفتند. حسابے کتکش زدند. من هم ڪه دیدم نمے‌توانم نجاتش دهم، خودم هم زیر پتو رفتم تاشاید کمےڪمتر کتک بخورد! سعید هم نامردے نڪرد، بہ تلافےآن جشن پتو، نیم‌ساعت قبل از وقت نماز صبح، اذان گفت. همہ بیدار شدند نماز خواندند!!!😢 بعد از اذان فرمانده گروهان دید همہ بچه‌ها خوابند. بیدارشان ڪرد و گفت: اذان گفتند چرا خوابید؟ گفتند ما نماز خواندیم!!! گفت الآن اذان گفتند، چطور نماز خواندید؟؟ گفتند سعید شاهدی اذان گفت! سعید هم گفت من براے نمازشب اذان گفتم نه نماز صبح!😊 🕊 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
✨﷽✨ 😅 یکبار سعید خیلے از بچه‌ها ڪار ڪشید. فرمانده دستہ بود. شب برایش جشن پتو گرفتند. حسابے کتکش زدند. من هم ڪه دیدم نمے‌توانم نجاتش دهم، خودم هم زیر پتو رفتم تاشاید کمےڪمتر کتک بخورد! سعید هم نامردے نڪرد، بہ تلافےآن جشن پتو، نیم‌ساعت قبل از وقت نماز صبح، اذان گفت. همہ بیدار شدند نماز خواندند!!!😢 بعد از اذان فرمانده گروهان دید همہ بچه‌ها خوابند. بیدارشان ڪرد و گفت: اذان گفتند چرا خوابید؟ گفتند ما نماز خواندیم!!! گفت الآن اذان گفتند، چطور نماز خواندید؟؟ گفتند سعید شاهدی اذان گفت! سعید هم گفت من براے نمازشب اذان گفتم نه نماز صبح!😊 سعید شاهدے 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
خيلي از شبہا آدم تو منطقه خوابش نميبرد...😢 وقتے هم خودݦون خوابمون نميبرد دݪمۅن نمے اومد ديگران بخوابݧ...😜 يڪے از همين شبہا يڪے از بچہ ها سردرد 🤕عجيبے داشت و خوابيده😴 بود تو همين اوضاع يڪے از بچہ ها رفت بالا سرشو گفت: 🗣رسووول!رسووول! رسووول! رسول با ترښ😧 بلند شد و گفت: چيہ؟؟؟چي شده؟؟😥 گفت: هيچے...محمد مےخواست بيدارت ڪنہ من نذاشتمـ !😂 رسول و مےبيني داغ ڪرد افتاد دنبال اون بسيجے و دور پادگاݩ اون رو مے دواند🤣 😉 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
یاصاحب الزمان(عج): ✅ 😁 🦋 پُست نگهبانی رو زودتر ترک کرد !😐 فرمانده گفت : ۳۰۰ تا صلوات جریمته! 😌 چند لحظه فکر کرد.🤔 گفت: برادرا بلند ! 🌳 همه‌ صلوات فرستادن گفت: بفرما 😎 از ۳۰۰ تا هم بیشتر شد 😂📿 https://eitaa.com/piyroo
أنا عزرائیل! در عملیات فاو ریختیم داخل کارخانه نمک، یکی از بچه ها که بعداً شهید شد، رفت سراغ آشپزخانه ی عراقی ها. داخل آشپزخانه چند دیگ بود. در یک دیگ، مرغ و در دیگری برنج ... وقتی در دیگ بعدی را برداشت، از داخل آن یک عراقی بلند شد و گفت: أنا مسلم. و این شهید با اسلحه ای که دستش بود گفت: أنا عزرائیل! و در دیگ را بست. https://eitaa.com/piyroo
روزی سر کلاس آموزش مخابرات فرق بی‌ سیم «اسلسون» را با بی‌سیم «پی‌ آر سی» از بچه‌ها پرسیدم ... یکی از بسیجی‌های نیشابوری دستش را بلند کرد ؛ گفت: « مو وَر گویم؟» با خنده بهش گفتم: « وَر گو » گفت: «اسلسون اول بیق بیق مِنه، بعد فیش فیش مِنه ، ولی پی آر سی از همو اول فیش فیش مِنه » کلاس آموزشی از صدای خنده‌ بچه‌ها رفت رو هوا .... :)😂😂😱 https://eitaa.com/piyroo
بچه ‌های گردان دور یک نفر جمع شده بودند و بر تعداد آنها هم اضافه می‌شد. مشکوک شدم ، من هم به طرفشان رفتم تا علت را جویا شوم ، دیدم رزمنده ‌ای دارد می‌گوید ، اگر به من پایانی ندهید بی اجازه به اهواز می‌روم. پرسیدم ،‌ چی شده؟! ، قضیه چیه؟!! همان رزمنده گفت ، به من گفتند برو جبهه ، اسلام در خطر است ! ، آمدم اینجا می‌بینم جان خودم در خطر است !!.... 📕 رفاقت به سبک تانک https://eitaa.com/piyroo
😅 ✨پسرڪ صدای بُز را از خود بُز هم بهتر در می‌آورد • می‌گفت: چوپانے همین چیزهایش خوبه...هروقت دلتنگ بزهایش می‌شد، توی سنگر و «مع‌مع» می‌ڪرد • یڪ شب ۷ســـرباز بعثے اومده بودند برای شناسایـے • باشنیدن صدای بز هوس می‌ڪنن ڪباب بخورند • تا وارد سنگر میشن، پسرڪ اسلحه ڪشیده و هر هفت نفرشون رو اسیر می‌ڪنه • همشون رو هم دست‌به‌سر آورده‌بود عـــقب توی راه هم ڪلے براشون صدای بُـــــــــز درآورده‌بود😁😆 📚: ۱۳۸۸ 😉 https://eitaa.com/piyroo
😁 🔸به شوخ طبعی شهره بود…!! یک روز دیدم پوتین هاشو به گردن آویزان کرد و داد می زد: «کی می خواد پوتینشو واکس بزنه!» 🔹همه تعجب کردن ! آخه ممد آقا و این حرفا،به گروه خونش نمی خوره!کی متحول شده که ما خبر نداریم.😜 🔸خیلی از رزمنده ها پنهانی این کارو می کردن اما ممد دیگه علنیش کرده بود. بالاخره طاقت نیاوردم و از پشت سرش حرکت کردم ببینم چی میشه. 🔹یکی از رزمنده ها که اولین بار اعزامش بود و شاید ایثار رزمنده ها رو شنیده بود اومد جلو گفت: «من» 🔸ممد هم بلافاصله پوتینشو از گردنش بیرون آورد و گفت: «پس بی زحمت اینو هم واکسش بزن!»😂 🔹بی چاره رزمنده خشکش زده بود نمی دونست چی بگه! https://eitaa.com/piyroo
اسیر شده بودیم! قرار شد بچه ها برا خانواده هاشون نامه بنویسن ! بین اسرا چند تا بی سواد و کم سواد هم بودند که نمی تونستن نامه بنویسن اون روزا چند تا کتاب برامون آورده بودن که نهج البلاغه هم لابه لاشون بود ! یه روز یکی از بچه های کم سواد اومد و بهم گفت : من نمی تونم نامه بنویسم از نهج البلاغه یکی از نامه های کوتاه امیرالمومنین علیه السلام رو نوشتم روی این کاغذ می خوام بفرستمش برا بابام نامه رو گرفتم و خوندم از خنده روده بُر شدم! بنده خدا نامه ی امیرالمومنین علیه السلام به معاویه رو برداشته و برای باباش نوشته بود ! https://eitaa.com/piyroo
😁 حرف‌شهادت‌ڪہ‌پیش‌مےآمد، یڪے مےگفت: اگر‌من‌شهید‌شوم، نگران‌نماز‌و‌روزه‌هایم ڪہ‌قضا‌شده‌اند‌هستم 😥 و‌یا‌نگران‌سرپرستےخانواده‌ام‌هستم🥺 و... نوبت‌معاون‌گردان‌رسید همہ‌گفتند: تو‌چے؟ چیزےبراےگفتن‌ندارے؟ پاسخ‌داد: اگر‌من‌شهید‌بشوم، فقط‌‌غصہ‌ے 35‌روز مرخصےراڪہ‌نرفتہ‌ام‌مےخورم.🤕 از‌آن‌میان‌یڪےپرید‌و‌قلم‌وڪاغذی‌آورد وگفت: بنویس‌ڪہ‌بدهند‌بہ‌من🤗 قول‌مےدهم‌این‌فداڪاری‌را‌بڪنم 😜 و‌بہ‌جاےتو‌بہ‌مرخصےبروم😁😂 https://eitaa.com/piyroo
😂 داشتم تو جبهه مصاحبه می‌گرفتم کنارم ایستاده بود که یهو یه خمپاره اومد و بوممممم....🙆🏻‍♂ نگاه کردم دیدم ترکش بهش خورده و افتاده زمین دوربینو 📹 برداشتم رفتم سراغش. بهش گفتم تو این لحظات آخر زندگی اگه حرفی صحبتی داری بگو..😢 در حالی که داشت اشهد و شهادتین رو زیر لب زمزمه میکرد گفت: من از امت شهید پرور ایران یه خواهش دارم. اونم اینکه وقتی کمپوت میفرستید جبهه خواهشا پوستشو اون کاغذ روشو نکَنید😁 بهش گفتم:بابا این چه جمله‌ایه قراره از تلویزیون پخش شه ها یه جمله بهتر بگو برادر... با همون لهجه اصفهونیش گفت:اخوی آخه نمیدونی تا حالا سه دفعه به من رب گوجه‌فرنگی افتاده https://eitaa.com/piyroo
یه بچه بسیجے بود خیلی اهل معنویت و دعا بود... برای خودش یه قبری ڪنده بود. شب ها مےرفت تا صبح با خدا راز و نیاز مےڪرد. ما هم اهل شوخے بودیم😆 یه شب مهتابـے سه، چهار نفر شدیم توی عقبه... گفتیم بریم یه ڪمے باهاش شوخے ڪنیم‌! خلاصه قابلمه ی گردان را برداشتیم با بچه ها رفتیم سراغش... پشت خاڪریز قبرش نشستیم. اون بنده ی خدا هم داشت با یه شور و حال خاصے نافله ی شب مے خوند. دیگه عجیب رفته بود تو حال! ما به یڪے از دوستامون ڪه تن صدای بالایـے داشت، گفتیم داخل قابلمه برای این ڪه صدا توش بپیچه و به اصطلاح اڪو بشه، بگو: اقراء😲 یهو دیدم بنده ی خدا تنش شروع ڪرد به لرزیدن و به شدت متحول شده بود 😨 و فڪر مےڪرد براش آیه نازل شده! 😢 دوست ما برای بار دوم و سوم هم گفت: اقراء بنده ی خدا با شور و حال و گریه گفت: چے بخونم ؟؟!!! رفیق ما هم با همون صدای بلند و گیرا گفت : باباڪرم بخون 😂😂😂😂 https://eitaa.com/piyroo
🔔زنگ تفریح 😄 این کیه؟😳 دو تا بچه یک غولی را همراه خودشان آورده بودند و های های می خندیدند.😂 گفتم این کیه؟🤔 گفتند: عراقی 😏 گفتم: چطوری اسیرش کردید می خندیدند. 😁 گفتند: از شب عملیات پنهان شده بود. تشنگی بهش فشار آورده و با لباس بسیجی های خودمان آمده ایستگاه صلواتی شربت گرفته😉 بعد پول داده بود.🤣 این طوری لو رفت.🤦‍♂️😉 هنوز می خندیدند😄 شادی روح شهدا صلوات😇 https://eitaa.com/piyroo
😁 به شوخ طبعی شهره بود…!! یک روز دیدم پوتین هاشو به گردن آویزان کرد و داد می زد: «کی می خواد پوتینشو واکس بزنه!» همه تعجب کردن ! آخه ممد آقا و این حرفا،به گروه خونش نمی خوره!کی متحول شده که ما خبر نداریم.😜 خیلی از رزمنده ها پنهانی این کارو می کردن اما ممد دیگه علنیش کرده بود. بالاخره طاقت نیاوردم و از پشت سرش حرکت کردم ببینم چی میشه. یکی از رزمنده ها که اولین بار اعزامش بود و شاید ایثار رزمنده ها رو شنیده بود اومد جلو گفت: «من» ممد هم بلافاصله پوتینشو از گردنش بیرون آورد و گفت: «پس بی زحمت اینو هم واکسش بزن!»😂 بی چاره رزمنده خشکش زده بود نمی دونست چی بگه! https://eitaa.com/piyroo
اسیر شده بودیم! قرار شد بچه ها برا خانواده هاشون نامه بنویسن ! بین اسرا چند تا بی سواد و کم سواد هم بودند که نمی تونستن نامه بنویسن اون روزا چند تا کتاب برامون آورده بودن که نهج البلاغه هم لابه لاشون بود ! یه روز یکی از بچه های کم سواد اومد و بهم گفت : من نمی تونم نامه بنویسم از نهج البلاغه یکی از نامه های کوتاه امیرالمومنین علیه السلام رو نوشتم روی این کاغذ می خوام بفرستمش برا بابام نامه رو گرفتم و خوندم از خنده روده بُر شدم! بنده خدا نامه ی امیرالمومنین علیه السلام به معاویه رو برداشته و برای باباش نوشته بود ! https://eitaa.com/piyroo