eitaa logo
دارالقرآن سردار سلیمانی نهاوند
1.5هزار دنبال‌کننده
33.3هزار عکس
12.5هزار ویدیو
552 فایل
به‌نامِ‌خُدا به‌یادِ‌خُدا برایِ‌خُدا 🌟ایتا : @q_sr_nahavand ارتباط با ادمین: @sejjil2023 ارسال نظرات و پیشنهاداتتون https://harfeto.timefriend.net/16940356452107
مشاهده در ایتا
دانلود
✨﷽✨ 🌹داستان آموزنده🌹 ✍روزی مردی خواب عجیبی دید؛ او دید که نزد فرشته ها حضور دارد و به کارهای آنها نگاه می کند. هنگامِ ورود، دسته بزرگی از فرشتگان را دید که سخت مشغول کارند و تندتند نامه هایی که توسط پیک ها از زمین می رسند را باز می کنند و آنها را داخل جعبه می گذارند. او از فرشته ای پرسید: شما چه کار می کنید؟ فرشته در حالی که نامه ای را باز می کرد گفت: اینجا بخش دریافت است و ما دعاها و تقاضاهای مردم از خداوند را تحویل می گیریم. مرد کمی جلوتر رفت. باز تعدادی از فرشتگـــان را دید که کاغذهـایی را داخل پاکت می گذارند و آن ها را توسط پیک هایی به زمین می فرستند. مرد پرسید : شماها چه کار می کنید؟ یکی از فرشتگان با عجله گفت : اینجا بخش ارسال است، ما الطاف و رحمت های خداوند را برای بندگان به زمین می فرستیم. مرد کمی جلوتر رفت و یک فرشته را دید که بیکار نشسته است. با تعجب از فرشته پرسید : شما چرا بیکارید؟ فرشته جواب داد : اینجا بخش تصدیق جواب است. مردمی که دعاهایشان مستجاب شده باید جواب بفرستند ولی فقط عده بسیار کمی جواب می دهند. مرد از فرشته پرسید : مردم چگونه می توانند جواب بفرستند؟ فرشته پاسخ داد : بسیار ساده ، فقط کافیست بگویند : خدايا شكر. امام صادق علیه السلام: شكرِ نعمت، دوری از گناهان است و كمالِ شكرگزاری انسان، گفتن «الحمدُ للهِ رَبِّ العالَمین» است. 📚بحار، ج ٧١، ص ٤٠ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ــ ـــــــــــــــــــــــــــــــــ 🍃🍃🍃➖➖➖🍃🍃🍃 🖋کانال دارالقران بسیج نهاوند @darolquranssoleymaninahavand
✨﷽✨ ✍عالمی مشغول نوشتن با مداد بود. فرزندش پرسید: چه می نویسی؟ عالم لبخندی زد و گفت: مهم تر از نوشته هایم، مدادی است که با آن می نویسم. 🔺 می خواهم وقتی بزرگ شدی مثل این مداد بشوی! پسر تعجب کرد! چون چیز خاصی در مداد ندید. عالم گفت پنج خصلت در این مداد هست. سعی کن آن‌ها را به دست آوری. اول: می توانی کارهای بزرگی کنی، اما فراموش نکن دستی وجود دارد که حرکت تو را هدایت می کند و آن دست خداست! دوم: گاهی باید از مداد تراش استفاده کنی، این باعث رنجش می شود، ولی نوک آن را تیز می کند. پس بدان رنجی که می برى از تو انسان بهتری می سازد! سوم: مداد همیشه اجازه می‌دهد برای پاک کردن اشتباه از پاك كن استفاده کنی؛ پس بدان تصحیح یک کار خطا، اشتباه نیست! چهارم: چوب مداد در نوشتن مهم نیست؛ مهم مغز مداد است که درون چوب است؛ پس همیشه مراقب درونت باش که چه از آن بیرون می آید! پنجم: مداد همیشه از خود اثری باقی می گذارد؛ پس بدان هر کاری در زندگی ات مى كنى، ردی از آن به جا مى ماند؛ پس در انتخاب اعمالت دقت کن! 🍃🍃🍃➖➖➖🍃🍃🍃 🖋 دارالقران سردار سلیمانی نهاوند 🆔@q_sr_nahavand
✨﷽✨ ✍شخصي آمد به نزد پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله)شكايت از فقر و نداري كرد حضرت فرمود: مگر نماز نمي‌خواني عرض كرد من پنج وقت نماز را به شما اقتدا مي‌كنم، حضرت فرمود: مگر روزه نمي‌گيري عرض كرد سه ماه روزه مي‌گيرم. آن حضرت فرمود امر خدا را نهي و نهي خدا را امر مي‌كني يا به كدام معصيت گرفتاري عرض كرد يا رسول الله حاشا و كلّا كه من خلاف فرموده‌ي خدا را بكنم حضرت متفكرانه سر به جيب حيرت فرو برد ناگاه جبرئيل نازل شد عرض كرد يا رسول الله حق تعالي ترا سلام مي‌رساند و مي‌فرمايد در همسايگي اين شخص باغيست و در آن باغ گنجشكي آشيانه دارد و در آشيانه او استخوان شخص بي‌نمازي مي‌باشد به شومي آن استخوان از خانه‌ي اين شخص بركت برداشته شده است و او را فقر گرفته است. حضرت به او فرمود برو آن استخوان را از آنجا بردار، بينداز دور. به فرموده‌ي آن حضرت عمل كرد بعد از آن توانگر شد. 📚مکیال المکارم ... 🍃🍃🍃➖➖➖🍃🍃🍃 🖋 دارالقران سردار سلیمانی نهاوند 🆔@q_sr_nahavand
📒 📒 👿 > 👈 > ..... ادامه ⬅️ب. 👺یکى از الهى، رؤیاى مأموریّت کردن فرزند بود که ابلیس کوشید با حضرت و ایجاد تردید در همسر و فرزندش، کند ؛ ولى طبق آیه ۱۰۴ و ۱۰۵ ( و نادینه ان یا ابراهیم * قد صدّقت الرُّءیا ) خداوند او را از بودن رویا مطمئن ساخت . 🕋 هنگام انجام نیز ابلیس سه بار بر وی ظاهر گشت که با واکنش سخت سنگ از سوی ابراهیم مواجه شد که هم اکنون نیز حرکت نمادین آن جزء مناسک حج به شمار می رود ‌. ⬅️ ج. 👺ایجاد زمینه امور مشقّت آفرین و سخت براى علیه‌السلام پیامد کوشش‌هاى ابلیس بود. ( ص ۴۱ ) ⬅️ د. 👺کوشش براى موسى علیه‌السلام به عرصه میان یکى از یاوران و دشمنان وى در بنى‌اسرائیل که به مرگ منتهى شد، به صراحت از سوى شیطان معرّفى گردید: * فَوکزَهُ موسَی فَقَضی عَلَیه قالَ هَذا مِن عَمَلِ الشّیطان * ( قصص ۱۵ ) . ⬅️ه . 🐠 سعى در جهت آوردن ماهى به وسیله یوشع که قرآن از او با عنوان « » یاد کرده ، کوششى از سوى ابلیس گزارش شده است: « و مَا أَنسَـنیهُ إِلّا الشّیطان اَن اَذکَره * ( کهف ۶۳ ) ⬅️و. 👺برانگیختن آتش در برادران که موجب سختى‌هاى بسیار در زندگى شد: « أَن نَزغَ الشَّیطَـنُ بَینى و بَینَ إِخوَتِى » ( یوسف ۱۰۰ ) 🧟‍♂هم‌چنین فراموشاندن بازگویى یوسف نزد عزیز به وسیله هم بند آزاد شده وی که موجب بقای یوسف در زندان تا چندین سال دیگر شد ، از اقدامهای ابلیس بوده است : * فانساه الشّیطان ذکر ربّه فلبث فی السّجن بضع سنین * ( یوسف ۴۲ ) 👺در تفاسیر نیز گزارش هایی از ، مجادله ، وسوسه و اقدامهای خصمانه دیگر ابلیس بر ضد ارائه شده است ؛ 🧟‍♂همچنین روایات در باره و گفتگوی ابلیس با پیامبرانی چون نوح ، ابراهیم ، داوود ، زکریا ، ذی الکفل ( بنابراین که وی از پیامبران باشد ) ، موسی ، عیسی ، و گرامی اسلام همچنین با امام علیه السلام گزارشهایی را ارائه کرده اند . 👺بر اساس روایتی از امام علیه السلام ابلیس از زمان به بعد نزد انبیاء حضور می یافته است . 🧟‍♂بدیهی است که به دلیل انبیاء تلاشهای گوناگون ایذایی و وسوسه های تعب انگیز ابلیس ، در پیامبران تاثیری بر جای نمی گذارد ؛ بلکه به جهت مصالحی مانند آنان بوده است . 👺اعمال فریب کارانه وی برای امتهای آنان گرچه موجب زحمات بیشتری برای پیامبران شد ، هرگز مانع اهداف و آرزوهای آنان نخواهد بود . ( حج ۵۲ ) ادامه دارد ...... ... ┄┅═☘••❀🌹❀••☘═┅┄ 🖋 دارالقران سردار سلیمانی نهاوند ┏━━🌹💠🌹━━┓ @q_sr_nahavand ┗━━🌹💠🌹━━┛
مادر شوهر بعد از اتمام ماه عسل با تبسم به عروسش گفت: تو توانستی در عرض سی روز پسرم را وادار به انجام نمازهایش در مسجد بکنی؛ کاری که من طی سی سال در انجام آن تلاش کردم و موفق نشدم....! عروس جواب داد: مادر داستان سنگ و گنج را شنیده‌ای؟ می‌گویند سنگ بزرگی راه رفت و آمد مردم را سد کرده بود، مردی تصمیم گرفت آن را بشکند و از سر راه بردارد. با پتکی سنگین نود و نه ضربه به پیکر سنگ وارد کرد و خسته شد. مردی از راه رسید و گفت: تو خسته شده‌ای، بگذار من کمکت کنم. مرد تنها صدمین ضربه را وارد کرد و سنگ بزرگ شکست، اما ناگهان چیزی که انتظارش را نداشتند توجه هر دو را جلب کرد. طلای زیادی زیر سنگ بود.... مرد دوم که فقط یک ضربه زده بود؛ گفت: من پیدایش کردم، کار من بود، پس مال من است. مرد گفت: چه می‌گویی من نود و نه ضربه زدم دیگر چیزی نمانده بود که تو آمدی! مشاجره بالا گرفت و بالاخره دعوای خویش را نزد قاضی بردند و ماجرا را برای قاضی تعریف کردند، مرد اول گفت: باید مقداری از طلا را به من بدهد، زیرا که من نود ونه ضربه زدم و سپس خسته شدم و دومی گفت: همه‌ی طلا مال من است، خودم ضربه زدم و سنگ را شکستم... قاضی گفت: نود و نه جزء آن طلا از آن مرد اول است، و تو که یک ضربه زدی یک جزء آن از آن توست. اگر او نود ونه ضربه را نمیزد، ضربه صدم نمی‌توانست به تنهایی سنگ را بشکند. و تو مادر جان سی سال در گوش فرزند خواندی که نماز بخواند بدون خستگی و اکنون من فقط ضربه آخر را زدم...! چه عروس خوش بیان و خوبی، که نگذاشت مادر در خود بشکند و حق را تمام و کمال به صاحب حق داد و نگفت: بله مادر من چنینم و چنانم، تو نتوانستی و من توانستم. بدین گونه مادر نیز خوشحال شد که تلاشش بی ثمر نبوده است.... اخلاق اصیل و زیبا از انسان اصیل و با اخلاق سرچشمه می‌گیرد. جای بسی تفکر و تأمل دارد، کسانی که تلاش دیگران را حق خود می‌دانند کم نیستند. اما خداوند از مثقال ذر‌ه‌ها سوال خواهد كرد. ┄┅═☘••❀🌹❀••☘═┅┄ 🖋 دارالقران سردار سلیمانی نهاوند ┏━━🌹💠🌹━━┓ @q_sr_nahavand ┗━━🌹💠🌹━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
8.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
داستان یک اخلاص نادر و حیرت انگیز 🎙شهید مطهری 🔍پیشنهاد ویژه ┄┅═☘••❀🌹❀••☘═┅┄ 🖋 دارالقران سردار سلیمانی نهاوند ┏━━🌹💠🌹━━┓ @q_sr_nahavand ┗━━🌹💠🌹━━┛
Ostad Seyed Hassan Ahmadi EsfahaniAhmadi-MojezeyeHazratAbbas.mp3
زمان: حجم: 10.75M
🔸معجزه حضرت عباس در حرم 🎤سید حسن احمدی اصفهانی 🔹بسیار زیبا و تاثیرگذار 🔍پیشنهاد ویژه ┄┅═☘••❀🌹❀••☘═┅┄ 🖋 دارالقران سردار سلیمانی نهاوند ┏━━🌹💠🌹━━┓ @q_sr_nahavand ┗━━🌹💠🌹━━┛
دختر بچه کوچکی هر روز پیاده به مدرسه می‌رفت و برمی‌گشت با اینکه آن روز صبح هوا زیاد خوب نبود و آسمان نیز ابری بود، دختر بچه طبق معمولِ همیشه، پیاده به سوی مدرسه راه افتاد… بعد از ظهر که شد، ‌هوا رو به وخامت گذاشت و طوفان و رعد و برق شدیدی درگرفت مادر کودک که نگران شده بود مبادا دخترش در راه بازگشت از طوفان بترسد یا اینکه رعد و برق بلایی بر سر او بیاورد، تصمیم گرفت که با اتومبیل به دنبال دخترش برود. با شنیدن صدای رعد و دیدن برقی که آسمان را مانند خنجری درید، با عجله سوار ماشینش شده و به طرف مدرسه دخترش حرکت کرد اواسط راه، ناگهان چشمش به دخترش افتاد که مثل همیشه پیاده به طرف منزل در حرکت بود، ولی با هر برقی که در آسمان زده میشد، او می‌ایستاد، به آسمان نگاه می‌کرد و لبخند می زد و این کار با هر دفعه رعد و برق تکرار می‌شد زمانیکه مادر اتومبیل خود را به کنار دخترک رساند، شیشه پنجره را پایین کشید و از او پرسید: چکار می‌کنی؟ چرا همینطور بین راه می ایستی؟ دخترک پاسخ داد: من سعی می‌کنم صورتم قشنگ بنظر بیاید، چون خداوند دارد مرتب از من عکس می‌گیرد. در طوفانهای زندگی لبخند را فراموش نکنید🙂 ┄┅═☘••❀🌹❀••☘═┅┄ 🖋 دارالقران سردار سلیمانی نهاوند ┏━━🌹💠🌹━━┓ @q_sr_nahavand ┗━━🌹💠🌹━━
آقای قرائتی نقل کرد: روزی به مسجدی رفتیم امام مسجد، که دوست پدرم بود گفت: داستان بنا شدن این مسجد در این شهر قصه عجیبی دارد: روزی شخص ثروتمندی یک مَن انگور [یه مقدار انگور] خرید و به خدمتکار خود گفت انگور را به خانه ببر و به همسرم بده و خود به سر کاری که داشت رفت. عصر که به خانه برگشت، به اهل و عیالش گفت لطفا انگور را بیاورید تا با بچه‌ها انگور بخوریم. همسرش با خنده گفت: من و فرزندانت همه انگورها را خوردیم، خیلی هم خوش مزه و شیرین بود. مرد، با تعجب گفت تمامش را خوردید!؟ زن لبخند دیگری زد و گفت بله تمامش را! مرد، ناراحت شد و گفت: یک من انگور خریدم یک حبۀ اون رو هم برای من نگذاشته‌اید!!! الان هم داری می‌خندی، جالب است! خیلی ناراحت شد و بعد از اندکی که به فکر فرو رفت... ، ناگهان از جا برخواسته از خانه خارج شد. همسرش که از رفتار خودش شرمنده شده بود او را صدا زد، ولی جوابی نشنید، مرد، ناراحت اما متفکر رفت سراغ کسی که املاک خوبی در آن شهر داشت. به او گفت: یک قطعه زمین می‌خواهم در یک جای این شهر که مردمش به مسجد نیاز داشته باشند و آن را نقدا خریداری کرد. سپس نزد معمار شهر رفته و از او جهت ساخت مسجد دعوت بکار کرد و او را باخود بر سر زمینی که خریده بود برد و به او گفت: می‌خواهم مسجدی برای اهل این محل بنا کنید و همین الان هم جلوی چشمانم ساخت آن شروع شود. معمار هم وقتی عجله مرد را دید، تمام وسایل و کارگران را آورده و شروع به کار ساخت و مسجد کرد. مرد ثروتمند وقتی از شروع کار مطمئن شد به خانه‌اش برگشت. همسرش به او گفت: کجا رفتی مرد!؟ چرا بی‌جواب و بی‌خبر!؟ مرد در جواب همسرش گفت: هیچ، رفته بودم یک حبه انگور از یک من مالی که در این دنیا دارم، برای سرای باقی خودم کنار بگذارم و اگر همین الان هم بمیرم، دیگر خیالم راحت است که حداقل یک حبه انگور ذخیره دارم. همسرش گفت چطور؟ مگر چه شده!؟ اگر بابت انگورها ناراحت شدید، حق با شما بوده، ما کم لطفی کردیم، معذرت می‌خواهم. در جواب زن، مرد با ناراحتی گفت: شما حتی با یک دانه از یک من انگور هم به یاد من نبودید و فراموشم کردید، البته این خاصیت این دنیاست و تقصیر شما نیست! جالب اینست که این اتفاق در صورتی افتاده که من هنوز بین شما زنده‌ام. چگونه انتظار داشته باشم، بعد از مرگم مرا بیاد بیاورید و برایم صدقه دهید!؟ و بعد قصه خرید زمین و ساخت مسجد را برای همسرش تعریف کرد. امام جماعت تعریف می‌کرد که طبق این نقل مشهور بین مردم شهر، الان چهارصد سال است که این مسجد بنا شده. ۴۰۰ سال است این مسجد صدقه جاریه برای آن مرد می‌باشد، چون از یک دانه انگور درس و عبرت گرفت. 🚨 ای انسان قبل از مرگ برای خود عمل خیر انجام بده و به انتظار کسی منشین که بعد از مرگت کار خیری برایت انجام دهد. محبوب‌ترین افرادت هم تو را فراموش می‌کنند، حتی اگر فرزندانت باشند.
💠خوش بشنو این حکایت! 🔸️پنج نفر از بزرگان ساکن نجف با هم مباحثه حدیثی داشتند. یک روز به این حدیث رسیدند که: «
مَنْ أَخْلَصَ لِلَّهِ أَرْبَعِینَ صَبَاحاً ظَهَرَتْ ینَابِیعُ الْحِکمَةِ مِنْ قَلْبِهِ عَلَی لِسَانِه
؛ کسی که چهل روز خالصانه برای خدا عمل کند؛ چشمه‌های حکمت از قلب او به زبانش جاری خواهد شد.» 🔹️همه تصمیم گرفتند که چله نشینی کنند تا به آنچه حدیث وعده داده، دست یابند.
به اندازه ۴۰ روز آذوقه  از خانه برداشته و با خانواده خود خداحافظی کردند. به مسجد سهله رفته و این مدت را به عبادت و نیایش مشغول شدند.و سعی کردند همگی از سر اخلاص باشد. 
🍃چهل روز که تمام شد. وقتی که هر پنج نفر از چله برمی‌گشتند، تصمیم گرفتند به قهوه‌خانه بین راهی بروند و چایی،چیزی بنوشند. مرد قهوه‌چی چایی را آورد. همه دست به سمت فنجان دراز کردند، به جز یک نفر. گفتند نمی‌خوری؟ گفت: نه؛ این چای نجس است و خون در آن ریخته شده! 🔸️از قهوه‌چی حقیقت ماجرا را پرسیدند. قهوه‌چی با خجالت پاسخ داد: وقتی مشغول آماده کردن چایی ها بودم، دستم به‌صورت اتفاقی برید و متأسفانه چند قطره خون در قهوه ریخت. 🔹️همه رو به آن یک نفر گفتند: در این چهل روز چه ذکری گفتی یا چه عملی انجام دادی که به این مرحله رسیده‌ای؟ پاسخ داد: من همان کارهایی را کردم که شما انجام دادید؛ با این تفاوت که شما با شک و با حالت آزمون و خطا اعمال را انجام دادید، ولی من مطمئن بودم به این مقام خواهم رسید. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
30.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عنایت امام‌حسین(علیه‌السلام) به غلامی که سگی را با تکه نانی خوشحال کرد... 🎙استاد عالی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🕌 دارالقرآن ســـــــردارسلیمانی نهاوند ╭═━⊰🍃🦋🍃⊱━═╮    @q_sr_nahavand ╰═━⊰🍃🦋🍃⊱━═╯