eitaa logo
سربازِ جهاد تبیین
351 دنبال‌کننده
358 عکس
519 ویدیو
4 فایل
خاطرات محمد سلطانی از زندانهای مخفی عراق؛ "ویژه اسرای مفقودالاثر ایرانی" و اخبار و تحلیل‌های سیاسی روز آی دی مدیر powms_69@ دکترای علوم سیاسی(گرایش اندیشه های سیاسی) #کانال_جهاد_تبیین 👇
مشاهده در ایتا
دانلود
2021_12_17_22_28_49.mp3
7.55M
آزاد شدن یک زندانی محکوم به اعدام با دستور حضرت زهرا سلام‌الله علیها. بسیار جذاب و شنیدنی است،گوش بفرمایید. @pow_ms
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢مکتب سلیمانی💢 میراث گرانقدر سردار دلها برای امت اسلامی و ملت ایران. اولین درس این مکتب ولایت‌پذیری و عشق به ولایت است. @pow_ms
20.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻امید شریفی‌دانا (برانداز سابق و فعال زرتشتی): 🔻 ما بی‌شعور بودیم که به خمینی فحش می‌دادیم. 🔻 شاه با جاسوس‌خبرنگاران خارجی مصاحبه می‌کرد اسرار کشور را لو می‌داد. @pow_ms
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مظلوم‌ترین مادر شهید.😭 شنیدن این خاطره بسیار سخت است، چه برسد به اینکه شاهد ماجرا باشی. @pow_ms
14.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢فرهنگ ایثار و مقاومت💢 این بدون تعارف را حتما حتما تا آخرش ببینید. شهید زنده! خیلی خیلی دیدنی هست! هیچ طلبی از نظام و مردم نداره، بعد یه عده‌ای، هیچی نکرده از زمین و زمان طلبکارند و دائم غر می‌زنند. @pow_ms
💢همت، همت، رضا. همت جان برگشتم، بگوشی؟💢 📌 *سید مرتضی رضا قدیری، بی سیم چی گردان کمیل پس از ۳۹ سال برگشت.* 🔹️ همانی که لحظات آخر مقاومت در کانال فکه، در جواب التماس های *حاج همت* برای حرف زدن پشت بی سیم گفته بود: بعثیا وارد کانال شدن، دارن به بچه ها تیر خلاص می زنن. سلام ما رو به امام برسون. *بگو حسین وار جنگیدیم و حسین وار شهید شدیم.* 👇 @pow_ms
13.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حضرت قاسم سلیمانی سلام چقدر این اشعار زیبا، پرمحتوا و شنیدنی است. درود بر تو سپید موی بابصیرت و هنرمند @pow_ms
12.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢مکتب سلیمانی،فرهنگ مقاومت💢 چرا به عراق و سوریه کمک کردیم؟ از زبان سردار دلها پاسخ را بشنوید. @pow_ms
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای شهیــــــــــــد” ای آنکه بر کرانــه ازلی و ابــدی وجود برنشستــه ای دستـــــی برآر و ما قبــرستــان نشینــان عادات سخیف را از این منجلــاب بیــــــــــرون کش! شادی روحشان صلوات...😔 الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم...🌷 @pow_ms
هدایت شده از سربازِ جهاد تبیین
🌹🌹🌹 کارهایی که باعث شد شهید یوسف‌اللهی(شهیدی که سردار دلها وصیت کرده بود پیکرش کنار پیکر این شهید به خاک سپرده شود) در سن کم به درجه عرفانی والا برسد از ۱۹ سالگی تا ۲۴ سالگی که شهید شد تمام سالها بغیر از ۴ روز حرام را روزه بود نماز شب ایشان ۲تا ۳ ساعت طول می‌کشید دائما ذکر خدا می‌گفت قبل از جبهه تمام هم و غمش کمک به فقرای محل بود. هیچ‌گاه دل کسی را نشکست و بسیار مهربان بود چشمان برزخی ایشان سال‌های سال باز شده بود و به هیچکس نمی‌گفت. خبرهای غیبی را فقط به حاج قاسم و برای پیروزی در عملیات‌ها می‌گفت. روزهای آخر عمرش به بعضی بسیجی‌ها و پاسدارها عاقبت کارشان را گفته بود. خودمان را مقایسه کنیم با اینطور انسان‌های وارسته‌ای ما کجا و آنها کجا اینقدر ایمان ها ضعیف شده که برای بعضی از ماها باور کردن این حرف‌ها سنگین است. ان شاالله جز اندکی از اعمال این شهید وارسته را در زندگی خودمان پیاده کنیم و خدا عاقبت ما را ختم بخیر کند. 🌷شادی روح شهداصلوات🌷 @pow_ms
هدایت شده از سربازِ جهاد تبیین
⭕️ *از شکنجه اسرای ایرانی، تا دفاع از حرم!* 🔻 آقای اوحدی رئیس سازمان حج و زیارت که خود از آزادگان دفاع‌ مقدس است می‌گوید: در اردوگاه تکریت ۵ مسئول شکنجه اسرای ایرانی جوانی بود به نام «کاظم عبدالامیر مزهر النجار» معروف به کاظم عبدالامیر. 🔸 یکی از برادران کاظم، اسیر رزمندگان ایرانی بود، برادر دیگرش در جنگ کشته شده بود و خودش نیز بچه‌دار نمی‌شد. با این اوصاف کینه‌ خاصی نسبت به اسرای ایرانی داشت. انگار مقصر همه مشکلات خود را اسرای ایرانی می‌دانست! 🔸 در این میان آقای ابوترابی را بیشتر اذیت می‌کرد. او می‌دانست آقای ابوترابی فرمانده و روحانی انقلابی است، از این رو ضربات کابلی که نثار آن مجاهد می‌کرد، شدت بیشتری نسبت به دیگر اسرا داشت، اما هیچ‌گاه مرحوم ابوترابی شکایت نکرد و همواره به او احترام می‌گذاشت! 🔸 … یک روز کاظم با حالت دیگری وارد اردوگاه شد. یک راست به سمت سید آزادگان آقای ابوترابی رفت و گفت: بیا اینجا کارت دارم! ما تعجب کردیم. گفتیم لابد شکنجه جدید و… 🔸 اما از آن روز رفتار کاظم با ما و خصوصاً آقای ابوترابی تغییر کرد! دیگر ما را کتک نمی‌زد. حتی به آقای ابوترابی احترام می‌گذاشت. برای همه ما این ماجرا عجیب بود. تا اینکه از خود آقای ابوترابی سؤال کردیم… ایشان هم ماجرای آن روز را نقل کرد و گفت: کاظم عبدالامیر در آن روز به من گفت: «خانواده ما شیعه هستند و مادرم بارها سفارش سادات را به من کرده بود. بارها به من گفته بود مبادا ایرانی‌ها را اذیت کنی. 🔸 اما مادرم دیشب خواب حضرت‌زینب (ع) را دیده و حضرت زینب(ع) نسبت به کارهای بنده در اردوگاه به مادرم شکایت کرده! 🔸 صبح مادرم بسیار از دستم ناراحت بود و از من پرسید: آیا در اردوگاه ایرانی‌ها را اذیت می‌کنی؟ حلالت نمی‌کنم. حالا من آمده‌ام که حلالیت بطلبم.» 🔸 کم کم به مرور زمان محب حاج آقا ابوترابی در دل او جا باز کرد. او فهمیده بود آقای ابوترابی روحانی و از سادات است برای همین حتی مسائل شرعی خود و خانواده‌اش را از حاج آقا می‌پرسید. 🔸 آقای اوحدی ادامه دادند: بعد از آن روز رفتار کاظم با اسرای ایرانی به ویژه شهید ابوترابی بسیار خوب بود. تا اینکه روزی قرار شد آقای ابوترابی را به اردوگاه دیگری منتقل کنند. کاظم بسیار دلگیر و گریان بود، به هر نحوی بود سوار ماشینی شد که آقای ابوترابی را به اردوگاه دیگری منتقل می‌کرد… کاظم می‌خواست در طول مسیر تا اردوگاه بعدی نیز از حضور مرحوم ابوترابی بهره‌مند شود. 🔸 روزها گذشت تا اینکه اسرای‌ایرانی آزاد شدند. کاظم برای خداحافظی با آنان به خصوص سید آزادگان تا مرز ایران آمد. 🔸 او پس از مدتی نتوانست دوری حاج آقا ابوترابی را تحمل کند و به هر سختی بود راهی ایران شد. او برای دیدن حاج آقا به تهران آمد. وقتی فهمید حاج‌آقا ابوترابی در مسیر مشهد و در یک سانحه رانندگی مرحوم شده‌اند به شدت متأثر شد. برای همین به مشهد و سرمزار آقای ابوترابی رفت و مدت‌ها آنجا بود. 🔸 کاظم از خدا می‌خواست تا از گناهانش نسبت به اسرای ایرانی بگذرد. او سراغ برخی دیگر از اسرای ایرانی رفت و از آن‌ها بابت شکنجه‌ها و… حلالیت طلبید. ⁉️ حالا شاید این سؤال را بپرسید که این ماجرا هر چند زیباست و نشان از توبه یک انسان دارد، چه ربطی به مدافعان‌حرم دارد؟! 🔸 ربط ماجرا در اینجاست که انسان اگر توبه واقعی کند می‌تواند مقام را کسب کند. کاظم داستان ما مدتی قبل در راه دفاع از حرم حضرت زینب(ع) در به شهادت رسید. ✅ او ثابت کرد که مانند حر اگر از گذشته سیاه خود توبه کنیم، می‌توانیم حتی به مقام شهادت برسیم. ______ 📚 منبع: با تلخیص، کتاب مدافعان حرم، موسسه شهید ابراهیم هادی 🔷 برگرفته از سخنرانی حجت‌الاسلام‌راجی @pow_ms
هدایت شده از سربازِ جهاد تبیین
🌵روایت اسرای مفقود الاثر🌿 قسمت: (۲۵) 💢زندان تک نفره بصره💢 بالاخره بعد از چند جابجایی و تحمل سختی‌های مختلف به بصره رسیدیم. آیفا در مقر سپاه هفتم عراق توقف کرد. همون سپاهی که جلادی خون‌آشام بنام سپهبد ماهر عبدالرشید اونو فرماندهی می‌کرد. هوا تاریک شده بود. همان دو سرباز، دست و پاهام‌رو گرفتن و مثل یه کیسه گچ انداختن پایین و از بخت بَد با پای زخمی‌ام خوردم زمین. هر بار مرگ رو با چشمام می‌دیدم و از خدا تقاضا می‌کردم خلاصم کنه. دیگه زندگی رو دوست نداشتم و مرگ برام شیرین‌تر شده بود. از خدا متضرعانه می‌خواستم زودتر به شهادت برسم. بعد از دقایقی اومدن دست و چشمام‌ رو باز کردن و مثل قاتلی که ببرنش پای چوبه اعدام، کتفام‌ رو گرفتن و با هُل، کتک وتحقیر به اتاقی با دری قلعه‌مانند بردن و پرتم کردن داخل و بعنوان حسن ختام و خداحافظی دو سه لگد به پشت و پهلوهام کوبیدن و در رو بستن و رفتن. وقتی مطمئن شدم در بسته شده و فعلا کسی نیست، نگاهی به در و دیوار اتاق کردم. فهمیدم این اتاق بازداشتگاه موقت اسرای ایرانیه و آثارِ خونی که روی دیوارها مونده بود، خون هموطنای منه. گوشه اتاق یک توالت وجود داشت. خدا‌خدا می‌کردم آب داشته باشه. خودم‌رو کشوندم سمت توالت. یه شیر آب داخلش بود. خوشبختانه آب داشت. دست و صورتم‌ رو شستم و با کف دست سیر آب خوردم. در اون شرایط یه شیر آب از گنج قارون برام با ارزش‌تر بود. به محضِ خوردن آب از زخم‌هام خونابه جاری شد، می‌دونستم آب برام ضرر داره اما اصلا مهم نبود. در سه شبانه روز گذشته غیر از اون قمقمه آب در خط مقدم آبی نخورده بودم. نمازم‌رو نشسته خوندم و مضطرب و منتظر، چشم به در دوخته بودم که در ادامه چه خواهد شد! شب نهم بهمن سال ۶۵ وارد زندان تک‌نفره‌ی بصره شدم و تا شب دوازدهم بهمن تنها بودم و در حالیکه ایران غرق شادی جشن‌های دهه فجر و سالروز ورود امام خمینی به وطن بود، من با تنهایی خودم می‌سوختم و می‌ساختم. کف اتاق مانند یخچال سرد بود. از شدت سرما کلافه شده بودم و به گوشه‌ای از اتاق پناه بردم و خودم‌ رو مچاله کردم که کمتر از سرما اذیت بشم. نه خبری از لباسِ گرم بود و نه از زیر انداز و غذا و بیمارستان. بعد از ساعاتی که سر درگریبان در افکار و سرنوشتِ خودم غوطه‌ور بودم و از دردِ به خودم می‌پیچیدم ، با سر و صدای زیاد درب اتاق باز شد و کشان‌کشان منو از اتاق بردن بیرون و با کتک و پس‌گردنی انداختن داخل یه اتاق که کفِش موزائیک بود و همه جای در و دیوارش خون‌مالی بود و مشخص بود اتاق شکنجه‌اس و اسرای قبلی رو تو این اتاق کتک‌کاری و شکنجه کرده بودن. ادامه دارد✅ 🆔 @pow_ms