eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.5هزار دنبال‌کننده
34.2هزار عکس
15.9هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌‌‌‌وَ‌شَھـٰادَت‌🕊🌱 نَصیب‌ِ‌ڪَسـٰانۍمۍشَـود🙂 کِہ‌در‌رَهِ‌؏ِـشـق‌♥️ بِـۍتَرس‌🦋 بٰـا‌جـٰانِ‌خود‌بـٰازِ؎ڪُنَنَد!シ✌️🏼 ‌ 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
محبت به خاطر خدا چند روز قبل اعزام آقانوید به سوریه بود که رفتیم قم زیارت. با اصرارهای ما، مادرشوهرم و خواهرعزیز آقانوید هم با ما همراه شدند که قبل رفتن، بیشتر کنار هم باشیم. شکرخدا سفر خیلی خوبی بود و خیلی خوش گذشت. در طول یک روز و نیم سفرمان مسئله ای ذهنم رو درگیر کرد و گفتم بهتره از آقانوید مشورت بگیرم و نظرش رو بدونم. بهش گفتم من خیلی اوقات شنیدم که میگن مراقب باشید خیلی با خانواده همسر زیاد صمیمی نشید، عروس، مادرشوهر یا خواهرشوهر اینطورن، اونطورن و.. همین حرفهایی که خیلی هامون تو زندگی مشترک باهاش درگیر میشیم. گفتم آقانوید دوست دارم همیشه رابطه م با مامان جان و خواهرت مثل این سفرمون پر از محبت و مهربانی باشه. اما نمیدونم این مقدار محبت کردن و صمیمیت باید چقدر باشه تا مشکل ساز نشه یا به ناراحتی نرسه و یا توقعی برام ایجاد نکنه. یه لبخند زد و گفت چقدر خوبه به این چیزا فکر میکنی و بعد از کمی فکر گفت: می دونی باید چکار کنی? همیشه به اطرافیانت به اندازه ای محبت کن که میدونی اون محبتت به خاطر خداست. حالا میخواد خانواده خودت باشه یا خانواده من یا دوستان و آشنایان. وقتی دیدی داری محبت میکنی که توقع جبران داشته باشی، محبت نکنی بهتره. بعدم گفت نه اینکه خانواده خودم باشه بگم کلا تو زندگی مون با این نیت کار کنیم، خیلی ناراحتی ها به وجود نمیاد. اینکه چقدر این راهکارش به دلم نشست و به کارم اومده خدا میدونه. جزﺀ نکات و خاطره ثابتیه که هرجا برم از آقانوید میگم. چون میدونم خیلی هامون بخشی از ناراحتی های روزمره مون بخاطر همین مسیله است که بازخورد مورد انتظارمون رو از دیگران نمی گیریم. حالا اینکه صدرصد مشکلی پیش نیاد نه، اما مسلما اگر تمرین کنیم واقعااا فقط به خاطر خدا محبت کنیم. گذشت کنیم و کار کنیم، حجم ناراحتی ها کمتر میشه و آرامش مون بیشتر. هرکسی باید با توجه به شرایط زندگی و روحیات و توان خودش، مصداق این راهکار رو تو زندگیش پیدا کنه و به کار بگیره. الحمدلله بلطف خدا، خانواده آقانوید از بزرگترین نعمات زندگی ام هستند. حضورشون باعث دلگرمی ام بوده و هست. ✍راوی: همسرشهید 🕊 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
شهید آوینی : « کربلا قلب زنده ای است که حیات تکاملی انسان در همهٔ تاریخ مدیون او است این گونه است که کربلای ما با کربلای سال ۶۱ هجری قمری پیوند می خورد السلام علیک یا اباعبدالله » 🕊 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
ای جوانان عزیز !! نکند در رختخواب ذلت بمیریم که حسین علیه السلام در میدان نبرد شهید شد . مبادا در غفلت بمیریم که علی علیه السلام در محراب شهید شد . مبادا در حال بی تفاوتی بمیریم که علی اکبر علیه السلام در راه حسین علیه السلام و با هدف شهید شد..... 🕊 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
🕊جامانـده ترین لالهء باغ شهدایـــم! دلتنگی ِ صـد قافله دارم، گله دارم... گلـه دارم.... !! ....حال یک جامانده را جامانده می فهمد فقط.... 💔 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📋 سخـتی برای روح مومن مفیده اما برای نَـفْس مفید نیست... وقتی نفست مجروح شده باشه دنبال یه مرهم میگرده این موقع شروع میکنه بـه مظلوم نمایی و ترحم میطلبه از انسان...!! بعد هی نَفْست شروع میکنه خوبیاتو بزرگ کردن و معصوم نشون دادن تو... از خدا یواش یواش طرد میشی اخرشم با خدا قهر میکنی... چُـون طلبکاری! اجازه ندیم،تو این حـس،بیشتر از این غرق بشیم! 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
🔴پیکر های مطهر ۲۰ شهید دفاع مقدس به آغوش وطن بازگشت 🔸پیکرهای پاک ۲۰ شهید تازه تفحص شده دفاع مقدس از طریق مرز شلمچه وارد کشور شدند. 🔸پیکرهای این شهدا مربوط به عملیات‌های والفجر مقدماتی ، خیبر و بدر می باشند که در طی ماه اخیر تفحص شدند. 🔸پیکر پاک شهدای تازه تفحص شده به منظور شناسایی و تشخیص هویت به تهران منتقل خواهند شد. 🔻اجساد 11 عراقی نیز در این مراسم تحویل مقامات عراقی گردید 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
🖤 با نام رضا به سینه ها گل بزنید با اشک به بارگاه او پل بزنید فرمود كه هر زمان گرفتار شدید بر دامن ما دست توسل بزنید 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
چهارشنبه ها را به شوق زیارت حرمت سر می کردم ... به دلم بود روز شهادتت کنارت باشم... فردا هم که شهادت امام رضاست! ای سلطان دلم؛ خیلی وقت است "دل من تنگِ نگاهی است که نیست" کنج صحن... خیره به گنبد... و اشک هایی که دونه دونه از گونم سر میخورن و مهمون زمین میشن... و همچنان؛ "دلِ من تنگِ نگاهی است که نیست"
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 بعد به چهره او نگاه کرد و گفت: -چرا اینجوری شدی؟ مریض شدی؟ -نه مامان خوبم به خدا. آقا مرتضی همسرش را کنار زد و گفت: -بسته برو کنار. ارشیا پدرش را هم در آغوش گرفت و پیشانی آتنا را هم بوسید و همراهشان رفت توی سالن. -بذارین اول یه دوش بگیرم با قیافه درست و حسابی بیام پیشتون. مهرناز خانم در حالی که از او چشم بر نمی داشت گفت: -زود باش بیا تعریف کن کجا بودی؟ -چشم. براتون خبرای خوب دارم. مهرناز خانم گفت: -پس معطلش نکن که ما هم خبرای خوب برات داریم. ارشیا به طرف اتاقش رفت. بعد دوش گرفته و لباس پوشیده و سر حال برگشت پائین. .مهرناز خانم با میوه و از ارشیا پذیرائی کرد و گفت: -خوب اول تو خبر خوبتو میگی یا ما بگیم؟ 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 ارشیا در حالی که پرتقالش را می خورد گفت : شما بگین. مهرناز خانم به آتنا نگاه کرد و گفت: -تا یکی دو هفته دیگه عروسی داریم اگه خدا بخواد. ارشیا به اتنا نگاه کرد و گفت: -چقدر زود. -وا مامان جان اینا الان نزدیکه دو ساله نامزدن. دیگه وقتشه. ارشیا به آتنا که کمی هم خجالت کشیده بود نگاه کرد و گفت: -خوب به سلامتی. مهرناز خانم گفت: -خوب خبر خوب تو چیه؟ ارشیا دست هایش را توی هم گره کرد و با چشمانی که می درخشید گفت: -با ماکان صحبت کردم. -درباره چی؟ -ترنج. مهرناز خانم با حالت عصبی گفت: -بالاخره کار خودتو کردی. نگفتم عجله نکن. -مامان من اول باید حتما با ماکان صحبت می کردم. ناسلامتی خواهرشه. من چند سال تو خونه اینا رفت وآمد داشتم. ماکان مثل بردارمه باید اول به اون می گفتم. آقا مرتضی برخلاف همسرش کار ارشیا را تائید کرد: -خوب کاری کردی بابا جون. این یک کار مردونه اس مامانت متوجه نمیشه 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 -خوبم متوجه میشم. ولی می ترسم سوری ازم گله کنه چرا به خودش نگفتم. ارشیا گفت: -من فقط رضایت ماکان و گرفتم. بقیه اش با شما. آقا مرتضی هم در تائید حرف ارشیا گفت: -آره خانم کاری نداره که. فردا یه زنگ می زنی به سوری خانم همه چیز و بش میگی. مهرناز خانم نگاهی به ارشیا انداخت و گفت: شانس آوردی از تنبیهم قصردر رفتی. ارشیا با تعجب گفت: -مامان یعنی هنوز ادامه داشت؟ -معلومه پس چی؟ -پس خدا رو شکر خودم اقدام کردم. همگی خندیدند و کم کم آماده شدند برای خواب. ارشیا بعد از یک هفته بی خوابی های شبانه و کلافگی روی تختش دراز کشید. گرچه هنوز نیمه بیشتر راه مانده بود ولی الان تکلیفش با خودش معلوم بود. تمام این یک هفته را به فکر کردن گذرانده بود و حتی یک لحظه اش نتوانسته بود چهره اشک آلود ترنج را از ذهنش دور کند. هر لحظه که بیشتر گذشته بود مثل تشنه ای که از آب دور مانده باشد برای دیدن ترنج له له می زد. ولی مانده بود و اینقدر تا طاقتش طاق شده بود. و دیگر نتوانسته بود بماند 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نماهنگ عظم البلا ... همخوانی شهدا ... 🕙سـاعـت عـاشقـے ⚜اکثرو الدعا بتعجيل الفرج فان ذلک فرجکم⚜ سلام و درود بر شهدا و امام شهیدان افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهداےِبجنورد دلتنگ شهادت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا