📒#دائره_المعارف_قران_کریم 📒
👿 #ابلیس>
👈 #کوشش_ابلیس_براى
#وسوسه_پیامبران>
..... ادامه
⬅️ب. #ابراهیم_علیه_السلام
👺یکى از #آزمونهاى الهى، رؤیاى مأموریّت #قربانى کردن فرزند بود که ابلیس کوشید با #وسوسه حضرت و ایجاد تردید در همسر و فرزندش، #مانعتراشى کند ؛
ولى طبق آیه ۱۰۴ و ۱۰۵ #صافات ( و نادینه ان یا ابراهیم * قد صدّقت الرُّءیا )
خداوند او را از #صادق بودن رویا مطمئن ساخت .
🕋 هنگام انجام #مناسک نیز ابلیس سه بار بر وی ظاهر گشت که با واکنش سخت #پرتاب سنگ از سوی ابراهیم مواجه شد که هم اکنون نیز حرکت نمادین آن #رمی_جمرات جزء مناسک حج به شمار می رود .
⬅️ ج. #ایوب_علیه_السلام
👺ایجاد زمینه #پیدایش امور مشقّت آفرین و سخت براى #ایوب علیهالسلام پیامد کوششهاى ابلیس بود. ( ص ۴۱ )
⬅️ د. #موسى_علیه_السلام
👺کوشش براى #کشاندن موسى علیهالسلام به عرصه #نزاع میان یکى از یاوران و دشمنان وى در بنىاسرائیل که به مرگ #دشمنش منتهى شد، به صراحت #اقدامى از سوى شیطان معرّفى گردید:
* فَوکزَهُ موسَی فَقَضی عَلَیه قالَ هَذا مِن عَمَلِ الشّیطان * ( قصص ۱۵ ) .
⬅️ه . #یوشع_علیه_السلام
🐠 سعى در جهت #فراموشاندن آوردن ماهى به وسیله یوشع که قرآن از او با عنوان « #فتاه » یاد کرده ، کوششى از سوى ابلیس گزارش شده است:
« و مَا أَنسَـنیهُ إِلّا الشّیطان اَن اَذکَره * ( کهف ۶۳ )
⬅️و. #یوسف_علیه_السلام
👺برانگیختن آتش #حسادت در برادران که موجب سختىهاى بسیار در زندگى #یوسف شد:
« أَن نَزغَ الشَّیطَـنُ بَینى و بَینَ إِخوَتِى » ( یوسف ۱۰۰ )
🧟♂همچنین فراموشاندن بازگویى #داستان یوسف نزد عزیز #مصر به وسیله هم بند آزاد شده وی که موجب بقای یوسف در زندان تا چندین سال دیگر شد ، از اقدامهای #خصمانه ابلیس بوده است :
* فانساه الشّیطان ذکر ربّه فلبث فی السّجن بضع سنین * ( یوسف ۴۲ )
👺در تفاسیر نیز گزارش هایی از #گفتگو ، مجادله ، وسوسه و اقدامهای خصمانه دیگر ابلیس بر ضد #انبیاء ارائه شده است ؛
🧟♂همچنین روایات در باره #شرارتها و گفتگوی ابلیس با پیامبرانی چون نوح ، ابراهیم ، داوود ، زکریا ، ذی الکفل ( بنابراین که وی از پیامبران باشد ) ، موسی ، عیسی ، و #پیامبر گرامی اسلام
همچنین با امام #علی علیه السلام گزارشهایی را ارائه کرده اند .
👺بر اساس روایتی از امام #صادق علیه السلام ابلیس از زمان #آدم به بعد نزد انبیاء حضور می یافته است .
🧟♂بدیهی است که به دلیل #عصمت انبیاء تلاشهای گوناگون ایذایی و وسوسه های تعب انگیز ابلیس ، در #نفوس پیامبران تاثیری بر جای نمی گذارد ؛ بلکه به جهت مصالحی مانند #امتحان آنان بوده است .
👺اعمال فریب کارانه وی برای #گمراهی امتهای آنان گرچه موجب زحمات بیشتری برای پیامبران شد ، هرگز مانع #تحقق اهداف و آرزوهای آنان نخواهد بود . ( حج ۵۲ )
#امام_زمان
ادامه دارد ......
#قرآن_کریم
#امام_زمان_عج
#ایران_دفاع_مقدس
#حجاب
#پای_کار_این_نظام_میمانیم...
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#هر_خانه_یک_جلسه_قرآن
┄┅═☘••❀🌹❀••☘═┅┄
🖋 دارالقران سردار سلیمانی نهاوند
┏━━🌹💠🌹━━┓
@q_sr_nahavand
┗━━🌹💠🌹━━┛
دارالقرآن سردار سلیمانی نهاوند
💠زندگی نامه شهید ایوب_بلندی💠 #قسمت۵۲ زهرا دستش را روی دهان گذاشت تا صدای هق هقش بلند نشود. محمد حسی
#ایوب_بلندی
#قسمت۵۳
وصیت ایوب بود، میخواست نزدیک برادرش،
حسن، در وادی رحمت دفن شود.
هدی به قم زنگ زد و اجازه خواست. گفتند اگر به سختی می افتید میتوانید به وصیت عمل نکنید. اصرار هدی فایده نداشت.
این اخرین خواسته ایوب از من بود و می خواستم هر طور هست انجامش دهم.
سوم ایوب، روز پدر بود.
دلم می خواست برایش هدیه بخرم. جبران آخرین روز مادری که زنده بود.
نمی توانست از رخت خواب بلند شود. پول داده بود به محمد حسین و هدی
سفارش کرده بود برای من ظرف های کریستال بخرند.
صدای نوار قران را بلند تر کردم.
به خواب فامیل آمده بود و گفته بود:
“به شهلا بگویید بیشتر برایم قرآن بگذارد.”
قاب عکس ایوب را از روی تاقچه برداشتم و به سینه ام فشار دادم.
آه کشیدم: “آخر کی اسم تو را #ایوب گذاشت؟”
قاب را می گیرم جلوی صورتم به چشم هایش نگاه می کنم: “می دانی؟ تقصیر همان است که تو این قدر سختی کشیدی، اگر هم اسم یک آدم بی درد و پولدار بودی، من هم نمی شدم زن یک آدم صبور سختی کش”
اگر ایوب بود، به این حرفهایم می خندید.
مثل توی عکس که چین افتاده زیر چشم هایش…..
روی صورتش دست می کشم:
“یک عمر من به حرف هایت گوش دادم…حالا تو باید ساکت بنشینی و گوش بدهی چه می گویم.
از همین چند روز آن قدر حرف دارم از خودم، از بچه ها…..
محمد حسین داغان شده، ده روز از مدرسه اش مرخصی گرفتم و حالا فرستادمش شمال
هر شب از خواب می پرد، صدایت می کند.
خودش را می زند و لباسش را پاره می کند.
محمد حسن خیلی کوچک است، اما خیلی خوب می فهمد که نیستی تا روی پاهایت بنشیند و با تو بازی کند.
هدی هم که شروع کرده هرشب برایت نامه می نویسد. مثل خودت حرف هایش را با نوشتن راحت تر می زند.”
اشک هایم را پاک می کنم و به ایوب چشم غره می روم: “چند تا نامه جدید پیدا کرده ام. قایمشان کرده بودی؟ رویت نمی شد بدهی دستم؟”
ولی خواندمشان نوشتی:
“تا آخرین طلوع و غروب خورشید حیات، چشمانم جست و جو گر و دستانم نیازمند دستان تو خواهد بود. برای این همه عظمت، نمی دانم چه بگویم، فقط زبانم به یک حقیقت می چرخد و آن این که همیشه همسفر من باشی خدا نگهدارت…..همسفر تو ….ایوب”
قاب را می بوسم و می گذارم روی تاقچه
┄┅═☘••❀🌹❀••☘═┅┄
🖋 دارالقران سردار سلیمانی نهاوند
┏━━🌹💠🌹━━┓
@q_sr_nahavand
┗━━🌹💠🌹━━┛