🔴 مرگ مزخرف 2⃣
🔸زهره شريعتي
#داستان
... البته دلم براي عزيز، خيلي سوخت. هيچ فکر نمي کردم يک روز اين طوري بميرد؛ وحشتناک بود. البته بيشتر از وحشتناک، دل به هم زن بود. اين که ماشين با آن سرعت بزند به آدم و جوري پرتت کند که بيفتي وسط باند مخالف بزرگراه و دو تا ماشين ديگر از رويت رد شوند، تصوير مزخرفي از يک مرگ به نظرم می آمد. تصادف، آن هم به اين شکل، مرگ مزخرفي است و اصلاً آبرومندانه و درست و حسابي نبود.
بهترين مرگ براي پيرها، مردن در خواب است؛ نه دردي حس می کنند، نه اصلاً می فهمند که مرده اند و کسي هم توجهش جلب نمي شود؛ اما کشته شدن در تصادف، براي يک پيرزن 75 ساله و يک پيرمرد 80 ساله، اصلاً جالب نيست؛ آن هم چنين تصادفي.
باز صد رحمت به خاله؛ لااقل سرطان گرفت. اين طوري می شد در طول بيماري اش، کلي هم مظلوم نمايي کني و از دست روزگار هم گله و شکايت که خواهرش جوان مرگ شد؛ شوهرش وفا نداشت؛ دخترش نصف سال ازش دور بود؛ چند ماه پيش، پدر و مادرش هر دو با هم مردند و حالا خودش هم از درد سرطان، دارد می ميرد. امان از اين دنيا! اي خدا! چه حکمتي داشتي خدا!
دقيقاً حرفهايي که مامان می زد، همين بود. مرگ هيجان انگيزي بود؛ آن هم براي خاله مهري. چند سال اين دکتر و آن دکتر می رفتي، دو سه بار عمل جراحي، بعد دوباره آن توده مزاحم غريبه، توي بدنت رشد می کرد و براي آخرين بار، توي بيمارستان بستري می شدي. عالم و آدم می آمدند ملاقاتت و دلشان براي تو می سوخت؛ سعي می کردند حرفهاي اميدوارانه بزنند؛ قربان صدقه ات بروند و بگويند: چقدر خوب و مهربان و عزيزي و البته توي دلشان فعل بودي را به کار می برند.
مريم به اين فکرهايم می خنديد و گاهي هم تعجب می کرد. اين آخريها که ديگر وحشت کرده بود، جا می خورد و با چشمهاي از حدقه درآمده، نگاهم می کرد. ديگر مدتها بود حرفهاي دلم را به مريم نمي گفتم؛ واکنشهاي مسخره اش به کنار، دهنش هم لق بود؛ تا عطسه می کردي، بابا و مامان که هيچ، همه فاميل پدري و مادري و دوست و آشنا خبردار می شدند و آن وقت، مدتها چپ چپ نگاهم می کردند و دهانشان را می بردند توي گوش بغل دستي به پچ پچ و خنده. من کاري به حرفهايش نداشتم و مهم نبود از من چي می گفتند. به درک! بگذار فکر کنند «خل»ام. مهم اين بود که مرگ خاله، خيلي شرافتمندانه و افتخار آميز بود و سير طبيعي خودش را طي کرده بود؛ تولد، ازدواج، بچه دار شدن، طلاق، بيماري و مرگ؛ درست برعکس خاله مهتاب 16 ساله گم شده در سيل و آقاجون و عزيز کشته شده در تصادف. خوشم آمده بود و دوست داشتم که توي مراسم ختم، يک نفر به اين مسئله اشاره کند؛ اما چيزي گفته نشد. خيلي دلم می خواست به شيدا اين را می گفتم؛ حتما خيالش راحت می شد و کمتر غصه می خورد؛ اما شيدا، گيج و منگ به نظر می آمد. او 15 سال با پدرش خارج از کشور زندگي کرده بود و گاهي براي ديدن مادرش می آمد و اين بار، با خبر مرگ مادرش برگشته بود. توي فرودگاه ما را که ديد، خودش را کشت؛ ولي گريه اش نگرفت؛ فقط اخمهايش را کرد توي هم.
حالا هم نشسته روبه روي من و الکي دستمال کاغذي را توي دستش ريز ريز می کند. دستمالش خيلي کوچک شده؛ ولي نه از اشک؛ از عرق. دلم برايش می سوزد؛ حال مرا دارد، وقتي چند ماه پيش آقاجون و عزيز مرده بودند، آن موقع امتحانهاي دانشگاهش را می داد و نيامد. بابايش هم با واسطه، يک دسته گل با کارت فرستاد.
تور، روي صورتش سايه انداخته و يک گل توري بزرگ، نشسته روي دماغش؛ دماغ ظريفي که مطمئنم اگر نگاهش کنم، بايد بلند شوم و بروم انگشت اشاره دست راستم را بگذارم رويش.
لبم را گاز می گيرم. چشمم را می بندم. رويم را می کنم به مريم؛ ولي فايده ندارد. قيافه مريم با آن صورت خيس، بيشتر خنده دار شده تا ناراحت کننده. نمي توانم بيشتر از اين تحمل کنم؛ اول کمي آهسته و بعد با قدمهاي تند می روم آن سر پذيرايي و رو به روي شيدا که روي مبل راحتي نشسته، می ايستم. انگشت اشاره دستم را می گذارم روي دماغش. چه حس عجيبي! آدم دلش می خواهد بپيچاندش؛ مثل دماغ بچه ها و آرام می پيچانمش. شيدا مات به من خيره شده. آه آهسته اي می کشد و تند دستم را از روي دماغش می زند کنار. تور سياه از سرش می افتد. سايه آن گل توري، از روي بيني اش می رود و همان بيني عمل کرده، درشت تر به نظر می آيد. مامان، مريم و بقيه، بلند شده اند و هاج و واج، ما را نگاه می کنند. شيدا عصباني شده، گونه هايش يک دفعه گر می گيرد و فرياد می کشد: مرگ مزخرفي بود! از مريضي بدم می آد. کاش مثل آقاجون و عزيز می رفت زير ماشين و محکم خودش را پرت می کند توي بغل من! جيغي می کشد و هاي هاي می زند زير گريه. دماغم تير می کشد؛ اشکهايش صورتم را خيس کرده، ولي هر کاري می کنم، نمي توانم گريه کنم.
#به_کانال_نشریه_دانشجویی_پرسمان_بپیوندید
https://eitaa.com/porsemanmag/666
🔴 حقيقت كدام است؟
⭕️ دو شهيد و يك پرسش و پاسخ
آنچه فراروى شماست، پرسش و پاسخ دو شهيد گران سنگ، شهيد دكتر فياض بخش و شهيد دكتر بهشتى است كه در جلسه هفتگى شب هاى پنجشنبه صورت گرفته است. انتخاب بخشى از اين پرسش و پاسخ فضاى علمى و معنوى حاكم بر اين جلسات را نمايان مى سازد.
🔸شهيد فياض بخش:
در آن «بايد»ها كه با انسان ارتباط پيدا مى كند، يكى واقعيت دارد؛ يعنى بين چند حقيقتى كه افراد مختلف با معيارهاى مختلف به آن پايبند هستند، يكى حقيقت دارد؛ آن حقيقت كدام است؟
🔸شهيد دكتر بهشتى:
اسلام مى خواهد بشر با شناخت روشن انديشه تحليل گر خود از بديهى ترين نقطه ها و با روشن ترين روندها آغاز كند و پيش برود. وقتى پيش تر رفت، به وحى و پيغمبر به عنوان يك واقعيت عينى مى رسد؛ و اگر نرسد، واقعا به دين الاهى نرسيده است. پس شروع مى كند به حركت به سوى يك واقعيت عينى به نام وحى و از اين پس وحى در شناخت و رفتارش نقش پيدا مى كند. اين بود كه عرض كردم اگر حق را مى طلبيم و مى خواهيم بگوييم روى كدام پايه قرار دارد و از همان اول پايه را بگذاريم روى پيغمبر و قرآن، راه قرآن را نرفته ايم. راه قرآن راه مبتنى بر عقل و علم است و لذا جهانى است. مگر همه انسان هاى دنيا نمى گويند كه ما با انديشه تحليل گر و شناخت روشن آغاز مى كنيم؟ شما مكتبى در دنيا سراغ داريد كه نقطه آغازش غير از اين باشد؟ همه مكتب هاى مترقى مى گويند: بينديش، هوشمند باش، كلاه سرت نرود، واقع بين باش. ما هم همين را مى گوييم. ما هم مى گوييم واقعيت را ببين، ولى واقعيت را كامل ببين.
يكى از واقعياتى كه بايد ببينى باطل نبودن عالم هستى و حق بودن عالم هستى است. هدفدارى، نه فقط حيات و هدفدارى، بلكه جهان و هدفدارى؛ حيات و هدف دارى هم اتفاقا در عنوان كتابى كه آقاى دكتر شيبانى ترجمه كرده اند آمده است. حيات و هدفدارى هم تازه يكى از تجليات هستى و هدفدارى است. بنابراين، نقطه شروع اين است: روشن بين باش! واقع بين باش! چشمت را باز كن! عقلت را به كار بينداز! انديشه تحليل گر و شناختِ دوربُرد داشته باش؛ و آن وقت چه چيز را ببين؟ هستى را ببين كه رئاليته (Reality) است و واقعيت عينى دارد؛ ولى پويش و تحرك دارد؛ و ببين كه اين پويش و تحرك جهت و هدف دارد. اگر اين ها را ديدى، ديگر مطلب تمام است. از اين به بعد در اين مسير تكاملى به وحى مى رسى و به پيغمبر و انسان نمونه مى رسى و از آن جا راهت را دنبال مى كنى.
#به_کانال_نشریه_دانشجویی_پرسمان_بپیوندید
https://eitaa.com/porsemanmag/666
🔴 جزئیاتی درباره ی یک وفای به عهد
همسایه ای داشت که طرفدار خلیفه بود و با اموالی که بدست آورده بود، مجلس رقص و آواز به راه انداخته بود و مردم شهر را راهی ِ خانه اش کرده بود. خیلی شکایت کرده بود، اما گوش همسایه بدهکار نبود تا اینکه یک روز و بعد از شنیدن شکایتهای همیشگی گفت: «من مبتلا به گناهم اما تو ـ ای ابابصیر ـ از گناه برکناری. حال مرا به #جعفر_بن_محمد گزارش بده تا شاید خدا مرا هم بوسيله تو نجات بخشد»
حرف همسایه به دلش نشست و ابابصیر وقتی به مدینه رفت و قضیه را برای #اباعبدالله تعریف کرد، سعی کرد دقیقا این جملات حضرت را حفظ کند: «چون به كوفه باز گردى، نزد تو آيد. به او بگو جعفر بن محمد ميگويد: تو آنچه را بدان مشغولی واگذار، من از طرف خدا بهشت را براى تو ضمانت ميكنم.»
هنوز ابوبصیر خستگی راه مدینه تا کوفه را از تنش نتکانده بود که جمعیت زیادی به خانه اش آمدند. آن همسایه را هم بین جمعیت دید که حتماً به امیدی آمده بود. او را نگه داشت تا بقیه بروند. خانه که خلوت شد و ابوبصیر پیغام را به مرد رساند، صدای گریه ی مرد، خلوتیِ خانه را شکست که: واقعاً ابوعبدالله همین جملات را فرمود؟!
بعد از چند روز، کسی ابوبصیر را صدا زد که: «همسایه ات تو را می خواند.» وارد خانه اش شد. مرد را دید که پشت در، لخت و عریان نشسته است و می گوید: «هر چه در منزل داشتم بيرون كردم و اكنون چنانم كه مي بينى!» دقایقی بعد ابوبصیر با چند تکه لباسی که از برادران شیعه اش گرفته بود، درگاه خانه ی همسایه اش را پُر کرده بود.
چند روز بعد، پیک بعدی از قول همسایه نقل میکرد که: «بیمار شدم ابابصیر! به خانه ام قدم رنجه نمی کنی؟» تلاشش را برای معالجه ی مرد کرد اما وقتش رسیده بود. لحظات آخر به هوش آمد و بریده بریده گفت: «ابابصیر! آ...قا..یت..به..قول..ش.و..فا...کر..د» و جان داد.
موسم حج رسید و ابوبصیر دوباره راهی حجاز شد و مثل همیشه خود را در خانه ی ابوعبدالله پیدا کرد. هنوز یک پایش در صحن خانه و یک پایش در راهرو بود که از داخل اتاق، صدای جعفر بن محمد را شنید:
«ای ابا بصیر! به قولی که به همسایه ات داده بودیم، وفا کردیم...»
🔴 کشوري که به مردم خودش هم رحم نميکند!
⭕️مروري بر تاريخ خشونت هاي داخلي آمريکا 1⃣
شايد گمان کنيم آمريکايي ها و ارتش آنها، تنها متخصص جنگ افروزي در کشورهاي ديگر و کشتار مردم اين کشورها هستند؛ اما بد نيست بدانيم که آنها در قتل عام مردم خودشان نيز سابقة ننگيني دارند. مروري بر نمونههايي از کشتارهاي ساکنان آمريکا از زمان شکل گيري اين کشور، نشان ميدهد که خلق و خوي آمريکايي تا چه اندازه با خون ريزي عجين شده است.
🔸کشف و کشتار قرن ۱۵ و ۱۶
اولين کاشف اروپايي قارة آمريکا را ميتوان اولين قاتل آمريکايي ها ناميد. بعد از اين که اروپاييان به رهبري کريستوف کلمب در سال ۱۴۹۲م. پا به قاره آمريکا گذاشتند، دوران بدبختي و بيچارگي سرخپوستان بومي اين قاره آغاز شد. با ورود اروپاييها، سرخپوستان با معضلات فراواني از جمله کشتار توسط ساکنان جديد آمريکا، بيماريهاي همهگير، نابودي فرهنگ و از دست دادن زمين های خود مواجه شدند. مهاجمان اروپايي در رودررويی با سرخپوستان، به دستور و ايدة کلمب عمل مي کردند؛ «يک سرخپوست خوب، سرخپوست مرده است». حدود ۲۰ ميليون کشته سرخ پوست در همان قرن اول کشف آمريکا، نتيجة اين نظريه بود.
🔸کشتار قرن ۱۷
قرن ۱۶، پايان کشتار بوميان آمريکا نبود؛ بلکه جنگ با سرخپوستها به طور کاملاً گسترده و وحشيانهتر از قرن 17 ميلادي آغاز شد. قرن 17 ميلادي را بايستي نقطه اوج قتل عامها دانست. در سال 1637م. بر اثر قتل عامهاي فجيع و گسترده، «سرخپوستان پيکوت» کاملاً نابود شدند. در توجيه اين نابودي، بيانيه هايي منتشر شد و اين نسل کشي را خواست خداوند دانستند. در سال 1643م. نيز قتل عام سرخ پوستان الگون کويين، ساکنان جنوب منتهن، به دست سربازان هلندي رقم خورد.
جنگ هاي داخلي آمريکا بر ضد نژاد سرخ، با حمله به سرخ پوستان در شهر جيمزتاون در سال ۱۶۶۲م. ادامه يافت و به دنبال آن جنگ با سرخپوستان آلگون کين طي سال هاي ۱۶۳۵م. و ۱۶۳۶م. ادامه يافت و جنگ سال هاي ۱۶۷۵م. و ۱۶۷۶م. را که منجر به ويراني نيمي از شهرهاي ماساچوست شد، در پي داشت. در اين جنگها، هزاران سرخپوست به دست نظاميان سفيدپوست کشته شدند.
🔸کشتار سياهان در قرن ۱۷
نژادپرستي در آمريکا با کشتار سرخ پوستان تمام نشد؛ آمريکاييها حالا به جان سياهپوستاني افتاده بودند که به عنوان برده از آفريقا به آمريکا آورده شده بودند. مورخان، مهاجرت اجباري سياهان آفريقايي براي کار در مزارع آمريکا را در اوايل قرن 17 ميلادي، آغاز تاريخ سياه تبعيض نژادي در اين سرزمين مي دانند. مهاجران اروپايي قارة آمريکا، سياهپوستان را از سواحل شمالي آفريقا به اسارت گرفته، به اجبار براي بردگي به قارة تازه کشف شده مي آوردند. بردگان زيادي که به فکر رهايي و آزادي مي افتادند يا به دادخواهي برضد ستم اربابان برميخاستند، به راحتي همچون حيواني توسط بردهداران، شکنجه و يا کشته ميشدند.
🔸پاک سازي سرخ در قرن ۱۸ و ۱۹
عمليات پاک سازي آمريکا از بوميان و سرخپوستان، برنامهاي ادامه دار طي چند قرن بود؛ اما روند حذف اين نژاد در آمريکا در سال ۱۸۳۰م. رنگ قانوني به خود گرفت. اندروجکسون رئيس جمهور وقت آمريکا در اين سال دستوري صادر کرد که به قانون سرخ پوست زدايي مشهور شد. بر اساس اين دستور، سرخ پوستان از زمين هاي خود واقع در شرق آمريکا به سمت زمين هاي باير واقع در غرب رود ميسيسيپي مهاجرت داده شدند.
اين رفتارها تا حذف تقريباً کامل سرخپوستان از آمريکا ادامه داشت و ارتش آمريکا به هر بهانهاي به سوي سرخپوستان يورش مي برد.
در سال 1890م. حدود ۳۰۰ نفر از سرخپوستان، توسط سواره نظام آمريکا در کشتار موسوم به «زانوي زخمي» به کام مرگ کشيده شدند.
کشتارهاي فجيع، جمعيت قابل توجهي از سرخ پوستها باقي نگذاشته بود. گرچه سرانجام در سال ۱۹۲۴م. دولت آمريکا حق شهروندي سرخپوستان باقي مانده را - که صاحبان اصلي سرزمين آمريکا بودند - به رسميت شناخت؛ اما تخمين زده ميشود که از آغاز کشف آمريکا تا قرن بيستم ميلادي، نزديک به صد ميليون سرخ پوست توسط آمريکاييهاي مهاجم کشته شدند.
#ادامه_دارد
#به_کانال_نشریه_دانشجویی_پرسمان_بپیوندید
https://eitaa.com/porsemanmag/666
🔴 کشوري که به مردم خودش هم رحم نميکند!
⭕️مروري بر تاريخ خشونت هاي داخلي آمريکا 2⃣
🔸جنگ داخلي در قرن ۱۹
در قرن 19 جنگي داخلي بين ايالت هاي شمالي به رهبري آبراهام لينکلن از حزب جمهوري خواه و يازده ايالت جنوبي تحت فرمانروايي جفرسون ديويس، رئيس جمهور کنفدراسيون کشورهاي آمريکا اتفاق افتاد.
ايالت هاي شمالي که نيروي کار برده در اختيار نداشتند، به دنبال بازار کار آزاد بودند تا بتوانند با توافقي ميان کارگران و صاحبان صنايع، ميزان دستمزد را تعيين کنند و براي همين، آنها از آزادي نيروي کار حمايت مي کردند.
علاوه بر آزادي نيروي کار، کاهش ميزان تعرفه ها و نيز حدود اختيارات زياد دولت فدرال، جنوبيها را برآشفته کرد و پيروزي لينکلن به عنوان رئيس جمهور ايالات متحده، جرقهاي براي برافروختن يک نبرد ۴ ساله بود. در جريان اين جنگ هولناک، 359 هزار نفر از نيروهاي جنوب و 258 هزار نفر از نيروهاي شمال به قتل رسيدند و علاوه بر اين تعداد، چند صد هزار غيرنظامي نيز کشته شدند.
خون بارترين و سختترين جنگ براي ايالات متحده، يک جنگ خارجي نبود؛ بلکه اين کشور بيشترين تلفات را در اين جنگ داخلي داشت. سرانجام در اين جنگ عظيم، ايالات شمال (ايالات متحده) به پيروزي رسيدند.
🔸خون سياه در قرن ۱۹
گرچه لينکلن با قانون لغو بردهداري، قهرمان آزادسازي بردهها خوانده شد، اما لغو بردهداري، هرگز باعث نشد که سفيدپوستان دست از آزار و تحقير سياهان بردارند. حتي بر اساس قوانين مصوب دولت آمريکا، تا سال ۱۹۴۸م. ممنوع کردن سياه پوستان از خريدن يا زندگي کردن در يک خانه يا محله، کاملاً قانوني بود. دردهای سياهان، ادامه داشت و سفيدپوستان در هر فرصتي به شکنجه و قتل سياهان ميپرداختند.
شورش شيکاگو، يکي از درگيري هاي بزرگ نژادي بود که در ۲۷ ژوئيه ۱۹۱۹م. آغاز شد و در مدت شورش، ۳۸ نفر کشته و بيش از پانصد نفر مجروح شدند. يکي ديگر از رويدادهاي تلخ تاريخ تبعيض نژادي در آمريکا، واقعة کشتار «تالسا» در سال 1921م. است؛ حادثه خونيني که در آن 300 سياه پوست با به آتش کشيده شدن محل زندگي شان توسط نژادپرستان سفيد، کشته شدند و 1256 خانه و ساختمان آنها ويران شد.
قتل عام سياه پوستان شهر رزوود در ايالت فلوريدا در سال ۱۹۲۳م. يکي ديگر از ده ها نمونه خشونت بر ضد سياهان است. در طي اين حرکت نژادپرستانه، تقريباً تمام شهر رزوود، به کلي نابود و به آتش کشيده شد و سياه پوستان از آن جا خارج شده، به نواحي ديگر گريختند و ديگر هيچوقت به آن جا بازنگشتند. با اين که حاکمان ايالتي و محلي، از وقوع اين کشتار آگاه بودند، ولي حتي يک حکم بازداشت نيز براي نژادپرستان صادر نکردند.
در سال ۱۹۶۵م. در پاسخ به اعتراضات گسترده سياهان بر ضد نژادپرستي پليس آمريکا، چهارده هزار سرباز گارد ملي به خيابان ها ريختند و بيش از ۳۰ نفر از آنان را کشتند و بيش از ۱۰۰۰ نفر را زخمي و حدود ۴۰۰۰ نفر را دستگير کردند.
🔸داستان ادامه دارد/ قرن ۲۱
تبعيض نژادي و کشتار داخلي در آمريکا، گويي با خلق و خوي آمريکايي همراه شده است. سياهپوستان همچنان در آمريکا امنيت ندارند و سالانه صدها سياه پوست فقط به دست پليس اين کشور به قتل ميرسند. بنا بر آمارها، در آمريکا مردان سياه پوست، سه برابر بيشتر از مردان سفيدپوست توسط پليس کشته ميشوند. محققان بر اساس تجزيه و تحليل قتل مردان بين سال هاي ۲۰۱۲ تا ۲۰۱۸م. دريافتهاند که ۸ درصد قتل هاي آمريکا توسط پليس رخ داده است.
مرور اين وقايع و اين همه کشتار، آن هم نه مقابل دشمن بيگانه، بلکه درون وطن و خانه، تنها يک گزاره را نشان ميدهد؛ «خشونت، جزء روحيات انفکاک ناپدير آمريکاست».
فاخلع نعليك؛ انك بالوادي المقدس طوي
اين صداي گريه نوزادي است
روز ديگري است امروز؛ نه اين كه ورود به ذي القعده، براي صد و هفتاد و سومين بار در تاريخ هجري قمري تقويم اسلام، تازگي داشته باشد كه مدينه، ده ها بار در عمر دوسدة خود، چنين ورودي را تجربه كرده است. آن چه امروز را جلايي ديگر بخشيده و آن چه شميم غريبي را در فضاي ثانيه هاي اين خانه منتشر كرده است، صداي گرية نوزادي است كه خواهردار شدن امام هشتم عليه السلام را پس از بيست و پنج سال، بشارت مي دهد.
تبسم مادرانة نجمه خاتون، نشاط روحاني امام موسي بن جعفر عليهما السلام را به تفسير نشسته است.
گرية اين نوزاد، تبسم هاي شيريني را بر لب هاي اهل خانه نشانده است. امروز روز دختردار شدن مدينه است؛ دختري كه آمده تا تاريخ فاطمه سلام الله عليها را دگرباره به تصوير بكشاند.
🔴 براي يک دختر قرن بيست و يکمي...
🔸مريم روستا
روبه روي آيينه مي ايستم؛ روسري ام را با دقت مي بندم و بعدش هم چادرم را... و زير لب مي گويم: «ذلکم اطهر لقلوبکم و قلوبهنّ...» و صفا مي کنم با اين آيه هايت... همين آيه ها که حتِّي براي حرف زدن و راه رفتن و لباس پوشيدنم هم برنامه دارند؛ براي من؛ براي يک دختر مسلمان قرن بيست و يک.
1⃣ دخترک آرام و با وقار، به پسر جوان نزديک مي شد. روحش هم خبردار نبود که بيست و چند قرن بعد، قرار است دخترانِ مسلمان، راه رفتن را از او ياد بگيرند! همان طور که روحش خبردار نبود که اين رفتنش، مظهر استجابت دعاي آن پسر جوان است؛ وقتي در نهايت استيصال به خدايش گفته بود: محتاج هر خيري است که به سوي او نازل شود؛ «انّي لما انزلت الي من خير فقير». آيه ها راه رفتنش را اين طور روايت مي کنند: «تمشي علي استحياء...1». عظمت و ظرافتي که در لغت «استحياء» نهفته است، آن قدر هست که با تعبيرش صفا کنيم و راه رفتن را از دختر شعيب ياد بگيريم!
2⃣ مي گويند: اگر اهل تقوا هستيد، با ناز حرف نزنيد که کسي در دلش طمع کند به شما؛ «اِن اتّقيتنّ فلا تخضعن بالقول فيطمع الّذي في قلبه مرض...2». مي گويند: خوب و شايسته و متين حرف بزنيد. همين آيه ها مي گويند: «قلن قولاً معروفاً»؛ يعني هم خوب حرف بزنيد و هم حرف خوب بزنيد. خودمانيم، شما صفا نمي کنيد با اين عبارت؟ شرط اولش هم که يادتان هست؛ اگر اهل تقوا هستيد؛ اگر نيستيد که هيچ!
3⃣ نمي دانم همان قدر که من با اين صفت هاي تفضيلي در فضاي آيات عفاف، ذوق مي کنم، شما هم به وجد مي آييد؟ لحن را داشته باشيد: «ذلک ادني...3 ذلکم اطهر لقلوبکم و قلوبهنّ...4 هو ازکي لکم و اطهر...»؛ اين نزديک تر است به پاکي و تقوا. اين براي دل هاي شما و آنها پاکيزه تر است. اين به پاکي و طهارت، نزديک تر است... براي هر کس که پاکي مي خواهد و طهارت قلب و براي هر کس که تقوا مي خواهد و تزکيه... براي هر کس که مي خواهد و مگر آدم توي اين فضا و با لحن اين آيات، مي تواند تسليم نشود و بگويد دلش پاکي و تقوا و طهارت و تزکيه نمي خواهد؟
4⃣ مي دانيد فضاي اين آيات دل مرا کجا مي برد؟ روايتي که خطبه فدک را نقل مي کند، خوانده ايد رفقا؟ آن روايت قبل از بيان خود خطبه، حالات بانو را هنگام ورود به مسجد، براي بيان خطبه، توصيف مي کند. اين عبارات براي من، قدر و عظمتش اگر بيشتر از خود خطبه نباشد، کمتر هم نيست: «لاتت خمارها علي رأسها». بانوي من و شما، روسري اش را پوشيدند. «و اشتملت بجلبابها»؛ و چادرش را هم. «و اقبلت في لمه من حفدتها و نساء قومها»؛ و در حلقه و ميانة گروهي از زنان مؤمن، به سمت مسجد حرکت کرد. «تطأ ديولها»؛ لباسش آن قدر بلند بود که گاهي زير پا قرار مي گرفت. «ما تخرم مشيتها مشيه رسول الله»؛ چقدر راه رفتنش شبيه راه رفتن پيامبر بود... آآآه... .
5⃣ اين آيه ها مي گويند: «اي پيامبر! به زنانت و به دخترانت و به زنان مؤمن بگو: جلباب هايشان را به خودشان بگيرند».5 مي گويند: «به زنان مؤمن بگو دور گردنشان را با روسري هايشان بپوشانند که اين براي اين که به پاکي و تقوا شناخته شوند، بهتر است...».
روبه روي آيينه ايستاده ام؛ روسري ام را با دقت مي بندم و بعدش هم چادرم را... و زير لب مي گويم: «ذلکم اطهر لقلوبکم و قلوبهنّ... اين براي دل هاي شما و آنها به طهارت نزديک تر است». و... صفا مي کنم با اين آيه هايت.
📚پي نوشت:
1. «فجاءته احديهما تمشي علي استحياء...» (قصص، آية 25).
2. «ان اتّقيتنّ فلا تخضعن بالقول فيطمع الّذي في قلبه مرض و قلن قولاً معروفا...» (احزاب، آية 32).
3. «يا ايها النّبي قل لازواجک و بناتک و نساء المؤمنين يدنين عليهنّ من جلابيبهنّ ذلک ادني ان يعرفن فلا يؤذين...» (احزاب، آية 59).
4. «و اذا سألتموهنّ متاعاً فسئلوهنّ من وراء حجاب ذلکم اطهر لقلوبکم و قلوبهنّ...» (احزاب، آية 53).
5. «و قل للمؤمنات... و ليضربن بخمرهنّ علي جيوبهنّ...» (نور، آية 31).
#به_کانال_نشریه_دانشجویی_پرسمان_بپیوندید
https://eitaa.com/porsemanmag/666