eitaa logo
پروفایل زیبا عاشقانه❤❤ عارفانه....
22.2هزار دنبال‌کننده
47.6هزار عکس
6.5هزار ویدیو
76 فایل
﷽ درانتخــاب عكسهاے پروفايلتان دقت كنيـد☺️ 🌈مجموع کانال های ما در ایتا 👇 ╭┈────── 🌿 @tarfandony 🌄 @profile_ziba 🏠 @jahaze_shik ╰─────── تبلیغات پربازده 👇 http://eitaa.com/joinchat/3100835840C12e7f70ce5
مشاهده در ایتا
دانلود
❤ــــــــــــــــــــــــــــــــ❤ گاهی میانِ خلوتِ جمع، یا در انزوای خویش موسیقیِ نگاه تو را گوش می‌کنم! وز شوقِ این محال که دستم به دست توست من جای راه رفتن پرواز می‌کنم ❤ــــــــــــــــــــــــــــــــــ❤ #عاشقانه #مخاطب_خاصم فور کنید برای عشقهاتون😍👇 @profile_ziba ❤️🌹
پروفایل زیبا عاشقانه❤❤ عارفانه....
#پارت78 #معشوقه ⚜ 🚫 اما او شروع به لذتش کرد و درد شکم و زیر دلم و کمرم هر ثانیه بیشتر و بیشتر می
⚜ 🚫 خندید و شروع به آموزشش کرد و من با چنان دقتی گوش می کردم که گویی دارم اتم می شکافم البته کمتر و سخت تر از آن نبود وقتی که پیاز خورد می کردم عین یک بچه ناز گریه می کردم و دیوید با خنده می گفت چرا با سر و صدا گریه می کنم و من با خنده می گفتم نمی دونم . در آخر با کلی گند زدن و خراب کاري با پیش بندي پر از کثافت کاري که راه انداخته بودم به سمتش رفتم و قاشق را گرفت و خورد ، منتظر و مشتاق بهش خیره شده بودم ولی او درست مثل یک ناظره خشن و نکته بین مزه می کرد و من با دلشوره به او خیره بودم : ـ بگو خوب بد شده یا خوب یا متوسط !!! لقمه را با صدا قورت داد و با خنده دست چپش را روي قلبش و دست راستش را به حالت تسلیم بالا آورد ( قسم خوردن ) گفت : ـ من هر چی می گم حقیقت ...و به غیر حقیقت چیزي نمی گم !!! با مکثش ابروهایم پایین آمدند و مظلوم نگاه اش کردم : ـ عالی بود دخی !!! لبخندم کم کم کل چهره ام را پر کرد : ـ واقعا ...!!! با بوسه اش نفسم حبس شد و من گیج به چشمایی بستش خیره شده بودم . قدمی عقب رفتم و به او که لبخند می زد نگاه کردم و سر به زیر شدم . کف دست را روي گونه داغ کردم حس کردم و به نگاه اش خیره شدم اما نمی توانستم به او چیزي بگویم چیزي که او را از من دور کند ، گیج بودم من از این نوع بوسه ها و محبت ها را حس نکرده بودم و ترسی در میان قلبم مرا شکنجه می داد ، به سختی گفتم : ـ من ... می خوام برم خونه همین الان !!! لبخندي زد و سرش را براي قبولی دستورم تکان داد و از آشپز خانه بیرون رفت و منم تند و سریعی آماده شده بودم که برم خانه . تمام لحظه ي که در ماشین بودم به چهره اش نگاه نکردم ، یه حسی می گفت ساکت باش و ازش فاصله بگیر و حسی زنگ می زد که دوباره حسش کن دیوید دوستت دارد و میان این دو حس گیج بودم و تمام حواسم به لحظه و اون بوسه بود اون نوازش متفاوت در عمرم من هیچ وقت اینگونه نوازش نشده بودم . با ایست ماشین با عجله پیاده شدم و به سمت عمارت رفتم صدایی دیوید مرا متوقف کرد اما برنگشتم : ـ هیما ... بیا کیفت !!! کیفم را گرفتم قبل رفتنم گفت : ـ هیما من بی دلیل تو رو نبوسیدم ... بابات اومد تو رو ازش خواستگاري می کنم !!! و همان لحظه چشمام به نگاه اش افتاد و او با دو ازم دور شد و من ماندم و هزاران فکر و خیال ❤️ ❄️❤️ ❤❄️❤️ ❄️❤️❄️❤️
❄ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ❄ بی تو باران بزند خیس ترین رهگذرم تا به صد خاطره باچتر خیانت نکنم بی تو باخاطره ات هم سر دعوا دارم... قول دادم به کسی غیر تو عادت نکنم.... ‌‌‌‌❄ــــــــــــــــــــــــــــــ❄ @profile_ziba ❤️
❄️ـــــــــــــــــــــــــ❄️ «چیزی نیست» کلمه ای است که آن را می گوییم درست وقتی که درون مان لبریز از همه چیز است ❄️ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ❄️ @profile_ziba
زمستان باشد و بارش نم نم باران و برف چای داغ.. و بوی هیزم سوخته... گاهی از همه دنیا فقط یه فنجون چای داغ میخوای و یه دلِ خوش،ودوستانی ناب... #آدینه بخیر دوستای گلم🌹🌹 @profile_ziba 💋🌹
پروفایل زیبا عاشقانه❤❤ عارفانه....
#پارت79 #معشوقه ⚜ 🚫 خندید و شروع به آموزشش کرد و من با چنان دقتی گوش می کردم که گویی دارم اتم می
⚜ 🚫 تمام شب را به او فکر کردم من با دیوید خوشحال بودم ، با او حس شادي را در هر قسمتی از وجودم حس می کردم ، براي دیدنش لحظه شماري می کردم ، یعنی من عاشقش شدم . دستی به لب پایینم کشیدم ، یعنی دوستش داشتم !!!؟ فرهاد در اتاقم را باز کرد و با اخم به طرف اومد بی خیال او مشغول گشتن کمدم شدم که لباس مناسبی براي دیدار امروزم با دیوید پیدا کنم به هر حال امشب من را از پدرم خواستگاري می کرد و من واقعا هیجان زده بودم . ـ هیما !!!؟ بدون اینکه برگردم گفتم : ـ چیه !!!؟ ـ تو توي این مدت با کی بیرون ملاقات می کردي !!!؟ نفسم را با حرص بیرون دادم : ـ هیچکی فقط هوا می خوردم که تو و عمارتت نحست از فکرم بیرون بره !!! مکث طولانیش مجبورم کرد نگاهش کنم : ـ خوب تو که این همه به پا برام گذاشتی چرا می پرسی اون وقت !!!؟ بلند شد و رفت ، به درك که ناراحت شود به درك . دیوید شیک و پیک و مسخره جلویم نشسته بود و دسته گلی از گل رز به دست داشت و فرهاد هم کنارم با لباس غیر رسمی نشسته بود : ـ خوب بگو دیوید چکار داري !!!؟ دیوید نگاهی به من و نگاهی به فرهاد کرد : ـ راستش قربان ... من ... !!! ـ ما هم دوست داریم !!! هر دو با تعجب به من خیره شدند ، تعجب فرهاد کم کم تبدیل به خشمی شد که نمونه اش را ندیده بودم : ـ تو غلط کردي این دوست داشته باشی ... اون کیه که تو دوستش داري می دونی کیه !!!؟ خونسرد روي به سمت دیوید نگران دوختم و با لبخند گفتم : ـ عشقم ... مهم نیست که راننده ي بیش نیست ...!!! فرهاد مثل ببر زخمی یقه دیوید را گرفت و بلندش کرد و با چهره اي ترسناك گفت : ـ چه غلطی کردي عوضی ... اصلا من با چه منطقی توي رذل رو راننده دخترم کردم ... کارن گفت که مواظبت باشم پس منظورش این بود !!! ـ ببیند جناب صدر من واقعا ...!!! ❤️ ❄️❤️ ❤️❄️❤️ ❄️❤️❄️❤️
👑 #پست_خوب #حقیقتـ_اینع #جبران_میشه🍁🍃🌱 🌷 🍃🍁🌱 بہ هيچڪس محبت نڪن؛ ڪسے بلد نيست جبران ڪند... همہ فڪر مےڪنند وظيفہ‌ات است؛ نہ قدرِ خودت را خواهند دانست و نہ قدرِ ڪارت را ... خوبے بہ اين مردم يعنے "مجوز براے بردگے" ! @profile_ziba ☃❄️
فرشته دختر #پونزده ساله ای هستش که #خونبست ارباب‌زاده سی‌وپنج میشه که عاشق زن اولشه و فرشته بخاطر خواهرش به شدت متنفره، زندگی سخت و دردناکی رو پشت سر میزاره و کلی کتک از ارباب زاده میخوره اما در آخر فرشته با دلبریاش دل ارباب زاده رو میبره و براش قراره وارث بیاره که.... #پیشنهادویــــــژه‌امشب 🚫👇 http://eitaa.com/joinchat/2497314832Ce27691e9cf #هات_عاشقانه‌‌_‌بدون‌سانسور🔞 #براساس‌واقعیت
#پست_خوب❥❥ ﷽ آدمی برای لذت بردن از زندگی به آرامش نیاز دارد ؛ و برای چگونه زندگی کردن به دانش … ツ__۹۷/۱۰/۲۹__ツ @profile_ziba ☃❄️
پروفایل زیبا عاشقانه❤❤ عارفانه....
#پارت80 #معشوقه ⚜ 🚫 تمام شب را به او فکر کردم من با دیوید خوشحال بودم ، با او حس شادي را در هر قس
⚜ 🚫 قبل از تکمیل حرفش مشتی نثار صورتش شد که او را میان سالن پرت کرد و من نگران به سمتش رفتم همه خدمه مخفیانه به زد خورد سالن خیره بودند . البته این فقط دیوید بود که می خورد ، فرهاد حتی با تلاش من دست بردار نبود طوري دیوید را می زد که انگار فقط او یک کیسه بکس بود و صدایی فریادش را نمی شنید . گلدان را شکستم با صداش فرهاد به سمتم برگشت تیکه از شیشه خورد شده گلدان را برداشتم و به رگم نزدیک کردم و با چشمان اشکی گفتم : ـ ولش کن عوضی و گرنه خودم و می کشم ... ولش کن !!! فرهاد آرام بلند شد و به سمتم آمد ترسیده عقب می رفتم : ـ هیما ... گوش کن ... اون فقط دنبال پولته نه خودت !!! با گریه و صدایی دو رگه گفتم : ـ کدوم پولم ... من حتی یک ریال پول ندارم ...پول کثیفت رو به من نچسبون ... بزار نفس بکشم ... یه بار بزار به میل خودم انتخاب کنم ... مگه منو بچه ي خودت نمی دونی ... پس گوش کن بابا من دیوید و دوست دارم ... لعنتی دوسش دارم ... اصلا تو معنی این کلمه رو می فهمی می فهمی دوست داشتن یعنی چه !!!؟ نگاهی به دیوید پخش زمین با دهن پر خون که نگا ه ام می کرد کردم . ـ باش ولی قبل جواب آخرتت بهش فکر کن ... منم درباره این تحقیق می کنم ... باشه دخترم الان هم اون شیشه رو به از دست دور کن تو رو خدا !!! تیکه شیشه و پرت کردم و به سمت دیوید که سرفه هایی خونی می کرد رفتم شونه اش و گرفتم : ـ متاسفم ... متاسفم !!! بازوم محکم گرفت شد : ـ مهدي ... مهدي !!! ـ نه ولم کن ... عوضی پست فطرت ...!!! قلچماقش اومد و دیوید و کشید و از سالن بیرون برد و منم توسط فرهاد به اتاقم برده شدم : ـ تو یه شیطانی ... تو یه ظالمی یه ظالم پست ... مامانم حق داشت دوست نداشته باشه تو لایق عشق نیستی عوضی !!! پرتم کرد توي اتاقم و در را محکم بست که از صداش لرزیدم . تمام شب در اتاقم گریه کردم و بهش فحش می دادم آخر گلوي خودم تیر کشید و سکسکه ام بلند شد . صبح در اتاقم و باز کرد و با سینی غذا به طرفم آمد ، اما من حتی نگاه اش نکردم : ـ هیما دخترم ... صبحونه ات بخور بیریم خونه دوستت چطوره !!! به زیر سینی زدم و پرتش کردم روي لباسش هر چه بود باید می سوخت تا بداند چقدر ازش متنفرم ، با چشمایی سرخ شده بهم خیره شد ❄️ ❤️❄️ ❄️❤️❄️ ❤️❄️❤️❄️
آدم‌های ساده را دوست دارم کسانی ‌که بدی‌ها را باور ندارند و به همه لبخند می‌زنند می‌توان ساعت‌ها آنها را مانند تابلوی زیبایی تماشا کرد آنها بوی ناب آدمیت می‌دهند @profile_ziba ❄️
Restore.E-v43.apk
4.96M
پلیکیشن ریکاوری عکسهای پاک شده 🗑 به راحتی عکسهای پاک‌شده رو به گوشیتون برگردونید 💡 از همین جا دانلود کنید 👆👆👆👆