میگفت↓
میدونیقشنگیخوببودن
کجاست؟!
اونجاکهتوتنهاییخودتهمخوبباشی
نهجلوبقیه!
توتنهاییخودتهمهمونطوریباشکهجلو
بقیههستی:))
#صرفاجھتاطلاع..
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
مانند شام قصه ات از سر تمام شد
کوتاه مثل سوره ی کوثر تمام شد
سیلی وزید در وسط کوچه باد شد
تا هجده ورق زد و دفتر تمام شد
#آجرک_الله_یا_صاحب_الزمان 🏴
#فاطمیه 🖤 🥀
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 فیلم دیده نشده از دیدار حاج قاسم با رهبرمعظم انقلاب
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری 📲
دل آرام جهان
آرزوی من یا صاحب الزمان
آقای مهربان...
#جمعه_های_دلتنگی 💔
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 واکنش جالب مادران به خواندن یک نامه احساسی
🌹السلام علیک یا فاطمة الزهرا س
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
#سنگر_خاطره
📍احترام به مادر...
🌟به مادرش میگفت مامانی. پشت تلفن لحنش را عوض میکرد و با مادرش مثل بچها حرف میزد . گاهی وقت ها مادرش که می آمد دم در شرکت، می رفت،دو دقیقه مادرش را می دید و برمیگشت،حتی اگر جلسه بود.
بچها تعریف می کردند زمان دانشجویی دکتر هم می خواست برود با مادرش می رفت.
📚برشی از خاطرات شهید مصطفی احمدی روشن
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😢آتش زدن تندیس #حاج_قاسم توسط منافقین
🎥 تجمع مردم شهرکرد در واکنش به آتش زدن تندیس سردار سلیمانی در ورودی این شهر
پن: چه نیکو گفتند که دشمن از شهیدسلیمانی بیشترمیترسد تاقاسم سلیمانی
وقتی که مومن عمل درستی انجام میدهد وبه سوی الله هدایت میشود صدای جیغ شیطان بلندمیشود این بی احترامی وآتش زدن مجسمه ی سردار همان جیغ شیطان است که از انسان صالح میترسد.
#انتقام_سخت
#انتقام_از_اینستاگرام
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
. 🌱
#آیھراهنما
اِنَّ اَوْلِیاءَاللَّهِ لاخَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاهُمْ یَحْزَنُونَ یونس ۶۲
•┈—┈—┈✿┈—┈—┈•
دوستانِ خدا هیچ ترسی و هیچ اَندوهی در دلشان نیست
#دعا
#نماز_اول_وقت
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_630
صدای لرزان ترنج برای ارشیا معنی دیگری داشت.
خودش هم می دانست ترنج عاشق اوست. که سه سال برایش صبر کرده که چندین بار برایش اعتراف کرده که وقتی نگاه می کند عشق از توی چشم هایش پیداست ولی نمی
دانست چرا ذهنش داشت این حالت ترنج را به ان پسرک که ندیده از او متنفر شده بود ربط می داد.
سعی کرد صدایش هیچ کینه و بغضی نداشته باشد ولی اصلا موفق نبود بلکه حس بی اعتمادی را هم منتقل می کرد:
-هنوزم بهش فکر می کنی؟
این دیگر از ظرفیت ترنج خارج بود. با همان صدای لرزان بهت زده به ارشیا نگاه کرد و نالید:
-ارشیا؟!
و بعد هم اشک هایش سرازیز شد.
اصلا ارشیا را درک نمی کرد. معنی این حرفهایش چی بود.؟
یعنی اینکه هنوز او را باور نکرده!
یعنی چنین چیزی امکان داشت؟
ارشیا با دیدن اشک های ترنج انگار که ناگهان از خواب پریده باشد ماشین را متوقف کرد و با درماندگی گفت:
_ترنج؟
ترنج وسط گریه گفت:
-الان نمی خوام هیچی بشنوم.
و سریع در را باز کرد و پیاده شد. و در جهت مخالف ماشین شروع به رفتن کرد.
خیابان خلوت و تاریک بود.
ارشیا هنوز شوکه داشت به جای خالی ترنج نگاه می کرد. چه اتفاقی افتاده بود؟ ترنج کجا بود.
ناگهان از جا پرید و پیاده شد. نگاهی به اطراف انداخت. ترنج چند متر ان طرف تر داشت می رفت. ارشیا صدایش زد:
-ترنج!
ترنج شنید ولی نایستاد. در ان لحظه دلش نمی خواست با ارشیا حرف بزند.
با کسی که با ارزش ترین چیزی که ترنج به او داده بود را زیر سوال برده بود.
او هم مثل هر دختر دیگری خواستگار داشت. ارشیا چه توقعی داشت وقتی اورا مثل زباله ای دور انداخته و رفته بود هرگز به فکر ترنج خطور نمی کرد ممکن است روزی برگردد و به ابراز عشق او پاسخ بدهد حالا چطور می توانست جلوی امدن خواستگار را بگیرد.
تقصیر او این وسط چی بود؟
صورتش خیس شده بود و باد سرد پائیزی صورتش را می سوزاند.
داشت هق هق می کرد که دست ارشیا بازویش را گرفت:
-ترنج کجا می ری؟
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_630
صدایش آرام و شکسته بود انگار که خودش هم بغض کرده بود.
سعی کرد بازویش را از دست او بیرون بکشد ولی
در برابر ارشیا قدرتی نداشت واقعا در ان لحظه دلش نمی خواست با ارشیا حرف بزند. ولی ارشیا ول کن نبود:
_یخ زدی بیا بریم تو ماشین.
ترنج نمی رفت.
هنوز داشت سعی می کرد بازویش را از دست او خارج کند. همانجور هم اشک می ریخت.
کلما ت را گم کرده بود. حرفی هم نداشت که بزند. از میان هق هقش کلمات بیرون پریدند:
_بذار...بذار.... برم.... ارشیا.
ارشیا با یک حرکت او را در آغوش گرفت.
برایش مهم نبود توی خیابان ایستاده اند. مهم نبود که ممکن است هر
لحظه عابری از آن جا رد شود و درباره انها هزار فکر بکند مهم نبود که ممکن بود در یکی از خانه ها باز بشود و
یکی آنها را توی این وضع ببیند...
مهم ترنج بود که باید آرام میشد.
او را سفت تردر آغوشش فشرد. ترنج مثل کودکی توی آغوش ارشیا می لرزید. ارشیا آرام روی سر او را بوسید و
گفت:
_ترنج دست خودم نبود.
دلم می خواد تمام و کمال مال من باشی. همه فکرت. تمام زوایای ذهنت می فهمی؟
من حسود نبودم ولی درباره تو نمی دونم چرا اینجوری شدم. ترنج گوش می دی؟
ترنج دست هایش را روی سینه ارشیا مشت کرده بود. خودش را محکم تر در آغوش او فشرد وکلمات از میان هق
هقش نصفه و نیمه شنیده می شدند:
_مهدی از وقتی نامزد کرده دیگه نمی اد. دفشو دادم به نامزدش.
بعد سرش را بالا اورد و به ارشیا نگاه کرد:
_برای من همیشه مثل ماکان بود. باور کن به خودشم گفتم.
بعد دوباره سرش را توی سینه ارشیا پنهان کرد.
ارشیا دوباره روی سر او را بوسید و با تمام وجود او را در آغوشش
فشرد. قلبش با تمام سرعت می زد و ترنج به وضوح صدایش را می شنید. صدای ارشیا هم بغض داشت:
_ترنج دوستت دارم. نمی دونم چقدر نمی دونم چه جوری ولی دوستت دارم.
همچین حسی هیچ وقت هیج زمانی نداشتم.
ترنج،، ترنجم....منو ببخش.
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_631
ترنج توی دلش گرم شده بود.
با این حرف های ارشیا. با صدای قلبش که فاصله ای با آن نداشت.
به سادگی خودش هم خندید چقدر زود همه چیز را فراموش می کرد.
واقعا بچه بود؟ گریه اش تمام شده بود. ولی ارشیا هنوز او را رها
نکرده بود.
نگاه خیسش را بالا آرود و گفت:
-ارشیا تو رو خدا دیگه به عشق من شک نکن.
ارشیا به چشمان خیس ترنج خیره شد و بعد هم خم شد و برای دومین بار در ان روز ترنج را بوسید.
بعد هم به سرعت دست او را گرفت و در حالی که به سمت ماشین می برد گفت:
-واقعا که امروز شاهکار کردیم بدو تا کسی ندیده تمون.
و ترنج هم خندید و به دنبالش تا کنار ماشین دوید.
ارشیا مقابل یک آبمیوره فروشی نگه داشت و زود پیاده شد.
ترنج به رفتن او نگاه کرد و آخ کشید.
تا کی این بحث ها قرار بود ادامه داشته باشد.
شاید بهتر بود خودش ذهن او را کاملا روشن می کرد. آفتاب گیر را پایئن آورد و خودش را توی آینه نگاه کرد. چشم هایش سرخ بود.
با این وضع نمی توانستند به خانه استاد برودند.
آفتاب گیر را بالا داد و سرش را به شیشه تکیه داد. خنکی شیشه حالش را بهتر می کرد.
در ماشین توسط ارشیا باز شد و ترنج را از افکارش خارج کرد کرد. لیوان شیر موز را به طرف او گرفت و گفت:
-فکر کردم یه چیز خنک حالت و بهتر کنه.
توی نگاهش نوعی ندامت کودکانه موج می زد.
اینجوری که می شد ترنج نمی توانست به اتفاق های بد فکر کند.
دلش می خواست غرق این نگاه دوست داشتنی شود. ارشیا که نگاه خیره ترنج را روی خودش دید خجالت زده
سرش را پائین انداخت و گفت:
-حتما فکر میکنی من چه ادم بد اخلاق گند دماغی هستم نه؟
ترنج به اصطلاحی که ارشیا درباره خودش به کار برده بود لبخند زد و با بدجنسی گفت:
-نه تا این حد.
بعد رویش را به سمت رو به رو چرخاند و یک کم از شیر موزش خورد.
ارشیا با شنیدن این حرف سرش را بالا آورد و به چهره ترنج با که با لبخند بدجنسی پوشیده شده بود نگاه کرد.
ترنج از گوشه چشم داشت او را نگاه می کرد. ارشیا بعد از مدتی لبخند زد و گفت:
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 روایتگری شهدایی قسمت1297
🔰 روایتگری بانوی رزمنده از روزهای
سخت جبهه غرب
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نماهنگ عظم البلا ...
همخوانی شهدا ...
#پســت_پـایـــانـی
🕙سـاعـت عـاشقـے
⚜اکثرو الدعا بتعجيل الفرج فان ذلک فرجکم⚜
سلام و درود بر شهدا و امام شهیدان
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهداےِبجنورد دلتنگ شهادت
#سلام_امام_زمانـم 💚
قـَلبمَـندَرطَـلبِمَردظُهـوراَست
ڪہچونچِــهـرِهنَمـآیـَد...
هـمــہعـآلمشـودازدیـدناوخیـردمـآدم...!›
🌤اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
#زیارتنامه_شهدا
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم .
#یاد_شهدا_با_صلوات
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
شهداهمیشه آنلاین هستند
کافیه دلت رو بروزرسانی کنی
اون موقع میبینی که در تک تک
لحظات درکنارت بودند و هستندو
خواهندبودهرروز
زنده نگاه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست.
#صبحتون_شهدایی 🌷
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo