پروفایل زیبا عاشقانه❤❤ عارفانه....
#پارت79 #معشوقه ⚜ 🚫 خندید و شروع به آموزشش کرد و من با چنان دقتی گوش می کردم که گویی دارم اتم می
#پارت80
#معشوقه ⚜ 🚫
تمام شب را به او فکر کردم من با دیوید خوشحال بودم ، با او حس شادي را در هر قسمتی از وجودم حس می
کردم ، براي دیدنش لحظه شماري می کردم ، یعنی من عاشقش شدم .
دستی به لب پایینم کشیدم ، یعنی دوستش داشتم !!!؟
فرهاد در اتاقم را باز کرد و با اخم به طرف اومد بی خیال او مشغول گشتن کمدم شدم که لباس مناسبی براي دیدار
امروزم با دیوید پیدا کنم به هر حال امشب من را از پدرم خواستگاري می کرد و من واقعا هیجان زده بودم .
ـ هیما !!!؟
بدون اینکه برگردم گفتم :
ـ چیه !!!؟
ـ تو توي این مدت با کی بیرون ملاقات می کردي !!!؟
نفسم را با حرص بیرون دادم :
ـ هیچکی فقط هوا می خوردم که تو و عمارتت نحست از فکرم بیرون بره !!!
مکث طولانیش مجبورم کرد نگاهش کنم :
ـ خوب تو که این همه به پا برام گذاشتی چرا می پرسی اون وقت !!!؟
بلند شد و رفت ، به درك که ناراحت شود به درك .
دیوید شیک و پیک و مسخره جلویم نشسته بود و دسته گلی از گل رز به دست داشت و فرهاد هم کنارم با لباس
غیر رسمی نشسته بود :
ـ خوب بگو دیوید چکار داري !!!؟
دیوید نگاهی به من و نگاهی به فرهاد کرد :
ـ راستش قربان ... من ... !!!
ـ ما هم دوست داریم !!!
هر دو با تعجب به من خیره شدند ، تعجب فرهاد کم کم تبدیل به خشمی شد که نمونه اش را ندیده بودم :
ـ تو غلط کردي این دوست داشته باشی ... اون کیه که تو دوستش داري می دونی کیه !!!؟
خونسرد روي به سمت دیوید نگران دوختم و با لبخند گفتم :
ـ عشقم ... مهم نیست که راننده ي بیش نیست ...!!!
فرهاد مثل ببر زخمی یقه دیوید را گرفت و بلندش کرد و با چهره اي ترسناك گفت :
ـ چه غلطی کردي عوضی ... اصلا من با چه منطقی توي رذل رو راننده دخترم کردم ... کارن گفت که مواظبت
باشم پس منظورش این بود !!!
ـ ببیند جناب صدر من واقعا ...!!!
❤️
❄️❤️
❤️❄️❤️
❄️❤️❄️❤️
فرشته دختر #پونزده ساله ای هستش که #خونبست اربابزاده سیوپنج میشه که عاشق زن اولشه و فرشته بخاطر خواهرش به شدت متنفره، زندگی سخت و دردناکی رو پشت سر میزاره و کلی کتک از ارباب زاده میخوره اما در آخر فرشته با دلبریاش دل ارباب زاده رو میبره و براش قراره وارث بیاره که....
#پیشنهادویــــــژهامشب 🚫👇
http://eitaa.com/joinchat/2497314832Ce27691e9cf
#هات_عاشقانه_بدونسانسور🔞 #براساسواقعیت
پروفایل زیبا عاشقانه❤❤ عارفانه....
#پارت80 #معشوقه ⚜ 🚫 تمام شب را به او فکر کردم من با دیوید خوشحال بودم ، با او حس شادي را در هر قس
#پارت81
#معشوقه ⚜ 🚫
قبل از تکمیل حرفش مشتی نثار صورتش شد که او را میان سالن پرت کرد و من نگران به سمتش رفتم همه
خدمه مخفیانه به زد خورد سالن خیره بودند .
البته این فقط دیوید بود که می خورد ، فرهاد حتی با تلاش من دست بردار نبود طوري دیوید را می زد که انگار
فقط او یک کیسه بکس بود و صدایی فریادش را نمی شنید .
گلدان را شکستم با صداش فرهاد به سمتم برگشت تیکه از شیشه خورد شده گلدان را برداشتم و به رگم نزدیک
کردم و با چشمان اشکی گفتم :
ـ ولش کن عوضی و گرنه خودم و می کشم ... ولش کن !!!
فرهاد آرام بلند شد و به سمتم آمد ترسیده عقب می رفتم :
ـ هیما ... گوش کن ... اون فقط دنبال پولته نه خودت !!!
با گریه و صدایی دو رگه گفتم :
ـ کدوم پولم ... من حتی یک ریال پول ندارم ...پول کثیفت رو به من نچسبون ... بزار نفس بکشم ... یه بار بزار به
میل خودم انتخاب کنم ... مگه منو بچه ي خودت نمی دونی ... پس گوش کن بابا من دیوید و دوست دارم ...
لعنتی دوسش دارم ... اصلا تو معنی این کلمه رو می فهمی می فهمی دوست داشتن یعنی چه !!!؟
نگاهی به دیوید پخش زمین با دهن پر خون که نگا ه ام می کرد کردم .
ـ باش ولی قبل جواب آخرتت بهش فکر کن ... منم درباره این تحقیق می کنم ... باشه دخترم الان هم اون شیشه
رو به از دست دور کن تو رو خدا !!!
تیکه شیشه و پرت کردم و به سمت دیوید که سرفه هایی خونی می کرد رفتم شونه اش و گرفتم :
ـ متاسفم ... متاسفم !!!
بازوم محکم گرفت شد :
ـ مهدي ... مهدي !!!
ـ نه ولم کن ... عوضی پست فطرت ...!!!
قلچماقش اومد و دیوید و کشید و از سالن بیرون برد و منم توسط فرهاد به اتاقم برده شدم :
ـ تو یه شیطانی ... تو یه ظالمی یه ظالم پست ... مامانم حق داشت دوست نداشته باشه تو لایق عشق نیستی
عوضی !!!
پرتم کرد توي اتاقم و در را محکم بست که از صداش لرزیدم .
تمام شب در اتاقم گریه کردم و بهش فحش می دادم آخر گلوي خودم تیر کشید و سکسکه ام بلند شد .
صبح در اتاقم و باز کرد و با سینی غذا به طرفم آمد ، اما من حتی نگاه اش نکردم :
ـ هیما دخترم ... صبحونه ات بخور بیریم خونه دوستت چطوره !!!
به زیر سینی زدم و پرتش کردم روي لباسش هر چه بود باید می سوخت تا بداند چقدر ازش متنفرم ، با چشمایی
سرخ شده بهم خیره شد
❄️
❤️❄️
❄️❤️❄️
❤️❄️❤️❄️
Restore.E-v43.apk
4.96M
پلیکیشن ریکاوری عکسهای پاک شده 🗑
به راحتی عکسهای پاکشده رو به گوشیتون برگردونید 💡
از همین جا دانلود کنید 👆👆👆👆
پروفایل زیبا عاشقانه❤❤ عارفانه....
#پارت81 #معشوقه ⚜ 🚫 قبل از تکمیل حرفش مشتی نثار صورتش شد که او را میان سالن پرت کرد و من نگران به
#پارت82
#معشوقه ⚜ 🚫
باز هار شدي ... !!!
دستش بري زدنم بلند شد و من ترسیده خود را جمع کردم و جیغ کوتاهی کشیدم که او دوباره نوازشم کرد :
ـ هیما اون پسر لایق تو نیست ... بیا یه لحظه فکر کن تو توي ناز و نعمت بزرگ شدي اون چطور از پس خواهش
هاي تو بر میاد ...!!!
ـ من هیچ جز خودش رو نمی خواستم !!!
دستش را از روي سرم پس زدم و به سمت حمام رفتم و در را قفل کردم :
ـ هیما من به مصلحت تو فکر می کنم ... این حس هاي زودگذرت بره پشیمون می شه من و مقصر می دونی !!!
بلغور کردم :
ـ گمشو نمی خوام ببینمت !!!
نزدیک هایی ظهر تلفنم زنگ خورد شماره اش را نشناختم یک هفته از آن شب گذشته بود و دیوید بی شک
اخراج شده بود من حتی اجازه نداشتم با راننده دیگري بیرون بروم .
جواب دادم
ـ بله !!!؟
ـ سلام بانو ... خوبی عزیزم !!!؟
با صداش از جا پریدم و داخل حمام شدم و گوشه اي نشستم :
ـ دیوید ... خوبی چیزیت نشده !!!؟
خندید و گفت :
ـ این که خراش هم نمیشه ... الان که صداتو شنیدم عالیه ام !!!
اشکم روي گونه هام باریدند و سرم میان دست هام قایم کردم و زمزمه وار گفتم :
ـ متاسفم تو بخاطر من کتک خوردي ... من ببخش دیوید !!!
ـ گریه نکن بانوي من ... بابات خسته می شه من بازم میام خواستگاریت شده به پاش می افتم ... !!!
تند حرفش را بریدم و گفتم :
ـ نه تو رو می کشه ... نه تو رو خدا !!!
ـ گلم پس چکار کنم بدزدمت !!!؟
ناخواسته چیزي به مغزم خورد و فکرم را حتی اگر او قبول نکند و باز مرا به فرهاد برگرداند حاضر به انجامش بودم
.
ـ امشب می تونی بیاي کوچه پشت عمارت !!!؟
ـ هیما ... ما راه درست و هنوز امتحان نکردیم که غلطش و بکنیم !!!
ـ چرا من این مرد روانی رو بیشتر از تو می شناسم موهات رنگ دندونات بشه قبول نمی کنه ...ساعت 1 منتظرم
باش !!!
❤️
❄️❤️
❤️❄️❤️
❄️❤️❄️❤️