eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4هزار دنبال‌کننده
37هزار عکس
17.5هزار ویدیو
134 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
🌼بسم الله الرحمن الرحیم 🌼 ✋🏻 !✋🏻 💥جشن چهل سالگی انقلاب یک بزرگ ملی است ! 💥یک وحدت است ! 💥اینجا نباید هرکسی خودش را بزند ! 💥حتی ساز هم اینجا کاربردی ندارد ! 💥انتقاد از دولت و مجلس ومسئولین و ... ... همه در جای خود است ! 💥اما اینجا نقطه همه انرژی متراکم ملت برای نمایش ملی است ! 💥اینجا دیگر نمی کند که حسن روحانی باشد یا علی لاریجانی یا جهانگیری و یا امام جمعه ... 💥اینجا حسن روحانی بعنوان یک ملت می خواهد از انقلاب اسلامی در برابر قسم خورده دفاع کند ! 💥اینجا از آن حساسی است که نباید بر روحانی بعنوان رییس جمهور قانونی این کشور داد ! 💥اینجا هرکسی که باشد حرفش ملی است ! 💥اینجا همه و همه انقلابند ! 💥راهپیمائی ۲۲ بهمن باید اقتدار و وحدت ملی باشد ! 💥حواسمان را جمع کنیم ! 💥اینجا محل بر علیه و نظام نیست ! 💥دشمن برای روز بزرگ دارد ! 💥می خواهد ۲۲ بهمن را در حد یک به وضع موجود تقلیل دهد ! 💥شاید از همینجا برآورد ! 💥مبادا این بازی کثیف را بخوریم ! 💥اینجا دولت و مجلس و قوه قضائیه و دولتمردان با همه که به آنها داریم در مردم هستند ! 💥از اینجا نباید پیام به دنیا شود ! 💥اعتراض مردم به موجود در جای خودش است ! 💥اما ۲۲ بهمن این ! 💥ممکن است دوستانی بر من بگیرند ! 💥اما باور کنید تفرقه انگیز و اعتراضی دقیق به دشمن برای کردن ای خطرناک است ! 💥شعار بر دولت و مسئولین در ۲۲ بهمن درنهایت به کشور و ملت تمام می شود ! 💥مبادا در این دشمن شویم ! 💥در ۲۲ بهمن فقط یک از انقلاب دفاع می کنیم ! 💥💥۲۲ بهمن روز جانانه از انقلاب است ! https://eitaa.com/piyroo
10.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روایتگری شهدایی قسمت758 🎥 📝 داستان رزمنده ای که در بند اسیر است و به یاد فرزندش این دوران را سپری می کند و آینده روشنی برای خود متصور است. 👤 مخاطب: و نوجوان 🗓 انتشار به مناسبت آغاز بازگشت آزادگان سلحشور به میهن https://eitaa.com/piyroo ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
🌱قسمت ۷۵ و ۷۶ _بفرمایید خانم رسیدیم از ماشین پیاده میشوم و بعد از حساب کردن کرایه به سمت کافی شا
✔️قسمت ۷۷ و ۷۸ سعی میکنم خودم را آرام نشان بدهم و تعجبم را به روی خودم نیاورم .معلوم نیست دوباره چه ای برایم کشیده که این اراجیف را سرهم میکند .از همان پوزخند های خودش تحویلش میدهم +جای اشتباهی اومدین عکس العملی نشان نمیدهد . معلوم است که خودش را برای بدترین جواب ها از طرف من آماده کرده است . با آرامش میگوید _جدی گفتم سر تکان میدهم و با تمسخر میگویم +منم جدی گفتم ، من مثل دخترایی نیستم که دور و برت هستن کمی به سمت میز خم میشود _درست خانوادم حساس و اهل گیر دادن نیستن ولی هیچوقت به من و شهریار اجازه ندادن سراغ دختر و دود و دم و مواد الکلی بریم . با اطمینان میگویم +اگه خانوادت اجازه هم میدادن شهریار دور و بر این کارها نمیرفت ابرو بالا می اندازد و پوزخند میزند _چرا همچین فکری میکنی ؟ شانه بالا می اندازم +بلاخره شهریار شیر پاک خورده بعد از چند لحظه از حرفی که زدم به شدت پشیمان میشوم . دعوا بین من و شهروز است نباید پای خانواده اش را وسط میکشیدم .سکوت بدی حکم فرما شده است . با اینکه برایم سخت است میگویم +ببخشید ؛ نباید پای خانوادت رو وسط میکشیدم چیزی جز سکوت عایدم نمیشود . تازه متوجه زنجیر نقره ای رنگ دور گردنش میشوم ؛ به احتمال زیاد باید از جنس طلا باشد .سری به نشانه ی تاسف برایش تکان میدهم و بعد نگاهم را به میز میدوزم . بعد از مدتی شهروز سکوت را میشکند . _حتما باید مثل سجاد امل ریش بلند کنم ، تسبیح دستم بگیرم ، یقمو تا خر خره ببندم و ریا کنم که ...... با خشم میان حرفش میپرم +مراقب حرف زدنتون باشین با قهقهه ی بلندی که میزنند همه به سمت ما بر میگردند . این کارش درست مثل نازنین است . چقدر از این حرکت بدم می آید _میبینم که روش تعصب داری خودم هم از تعصب بیش از حدی که نشان دادم ناراحت میشوم اما چیزی نمیگویم .با آمدن مرد پیشخدمت هر دو به اجبار سکوت میکنیم . مرد قهوه ی شهروز را روبه رویش قرار میدهد و به سرعت از ما دور میشود . بعد از رفتن پیشخدمت شهروز میگوید _خب نگفتی نظرت راجب عشقم بهت چیه ؟ +واقعا اسمشو گذاشتی عشق ؟؟؟عشق مقدسه ، به هر حسی نمیشه گفت عشق .آدم عاشق هر روز یه بلایی سر کسی که ادعا میکنه دوستش داره نمیاره ، هر دفعه با نیش و کنایه ها و پوزخند های مسخرش اون رو اذیت نمیکنه . لبخند مسخره ای میزند _چته بابا پاچه میگیری از این همه وقاحتش تعجب میکنم .بخاطر خشم زیاد فکم منقبض شده است . با سختی از بین دندان های قفل شده ام میگویم +یه بار بهتون گفتم دوباره ام میگم ، مراقب حرف زدنتون باش با کنایه میگوید _اگه نباشم میخوای چیکار کنی ؟ سعی میکنم آرامشم را حفظ کنم +هرچی که شنیدم رو به شهریار میگم ؛ میدونی که شهریار خیلی پیگیره ببینه کار کی بوده پوزخند میزند _تو همچین کاری نمیکنی ! یعنی نمیتونی بکنی چون یه طرف قضیه هم خودتی . شهریار منو خوب میشناسه میدونه بدون دلیل کاری رو انجام نمیدم ، اونوقت مجبورت میکنه براش توضیح بدی که باهام چیکار کردی ؛ تو هم قطعا دوست نداری شهریار بفهمه که زدی تو گوشم یا بهم توهین کردی دندان هایم را روی هم میسابم +من در مقابل بی احترامی های خودت زدم تو گوشت در ضمن بهت توهین نکردم فقط از اتفاقات بدتر جلوگیری کردم چون میدونم هدفت از کمک به من وقتی افتادم چی بود میخواهد چیزی بگوید اما انگار پشیمان میشود .لبخند شیطانی گوشه ی لبش جا میدهد _این حرف هارو ول کن بگو کی بیام خواستگاری ؟ نفسم را با شدت فوت میکنم +لطفا دیگه این بحثو پیش نکشید ، خودتونم خوب میدونید این بحث به نتیجه نمیرسه!!!!! «گویند بهشت است همان راحت جاوید جایی که به داغی نتپد دل چه مقام است» «میخواهم و میخواستمت تا نفسم بود میسوختم از حسرت و عشق تو بَسَم بود» فریدون مشیری